سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!.....................................
کریس روی صندلی چوبی نشسته بود و برخلاف رول های دیگر لامپی بالای سرش نمیچرخید.
-این چرا نمیچرخه؟خرابه؟
-دست نزن بهش،این الان تکونش نمیاد.
کریس با خودش فکر میکرد که از کی لامپ ها هم دارای حق انتخاب و این کارها شدند...
-همونطور که میدونی سولی ازت...
-درستش سو،فاصله لی هستش،لی فامیلیشه.
-حالا!سو لی ازت شکایت کرده!
کریس با بی تفاوتی دستش را زیر چانه اش زد.
-کار هر روزشه،همیشه میره پیش ارباب شکایت میکنه که کریس فلان کارو کرد و فلان...
-ایندفعه اومده وزارتخونه ازت شکایت کرده!دزدی کردی!
کریس از روی صندلی اش خیز برداشت.
-جدی؟اومده به وزارتخونه گفته به جای ارباب؟!یادم باشه به بانز بگم...
-همیشه همینقدر حرف میزنی؟
کریس حالا از روی صندلی بلند شده بود و داشت در سطح اتاق قدم رو میرفت.
-آیا سو فکرهای پلیدی در سر داره؟آیا سو وزارتخانه رو جایگزین خانه ریدل کرده؟آِیا سو میخواهد...
-بسه!چرا کلاهشو دزدیدی؟
کریس روی صندلی نشست.
-اممم...ندزدیدم،گفتم که مهمونی دعوت بودم...
-برای کدوم مهمونی کلاه ساحره ها رو سرت کردی؟
چند دقیقه سکوت برقرار شد.
-اممم...خب تم بود،تم مهمونی کلاه ساحره بود!مجبور بودم!
فلش بک،روز قبلساعت سه نصفه شب بود،کریس قدم زنان در راهروهای خانه ریدل قدم میزد،کسی هم بغلش نبود...چرا بود!بانز کنارش بود.
-بانز مطمئنی امشب تو اتاقش نیست؟
-اره،خودم دیدم بلا پرتش کرد تو اتاق تسترالا...
کریس در را باز کرد،خوشحال دوید تا کلاه ها را بردارد...اما کلاهی نبود!
-گاو صندوق!
همه کلاه های سو درون گاو صندوق بود،که یک وسیله مشنگی بود،بنابراین بانز در دفترش یادداشت کرد که سو به وسایل مشنگی علاقه نشان داده است.
-حالا چیکار کنیم؟
-هیچی،قرار بود کلاها رو از پنجره بندازیم بیرون،حالا گاو صندوقو میندازیم!بیا،یه ورد بلندش میکنه!
...
سه ساعت بعدوقتی سو به اتاق رسید،کمدش را باز کرد تا کلاهش را در آن بگذارد،که ناگهان متوجه این نکته شد که چیزی کم است...
گاو صندوق کنار کمد نیست!
-گا...و...صن...
سو خودش را روی تخت انداخت و دست هایش را روی سرش گذاشت.
-اون تو...امانتی ارباب...
-سو گاوصندوق کلاهاتو برداشتیم و نابود کردیم!این به اون که مارو به ارباب لو دادی در!
سو پوکر فیس فقط به بانز و کریس نگاه کرد،اگر ارباب میفهمید سر سه تایشان برباد میرفت...