بررسی
پست شماره 490 خاطرات مرگخواران، کنت الاف ما!
به به! خاطرات مرگخواران دوست داریم.
نقل قول:
دره گودریک- ساعت 1 نیمه شب
دره گودریگ دوست نداریم ولی!
شروع با تعیین زمان و مکان، یکی از انواع شروع های خوبه. مخصوصا برای پست تکی.
نقل قول:
افکار درون ذهنش، سریع تر از پاهایش حرکت میکردند.
جمله قشنگه...ولی به نظر من جمله شروع نیست. هنوز هیچ توضیحی(مستقیم یا غیر مستقیم) درباره شخصیت نداریم. بهتره کمی آروم تر بهش نزدیک بشیم و یکراست نریم سراغ افکارش. یه جمله ملایم تر و بی نکته تر قبلش لازم داشت. یه چیز ساده. مثل "به سمت مسیری نامشخص در حال حرکت بود." یا جمله ادامه خودتون هم برای شروع مناسبه:
نقل قول:
باید هر چه زودتر به خانه میرسید و اخبار را به همسرش منتقل میکرد.
افکار درون ذهنش، سریع تر از پاهایش حرکت میکردند.
اینجوری بهتره.
نقل قول:
گودریک هالو، در تاریکی نیمه شب فرو رفته بود. صدای جیرجیرک هایی که در قبرستان بودند سکوت را بر هم زده بود. با اینکه تنها ساعتی از نیمه شب سپری شده ولی چراغ اکثر خانه ها خاموش بود. زن، با قدم های بلند و در سکوت طول خیابان منتهی به میدان را طی کرد و جلوی خانه نسبتاً بزرگی توقف نمود. زیر لب ورد کوتاهی خواند و پس از چند ثانیه ای صدای ریزی از درون خانه به گوش رسید.
زمان خیلی مناسبی برای فضاسازی بود. اول یه توضیح کوتاه دادین. توضیحی که برای خواننده کافی نیست و کنجکاوش می کنه. بعد خیلی بی خیال رفتین سراغ فضاسازی...این، کنجکاوی رو بیشتر می کنه.
و خیلی طولش ندادین و برگشتین به سمت موضوع اصلی.
تمام این حرکات خیلی درست و هوشمندانه بودن.
نقل قول:
مرد قدبلند و چهارشانه ای درب خانه را باز کرده بود. چوبدستی زیبایی در دستانش بود و هنوز گارد خود را حفظ کرده بود که جمله خوشامد گویی را بر زبان آورد. دکمه های پیرهن سفیدش را تا به تا بسته بود و جای زخم رو صورتش خودنمایی میکرد.
خیلی قشنگ و کامل توضیح می دین. جمله هاتون رسا و کافی هستن. برای توضیح صحنه احتیاج به پاراگراف های طولانی ندارین. با چند جمله نسبتا کوتاه هم خیلی خوب می تونین منظورتونو برسونین. یه نمونه دیگش هم اینجاست:
نقل قول:
ولی به جای اینکه او را به درون خانه ببرد، ناگهان با دست چپش او را هل داد و سپر محافظتی را در برابر طلسم قرمز رنگی که از سمت خیابان به سمتشان روانه شده بود قرار داد. زن به سرعت بلند شد و چوبدستی را کشید و آماده نبرد شد.
این صحنه نسبتا سختی بود. ولی خیلی واضح نوشتینش.
نقل قول:
دو جین مرگخوار سیاهپوش در جلوی آلیس و فرانک لانگ باتم ظاهر شده بودند. همگی نقاب های مخصوصشان را زده بودند، البته غیر از بلاتریکس لسترنج که این کار را دون شأن یاران لرد سیاه میدانست. بلاتریکس با صدای جیغ مانندش اولین کلمات را زبان راند. کلماتی که آغازگر نبردی بودند که قرار نبود به راحتی تمام شود. نبردی که به جیغ ها و جملات طولانی تری ختم میشد.
این قسمت کمی سریع تر از چیزی که لازم بود نوشته شده. پشت سر همه.
این صحنه سریعه. اومدن طلسم ها و حالت دفاعی لانگ باتم ها. ولی این قسمت باید یه وقفه داشته باشه که جزو داستان نیست. وقفه مال نویسنده اس. برای این که شخصیت ها رو توضیح بده.
اینجوری بهتر می شد:
دو جین مرگخوار سیاهپوش جلوی آلیس و فرانک لانگ باتم ظاهر شده بودند.
همگی نقاب های مخصوصشان را زده بودند...غیر از بلاتریکس لسترنج! بلاتریکس این کار را دون شأن یاران لرد سیاه میدانست.
با صدای جیغ مانندش اولین کلمات را زبان راند. کلماتی که آغازگر نبردی بودند که قرار نبود به راحتی تمام شود.
نبردی که به جیغ ها و جملات طولانی تری ختم میشد!نقل قول:
- پتریفیکوس توتالوس!
آلیس به جای فریاد زدن کلمه "هرگز" تصمیم گرفت تا با وردی بلاتریکس را خاموش کند.
دیالوگ ها و توضیحات رو خیلی به موقع جابجا می کنین. معمولا اول توضیح و بعد دیالوگ رو می نویسیم...ولی گاهی صحنه و سرعت اتفاق ها ایجاب می کنه که برعکس عمل کنیم.
نقل قول:
دره گودریک دیگر ساکت نبود. صدای جیغ و انفجار های پی در پی تا صدها متر دورتر میرفت. ولی کسی به کمک یاران دامبلدور نیامد. ظاهراً لکه های خون عزیزان از دست رفته، دیوار های خانه ها را پوشانده بود و مانع نفوذ صدا به درون آنها میشد. شجاع ترین افراد هم ترجیح داده بودند تا دخالتی در ماجرا نکنند و فقط شاهد شکاری دیگر باشند.
زیبا و احساسات برانگیزانه بود!
نقل قول:
حالا از ده دوازده تا مرگخوار اولیه نصفی باقی مانده بودند و توانایی آلیس در حال تحلیل رفتن بود.
اون "نصفی" برای اینجا خوب نبود. بهتر بود کمی جدی تر نوشته می شد. مثلا نیمی از آن ها...
نقل قول:
دامبلدور بالاخره آنها را رها کرده بود. کاری که همیشه برای سربازان از دست رفته اش انجام میدهد. قربانی کردن عده ای برای اشخاص دیگر.
خیلی سریع از دامبلدور ناامید شده. محفلیا نسبت به دامبلدور یه خوش بینی خاصی داشتن. مثلا هیچکدومشون به اسنیپ اعتماد نداشتن. ولی چون دامبلدور قبولش کرده بود چیزی نمی گفتن. آلیس تو موقعیت سختی قرار گرفته. خسته و ناامیده. می تونست به این نتیجه برسه...ولی یه کمی مقدمه چینی لازم داشت.
نقل قول:
آلیس با خودش فکر کرد که لرد سیاه واقعا بهترین و دیوانه ترین مرگخواران خودش را فرستاده بود.
این جمله کمی بالاتر نوشته شده...که خیلی هم تاثیر گذار بود. به نظر من با این فاصله کم نباید تکرار می شد. این بار می شد فقط روی "دیوانه ترین" تاکید کرد. جمله هم بهتر بود عوض می شد. مثلا این بار نمی نوشتین که لرد سیاه فرستاده. می نوشتین دیوانه ترین ها فرستاده شده بودن.
نقل قول:
آلیس از روی زمین نگاهی به فرانک انداخت. با دیدن نفس های ضعیف او قطره اشکی دیگر به چشمانش اضافه شد. به یاد نویل افتاد، جیمز و لیلی. شاید کسی به کمک شان نیامد چون آنها خودشان کمک بودند! آلیس با صدای ضعیفی شروع به صحبت کرد. صحبت که نه، فقط یک کلمه. توان بیشتری برای حرف زدن نداشت.
این قسمت خیلی قشنگ بود...و لایق توضیح بیشتر.
من نتونستم منظور آلیس رو بفهمم.
فقط حدس زدم که "آنها خودشان کمک بودند" یعنی به خاطر نویل نیومدن. که همون موقع یا بعدها از نویل مراقبت کنن.
ولی یه معنی ضعیف تر هم می شه براش در نظر گرفت. این که کسی به کمک آلیس و فرانک نمیومد...چون همیشه این آلیس و فرانک بودن که به کمک دیگران می رفتن.
که فکر نمی کنم منظور شما این بوده باشه.
نقل قول:
بلاتریکس وحشیانه طلسم ممنوعه را به زبان آورد. درد در سرتاسر بدن آلیس پیچید. دیگر نمیتوانست افکارش را منظم کند. ذهنش دیگر کار نمیکرد. با خودش فکر کرد، عجب هوای خوبی!
آخرش خیلی قشنگ بود. پایان پست جدی مهمه...پایان پست تکی هم مهمه! در نتیجه پایان پست جدی تکی خیلی مهمه.
یه سوژه دست نخورده رو برداشتین...بدون عجله و بدون شعار دادن، توصیفش کردین. با دقت و توجه کافی به همه شخصیت ها. حتی کسایی که نقش کمی در داستان دارن.
داستان اصلی شاید چیزی نداره که ندونیم. ولی جزئیات و احساسات و افکار شخصیت ها، باعث شده برای اولین بار این داستان اینقدر دردناک احساس بشه.
خیلی خوب بود. لهش نکردیم. لذت بردیم.