هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
پست پایانی سوژه

فنریر چندتا فحش آبدار و غیر آبدار داد.
مجبور بود قضیه رو سریع حل و فصل کنه تا آبروش نره. نه اینکه براش مهم باشه، صرفا نمیخواست پیش تازه واردا بد جلوه کنه.
فنریر بعد از اینکه چندتا فحش دیگه هم زیر لب داد، با لحنی که سعی میکرد زیاد عصبانی نباشه، گفت:
- متوجه منظورت نمیشم اشلی. مخ زدن یعنی چی؟
- یعنی اینکه سعی کنی در نظرشون جذاب جلوه کنی که باهات ازدواج کنن.
- من تنها دلیلی که نیاز دارم برای کسی جذاب جلوه کنم اینه که ببرمش تبدیلش کنم به سوسیس و کالباس.

حتی فکر کردن به این موضوع، آب دهن فنریر رو راه انداخت.
فنریر نذاشت آب دهنش روی زمین جاری بشه. با کف دست، قطراتشو قبل از اینکه روی زمین بریزه جمع کرد و به عنوان ژل روی موهاش مالید تا بهشون حالت بده.

و بعد به تاریخ آخرین پست و پست خودش نگاه کرد.
چند ماه گذشته بود. فنریر گرسنه بود. خیلی خیلی هم گرسنه بود. و کم کم تمام افراد حاضر در تالار در نظرش به شکل سوسیس و کالباس دیده میشدن...

و فنریر کاری رو کرد که هر گرگینه وحشی و گرسنه دیگه ای میکرد.
اون دهنشو به اندازه کل اعضای تالار گریفیندور باز کرد و همه شون رو خام خام بلعید. بدون جویدن.
و به این ترتیب تالار گریفیندور رو از سالن خصوصی به درون شکم خودش منتقل کرد تا به جاذبه های هاگوارتز و تالار اضافه کنه و نسل های بعدی رو انگشت به دهان بذاره.

ملت گریفیندور هم البته یاد گرفتن دیگه با یه گرگینه که چند ماهه غذا نخورده نشینن پای جرئت حقیقت!




پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
بطرى بعد از چند دقيقه اى چرخيدن بلاخره ايستاد. اشلى و فنر.

- جرعت يا حقيقت؟

فنرير نگاهى به اطراف و بلا هايى که سر افراد امده بود انداخت. احتمالا اشلى سر جرعت از ديگران کمک ميگرفت اما حدس ميزد حقيقت هاى اشلى چندان ازار دهنده نباشد.
- حقيقت.

اشلى قيافه ى شومى به خود گرفت.و لبخند مرموزى زد.
- تا حالا سعى کردى مخ چندتا دخترو بزنى؟

فنرير در حالى که کله اش به رنگ گوجه فرنگى در امده بود زير لبى شروع به فحش دادن به اشلى کرد.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
ادوارد سعی در فرار بود و رون به اشاره آستریکس ازاد شده و دونبالش بود.
بطری جادویی ، که جادویی بود و نمیزاشت تو بازی همچین تقلبایی اتفاق بیوفته ، همچنان میچرخید. بلاخره رون برای نشان دادن خودی از خود بیخودش ادوارد رو کت بسته به جمع ملت اضافه کرد و خودشم کنار هرمیونش نشست.
بطری چرخید و چرخید و با یه پوزخند ایستاد.

ادوارد ، آستریکس!
ادوارد با رنگو روی رفتش اروم به آستریکس نگاه کرد و باهاش چش تو چش شد. آستریکسم با نگاه خبیثانه به ادوارد جمله ، نه دیگه. راه نداره. نیستم منی نشون بدمو فهموند.

_ شجاعت ؟ ، صداقت ؟

ادوارد یکم تو مخش بالا پایین کرد و به قصد پرسیده نشدن سوال قبلی جواب داد:
_ شجاعت.

ملت همگی منتظر آستریکس موندن و همینطور منتظر شنیدن یک جمله امری ابرو بر.

_ ادوارد ، مثل اینکه یه مو کوچیک زیر چشمت ، کنار دماغت هست. اونو پاک کنی برامون کافیه.

ملت از همچین درخواست ساده آستریکس عصبی شده بودند و بهش چپ چپ نگاه میکردن.

_ آخ!... اوخ!...ایخ!....واخ!...ایخی!...اوخی!...آخی!...واخی!...

ملت یه نگاه به صورت پر از زخم ادوارد انداختن ؛ بیچاره با هرکدوم از انگشتاش که میخواست مو رو پاک کنه یه جای زخمی رو صورتش بوجود میاورد.
آستریکس توجه ملت رو بخودش جلب کرد...
_ تا داداشمون اون مو رو از صورتش برداره و یه توبه فرار نکردن به همراه غسلش بگیره و بیاد ؛ ما به بازیمون ادامه بدیم ؛ وقت طلاس.

ملت هم راضی از اینکه آستریکس ، ادواردو به خوبی تنبیه کرده و ناراحت از اینکه رفیقشون تا اون مورو برداره کلی صورت ماهش خون خونی میشه.

_ ادامهههههه!

بطری شروع به چرخیدن کردو کرد...


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
خلاصه:
ملت گریفیندور که از بیکاری به شکارچیان مگس تبدیل شده بودن، با ایده جینی شروع به بازی جرئت یا حقیقت کردن. بعد مدتی چرخوندن بطری، نوبت به آلکتو رسید که بعد از انجام جرئت، بیهوش شد.
-----------------

ملت گریفیندور مثل بیهوش ندیده ها همگی دور و بر آلکتو رو گرفته بودن و با چوب و سیخ و انگشت هی بهش دست میزدن و هی تعجب می‌کردن. بعد از تعجب کردن ها و دست زدن ها ، هرمیون جادو کنان آلکتو رو برداشت و رفت بیرون. بعد بیرون رفتن هرمیون، ملت گریفیندور به سمت بطری برگشتن.

_ خب تاتسویا، بچرخون بطری رو.

پس تاتسویا بطری رو که از شدت بی توجهی بهش ترک خورده بود رو چرخوند. بطری چرخید و چرخید و بازم چرخید و دقیقا موقعی که کسی انتظارشو نداشت واستاد. لیزا و ادوارد.

_ خب ادوارد، جرئت یا حقیقت؟
_ حقیقت.
_ آخرین شب ادراریت کی بوده؟
_ اِاِ...چیزه...من که اصلا بازی نمیکنم.
_ پیچوندن نداریم دست قیچی.
_ نه دیگه. راه نداره. نیستم من.

ملت، بعد از فرار دست قیچی، با عصبانیت دوباره بطری رو چرخوندن و به بازی ادامه دادن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
همینطور که آستریکس و هرمیون آرسینوس را با برانکارد، به بیرون می بردند؛ گریفی ها آلکتو را دیدند که با چشمان پف کرده و لباس خواب گل منگولی، گوشه ای ایستاده.

- تو اینجا چی کار می کنی؟
- مگ صدای داد و بیداتون می ذاره که بخوابیم؟ اصن دارین چی کار می کنین؟
- داریم جرئت حقیقت بازی می کنیم.
- پس ما هم میایم.

گرفی ها برای آلکتو نیز جا باز کردند تا او هم جایی بشنید و بازی کند.
نوبت آبرفورث بود که بطری را بچرخاند. بطری چرخید و چرخید و چرخید. بطری ساعت ها چرخید. گویا اصلا قصد توقف نداشت و همانطور می خواست تا ابد بچرخد. بطری، بطری معمولی نبود. او بطری جادویی بود و دلش می خواست قدری این جادوگران بی رحم که هیچوقت قدر بطری های جادویی را نمی دانستند، اذیت کند.
بالاخره بطری پس از ساعت ها ایستگاه کردن جمعی از گریفیندوری ها، ایستاد.

-بالاخره وایساد!
- خب رو به روی آرتور و آلکتو! آرتور بپرس.

آرتور ویزلی، ویزلی بزرگ پس از تمیز کردن عینکش نگاهی به آلکتو که در خونسردترین حالت ممکن قرار داشت، انداخت.
- جرئت یا حقیقت آلکتو؟

آلکتو با لحن خونسردی جواب داد.
- خب معلومه جرئت دیگه!

آرتور برخلاف همیشه لبخند شیطانی بر لب داشت.
- خب خودت خواستی! حالا که جرئت رو گفتی، یه جمله بدون اینکه از اولش شخص جمع استفاده کنی بگو!

نگاه خونسرد آلکتو جایش را به نگاه نگرانی داد.
- نه ما نمی تونیم. ما خود بزرگ بینی مزمن داریم!

گریفی ها با شنیدن حرف های آلکتو، زبان به اعتراض گشودند.
- یعنی چی؟
- نمی شه آلکتو تو گفتی جرئت پس باید بهش عمل کنی!

آلکتو آب دهانش را به سختی فرو داد سپس دهانش را مقابل گریفی های مشتاق گشود.
- من ...من... شما رو نمی...بخشم!

گریفی ها فریاد شادی به سر دادند چون بالاخره جمله اول شخص مفرد از زبان آلکتو شنیده بودند اما، شادی آن ها زیاد طول نکشید، وقتی که ادوارد به آلکتو که بیهوش افتاده بود اشاره کرد.
- اوا! این چرا اینطور شد!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۹۷

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
آستریکس که می خواست کلمه ادامه رو به زبون بیاره یکدفعه صدا مهیبی و وحشتناکی آمد.

_یا مرلین!این دیگه چی بود؟ زلزله اومده؟

ناگهان جمع به صحته مواجه شدند .
آبرفورث روی زمین ولو شده بود.

_سلام بچه ها چطورین.
_تو اینجا چیکار میکنی.
_منم اومدم بازی کنم دیگه.

وبا این حرف اومد و کنار بقیع جمع نشست. و محکم گفت:

_ادااااااااامههههههه.

وانقدر محگم گفت که بطری خیلی تند چرخید و پرتاب شد.

_بخابید رو زمین، پناه بگیرید.

بعد از خردن بطری به در و دیوار دوباره بازگشت سر جای اولش و کمی چرخید .ملت بعد از کمی سکوت گفتند:
آبرفورث،آرسینوس .

_شجاعت یا حقیقت؟
_شجاعت.
_خب،خب،خب، میدونم باهات چیکار کنم.

آرسینوس آب دهنش قورت داد و با قیافه ای مظلومانه گفت:

_رحم کن.

جمع یک نگاه به آرسینوس مینداختند و یک نگاه به آبرفورث.

_چوبدستیو طرف خودت بگیر و بگو .آدوا کادوا.

تمام ملت دهنشون از این حرف آبرفورث باز موند.
_چی؟ شوخید گرفته؟مگه از جونم سیر شدم که همچین وردی رو بخونم.
_مجبوری.
_میشه...

آبرفورث حرفش را قتع کرد وگفت :

_نه نمیشه.
_نمو خام.
_نموخام.
_می خای خوبشم می خای.

_مطمعنی؟
_آره.زود باش.
_آداوا.
آداوا.
_نمیتونم.
_تو میتونی،سعی کن.
_آداوا کاداوا.

وقتی آرسینوس این ورد را خواند ،ورد عمل کرد و آن روی زمین ولو شد .
_جمش کنید آرسینوسو از اینجا.

و آستریکس و هرمیون با برانکارد آرسینوس را از آنجا بردند.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
هرمیون مشغول رون شد و بقیه بچه ها به ادامه بازی پرداختند.

در یه طرف لیزا , تاتسویا , جینی و... و در طرف دیگر ارسینوس , استریکس , ارتور , ادوارد و... نشسته بودند.
بطری که کلمه ادامه رو شنیده بود در حال بندری رقصیدن بود که بلاخره ایستاد.
ملت گریف با همدیگه فریاد زدن:
_ ارسینوس , استریکس!

استریکس به ارسینوس نگاه کرد تا بپرسه.
_ خوب دندون خوشگله بگو ببینیم شجاعت یا صداقت ؟

ارسینوس این رو درحالی پرسید که پشت نقابش یک لبخند شیطانی پنهان بود و همه ملت منتظر جواب استریکس.

_ شجاعت!

ملت برگشتند و به ارسینوس نگاه کردند و انتظار داشتن چیز خیلی غیر منتظره ای از استریکس درخواست کنه.

_ اهوم...اهوم. ارتور جان بی زحمت بطری خون استریکس رو میدی.

ارتور با شکو تردید بطری رو به ارسینوس داد و منتظر موند.
ارسینوس در بطری رو باز کرد اول به درون بطری پر از خون نگاه کرد و بعد به استریکس , بعد از جیبش تکه های نون سیر دار رو دراورد و یکی یکی توش ریخت بعد درشو محکم بست و محکم تکون داد.

بعد از مدتی تکون دادن.

_بفرما استریکس جان نوش جونت.

استریکس بطری رو برداشت و کمی تکون داد , ملت همگی به استریکس خیره شده بودند تا بعد از خوردنش حال روزشو تماشا کنن.
استریکس قطره های بزاق دهنشو قورت داد و یه نگاه به بطری کرد و یه نگاه به ملت , سعی داشت استرسی از خودش نشون نده و با قیافه کامل اروم بطری به طرف دهنش برد و بعد از چند ثانیه قطره های خون از کنار دهنش سر خوردند.
استریکس بطری رو تا ته سرکشید و زمین گذاشت با زبونش قطره های دور لبشو تمیز کرد , خوردن یک بطری خون یجا اونو حسابی شارژ کرده بود و با لبخند جواب ارسینوس رو میداد.
_ خوب کجا بودیم...
_ صب کن ببینم مگه شما خون اشاما به نون سیر دار حساسیت ندارین مگه با خوردن اون حالتون بهم نمیخوره؟ پس تو چرا حالت بهم نخورد؟

ملت با تعجب به ارسینوس و استریکس نگا می کردند و منتظر جواب از استریکس.

_ خوب داداش خودت داری میگی حساسیت. تو جایی که دراکولا اینا زندگی می کنن بخاطر موقعیت اب هواییشو و... اونا حساسیت پیدا کردن ولی اینجا یجا دیگس با اب و هوای کلی چیزای متفاوت. خلاصه که نوبتت رو حروم کردی.

ارسینوس که باورش نمیشد همچین موقعیت خوبی رو از دست داده باشه فاز دپ برداشته بود.

ارتور در این میان با چوبدستیش بطری رو حرکت داد تا به ادامه بازی بپردازن.

رون کمی اونور تر درحالی که سعی داشت خودشو از دیوار جدا کنه گفت:
_ هی بچه ها صب کنید منم بیام.

هرمیون چوبدستیشو به طرفش گرفت و رفت سمتش
_ اینو باس وقتی که برقکو اندختی به جونمون فکرشو می کردی.

استریکس رو به هرمیون و رون گفت :
_ هرمیون تو بیا بشین من اونو ادم می کنم.

هرمیون اومد و کنار بقیه بچه ها نشست. رون که دیگه تقریبا خودشو ازاد کرده بود و میخواست اولین قدم هاشو برداره استریکس مثل کارتون هتل ترنسل وانیا رون رو با انشگتاش به گوشه اتاق فرستاد و بعد انگشت شصت رون رو تو دهنش کرد تا هم مثل بچه ادم بشینه و صداش در نیاد.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۴:۵۹ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
گریفیون از جینی به گیدی و از گیدی به جینی نگاه می کردند. هیچکس متوجه غیبت چند لحظه ای آرسینوس نشدء تا اینکه نقابدار با بوی محسوس دودء به تالار برگشت.
آرتور:
-تو کی رفتی؟
مودی:
-چرا رفتی مرگخوار مکار؟
-یه سری کاغذ برای سوزوندن داشتم. چیز خاصی نبود. ادامه بدید.

جینی با عصبانیت به سمت آرسینوس پرید ولی پروتی بازوشو گرفت چون بطری با شنیدن جمله ادامه بدید خودش رو میون جمعیت انداخته بود و می چرخید. بطری به تک تک قیافه ها نگاه کرد. بعضی از اونا پشیمون و بعضی دیگه کنجکاو بودند. بلاخره به سمت کسی که موهاشو می کند و موی چندانی هم براش باقی نمونده بود، متوقف شد.

پروتی:
-جرات یا حقیقت آرتور؟
-اوه. لعنتی. حقیقت.
-خب اون روزی که چندتا برقک* اومده بودن تو خوابگاه ما، کار کدوم یکی از پسرا بود؟

همین چند روز پیش بود که صدای جیغ و داد از خوابگاه دخترا بلند شده بود و به دنبالش چندتا برقک که گردنبند و دستبند و گالیون هارو درحال دویدن به کیسه شون می چپوندند، به تالار عمومی وارد شدند. دخترا با صورت های سرخ و جیغ و داد و تاتسویا با کاتاناش حسابی همه جا رو بهم ریختن تا تونستن بگیرنشون. این وسط پسرا که با قیافه ی مظلوم تماشا می کردند و به ظاهر شوکه شده بودن، بعد از اینکه برقکی کاتانای تاتسویا رو قاپید و به سمت دنبال کننده هاش پرید، از خنده ترکیدند.

آرتور که به قیافه های آماده به حمله ی دخترا نگاه می کرد، سعی کرد راه فراری پیدا کنه.
-اون...اهم... یادم نمیاد پروتی. چیز، نه که یادم نیاد، نمیدونم اصن
-
-خیله خب رون بود.

رون که سعی داشت پاورچین پاورچین از جمع دور بشه با شنیدن آخرین جمله ی آرتور با بیشترین سرعت به سمت تابلوی خروجی دوید. گله مگس های لیزا و کاتانای تاتسویا هم صفیرکشان به دنبالش پرتاب شدند و شخص موذی مذکور به دیوار کنار تابلوی خروجی میخ شد.

رون درحالی که به دیوار چسبیده بود، چند کلمه ای از قبیل گرفتار شدیم این وقت شب و لعنتی و آرتور بووووق پرتاب کرد.
-به بیژامه مرلین شوخی بود فقط.

هرماینی که با چوبدستیش به سمت قربانی می رفت، لبخندی به بقیه که با قیافه های متعجب و کمی نگران نشسته بودند زد و گفت:
-ادامه بدید شما. من مطمئن میشم تا آخر بازی که دخترا بیان، تکون نخوره.

--------------------------------------------------
*برقک: موجودی جادوییه که عاشق جمع کردن چیزای برق برقیه. خونه خراب کن طور. :D


lost between reality and dreams


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
بطری بعد از اینکه کلی واسه خودش قر اومد بالاخره از حرکت ایستاد. همه ی گریفندوری ها به حالت پوکر فیس به بطری خیره شده بودن.
بطری خیلی ریلکس گفت:
- چیه؟! منم میخوام بفهمم تو اون نامه ها چی نوشته شده!

و به علامت بزن قدش خودشو جلوی تاتسویا گرفت اما به خاطر ضربه شدید تاتسویا با دیوار یکی شد.
پروت که تا اون موقع ساکت بود گفت:
- حالا مگه توی اون نامه ها چی نوشته شده؟!
آرسینوس:
گیدیون:

پروتی درحالیکه از اون لبخند های مرموز همیشگی بر لب داشت، گفت:
- یا همین الان اون نامه ها رو میارین، یا به عنوان فرمانده ارتش به سربازام دستور حمله ب دوتاتونو میدم.

آرسینوس و گیدیون اما، همچنان سر جاشون نشسته بودن و هیچ عکس العمل خاصی از خودشون نشون نمیدادن. جینی ک اون وسط داشت از فوضولی میمرد یک جیغ کشید و گفت:
- داییییییی!

گریفیندوری ها که به جیغ های فرابنفش جینی عادت کرده بودن با قیافه ی خیلی ریلکس ب سمت گیدیون نگاه کردند. گدیون با حالت متفکر همیشگی خود رو به جینی گفت:
- بره؟!

جینی که نقطه ضعف دایی اش را میدانست صورتش را مظلوم کرد و رو به گیدیون گفت:
- ینی ب منم که خواهر زادتم اون نامه ها رو نشون نمیدی؟!
-
- دایی؟!
-
- خواهش!

گیدیون که نمیتونست در برابر جینی مقاومت کنه گفت:
- خیلی خب. فقط به تو نشون میدم.
- حله!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
هرچقدر بطری بود، دختر سامورایی تر بود! بطری تلاش کرد شود ولی تاتسویا زودتر از او دست به کار شده بود. گیدیون که منتظرِ فرصتی برای فرار بود، آهسته در‌حال خارج شدن از کادر بود و خلاصه هی تاتسویا چکش می زد هی بطری و اصن...

- لامصب بنویس دیگه! گند زدی تو سوژه!
(به دنبالِ این جمله، گلدانی از پشت صحنه به سمتِ نگارنده پرتاب شد و وی جا‌خالی داد. انگشتانش خنده ی ترولی زنان تایپ کردند‌...)

به هرحال تاتسویا همیشه فرصتِ به این خوبی برای اذیت کردنِ دوست عزیزش گیر نمی آورد. لبخندِ مظلوم و "جوجه پنگوئن وارانه" ای تحویل داد و پرسید:
- خب گیدی، جرئت یا حقیقت؟

گیدیون خشکش زد در حالی که نفس های آخرش را می کشید، بندری زنان... سرجایش نشست و با ژستِ بسیار کول و خفنی فرمود:
- جرئت، مسلما.

سامورایی کوچک تلاش کرد تا ژستِ موقرانه اش را حفظ کند و ویبره نزند.

- همه ی نامه هایی که این تابستون برای آرسی نوشتی رو می خوام. ^______^
- من... من گفتم جرئت؟ مسلما زبونم نچرخیده تا بگم حقیقت!
- چیییی؟

فضای گرم و صمیمی درهم ریخت. لیزا و هرماینی در کنارِ تاتسویا - که کاتانایش را در هوا می چرخاند - ایستاده بودند و ادوارد و آستریکس از گیدیون حمایت می کردند. آرسینوس هم درحالی که لبخند شومی زیر نقابش پنهان شده بود، پاپ کورن هایش را آورده بود و به تماشا نشسته بود.

بعد از این که چند کاناپه ی راحت سوراخ سوراخ شدند، قیچی ها صفایی به موهای گریفندوریان دادند و مگس ها به سر و چشمِ اعضا هجوم آوردند، آرسینوس مداخله کرد.

- خب... نظر من اینه که این دست رو به جا بزنیم!
- به چی چی؟
- به جا... یعنی این رو باطل حساب کنیم و یه دور دیگه بطری رو بچرخونیم.

همه از ایده ی به این درخشانی انگشت به دهان مانده بودند. تاتسویا کاتانا را در بطری فرو برد و آن را جلو کشید.
چشم های همه روی انگشتان باریک سامورایی خیره مانده بود. تاتسویا چشمانش را بست و بطری را چرخاند.

بطری چرخید و چرخید و چرخید.

- اینسپشنه؟؟ ما همه خوابیم؟؟ *

بطری به چرخیدن ادامه داد.

- الان ثابت می شه، آروم باشید.

بطری بی جنبه از حرکت نمی ایستاد.

- اگه نوبت من بشه بهتون نشون می دم بازی یعنی چی!

بالاخره بطری ایستاد اما...
کاش نمی ایستاد.

____________
* اینسپشن: یکی از آثارٍ نولان


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۲ ۱۸:۵۵:۴۲

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.