تو سالن کنار هم اتاقیام دراز کشیده بودم و به غرغرشون گوش میدادم.
-پنی اون لنگای درازتو جمع کن جای سه نفرو گرفتی.
-نوموخام.
-نوموخامو درد؛ کاری نکن بریم تو اتاق، ما الان به خاطر تو اون تختای گرم و نرم رو ترک کردیم.
-تو هم با اون منقای بی معنیت چه ربطی داشت الان؟
-امم...ربطش خیلی سیاهه بگم سیاه میری.
-هریت میشه تو چیزی نگی؟
-نه.
-آخه هریت کم کم میخواستم وارد بحث نفوذ تاریکی بشم.
-حالا یهویی وارد شو.سه، دو، یک شروع!
-اگه الان بریم تاریکی بر تو نفوذ میکنه!
-بودن یا نبودن فرقی نداره .
هریت و بقیه با خوشحالی"باشه"ای گفتن و به سمت پله ها دویدن ولی رو پله ها حلزون شدن حلزون والا بهش بر میخوره با اون سرعتشون.
-نرین؛ لنگامو جمع میکنم و یک خاطره هم میگم.فقط نرین.
بچه ها که از نتیچه کارشون خوشحال بودند با چهره های پیروز نشستن و خودشون رو پتو پیچ کردن
.
-آهای مگه من اینجا برگ چغندرم که خودتونو پتو پیچ کردین؟ ها؟
-نه جناب شومینه شما روشن بمونید برای ما کافیه همین لوستر لامصب سوخیده مارو آلاخون بالاخون کرده اگه تو اتاق باشیم جیغ باید بشنویم بیرون باشیم بارون رو باید تحمل کنیم این آسمون هم که منتظره ما بیایم بیرون تا ار ار گریه کنه ما شدیم محل خالی شدن دل مردم
نگاهی ترسناک حوالم کرد. از ترس زیر پتو قایم شدم.
-چته پنی؟
-ن ن نگاهت تاریکی داره نگام نکن تاریک میرم.
-
-نگام کنی جیغ میزنما!
-من که نگات نمیکنم خاطرتو بگو خوابم میاد.
-سرمو از زیر پتو میارم بیرون سرت پایین نباشه میجیغم هواست باشه.
-باشه!
سرمو بیرون آوردم نیم نگاهی به همه کردمو صدامو صاف کردم.
-خب میریم به سال اول:
...چند سال قبل...
-مامان این مغازه تاریکه نیمیام تو
-پنی عزیزم تو این مغازه برات گربه میخرما!
-پس چوبتو روشن کن تا بیام.
-
لوموس
رفتیم داخلو تا دیدمش شروع کردم به جیغ زدن.
-چته پنی چرا جیغ میزنی؟
-مامان مامان، گربهه سیاهه منو میخواد سیاه کنه.
همه گربه ها باجیغ دومم شروع به فرار کردن الا یکی.
-مامان اینو میخوام .
-اینم سیاهه پس چتور میخوایش؟
-نه مامان نگاه کن مثل گاو همسایه سیاه سفیده دوسش دارم.
-باشه دخترم.آقا این گربه رو میبریم اینم پولتون.آقا؟
یکی از پشت مغازه اومد و گفت:
-خانم جون هرکی دوست داری برو؛ این داداشمون سکته رو درجا زده اگه خدا بخواد سی روز دیگه درست میشه، گربه هامونم لرزون تو حیاطن برین خانم این گربه رو هم ببرین فقط بگم هرکی برده اینو پس آورده ما دیگه پس بگیر نیستیم.
-پس گربه خوبیه همینو میبرم. بریم پنی.
در حالی که گربه رو ناز و نوازش میکرم از مغازه خارج شدم.
...برگشت به حال...
-
-خب چیه میترسم دیگه!
همون لحظه گربه ملوسم اومدو رو پام جا خوش کرد.
-همین گربه بود؟
-آره چطور مگه؟
-هیچی بگیر بخواب فردا کار داریم.
-
جیغ.
-شومینه ای تف تو روحت. باز تا فردا صبح جیغ.
-نه!!
-میوووو .
ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۲۳:۳۲:۲۹