تغییر سوژهتوضیح: سوژه ی بعدی داخل رول به صورت بولد شده قرار گرفته!
*****
کریس با تمام توانی که براش مونده بود، در خونه ی ریدل ها رو باز کرد.
کارای وزارت خیلی زیاد بود و کریس از این همه کار که روی سرش ریخته شده بود، خسته بود.
کریس، گابریل رو به عنوان کمک و معاونش انتخاب کرده بود ولی کدوم کمک؟
گابریل کلا در حال شستن، رُفتن و خشک کردن بود...گابریل اصلا به کریس کمک نمی کرد.
کریس وارد حیاط شد. بانز رو ندید بلکه حس کرد که داره توی حیاط پرسه می زنه. بعد از حس کردن بانز شروع کرد با خودش حرف زدن:
-
فرض کن نامرئی بودی. چیکار می کردی، کریس؟
کریس انقد خسته بود که حوصله نداشت جواب خودشو بده.
کریس وارد راهرو ورودی شد...گابریل رو دید که زودتر از خودش به خونه ی ریدل ها رسیده بود تا کمی اونو متقارن کنه...آخه گابریل وقتی داشت میومد به سمت ساختمان وزارت، دید که رژ لب کراب از دستش افتاد و یه لکه روی زمین ایجاد کرد.
کریس یکم جلوتر رفت!
-گبی...داری چیکار می کنی؟
-نمی بینی! دارم متقارن می کنم.
-ولی انگار داری بیشتر کثیف میکنیا!
گابریل؟ کثیف کردن؟ اینا هیچوقت کنار هم نمیان و اگه بیان، ینی یه حرف زشت به گابریل زده شده.
-کثیف؟ کثیف؟ من دارم کثیف می کنم؟!
-خب داری با رژ لب، زمین رو کثیف می کنی دیگه.
-من کثیف نمی کنم...متقارن می کنم.
-دقیقا چجوری؟
گابریل به یکی از کاشی های کف خانه ی ریدل ها اشاره کرد.
-اونو می بینی. اون لکه ای بود که کراب روی زمین ایجاد کرد...رفتم پاکش کنم، پاک نشد...برای همین رفتم رژ لبشو به زور ازش گرفتم تا بقیه کاشی هارو شبیه اون یکی کنم.
کریس واقعا داشت به عقل خودش شک می کرد که چرا گابریل رو به عنوان معاون خودش انتخاب کرده.
کریس خواست که از کنار گابریل رد بشه که پاش به گابریل می خوره.
-وای! ببین چیکار کردی کریس!
...لکه ای که داشتم می کشیدم بزرگتر از لکه ی کراب شد...الان مجبورم برم و همه رو درست کنم!
کریس برای جلوگیری از هر آسیب احتمالی، سریع از موقعیت خارج شد.
وارد اتاق نشیمن شد و رابستن رو دید که داره یه کتاب می خونه و می خنده!
کتاب برای کریس خیلی آشنا بود.
رابستن تا متوجه می شه که کریس توی اتاقه با دستپاچگی کتاب رو قایم می کنه.
کریس مطمئن می شه که اون کتاب، همون کتابه!
-راب! زود تند سریع اون کتاب رو پس بده!
-کدوم کتاب رو گفتن می کنی؟ من که چیزی نداشتن می شم.
-همون کتابی که فکر کردی قایم کردی ولی نصفش بیرونه!
رابستن به جایی که قرار بود کتاب رو مخفی کنه نگاه کرد.
-عه! این چی بودن می شه؟
کریس سریع رفت و دفترچه خاطراتشو گرفت.
-چیزی که ازش نخوندی؟
-یه چیزایی خوندن کردم...در مورد یه شخص!
کریس سرخ شد. می دونست که رابستن کی رو می گه. از لبخند عریض رابستن معلوم بود که اون قسمت رو خونده.
ولی خب کریس باید مطمئن می شد.
-کدوم شخص؟
-مگ...
کریس سریع جلوی دهن رابستن رو گرفت تا کسی نشنوه که چی می گه.
-ببین رابستن، اگه اینو به کسی بگی، منم اون چیزایی که توی دفترچه خاطراتت نوشتی رو می گم.
حالا نوبت رابستن بود که سرخ بشه.
-چی رو خوندن کردی؟
-برای تو هم در مورد یه شخص بود.
-کی؟ اگه راست گفتن می شی اسمش رو گفتن کن.
کریس یه اسمی رو دم گوش رابستن گفت.
-
کراب! دیگه از این رژ لب نداری؟ این تموم شد...اگه داری بگو بیام به زور ازت بگیرم.
بعد از حرف گابریل، کریس یک نگاه مرموزانه به رابستن کرد.
ولی رابستن دیگه اونجا نبود...رابستن تو حال خودش بود...محو اون صدا شده بود.