هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سلام لرد! خوبی لرد؟

خلاصه به قلم ارنی:
نقل قول:
مرگخواران برای سوپرایز کردن لرد، ربات دامبلدوری ساختن که اخلاقش کاملا با دامبلدور اصلی متفاوته، و قصد دارن جایگزین دامبلدورش کنن. هر کدوم از مرگخوارا، اخلاق های خودشون رو به از طریق کابل، به دامبل بات منتقل میکنن. همین امر باعث میشه که ربات دامبلدور اخلاق های عجیب و غریبی پیدا کنه. با سختی و مشقت زیاد مرگخواران دامبلدور رباتی را تا اتاق دامبلدور اصلی آورده بودند و حالا وقتش بود تا دامبلدور اصلی سر به نیست شود تا ماموریت انجام شود اما...



سلام. ما بسیار خوبیم.

ممنون بابت خلاصه. نقد شما هم ارسال شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۰۷:۳۶


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
ملت... قسم خوردین ما رو سکته بدین؟!
یکی چکش می زنه...یکی هم دست می ذاره رو حساس ترین غلط املایی!
می ذاریم...و نمی ذاریم! با ذال!


بررسی پست شماره 529 باشگاه دوئل، نیمفادورا تانکس:


نقل قول:
_خب...اما...
_اما و اگر نداره نیمفادورا تانکس. ما از تو انتظار داریم وقتی حقوق میگیری کارهای به درد بخوری برای محفل انجام بدی؛ اما حالا چی؟ تو تا به حال ماموریت مهمی انجام ندادی.
پست خیلی ناگهانی شروع شده، جایی که بهتر بود کمی ملایم تر شروع می شد. مثلا با تعیین مکان یا توضیح کوتاهی درباره شخصیت های حاضر.


نقل قول:
هوریس اسلاگهورن پشت میزی چوبی، رو به روی دورا لم داده بود و دور تا دورش محفلی ها با قیافه های خشمگین نشسته بودند.
قضیه هوریس چیه؟ هوریس چرا رئیس محفل شده؟ اونم وقتی که تو سایت مرگخواره.
حرفش هم خیلی منطقی نبود. محفل اینجوری کار نمی کنه که. این جمله رو به مرگخوارا بگن، می شه قبولش کرد(هر چند مرگخوارا هم حقوق نمی گیرن). ولی از طرف محفلیا و به یک محفلی، کمی بی رحمانه اس. می شد یه جور دیگه راضیش کرد...با اشاره به اهداف محفل مثلا. یا می شد چند تا مثال از ماموریت های قبلی که تانکس توشون خرابکاری کرده زد و گفت که این یکی رو باید درست انجام بدی.


نقل قول:
_ما به تو مهلت ده روزه می دیم. اگر ظرف ده روز اخبار مهمی از مرگخوار ها برای ما آوردی که هیچ، اما اگه نیاوردی تورو به لیلیپوت تبعید می کنیم.

مالی ویزلی دستش را شکل چکش به میز کوبید:
_ختم جلسه.
لی لی پوت و چکش های مالی خوب بودن.


نقل قول:
با بی حوصلهگی روزنامه را در سطل آشغال پرت کرد.
نیمفادورا روی تختش دراز کشید و به سقف اتاق چشم دوخت.
کسی که روزنامه رو پرت کرد نیمفادورا بود. برای همین دیگه لازم نیست اسمشو ببریم. تا وقتی که فاعل عوض نشده، می شه بدون اسم بردن دربارش حرف زد.


نقل قول:
سعی کرد فکر کند. چه چیز برای محفلی ها مهم بود؟ اخبار مرگخوارها. چطور می توان اخبار مرگخوار هارا به دست آورد؟ نفوذ در گروه مرگخوارها. چطور نفوذ کرد؟ اعتبار داشتن.
در کجا؟ خانه ی ریدل ها.
کی؟ خانه ی ریدل ها.
چی؟ خانه ی ریدل ها.
توضیحات اضافه دارین. این جا نیمفادورا فکر می کنه...ولی واقعا مشخص نیست به چی فکر می کنه. ماموریتش مشخصه...ولی اینجا دوباره کشفش کرده!


نقل قول:
با ترس در اتاق را باز کرد و به راهرو نگاه انداخت.
صدای تلویزیون همسایه کناری کل راهرو را فرا گرفته بود و بچه های دوقلوی همسایه رو به رویی آواز مزخرفی را بلند می خواندند، اما کسی در راهرو نبود.
تغییر شکل دادن به لرد ولدمورت ایده خوبی بود.
ولی نباید به این سادگی اتفاق میفتاد. حتی برای تانکس.
یه ذره باید پیچیده می شد. یه ذره باید براش زحمت کشیده می شد.


نقل قول:
تانکس صدایش را صاف کرد:
_اومم...بله دوستان من اومدم. یعنی...ای مرگخوارهای کوچک من به خانه بازگشتم.
اینجاش خوب بود.


نقل قول:
ساعتی بعد دورا در آینه ای کوچک به صورت وحشتناکش خیره شده بود.
صورت بی دماغ و سفید، بدون مو و با چشمهای قرمز.
هیچ زیبایی نمی توانست در آن پیدا کند.
شاید وقتی ولدمورت واقعی بر می گشت به او استفاده از لوسیون بهاره و لنز را پیشنهاد می کرد.
ولدمورت واقعی کسیه که جادوگرا حتی از بردن اسمش هم می ترسن. می شه دربارش طنز نوشت...می شه مسخرش کرد حتی. ولی راه و روش خودشو داره. در این حد نمی شه دست کم گرفتش. این کار طنز پست رو خراب می کنه. اینو می شد به شکل فکری که یه لحظه از ذهن تانکس گذشته و سریع کنار گذاشته شده می شه، نوشت، ولی طنزش هم در حدی نیست که ارزششو داشته باشه.


نقل قول:
تق تق تق...
_اهههم...بله؟
_سر میز تشریف میاورید ارباب؟
_الان؟ ساعت 7 عصره.
_خب...مگه یادتون رفته ارباب امروز...
_اوه...نه چیزی رو یادم نرفته.
طرف داشت چیزی رو که تانکس نمی دونه و باید بدونه، توضیح می داد. منطقی نبود حرفشو قطع کنه.
اینجا هم مرگخوار می تونست داوطلبانه توضیح نده. بگه اگه تشریف نیارین ممکنه نجینی فکر کنه فراموش کردین.

حضور شخصی با ظاهر ولدمورت، در خانه ریدل ها، سوژه خیلی خوبیه...ولی شما از روی سوژه ها رد شدین. با بردن لرد به اتاقش. با اشاره به جشن تولد نجینی که سوژه چندان مهمی نیست.
انگار نویسنده به جای ولدمورت از برخورد با شخصیت ها وحشت داشته.
شکل جشن تولد نجینی هم کمی برای لرد و مرگخوارا بچگانه بود. دلیلش اینه که شما کمی با شخصیت ها مشکل دارین. نجینی سایت شخصیتی داره که دقیقا ممکنه لرد و مرگخوارا رو مجبور کنه همچین جشن تولدی براش بگیرن...ولی لرد و مرگخوارا هم باید شخصیت خودشونو نشون بدن. یه ابراز نارضایتی...یه غری...چیزی.


نقل قول:
دورا با عجله به طرف در رفت و ثانیه ای بعد یک ژاکت بافتنی قرمز رنگ ماری در دست داشت.
_ببخشید اینو می...
_بله...من...اینم پولش.
_اما این خیلی زیاده.

تانکس از مغازه بیرون زد و به طرف خانه ی ریدل ها دوید.
با اختلاف زیاد این عجیب ترین کار در زندگیش بود.
این جاش خیلی سریع پیش رفته...و باز کمی غیر منطقیه که لرد اونجوری با عجله بره و ژاکت بخره. اینو می شه با در نظر گرفتن این که این تانکسه، حل کرد...ولی صحنه ها باز باید توضیح داده بشن. عکس العمل فروشنده ای که یهو لرد سیاه رو جلوی خودش می بینه. لردی که مثل همیشه نیست و خیلی مودب تره.


نقل قول:
_نه...نه. چرا اتفاقی نمیفته. نههههههههههههه.

تانکس به خودش سیلی می زد تا شاید طوری قیافه اش عوض شود.
ساعت نزدیک نیمه شب بود.
بعد از تولد نجینی و خرابکاریش، تصمیم گرفته بود به لیلیپوت برود تا اینکه اینجا کشته شود.
این جا یه جهش زمانی داریم که اصلا به جا اتفاق نیفتاده.
اصلا مشخص نمی شه جریان کادو چی می شه...خرابکاری چی بوده...لرد شما انگار همش عجله داشت که تنها بمونه. در صورتی که برای جمع کردن اطلاعات اومده بود و نباید اینجوری رفتار می کرد.


نقل قول:
_اااا! سلام ارباب. از پیاده روی برگشتید؟
_چی؟ پیاده روی؟ کجا؟
_خب...امروز صبح دیگه.
_ما سه هفته است به آفریقا رفتیم تا مرگخوارها را به راه درست هدایت کنیم و زیر بالین خود بگیریم.
_سه هفته؟ اما این...ارباب...تولد...
اینم یه پرش دیگه بود. این صحنه ها احتیاج به مقدمه دارن. احتیاج به توضیح دارن. این که لرد وارد می شه. بلاتریکس اونو می بینه و حرف می زنه.
"مرگخوارها را به راه درست هدایت کنیم" هم جمله درستی نبود. احتمالا منظورش این بوده که مرگخوار جمع کنه. ملتو تشویق به مرگخوار شدن کنه.


نقل قول:
مرگخواران حیرت زده، با قیافه های تحسین کننده به اربابشان خیره شده بودند.
_وای اربابا! شما قادر به وجود در قالب دو جسم در یک زمان هستید.
_ها؟ چی؟...هومم. بله درست است. ما اربابی هستیم دو جسمی در یک مکان.
این جا هم توضیح لازم داشت. توضیح می تونست با دیالوگ باشه...
مرگخوارا اصلا توضیح ندادن قضیه چیه...ولی لرد خیلی سریع و دقیق فهمیده. مشخص هم نیست که چرا سریع قبول کرد که خودش بوده.


نقل قول:
حالا که لرد واقعی برگشته و دورا نمی توانست دوباره تغییر شکل دهد، نه در خانه ی ریدل ها جای داشت و نه در قرارگاه محفل ققنوس؛ تازه...اطلاعاتی هم کسب نکرده بود.
این سوژه اصلی تانکس بود...سوژه ای که کلی جای کار داشت. تلاش تانکس برای گرفتن اطلاعات و عدم موفقیتش.


نقل قول:
روی سبزه های پشت خانه دراز کشیده و فکر می کرد:
_ولدمورت واقعی، هیچ وقت جا نمی زد. باید از آخرین فرصت استفاده و اطلاعاتی به دست بیارم.
منطق این قسمت مشکل داره. تانکس یه جوری حرف زده انگار ولدمورت واقعی قهرمانشه. در حالی که اینجوری نیست. بهتر بود درباره خودش حرف می زد. یا مثلا استادش، مودی...که تو همچین موقعیتی چه تصمیمی می گرفت.


نقل قول:
صبح روز بعد نیمفادورا با قیافه ای خواب آلود جلوی در خانه ی ریدل ها ایستاده بود.
امید وار بود آن قدر زود باشد که کسی از خواب بیدار نشده، تا بتواند راحت جایی پنهان شود و فالگوش بایستد.

نفسش را در سینه حبس کرد و در را آرام باز کرد.
_سلام. منتظرت بودیم لرد تقلبی.
این جا هم خیلی غیر منطقی بود.
این دیگه شجاعت نیست...حماقته. تانکس هم شخصیتی نیست که ازش انتظار حماقت داشته باشیم. بعد از اون اتفاق، همینجوری پا نمی شه بره خانه ریدل ها.


پست خیلی ایراد داشت. از نظر شخصیتی ایراد داشت. از نظر سوژه و منطق ایراد داشت. طنز خیلی خاصی توش نبود.

ایده اصلی داستان قشنگ بود. این که تانکس رو برای کسب اطلاعات بفرستن...اونم به شکل ولدمورت بمونه. خیلی استفاده ها می شد ازش کرد. مثلا این که مجبور بشه به همون شکل برگرده محفل، جالب تر نمی شد؟ یا همون جایی که رفت برای نجینی کادو بخره. سوژه های جالب تو این صحنه ها پنهان شده بودن. اینا رو باید کشف کنین.


.....................

سلام ماتیلدا! دو ماتیلدائه شدیم!


بررسی پست شماره 16 بارگاه ملکوتی، ماتیلدا گرینفورت:


نقل قول:
بانز هم که نمیخواست مرلین با جادوی بعدی کلا هستی را از وجودش ساقط کند تصمیم گرفت برود . در حال رفتن با بغض نیم نگاهی به مرلین انداخت و چند دقیقه درحالیکه دستانش روی دستگیره های در بود ایستاد و به فکر فرو رفت . با اینکه این بار هم نتوانست به خواسته اش برسد اما هنوز امیدوار است راهی برای مرئی شدنش پیدا کند. در همین زمان ناگهان در محکم به صورت بانز خورد و چند متر به عقب پرت شد .
اتفاق های آخر پست قبلی رو در نظر گرفتین. مجبور نبودین این کار رو انجام بدین، ولی انتخاب خوبی بود. سوژه به هر حال ادامه داره. همین حفظ ارتباط های کوچیک هم خوبه.
جمله آخر یه ضربه بود. منظورم ضربه در نیست...ضربه داستانی. برای رسیدن به اون ضربه، لازمه کمی حواس خواننده رو پرت کنیم. شما هم همین کارو کردین...ولی می تونست کمی طولانی تر بشه. کمی بیشتر درباره بانز و احساسش نوشته بشه. ولی به همین شکل هم صحنه خوبی شده.


نقل قول:
دختری با موهای نقره ای و چشمانی سبز رنگ و خوش لباس در حالی که از نوک سر تا پایش خیس بود با صورتی گریان جلوی در ایستاده بود .
این اولین تلاش های ماتیلدا برای معرفی خودشه.
توصیف رنگ های زیبا و قشنگ بودن لباساش هیچ تاثیری روی خواننده نمی ذاره. اینا فقط برای نویسنده مهم هستن. اگه قراره ظاهر رو توصیف کنیم بهتره نکته خاصی داشته باشه. مثلا اون خیس بودن از سر تا پا خوب بود. این جا اگه "خوش لباس" رو حذف کنیم، هیچ اتفاقی نمیفته. ولی اگه تکرار بشه تاثیر بدی روی خواننده می ذاره.


نقل قول:
مرلین سرجایش خشکش زد .
جایی که جمله ها برای توضیح دادن کافی هستن، دیگه از شکلک استفاده نمی کنیم. شکلک بیشتر مال دیالوگ هاست. تو قسمت توصیف ها هم استفاده می شه، ولی خیلی کم و استثنایی. جایی که واقعا نشه یا خوب نباشه که وضعیت رو توضیح بدیم.

اتفاقی که افتاد هم اونقدرا تعجب آور نبود که مرلین خشکش بزنه...یه کمی عکس العملش باید ملایم تر می شد.


نقل قول:
_به خاطر چند لحظه پیش معذرت میخوام . ش...ما شما همون پیام ...پیامبری هستین که آرزوهارو برآورده میکنه؟؟؟

_آره فرزندم . تو کیستی؟ خواسته ات چیست؟

_ ماتیلدا گرینفورت . من همیشه خسته ...
این جا یه نکته کوچولو وجود داره که رعایت کردنش به نفع خودتونه. این جا خانه ریدل هاست. غیر مرگخوارا هم می تونن بیان...ولی بهتره یه دلیل یا مقدمه براش جور کنن. این دلیل می تونه خیلی مسخره و غیر منطقی هم باشه. مثلا طرف از پنجره بیاد تو...یا مخفیانه بیاد...یا به زور بیاد...یا یه دلیل منطقی و درست داشته باشه.
گفتم به نفع خودتونه، برای این که اینم یه سوژه کوچیکه. به نوشتنشون کمک می کنه.


نقل قول:
_ ماتیلدا گرینفورت . من همیشه خسته ...

_امممم خوبی فرزند؟ فرزند؟ماتیلدا؟.....خوابید!

_بیدارشو وقت ما گران بهاست . لطفا بگو چه خواسته ای داری.

_........ خرررر پفففففففففف
این جاش خیلی خوب بود. بدون هیچ توضیحی، ماتیلدا رو به خوبی معرفی کردین.
معمولا بین دیالوگ های پشت سر هم فاصله نمی ذاریم. ولی اینجا فاصله خوب بود. چون بینشون مکث هست. وقتی دو نفر به شکل عادی دارن حرف می زنن بهتره فاصله نذارین.
دو تا دیالوگ مرلین پشت سر هم نوشته شده. بهتر بود بین اون دو تا عکس العمل یا حالت ماتیلدا رو حداقل با یه شکلک نشون می دادیم. وگرنه دلیلی نداشت که دو تا دیالوگ از هم جدا بشن. مکث رو هم می شد نشون داد. که بگیم مرلین صبر کرده، ولی ماتیلدا بیدار نشده.


نقل قول:
_پس بذارین بگم من همیشه خسته م و هر جایی خوابم میبره امروز هم رفته بودم کنار دریاچه که نقاشی بکشم اما نمیدونم کی خوابم برد و افتادم تو رود خونه.
این جاش هم خوب بود. درست لحظه ای که خواننده خیس بودن لباسای ماتیلدا رو فراموش کرده، بهش یاداوری کردین.


نقل قول:
ماتیلدا که هنوز شک داشت ، از آنجا خارج شد ولی تا یک قدم از خانه دور شد با مخ رو زمین فرود اومد و با خاک جلو در مرلین یکی شد .

مرلین در آن لحظه...

_آخیش بلاخره می توانیم نفسی تازه کنیم .
انقدر گفت خسته م ، ما نیز خسته شدیم.
اینجاش می تونست کمی واضح تر باشه. چی شد؟ ماتیلدا دوباره خوابید؟
اگه اینطوره، مرلین هم باید یه توضیحی می داد که چرا کاری انجام نداده. چون حالت عادیش اینه که مرلین آرزوها رو برآورده می کنه...ولی اشتباه. مثلا می تونست اینجوری بشه که ماتیلدا دیگه کلا نتونه بخوابه. دو روز دیگه با چشمای سرخ شده برگرده و بگه نخواستیم! منو دوباره خسته کن.


شخصیت ماتیلدا خیلی خوب بود. این خسته بودن و خوابیدنش، اگه درست هدایت بشه و تو سوژه های مختلف، بتونین به جا ازش استفاده کنین، سوژه خوبی به نظر می رسه.
دیالوگ های پست زیاد بودن، ولی این یه ایراد نبود. برای این که دیالوگ ها به خوبی پست رو جلو می برد.


اولش خوب بود، ولی آخرش می تونست یه جمع بندی بهتر داشته باشه.


تازه وارد که نیستین. اگه بودین می گفتم عالی بود. ولی در صورت تاره وارد نبودن هم خوب بود.


سخنان ما به پایان رسیدند!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۹:۰۰ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
سلام میشه لطفا این پست من رو نقد کنید؟این


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
سلام لرد! درخواست نقد داشتم.

پ.ن: ما چکش نمیزاریم.
نجینی میزاریم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
چکش برای چیه! ما از چکش متنفریم!


بررسی پست شماره 380 اتاق تسترال ها، سدریک دیگوری:


نقل قول:
بقیه ی مرگخوارها به نیمه های راه رسیده بودند ولی کراب همچنان درحال امتحان کردن ریمل ها بود. فروشنده که دیگر پاتیل صبرش لبریز شده بود، گفت:
برای شروع داستان رو جمع بندی کردین. این کار گاهی خیلی خوب و مفیده. مخصوصا وقتی که سوژه دو تکه شده باشه. باعث می شه ماجرا بطور خلاصه به خواننده یادآوری بشه و خواننده مطمئن بشه که همه چیز رو درست فهمیده.
پاتیل صبرش لبریز شده بود هم خوب بود.


الان برای کراب باید یه تصمیمی بگیریم. چون مرگخوارا دارن ازش دور می شن. باید فکر کنیم کدوم مسیر سوژه ساز تر می شه.
به نظر من بدترین تصمیم اینه که کراب رو کلا از مرگخوارا جدا کنیم. مسیرشو عوض کنیم. ادامه دهنده ها مجبور بشن دائم داستان اصلی رو ول کنن و درباره کراب هم بنویسن. یه بار اضافه روی سوژه می شه.
تصمیم بهتر اینه که یا کراب رو به مرگخوارا برسونیم...یا همونجا تو مغازه ولش کنیم که نفر بعدی دربارش تصمیم بگیره. که شما هم این کارو انجام دادین.
تصمیم بهتر از این اینه که کراب رو از مرگخوارا دور نکنیم، ولی براش سوژه ایجاد کنیم. مثلا کراب دنبال مرگخوارا بره و سعی کنه خودشو بهشون برسونه، ولی هی براش اتفاقایی بیفته که جلوشو بگیره. اتفاقای کوچیک و قابل حل...که فقط سرعتشو کم کنن.


نقل قول:
- نچ، تو اینا که چیز به درد بخوری نبود؛ باید اونایی که افتادن زمینو ببینم.

و با گفتن این جمله، چهار دست و پا روی زمین، مشغول جمع کردن ریمل های افتاده در گوشه و کنار مغازه شد و به همین علت متوجه غش کردن فروشنده و سقوطش بر کف مغازه از شدت عصبانیت نشد!
قسمت مربوط به کراب کمی طولانی شده...ولی این اصلا بد نیست. برای این که محتواش خوبه. طنزش ملایم و قشنگه. صحنه خوبه. بی مزه و اضافه نیست. با دقت نوشته شده. نه صحنه فدای سوژه های شخصیت کراب شده و نه برعکس.


نقل قول:
صدای بلاتریکس با فریادی از سر شادی از سوی هکتور قطع شد. بلاتریکس سرش را بالا گرفت و خود را مقابل دروازه های عظیم خانه ی ریدل ها دید. مرگخواران از سر آسودگی از این که بالاخره توانستند تسترال را صحیح و سالم به خانه ریدل ها برسانند، نیششان تا بناگوش باز شده بود. اما شادیِ هیچ یک به اندازه ی هکتور که از دست دوچرخه خلاص شده بود، نبود!
داشتم فکر می کردم یه کمی زود رسیدن...تو راه بازم می شد براشون سوژه پیدا کرد. تا وقتی سوژه وجود داره، نباید جلو بریم؛ حتی اگه هدف، جذاب به نظر برسه. از مسیر باید استفاده کرد.
ولی بعدش اینو خوندم:
نقل قول:
اما شادی مرگخواران چندان طولانی نبود؛ زیرا لینی با صدای بلند پرسید:
- راستی، کسی میدونه کراب کجاست؟
این احتیاطه...و معمولا کار خوبیه. مخصوصا وقتی نتونیم تصمیم بگیریم که سوژه بهتره جلو بره یا راهی برای برگشن هم باقی بذاریم. این کار برای فعالیت های گروهی مثل مسابقات و ماموریت ها خیلی مهمه. به نفر بعدی حق انتخاب می ده که اگه ایده ای برای قسمت های رد شده سوژه داره، برگرده و اجراش کنه...اگه نداره هم جلو بره. شما هم این آزادی رو به نفر بعدی دادین.


شکلک ها خوب و به جا استفاده شدن.

توضیحا کافی هستن. جایی که لازم بوده توضیح دادین و جایی که لازم بوده دیالوگ نوشتین. به هیچکدوم کاملا تکیه نکردین.


خوب بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سلام لرد! خوبی لرد؟

اینو همینجوری زدم، فقط زدم رو کیبورد، خودش اومد.


سلام...ما خوبیم!

پست های "خودش اومد" معمولا خوب می شن.

نقد پست شما ارسال شد!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۲۲:۲۴:۰۹
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۳ ۱۷:۲۶:۲۱


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۰۶:۲۷ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
سلام لرد!
میشه لطفا این پست منو نقد کنین؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
پروتی


شما برای شرکت در دوئل مشکلی داشتین. این مشکل رو توضیح دادین و بعد هم برای احترام به حریف دوئل و داورا پستتونو با وجود این که می دونستین امتیازی بهش داده نمی شه، ارسال کردین که نشون بدین بی تفاوت نبودین.
این کار خیلی قشنگی بود.


بررسی پست شماره 528 باشگاه دوئل، پروتی پاتیل:


نقل قول:
نیمی از روز آفتابی و بلند تابستانی سپری شده بود و در محله ای آرام تنها یک جادوگر وفادار به محفل ققنوس میتوانست صدای پچ پچ دو دختر جوانی که مشاجره میکردند را بشنود.
چرا؟
این پچ پچ چه ویژگی خاصی داشت که مثلا یه مرگخوار نمی تونست بشنوه؟
یا باید یه همچین ویژگی ای براش در نظر گرفته می شد و یا به جای تاکید روی "وفادار به محفل ققنوس" روی اون شخص تاکید می شد. دومی منطقی تر و ساده تره. روی شخص تاکید می شد و بین توضیحا هم اشکالی نداشت که گفته بشه وفادار به محفله.
اینجوری فقط اینطور به نظر رسیده که نویسنده می خواد علاقش به محفل رو نشون بده. که می تونه هم نشون بده، ولی به جا و کمی غیر مستقیم.


نقل قول:
_چرا در باز نمیشه؟
_بذار من امتحان کنم خب.
_الآن امتحان کردن تو با من چه فرقی میکنه؟
_نمیدونم، شاید در مورد ورود تو مشکلی به وجود اومده باشه.
_امکان نداره. تمام اعضای محفل باید بتونن وارد این خونه بشن...
_بیا کنار ببینم.
این دیالوگ ها شکلک لازم داشتن. برای انتقال احساس. چون خودشون خیلی ساده هستن. توضیح هم ندارن. یه ذره باید حس و حال قاطیشون می شد. مثلا همون سوال اول. با نگرانی گفته می شه؟ با عصبانیت؟ همینجوری بی احساس؟


نقل قول:
نگاه پروتی سراسر رنگ تعجب گرفت، نگاهش بین در باز و صورت پادما جابه جا شد.
گاهی برای جلوگیری از تکرار کلمات و فعل ها می شه جمله ها رو با هم ترکیب کرد. قشنگ تر می شه:
نگاه پروتی در حالی که بین در باز و صورت پادما جابه جا می شد، سراسر رنگ تعجب به خودش گرفت.

نقل قول:
همراه با صدای پروتی صدای ناله ی سگی که میخواست پشت پروتی وارد خانه شود و در به شدت به پوزه اش برخورد کرده بود، بلند شد.
صحنه بامزه بود.
اینجا هم حالت بالا وجود داره. "صدا" دوبار نزدیک هم تکرار شده و این موضوع موقع خوندن، بیشتر مشخص می شه. کیفیت نوشته رو پایین میاره. برای همین، وقتی برامون ممکنه بهتره برای یکیشون جایگزین پیدا کنیم. مثلا به جای صدای پروتی، می شد گفت فریاد یا اعتراض یا حتی جمله پروتی.


نقل قول:
صدای پادما شبیه کشیده شدن ناخن روی دیوار مغز پروتی را آزار داد.تمام دیوارهای مغزش با جمله ی " اون تونست در مقر محفل رو باز کنه ولی تو نتونستی" پر شده بود.
این جاش خیلی قشنگ بود. این حسادت پروتی خوب بود. ولی یه نظر من یه کمی مقدمه بیشتری لازم داشت. یه ذره توضیح بیشتر. چون به هر حال این خواهرشه.
مثلا تو قسمت اول پروتی نمی تونست درو باز کنه. پادما داوطلب می شد و پروتی کمی مصر تر و مطمئن تر می گفت تو نمی تونی بازش کنی و در به راحتی باز می شد.
اون بخش کمی باید پررنگ تر می شد.


نقل قول:
پروتی با اینکه علاقه ای به موجودات، علی الخصوص از نوع مشنگی نداشت ولی به سمت مرد رفت و با وردی از حافظه ی او حضور این سگ در زندگیش را پاک کرد.
جمله کمی ایراد داره:
پروتی با اینکه علاقه ای به موجودات، علی الخصوص از نوع مشنگی نداشت، ولی به سمت مرد رفت و با وردی، حضور این سگ در زندگیش را از حافظه او پاک کرد.


نقل قول:
هرچه پادما اصرار کرد که این کار مصداق بارز دزدی است، گوش او بدهکار نبود و عقیده داشت برای او آزار حیوانات هم مانند انسان ها به معنی ظلم است.
شخصیت پروتی این جا کمی گیج کننده شده. فقط همین جا.
کمی بالاتر می گه علاقه ای به حیوونا نداره. ولی بعد حاضر می شه حافظه یه نفرو پاک کنه و سگشو با خودش بیاره و شعار هم بده.
بالاتر لازم نبود به علاقه نداشتنش اشاره بشه...یا حداقل می تونست بگه می ترسه. این فرق می کرد. یا اگه قرار بود به اون جریان ربطش بدیم، می شد گفت حیوونا رو دوست داره ولی نمی دونست چرا علاقه ای نداشت نزدیک حیوونا باشه.


نقل قول:
خانومی روی پله ها نشسته بود و با چشم های خشمگینش به آن دو نگاه میکرد. روح نبود، رنگ داشت.
دو تا جمله آخر خیلی خوب بودن. کوتاه، ساده، خوب.


نقل قول:
نگاه پروتی دوباره به سمت خانوم بلکی برگشت که این بار در تابلو نبود. زن همیشه خشمگین داخل راهروی ورودی حالا بدون هیچ صدایی از روی پله پاشده و روبه روی آنها ایستاده بود.
"پاشده" محاوره ایه. برای این قسمت مناسب نیست. بلند شده بهتره.


نقل قول:
اما به جای اینکه دستش با شونه ی این روح رنگی رو به روش برخوردی داشته باشه، فرو رفت و رنگی بیرون اومد.
قطره قطره رنگ از دست پروتی می چکید.
جمله بندیا کمی ایراد دارن. منظورتونو می شه فهمید، ولی این کافی نیست. جمله ها کمی باید روون تر باشن و صحنه ها رو واضح تر توصیف کنن.
اما به جای این که دستش با شونه این روح رنگی روبروش برخوردی داشته باشه، توی اون فرو رفت و چند قطره رنگ از اون قسمت خارج شد...
قطره های رنگ از دست پروتی می چکید.



نقل قول:
_برای اینکه یکی از قوانین این نفرین اینکه تمام وجوه مشترکی که بین شما وجود داره از بین میره، اینجا خونه ی بلک هاست ولی وفاداری ای که به واسطه ی محفل به ما داره برای تو از بین رفته، وقتی تو داشتی سعی میکردی وارد این خونه بشی خانوم بلک از قابش به بیرون فرستاده شده.
توضیحات قبلی پادما خوب بود. ولی این قسمتش مبهم بود. مخصوصا جمله " ولی وفاداری ای که به واسطه ی محفل به ما داره برای تو از بین رفته"...این قسمت به نظر می رسه مهم ترین بخش توضیح باشه، ولی مفهومش روشن نیست.


نقل قول:
قبل از این پادما بتواند جواب سوال های پیش آمده برای خواهرش را بدهد، خانوم بلک از پله ها بالا رفت، داخل یکی از اتاق ها شد و وقتی دید تلاشش برای بستن در اتاق، جز رنگی شدن آن نتیجه ای ندارد روی زمین نشست و به دیوار های سیاه خانه اش خیره شد.
خانم بلک شما خیلی عجیب و غریبه! احساسات مختلفی در خواننده ایجاد می کنه. از طرفی ترسناکه...از طرفی خنده داره و از طرفی دل خواننده براش می سوزه.
این عجیب و غریب بودنش و این که تونستین این همه احساس رو ایجاد کنین، خیلی جالب بود.


نقل قول:
_ببین اون میتونه حس کنه که تو دستشو گرفتی ولی نمیتونه متقابلا دست تو رو بگیره، نمیتونه بشنوه ولی یه صداهای گنگی میشنوه، نمیتونه حرف بزنه یا حتی جیغ بزنه. اون میتونه حس کنه نمیتونه در مقابل کاری انجام بده.
این توضیحات خیلی خوب بودن. وضعیت دردناکی برای خانم بلک توصیف کردین که جدید و جالب بود. تاثیر خودش رو هم می ذاره.


نقل قول:
پروتی از روی پله ی چوبی بلند شد بی توجه به صدای قژ قژ چوب پرسید:
_بعد از برگشتنش به تابلو این همه رنگ رو چیکار کنیم؟
پروتی خیلی بی دلیل نگران این رنگاس. تو اون موقعیت واقعا چند تا لکه رنگ اهمیتی نداره که چند بار بهشون اشاره می کنه.


نقل قول:
پادما بی اینکه متوجه گذر زمان شود به آتیش شومینه که به خاطر گرمای تابستون دمایی نداشت و فقط برای تماس از ان استفاده میشد نگاه میکرد.
توجهتون به جزئیات خیلی قشنگ بود. اینو می شد توضیح نداد...ولی رد نشدن ازش خیلی خوب بود.


نقل قول:
_راستی در مورد اینکه خانوم بلک کجاست، باید بگم همونجایی نشسته که ظهر رفت و نشست. شوکه است، خودشم میدونه دچار چه نفرینی شده.
این خیلی غم انگیز بود! چرا اینجوری شد! معترضم!


نقل قول:
_اگر ما برش نگردونیم به تابلوش چی میشه؟
_خشک میشه.
این جاش هم خیلی خوب بود. یه موقعیت جدید و جالب خلق کردین...و خیلی حساب شده توضیحش دادین. سرسری نیست. بی منطق نیست.


داستانتون خیلی قشنگ بود. جدید، جالب، جذاب. من تا آخرش رو با علاقه دنبال کردم که بفهمم چی می شه. ایده خیلی خوبی پیدا کردین.

داستان سه تا شخصیت داشت که دو تاشون(پروتی و پادما) خیلی برای ما آشنا و معرفی شده نبودن، ولی با وجود این اصلا خودشونو گم نکردن. گیج نشدن. قوی و محکم نقششونو بازی کردن و شخصیتشونو نشون دادن.
خانوم بلکتون عالی بود. این که نمی تونست حرف بزنه عالی بود.
اگه بهش اجازه می دادین بعد از خروج از تابلو حرف بزنه، کارتون آسون تر می شد. راحت تر می نوشتین، ولی داستان به این قشنگی و تاثیر گذاری نمی شد. اون حالت بهت زده و ترسیده اش عالی بود.

ایراد اصلی شما نوع توضیح دادنتونه. گاهی مبهم می شه. گاهی جمله ها غلط هستن. یه ذره هم بعضی از قسمت های داستان خام مونده. مثلا ایده اصلی نفرین و چگونگی شروعش می تونست کمی واضح تر نوشته بشه. ولی اصل داستان خیلی قوی بود. همه جا هم سریع پیش نرفتین. مثلا کشف خاطره ای که باعث این اتفاق شده خیلی طول کشیده...اینم باعث می شه داستان بیشتر و بهتر جا بیفته.


نقل قول:
_این خونه برای مخفی بودن یه جادوی قوی داره که باعث میشه به مشنگ ها نشون داده نشه، سطح پیشرفته تر این جادو اینجوریه که تو اون چیزی که میخوای مخفی کنی رو به شکلی که میخوای نشون میدی، محوش نمیکنی باز آرایشش میکنی صحنه رو...
ایده آتش زدن خونه جلوی چشمای خانم بلک، ایده خیلی خوبی بود. این قسمت هم به نظر من باید کمی طولانی تر می شد. مثلا یه مثال زده می شد که فلانی یه بار همچین کاری کرد. چون این اطلاعاتی که داریم به خواننده می دیم جدید هستن...یه ذره باید برای خواننده بازشون کنیم.

وارد نکردن بقیه شخصیت های محفل، کمک بزرگی به حال و هوای مرموز و دلهره آور داستان کرده. طوری که انگار دو تا خواهر هیچ تکیه گاهی ندارن.


گذشته از اشکالات کوچیکش، داستان خاص و خیلی قشنگی بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
سلام.
با اینکه دوئل رو به خاطر تاخیر باختم امیدوارم شما درخواست نقد دوئلم رو بپذیرید.
با تشکر.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
مام!...مادر!

ما آجیل دوست داریم.
ما نقد هم می کنیم.


بررسی پست شماره 14 بارگاه ملکوتی، مروپ گانت:


نرسیده دستی به سرو روی تاپیک کشیدین و خلاصه کردینش مادر؟! حس مادری؟
چقدر هم درست خلاصه کردین. چون من تو خلاصه قبلی به جریان بانز اشاره کردم، برای این که جریانش تموم نشده بود. وقتی تموم بشه دیگه نباید تو خلاصه بیاریمش. بیخودی جا اشغال نکنه.


نقل قول:
و یکی آمد که کاش نمی آمد! مادر با غر آمد!
یه "مادر آمد" وسط دو تا جمله کمه...ولی شروع خوبی بود. در حالت عادی "مادر آمد" رو نمی شد قبول کرد. ولی این مادر، مادر مشخصیه!


نقل قول:
_آهای مرلین پاشو از خواب...پاشو لنگه ظهره از مدرسه ت جا موندی! ساعت جادویی ۱۲ ظهر رو نشون میده... آخه پیغمبرم انقدر تنبل!؟پیغمبر هم پیغمبر های قدیم!
خیلی خوب شروع کردین. منظورم پست نیست. شخصیته. از همین دیالوگ ساده و کوتاه می شه مروپ رو شناخت...و این خیلی خوبه.


نقل قول:
مرلین درحالی که زانوی غم در بغل گرفته بود و به دلیل کهولت سن همانطور خوابش برده بود، با شنیدن صدای زنی غر غرو دو متر از جا پرید و از ترس به لرزیدن افتاد.

_یا بی جامه خال خال صورتیمان! از امتحان جا موندیم!
بین توضیح شخصیت، و دیالوگ خودش فاصله...نمی ذاریم.
ولی گذشته از این، عالی بود. این که مرلین گیج و منگ از خواب پرید و باور کرد که مدرسش دیر شده.


نقل قول:
مرلین کمی ریش هایش را صاف کرد و سپس یادش آمد که اصلا او دانش آموز نیست که امتحان داشته باشد، خیر سرش پیغمبر است! بسی خشمگین شد که وی را از آن خواب وحیانی به این صورت بیدار کرده بودند! اما خوشحال نیز بود که بلاخره کسی برای برآورده سازی آرزو و حل مشکل آمده بود.
هرچند مروپ گانت لذت وافری از این سبک بیدار کردن برده بود.
وحیانی خیلی خوب بود.
صحنه قبل اونقدر بامزه بود که پست تا مدتی می تونه روی همون پیش بره! کشش داره.


نقل قول:
_اممم... بله بله حق با شماست ویندوز پیغمبریم هنوز بالا نیومده! چقدر ناخوش و بد یمن اومدید! چه کاری ازم بر میاد؟

مروپ ابروهایش در هم بود و به دنبال پیدا کردن غر های جدید می گشت اما در عین حال میخواست به آرزویش هم برسد، پس کمی کوتاه آمد.
_فرزند عزیز تر از جانم با اینکه زیبایی و جذبه ای وصف ناپذیر داره اما نداشتن موهای پر پشت روی سرش خاطرمو مکدر میکنه؛ میخوام فرزند خوشگلم مو دار بشه.
_دیگر نگران کچل بودن فرزند دلبندتان نباشید، با کلینیک کاشت مو دکتر ... اهمممم خط رو خط شد! بله بله حق با شماست بانو، مشکلی نیست، الان درستش میکنم.
مواظب شوخی هایی که خودشونو به زور وارد متن می کنن باشین. برای این که طنزتون در حالت عادی خیلی خوبه. این شوخیا کمی ضعیف ترن و اثر همون طنز خوب رو کم می کنن. بهتره حذف بشن. دو نمونه اش، یکی ویندوز مرلین بود...و یکی همین خط رو خط شدن.


نقل قول:
_وای... فرزندمان را دستی دستی مانند اون مشنگ زاده ی مو حنایی، ترامپ کردیم!
بسیار زشت شدیم!

جایی که مروپ لرد رو دید می تونست کمی بیشتر توضیح داده بشه. کمی سریع پیش رفته و به خواننده فرصت نداده صحنه و احساس مروپ رو هضم کنه. یه ذره آروم تر، بهتر می شد. مثلا درباره هیجان و ذوق مروپ می نوشتین...بعد می رفت و کمی کند تر در اتاق لرد رو باز می کرد و بعد هم چیزی رو که دیده، به همراه عکس، توی توضیحات می نوشتین و بعد دیالوگش رو می گفت.
این جوری صحنه بهتر تصور و درک می شد.

لرد هم می تونست یه عکس العملی داشته باشه. یا حداقل اشاره بشه که خوابه و مروپ قبل از بیدار شدنش اتاق رو ترک کنه و در بره!


پست روونی بود...روون یعنی پستی که این حس رو منتقل می کنه که نویسنده شو اذیت نکرده. این حالت تاثیر خوبی روی خواننده می ذاره. اینم برای کسی که بعد از مدتها برگشته زیاد پیش نمیاد. خیلی خوبه که این حالت رو دارین.
مروپتون خوب شروع کرده و مطمئنا خوب پیش می ره. مواظب اصطلاحاتش باشین...بیش از حد و همه جا تکرارشون نکنین که آزاردهنده نشن. ولی اخلاقش خیلی خوبه. هنوز جا داره باهاش بیشتر آشنا بشیم...ولی ورودش پر سرو صدا و مناسب مادر لرد سیاه بود!


تموم شد مادر!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.