هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

لی‌لی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
تصویر شماره ی 2
هری ارام ارام به سمت اژدها می رود و شاخدم به تماشا چی ها نگاه می کرد و هری سوار بر جارو بود و تخم اژدها را برداشت و می خواست از ته دل فریاد بزند تخم اژدها را برداشتم که لرزه بر تنش افتاد و همه ی تماشا چی ها جیغ می دنند و هرمیون و رون با نگرانی به هری نگاه می کردنند و هری سوار جارویش شد و پرواز کرد و صدای دست تماشاچی ها بلند تر بلند تر شد و هرمیون و رون با خوش حالی برای هری دست تکان می دادنند و یک دفعه هری متوجه شد که اژدها می تواند پرواز کند و اتشی از دهانش بیرون می اید هرمیون کاغذی که دستش بود را پاره می کرد و داد می زد :
-هری مراقب باش!
و رون لب هایش را بهم فشار می داد و داد می زد:
- هری! شاخدم !اژدها! مراقب باش! هری!
و هری با تمام سرعتی که می توانست از شاخدم دور شد و به سمت سنگ بزرگی رفت و اژدها دنبالش امد و محکم به سنگ خورد و بی هوش شد و اژدها بی هوش شده بود و هری توانست به تخم اژدها را بگیرد و به سمت جایگاه بازیکنان رفت و همه ی تماشا چیان برای او دست تکان می دادنند و هرمیون از خوش حالی جینی را بغل کرد و همه ی تماشاچیان از خوش حالی جیغ می کشیدنند


این دفعه تایید نکنی انصراف می دم برای همه رو تایید کردی به جز من

ببین، ما که با کسی مشکلی نداریم. اتفاقا تازه واردا خیلی هم برامون با ارزشن.
ولی برای ورود به ایفای نقش، باید مثل همه به سطح مشخصی برسی؛ باید خلاقیت خودت رو نشون بدی که ما مطمئن بشیم برای ورود به ایفا آماده ای.
به پیامی که برات فرستادم جواب بده تا بیشتر بهت توضیح بدم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۹:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۲۲:۳۴:۱۰

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


تصویر شماره 2
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

778577


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۶ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
آرام آرام نزدیک اژدها می شود ولی او یک اژدهای معمولی نبود یک شاخدم مجارستانی و بی خود نبود که اسم مسابقات را جام آتش گذاشته بودند هری آرام آرام می خواهد تخم اژدها را بردارد ولی ناگهان با غرش بلند اژدها لرزه بر اندامش می افتد آرام آرام به عقب می رود دوستانش را می بیند که با صداهایی بلند تشویقش می کردند ولی این برای پیروزی هری کافی نبود زیرا تا به چشمان اژدها می نگرد به یاد کابوسش می افتد و چشمان ولدمورت را می بیند درد عمیقی را بر روی زخم هایش احساس می کند ولی تا اژدهای شاخدم را می بیند به عقب می رود و تمامی سعیش را بکار می برد تا بر درد زخمش غلبه کند با طلسم هایی از چوب دستی اژدها را به عقب می راند و بلافاصله از فرصت استفاده کرده و تخم اژدها را برمی دارد با فریادی سرشار از خوشحالی و حس پیروزی که به او دست داده بود می گوید:گرفتمش!.
ولی احساس میکند که چیزی از پشت سر مشغول حمله ور شدن به سوی او است شاخدم مجارستانی که بسیار خشمگین بود با زبانه های آتشینی که از درون دهانش بیرون می آمد سعی می کرد که هری را نابود می کند هری بر روی زمین می غلتد ولی ناگهان می بیند که اندکی از لباسش آتش گرفته با اینحال به مبارزه اش ادامه می دهد رون و هرمییون با حالتی مضطرب او را می نگرند سپس هری با سرعت سوار بر جاروی جادوییش می شود و هم اکنون اژدهای شاخدم مجارستانی بال های عظیمش را می گشاید و با نفس های آتشینش به سوی مبارزه با هری مرود تا تخمش را پس بگیرد هری با تمام توانش سعی می کرد که بر روی جارو تمرکز داشته باشد تا بتواند از دست اژدها فرار بکند اژدها همچنان شعله های آتشینش را به سمت هری می فرستد هری نیز سوار بر جاروی جادویی جاخالی میدهد سپس می خواهد که از عرش به فرش برسد زیرا کم کم داشت حس میکرد که احساس تهوع دارد به او دست می دهد ولی ناگهان فکری در ذهنش می درخشد با سرعت به طرف صخره ای می رود که اژدها به آن بسته شده بود اژدها با شتاب هر چه تمام به سمت او می رود و نگاه مضطرب تر رون و هرمیون.
هری دارد نزدیک صخره می شود و اژدها نیز دارد به سرعت نزدیک او می شود او می خواهد از روی صخره اوج بگیرد ولی نمی تواند زیرا ناگهان آن کابوس وحشتناک بر ذهنش غلبه می کند احساس می کرد که دیگر نمی تواند و کاری بکند زیرا او در حال مرگ بود ! ولی با تمامی قدرتش اوج می گیرد و اژدها نیز با کله به صخره بر میخورد سپس همگی میخندند ، رون ، هرمیون و دیگر اعضای گریفیندور با لبخندی رضایتمند به هری می نگرند که سوار بر جاروی جادوییش تخم اژدها را بردست گرفته بود.


توصیفاتت خوب بود. ولی اینم بدون که دیالوگ خیلی به جذاب کردن پستت کمک می کنه.
بعضی جاها سریع پیش رفته بود. مثل اون قسمت آخر که یهو هری از حالت مرگ، به پیروزی رسید!
قبل از ارسال یه دور از روی متنت بخون که متوجه اشکالاتش بشی. مثلا نصف فعلات گذشته بود، نصفش زمان حال.
این اشکالاتت بعد از ورود به ایفای نقش برطرف میشن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۷:۵۰:۱۵


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

لی‌لی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
هری پاتر تصویر شماری 1

تصویر 1

دامبلدور و هری به دنبال رمز تار میان مجسمه های شکسته می گشتنند و دامبلدور از پشت عینک نیم داره ای اش با چشان ابی به هری نگاه کرد و گفت :.
دامبلدور:
- هری چرا خودت و دوستایت را به خطر انداختی؟.
و هری از پشت عینکش با چشمان سبز درخشانش نگاهی به دامبلدور انداخت و به اخر سالن نگاه کرد و گفت : .
هری:
-پرفسور! ولدرمورت .
دامبلدور :
- ولدرمورت !
و ولدرمورت با صورتی خونی جلو سمت البوس دامبلدور و هری پاتر می امد و ردایش روی زمین کشیده می شد و دامبلدور و هری به ولدرمورت نگاه می کنند و چوب دستی هایشان را به سمتش می گیرنند. و ولدرمورت با صدای وحشت ناک و بی رحمی می گوید .
ولدرمورت :
- پاتر ! این دفعه می خواهی چه کسی را قربانی خودت کنی ؟ دامبلدور ؟.
و هری با صدای بلندی داد می زند .
هری :
-نه ! تو باید کشته بشی ! تو ! .
و صدای دوست های هری ( رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا ) می اید که می گوینند .
صدای ( رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا ) :
- پرفسور ! پرفسور دامبلدور ! هری ! هری کمک!.
لونا:
- وای خسته شدم ! می خواهید اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه .
و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
هرمیون :
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .
و ولدرمورت با صدای بی رحمی می گوید .
ولدرمورت :
- یا اینکه می خواهی دوستات کشته بشوند ؟ دوستات !
و هری داد می زند.
هری :
- نه !این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت .
و دامبلدور رمز تار را به هری می دهد و می گوید.
دامبلدور :
- برو هری! برو! با دوستات برو ! .
هری :
- نه من بدون شما نمی رم .
و هری رمز تار را به طرف دوستانش پرتاب می کند و دوستانش می رونند .
دامبلدور :
- هری ! .
و هری و دامبلدور چوبدستی هایشان را به سمت ولدرمورت می گیرنند و وقتی ولدرمورت می خواهد فرار کند ردایش زیر پایش گیر می کند و می افتد و هری و دامبلدور ولدرمورت را نابود می کنند .
کارگردان : کات! کات ! مگه نگفتم که مراقب باش که ردایت زیر پاهات گیر نکنه !از اول .


!این دفعه دیگه تایید کن پس چرا برای بقیه همون اول تایید کردی !

به جان خودم من میخوام تاییدت کنم، خودت نمیذاری با اشکالاتت. همین جمله آخرت حتی اشتباهه. باید علامت سوال میذاشتی!
توصیفاتت اینبار بهتر بودن. ولی هنوز خیلی خیلی اشکال داری راستش. اول از همه بذار بریم سراغ علائم نگارشی. تلاش کردی رعایتشون کنی. خوبه واقعا. ولی خب... اشتباه داشتی به شدت همچنان.
ببین، جمله های عادیت وقتی تموم میشن، یا نقطه بذار. یا علامت تعجب. یکیش کافیه. جفتشو نیاز نیست بذاری.
در مورد دیالوگا، اینبار بهتر شده، یکم دیگه هم باید بهتر شن ولی. بهت میگم الان چه کنی. اصلا نگران نباش.
نقل قول:
لونا:
- وای خسته شدم ! می خواهید اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه .
و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
هرمیون :
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .

این قسمت برای مثال، باید به این شکل باشه:
لونا:
- وای خسته شدم ! می خوام اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه.

و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .

وقتی توی توصیفت یک بار کسی که دیالوگ رو میگه معرفی میکنی، نیاز نیست دوباره اسمشو قبل از دیالوگ بنویسی.
وقتی هم دیالوگت تموم میشه و میخوای توصیف بنویسی، دوتا اینتر میزنی اینطوری که من زدم.
حالا هم منتظرتم. و امیدوارم پست بعدیت رو بتونم تایید کنم.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۷:۴۲:۵۳

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸

لی‌لی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
هری پاتر
تصویر شماره ی 1
دامبلدور : پاتر! همین الا برو !به هاگوارتز برو!
هری : اما ما باهم به اینجا امده ایم و باهم می ریم
ولدرمورت : هری پاتر! این دفعه می خواهی چه کسی رو قربانی خودت کنی !
هری : من خودم با تو می جنگم فقط خودم !
دامبلدور : هری !
صدای رون و نویل و هرمیون و جینی و لونا : پرفوسور دامبلدور ! پرفوسور! هری! کمک هری!
ولدرمورت :دوستات هری به خاطر تو به دست مرگ خوارها کشته میشوند
هری داد می زند
هری : نه ! این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت
رون : اخ! کمک هری میشه اسمشو نیاری اخ !مچ پامو ول کن!
هرمیون : رون ! حالا وقت این حرفا برو کنار !
دامبلدور : هری این مجسمه رو بگیر و با دوستات برو
هری : ولی شما چی
دامبلدور : هری حداقل یک نفر باید ولدرمورت رو از بین ببره
و هری رمزتار را به سمت رون پرت می کند و می گوید
هری : این رمز تار برید همین حالا
و رون و هرمیون و نویل و لونا و جینی رمز تار را می گیرنند و به هاگوارتز می رونند
دامبلدور : هری !
هری : ولدرمورت می خواد منو بکشه پس من باید باهاش بجنگم
هری چوبدستی اش را سمت ولدرمورت می گیرد و می گوید ( نابود شو ) و ولدرمورت جچوبدستی اش را سمت هری می گیرد و نوری ابی از چوبدستی هری بیرون می اید و به نور قرمزی که از چوبدستی ولدرمورت بیرون امده است می خورد و ولدرمورت ردایش زیر پایش گیر می کند و می افتد
کارگردان : کادر مگه نگفتم مراقب باش که ردایت زیر پاهات گیر نکنه از اول




لطفا این دفعه این داستان رو قبول کنید شما که دوست ندارید دل یه دختر بچه رو بشکنید

ببین من واقعا دلم میخواد تاییدت کنم. ولی اشکالاتت خیلی بیشتر از اون هستن که بتونم تاییدت کنم. نتیجتا مجبورم ردت کنم تا حداقل سطحی که میتونی باهاش وارد ایفا بشی رو به دست بیاری. پیشاپیش هم عذرخواهی میکنم و امیدوارم به اشکالاتی که میگم توجه کنی و سعی کنی اصلاحشون کنی.
اولین مشکلت اینه که پستت اصلا توصیف نداره. این باعث میشه خواننده نتونه ارتباط با پستت برقرار کنه. حالت شخصیتا، محیط، اینارو توصیف کن. اتفاقاتی که میفته رو توصیف کن. فقط دیالوگ ننویس.
نکته بعد راجع به ظاهر. فکر میکنم توضیح دادم بهت. نه؟
دوباره میگم حالا.
اول از همه اینکه علائم نگارشی چرا اصلا نداری؟ پایان جملاتت باید نقطه یا علامت تعجب باشه. پایان جملات سوالی هم باید علامت سوال باشه.
برای مثال این قسمت:
نقل قول:
هری داد می زند
هری : نه ! این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت

باید به این شکل نوشته بشه:
هری داد می زند:
- نه! این تویی که باید کشته بشی ولدمورت!


منتظر پست بهتری ازت هستم.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۰۶:۳۰
دلیل ویرایش: خب اشتباه نوشته بودم
ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۰۸:۱۸
دلیل ویرایش: خب تصویر نداشت
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۳:۱۳:۴۳

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸

لی‌لی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
هری پاتر
تصویر شماره ی 1
دامبردون به هری می گوید ولدرمورت برگشته تو داری درست می گی هری
هری- اره پشت سرتو نگاه کن می خواد ما رو بکشه ولی ما می کشیمش
و هری چوبدستی اش را به سمت ولدرمورت گرفت و دامبردون به پشت سرش نگاه می کند و چوبدستی اش را به طرف ولدرمورت می گیرد و میگوید
- برو هری برو
هری - چی ! نه منم همراه شما باهاش می جنگم
دامبردون - هری ! تو هنوز جوونی
هری - دیگه خسته شدم از بس بهم گفتید بچه ای ولی من همراهت با ولدرمورت می جنگم
ولدرمورت - این دفعه پاتر چه کسی رو قربانی خودت می کنی تا کشته نشی دامبردون رو
هری - نه !!!! تو می خوای منو بکشی پس من با تو می جنگم من
و هری چوبدستی اش را به سمت ولدرمورت می گیرد و نوری ابی بیرون می اید و ولدرمرت چوب دستی اش را به سمت هری می گیرد و نوری سبز بیرون میاید و بهم می خوردنند و دامبردون چوب دستی اش را به سمت ولدرمورت می گیرد و می گوید ( نابود شو ) و ولدرمورت از بین می رود و هری می گوید
- کارت عالی بود

خب... یخورده زیادی عجله ای نوشتی راستش. بیش از حد عجله ای در واقع. توی نوشتن داستانت وقت بیشتری بذار، صحنه ها و حالت شخصیت هارو توصیف کن. و دامبردون چیه؟ دامبلدور درسته.
در مورد ظاهر پستت، باید دیالوگ هارو به این شکل بنویسی:
هری:
- دیگه خسته شدم از بس بهم گفتید بچه ای، ولی من همراهت با ولدرمورت می جنگم.

ولدمورت:
- این دفعه پاتر چه کسی رو قربانی خودت می کنی تا کشته نشی؟ دامبلدو رو؟


همینا دیگه... منتظر خوندن یه داستان بهتر ازت هستم.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۱۶:۴۸:۴۸
دلیل ویرایش: اشتباه نوشت
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۱۷:۳۷:۲۱

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


بدون نام
ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺷﻤﺎﺭﻩ 6 ﮐﺎﺭﮔﺎﻩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﯾﺴﯽ
ﻣﯿﺮﺗﻞ ﺗﻠﺒﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺍﻭﺍﺯ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﻧﺎﮔﻬﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﯾﯽ ﺍﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﺍﻣﺪ. ﺍﻥ ﺷﺨﺺ،ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭﺍﮐﻮ ﻣﺎﻟﻔﻮﯼ.ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻣﯿﺮﺗﻞ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﺪ ﮐﻪ: ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ.ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻫﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ:
ﻫﯽ ﭘﺴﺮ!
ﺍﻣﺎ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪ.ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺑﻮﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ.ﺑﻌﺪ ﺍﻫﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ ﺩﺭﺍﮐﻮ ﻣﺎﻟﻔﻮﯼ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺍﺩﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻀﻮﻟﯿﺶ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺡ ﺍﺣﻤﻖ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ.ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺸﺘﻤﺖ!ﺭﻭﺡ ﺍﺣﻤﻖ!
ﻣﯿﺮﺗﻞ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺩﯾﺪ.ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ.
ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
ﺑﺪﺵ ﻣﻦ!ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻥ!
ﺻﺪﺍﯼ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯽ ﺍﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪ.ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻟﻮ ﻧﺮﻭﺩ،ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ.ﺍﻭ،ﻫﺮﻣﯿﻮﻥ ﮔﺮﻧﺠﺮ ﺑﻮﺩ.ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ،ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺍﮐﻮ ﻣﻄﻢﺀﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻣﺪ.ﻣﯿﺮﺗﻞ ﮔﻔﺖ:
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﺳﻢ ﺭﻣﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ؟ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﮕﻮ ﺍﻭﻥ ﮐﯿﻪ؟
ﺩﺭﺍﮐﻮ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯿﺮﺗﻞ ﺗﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭﮔﺮﻧﻪ...
ﻣﯿﺮﺗﻞ ﮔﻔﺖ:
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﭼﯽ؟ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ؟ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ.
ﺩﺭﺍﮐﻮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺻﻼ‌ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ.ﻓﻘﻂ ﺑﮕﻮ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ؟
ﻣﯿﺮﺗﻞ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺍﯾﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺍﮐﻮ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ(ﻝ.ﻭ)ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺍﮐﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ...

این بار بهتر بود. ولی هنوزم اشکالاتی هست که با ورود به ایفای نقش حل میشن.
مثلا باید حواست باشه که میرتل روحه؛ پس نمی تونه چیزی مثل کاغذ رو بگیره توی دستش!
دیالوگ ها هم باید به این صورت نوشته بشن:
نقل قول:
ﺩﺭﺍﮐﻮ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
-ﺑﺪﺵ ﻣﻦ!ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻥ!

تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۲۵:۱۴


بدون نام
تصویر دامبلدور و شمشیر گریفندور
دامبلدور تو اتاقش بود معلوم نبود چکار می کند.
پرفسور مک.گوناگال ازپشت در به او نگاه می کرد.داشت با شمشیر گریفندور نامه ی را پاره می کرد یعنی نامه ی که بود؟بعد از ان اتاق خود را ترک کرد.
پرفسور مک.گوناگال به داخل اتاق رفت تا بداند که نامه مال چه کسی بود.عجیب بود دعوت نامه ی هری پاتر به مدرسه ی هاگوارتز.تعجب کرده بود چشمانش بر روی نامه بود.چرا؟
صدای پای میامد که داشت به انجا نزدیک می شد .به همین دلیل او اتاق را ترک کرد.به اتاق خود رفت تا درباره ی این موضوع فکر کند.
چطور ممکن بود دامبلدور سال ها قبل خودش با دست خود هری کوچک را کنار در خانواده ی دورسلی گذاشت و گفت این پایان ماجرا نیست وهری پیش ما بر می گردد اما باید این هم در نظر می گرفت که دامبلدور این روز ها حال خوشی ندارد.
در همین فکر ها بود که دیگر وقت خوردن شام در سرسره های بزرگ بود واین گونه ان روز هم گذشت. نصف شب صدا های عجیبی می امد پرفسور مک. گوناگال از خواب پرید ان شب یک تصمیم گرفت کهن نامه ی هری پاتر را بنویسد و به هاگرید بدهد تا به هری کمک کند که به هاگوارتز بیاید.واین کار راکرد.
این گونه هری به هاگوارتز امد برعکس روزی که هری امد دامبلدور خوشحال بود؟
چطور امکان داشت.اما انگار پرفسور کویرل عصبانی بود. روز به روز می گذشت هری در درس ها پیشرفت می کرد و دامبلدور همیشه اورا تحسین می کرد.تا که شایع شد سنگ جادو دزدیه شده هری و دوستانش فکر های عجیبی به سر داشتن .
انها فکر می کردند که کار پرفسور اسنیپ(معلم معجون ها)است و برای اینکه سنگ به دست اسنیپ نرسد،به دنبال سنگ می گشتند تا بعد به دست دامبلدور بدهند.تا فهمیدند که پرفسور کویرل برای اربابش لرد سیاه می خواهد انها با کویرل مبارزه می کنند و با نیروی عشق مادر به فرزند هری توانستند کویرل را شکست دهند.
پرفسور مک .گوناگال با تکرار این اتفاقات پی برد که کویرل وارد بدن دامبلدور شده و نامه ی هری پاتر را پاره کرده تا هری به هاگوارتز نیاید .
اما چرا ؟
اخر مگه ولدمورت نمی خواست که هری را از بین ببرد؟چرا خواست هری به هاگوارتز نیاید؟
بعد از مدتی که در فکر فرو رفت به این نتیجه رسید که خواسته ی او بر داشتن سنگ بود می دانست که هری سد مهکمی برای شکست اوست .سال اول سنگ و سال دوم کشتن هری.
The End

خلاقیتت جالب بود، ولی یه جاهایی میشه گفت کلا خلاصه کتاب رو نوشتی!
اصلا دیالوگ نداشتی و پستت یه حالت روایت خاطره داشت. سریع نوشتی، اینم به خاطر اینه که یه ماجرا رو ننوشتی. یه عالمه ماجرا توی یه مدت زمان طولانی رو نوشتی!
بعضی جمله هات نباید تا این حد پیوسته میومدن. مکث و توصیف و فاصله لازم بود. مثل اینجا:
نقل قول:
تا فهمیدند که پرفسور کویرل برای اربابش لرد سیاه می خواهد انها با کویرل مبارزه می کنند و با نیروی عشق مادر به فرزند هری توانستند کویرل را شکست دهند.
اینجا حتی جمله بندی هم دچار مشکل شده.
این بار یه ماجرای کوتاه تر رو در نظر بگیر و با توصیف حالت فضا و شخصیت ها و احساساتشون پیش برو. دیالوگ هم به جذاب کردن پستت کمک می کنه.
می تونی یه نگاهی هم به پست های تایید شده قبلی بندازی تا متوجه منظورم بشی.

فعلا تایید نشد.


در ضمن، اگر به اشتباه، قبل از کامل شدن متنت ارسال کردی، نیاز نیست توی پست جدید بقیشو بنویسی. با استفاده از ویرایش، به پستت اضافش کن.


ویرایش شده توسط kelly-voldemort در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱ ۱۱:۱۴:۵۲
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱ ۲۲:۰۸:۴۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸

هوگو ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
از منطقه ژادوگری طهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
تصویر کوچک شده

تصویر شماره 7
پاتر پاتر پاتر ...
کی این مضخرفاتو بهت گفته !؟ به نفعته دروغ نگی . پسره ی احمق .
ها..هاگ..هاگرید قربان . اون به من گفت .. گفت که شما مادرمو میشناختید ..
اشک صورت هری پاتر پسر جوان و خوش چهره را نوازش داد
خواهش میکنم پروفسور .. خواهش ..
اسنیپ چهره خود را از هری گرفت و به کتابخانه قهوه ای چوب گردویش خیره شد ...
پاتر بیخود اینجا آبغوره نگیر و اینجا رو ترک کن تا قبل از اینکه بخاطر ولگردیت تو هاگوارتز از گروه عزیزززت امتیاز کم نکردم
او با طعنه * عزیززت * را کمی طولانی تر میگوید ...
پروف .. سورر هاگرید به من .. گفت که هیچ کس .. هیچ ک..س به اندازه ی شما مادرم.. را نمیشناخته ...
خواهش میکنم...شما تنها امید ..من .. منید کمکم کنید . خواهش میکنم...
گریه اجازه درست صحبت کردن را به او نمی داد
در دل اسنیپ غوغایی به پا شده بود ..
قلب مهربانش او را به سمت پسر عزیز ترینش سوق میداد اما غرورش او را همچون زندانی ای به سوی سلولش می کشد
ولی ...
اینبار حرفی را شنید که اگر تمام غرور خودش و خانواده اش رایکجا جم میکرد نمیتوانست مقابل ان خود داری کند
شما رو به حون مادرم ...
یه بار دیگه اگه این جمله رو بگی به شرافتم قسم .. قسم که خودم همینجا جونتو میگرم پاتر . خب ؟
اون دوست صمیمیتون بوده پروفسور .. مادرمو از بچگی میشناختید ...
اسنیپ به چهره ی هری چشم دوخته بود
هری چشمات .. چشمات شبیه مادرته . اون فوق العاده بود ... بهترین
اولین بار بود که او به قول خودش این جوان تاره به دوران رسیده ی خودخواه را به اسم صدا کرده بود
حتی این اولین بار بود که کنار او نشسته بود
هری نیز بهت زده به اسنیپ نگاه می کرد . علگرید به او گفته بود که مادرش و اسنیپ بهترین دوست های هم بودند
او به صمیمیت بین ان دو پی برده بود اما نه در ان حدی که استاد مغرور خشن مدرسه برای وصفش از کلمه ی بهترین استفاده کند .
دوستت دوشیزه گرنجر ... هوشش .. هوشش شبیه لی لی ئه همونقدر شایدم .. نه همون قدر نه . مادرت بی همتا بود ..
و فطره اشکی از چهره ی اسنیپ به پایین چکیده شد ..
پس از سالها ///



حتما بعد از پایان نوشتن داستانت یه دور از روش بخون تا متوجه اشکالات تایپی بشی و بتونی رفعشون کنی. قبل از اینکه دیالوگی رو هم شروع به نوشتن کنی قبل "-" بذار که مشخص باشه دیالوگه. یعنی مثلا:

اسنیپ به چهره ی هری چشم دوخته بود.
- هری چشمات... چشمات شبیه مادرته. اون فوق العاده بود... بهترین!


و در نهایت اینکه جملاتت رو با علائم نگارشی بهشون پایان بده.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط samarpotter381 در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۵ ۲۲:۰۳:۰۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۰:۱۲:۰۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۰:۲۰:۳۴


تصویر شماره ۱۱
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸

zahra_bz.jadogar


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
داشتم از استرس میمردم. نمیدونستم توی کودوم گروه قراره بیفتم و این بیشتر از همه از درون داشت من رو نابود میکرد.
وقتی پرفوسور اسمم رو خوند، همه نگاه ها به سمتم برگشت
_هرماینی گرنجر
از استرس درونم چیزی کم نشده بود
به هری و رون که تازه تو قطار بااشون اشنا شده بودم، نگاه کردم
اروم زیر لب گفتم
_ اروم باش هرماینی چیزی نیست
و اروم روی صندلی نشستم و کلاه انتخاب روی سرم اومد.
زیر لب چیزایی میگفت
_ تو کودوم گروه بزارمت؟!
_ هوشت خوبه .
_اوه اوه چه درسخونی
_ اوممممم گریفندور
با خوشحالی نفسمو فوت کردم بیرون و سر میز گریفندور رفتم
با همه دست دادم و کتاب قوانین هاگوارتز رو روی میز گذاشتم
حواسم به دور و اطرافمم بود ولی اول میخواستم برای یک دور دیگه این کتاب رو بخونم
وقتی همه گروه بندی شدن و فهمیدم هری و رون هم توی گریفندور افتادن، خیلی خوشحال شدم
بالاخره هری بچه معروف مدرسه بودو رون هم یه خل و چل
بعد از صرف شام و رفتن به خوابگاه ها ، به این فکر میکردم که از پدر و مادر ماگل(ادم های عادی) چجوری ممکنه من جادوگر باشم
و بعد مثل همیشه وقتم رو گذاشتمای حفظ کردن کتاب های درسیم تا توی طول سال بتونم ۱۰دور بخونمشون.
با لبخند به کتاب هام نگاه میکردم و میخوندم
ساعت ۳نصفه شب بود که به بیرون قلعه نگاه کردم
باورم نمیشد توی مدرسه هاگوارتز باشم
باور نکردنیه.


خیلی سریع داستانو پیش بردی و انتظار می‌رفت یکم بیشتر داستانتو پرورش بدی. با این حال اینجا متوقفت نمی‌کنم. راستی! "بذار" درسته. جملاتت رو هم بدون نقطه رها نکن. پایان جمله باید با علائم نگارشی همراه باشه.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۵ ۲۱:۳۸:۳۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸

Rejina


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
picture
تصویر شماره ی ۶
قیافه اش را نمی دید سرش را پایین گرفته بود اما گروهش را از روی شنلش تشخیص داد، شنلی که با آن صورتش را پوشانده بود، البته تعجبی هم نداشت اعضای اسلیترین گریان دیده نمی شدند. میرتل معمولا به استقبال افرادی که وارد دستشویی می شدند می رفت به خصوص گریان ها! اما از اعضای اسلیترین خوشش نمی آمد، شاید چون بیشتر سالازار اسلیترین و تام ریدل را مسئول مرگش میدانست تا مار باسیلیسک . با این حال موهای شخص گریان نظرش را جلب کرد ...سفید...
دراکو مالفوی، پسرکی بی احساس ، زورگو و مغرور که پدرش با کوچکترین اشاره، هرچه می خواست در اختیارش قرار می داد ، بنظر نمی آمد توانایی گریه کردن داشته باشد!
اما او آنجا بود، بدون اینکه به میرتل توجهی داشته باشد ... و میرتل مبهوت تماشای این صحنه بود... میرتل هرچه را که از ذهنش می گذشت بلند اعلام کرد
-دراکو مالفوی! فکر میکردم اونقدر بی احساسی که توانایی گریه کردنتو از دست دادی واقعا داری گریه میکنی؟واقعا؟
دراکو خشکش زده بود به هیچ وجه انتظار یک روح سرگردان را نداشت به علاوه اصلا دلش نمی خواست کسی یا روحی او را در این شرایط ببیند اما می دانست کار از کار گذشته است
-گاهی گریه کردن لازمه
میرتل موافق بود و به نشانه ی موافقت چند لحظه سکوت کرد اما بیشتر از آن نتوانست
-چرا داری گریه میکنی؟
مالفوی واکنشی نشان نداد. میرتل نزدیک تر رفت
-میدونم مشکلاتتو با کسی به اشتراک نمیذاری؛ میدونم از اون دسته ای هستی که باید همه چیزو خودشون حل کنن
نگران نباش قرار نیست من برم خبر هر کسی که میاد اینجا رو همه جا پخش کنم.
مالفوی اصلا حوصله ی یک روح سمج را نداشت با این حال از درد و دل کردن بدش نمی آمد، میرتل این بار جلوی مالفوی ظاهر میشود، دوباره سوالش را تکرار می کند همین کافی است که مالفوی به صحبت کردن ترغیب شود
-خودت چرا همیشه گریه می کنی؟
-به خاطر مرگم، تو چرا گریه می کنی؟
-به خاطر زندگییم
میرتل که باز گریه اش گرفته بود پرسید
-چرا زندگی یک اشراف زاده گریه داره؟
-یه پسربچه می تونه مدرس معجون سازی بشه، رئیس وزارت خونه ی سحر و جادو و...
اما یه شاهزاده باید شاه بشه
-اووووو مالفوی بیچاره کیه که همه ی تصمیماتو واست گرفته؟
-پدرم معلومه...
-همممم یعنی پدرت یه جورایی اربابته؟
میرتل متوجه دستان مشت شده ی مالفوی می شود لحنش هم عصبی تر بنظر می رسد
-من اینجوری صداش نمی کنم
-ولی ... هست
-حالا اون مهم نیست
-آره درست میگی چرا بعد این همه سال یادت افتاده گریه کنی؟
مالفوی سکوت می کند، خوشش نمی آمد میرتل جزئیات زندگی اش را بداند ولی دوست داشت این موضوع را با یکی از هم سن و سال های خودش درمیان بگذارد هرچند که او یک روح صد ساله باشد؛ نمی گذارد سکوت طولانی شود... آستینش را بالا می زند تا میرتل خالکوبی روی دستش را ببیند
-می دونی این علامت چیه؟
مالفوی کمی تعجب می کند وقتی می بیند میرتل چندان متعجب نشده است
-یعنی تو یه مرگ خواری
-نه یعنی من یه ارباب جدید دارم


جالب بود. فقط انتهای جملاتت رو به هیچ وجه بدون علامت رها نکن. بسته به نوع جمله، نقطه، علامت تعجب و... بذار.


تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۱ ۲۳:۵۹:۴۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.