پروتیشما برای شرکت در دوئل مشکلی داشتین. این مشکل رو توضیح دادین و بعد هم برای احترام به حریف دوئل و داورا پستتونو با وجود این که می دونستین امتیازی بهش داده نمی شه، ارسال کردین که نشون بدین بی تفاوت نبودین.
این کار خیلی قشنگی بود.
بررسی
پست شماره 528 باشگاه دوئل، پروتی پاتیل:
نقل قول:
نیمی از روز آفتابی و بلند تابستانی سپری شده بود و در محله ای آرام تنها یک جادوگر وفادار به محفل ققنوس میتوانست صدای پچ پچ دو دختر جوانی که مشاجره میکردند را بشنود.
چرا؟
این پچ پچ چه ویژگی خاصی داشت که مثلا یه مرگخوار نمی تونست بشنوه؟
یا باید یه همچین ویژگی ای براش در نظر گرفته می شد و یا به جای تاکید روی "وفادار به محفل ققنوس" روی اون شخص تاکید می شد. دومی منطقی تر و ساده تره. روی شخص تاکید می شد و بین توضیحا هم اشکالی نداشت که گفته بشه وفادار به محفله.
اینجوری فقط اینطور به نظر رسیده که نویسنده می خواد علاقش به محفل رو نشون بده. که می تونه هم نشون بده، ولی به جا و کمی غیر مستقیم.
نقل قول:
_چرا در باز نمیشه؟
_بذار من امتحان کنم خب.
_الآن امتحان کردن تو با من چه فرقی میکنه؟
_نمیدونم، شاید در مورد ورود تو مشکلی به وجود اومده باشه.
_امکان نداره. تمام اعضای محفل باید بتونن وارد این خونه بشن...
_بیا کنار ببینم.
این دیالوگ ها شکلک لازم داشتن. برای انتقال احساس. چون خودشون خیلی ساده هستن. توضیح هم ندارن. یه ذره باید حس و حال قاطیشون می شد. مثلا همون سوال اول. با نگرانی گفته می شه؟ با عصبانیت؟ همینجوری بی احساس؟
نقل قول:
نگاه پروتی سراسر رنگ تعجب گرفت، نگاهش بین در باز و صورت پادما جابه جا شد.
گاهی برای جلوگیری از تکرار کلمات و فعل ها می شه جمله ها رو با هم ترکیب کرد. قشنگ تر می شه:
نگاه پروتی در حالی که بین در باز و صورت پادما جابه جا می شد، سراسر رنگ تعجب به خودش گرفت.نقل قول:
همراه با صدای پروتی صدای ناله ی سگی که میخواست پشت پروتی وارد خانه شود و در به شدت به پوزه اش برخورد کرده بود، بلند شد.
صحنه بامزه بود.
اینجا هم حالت بالا وجود داره. "صدا" دوبار نزدیک هم تکرار شده و این موضوع موقع خوندن، بیشتر مشخص می شه. کیفیت نوشته رو پایین میاره. برای همین، وقتی برامون ممکنه بهتره برای یکیشون جایگزین پیدا کنیم. مثلا به جای صدای پروتی، می شد گفت فریاد یا اعتراض یا حتی جمله پروتی.
نقل قول:
صدای پادما شبیه کشیده شدن ناخن روی دیوار مغز پروتی را آزار داد.تمام دیوارهای مغزش با جمله ی " اون تونست در مقر محفل رو باز کنه ولی تو نتونستی" پر شده بود.
این جاش خیلی قشنگ بود. این حسادت پروتی خوب بود. ولی یه نظر من یه کمی مقدمه بیشتری لازم داشت. یه ذره توضیح بیشتر. چون به هر حال این خواهرشه.
مثلا تو قسمت اول پروتی نمی تونست درو باز کنه. پادما داوطلب می شد و پروتی کمی مصر تر و مطمئن تر می گفت تو نمی تونی بازش کنی و در به راحتی باز می شد.
اون بخش کمی باید پررنگ تر می شد.
نقل قول:
پروتی با اینکه علاقه ای به موجودات، علی الخصوص از نوع مشنگی نداشت ولی به سمت مرد رفت و با وردی از حافظه ی او حضور این سگ در زندگیش را پاک کرد.
جمله کمی ایراد داره:
پروتی با اینکه علاقه ای به موجودات، علی الخصوص از نوع مشنگی نداشت، ولی به سمت مرد رفت و با وردی، حضور این سگ در زندگیش را از حافظه او پاک کرد.نقل قول:
هرچه پادما اصرار کرد که این کار مصداق بارز دزدی است، گوش او بدهکار نبود و عقیده داشت برای او آزار حیوانات هم مانند انسان ها به معنی ظلم است.
شخصیت پروتی این جا کمی گیج کننده شده. فقط همین جا.
کمی بالاتر می گه علاقه ای به حیوونا نداره. ولی بعد حاضر می شه حافظه یه نفرو پاک کنه و سگشو با خودش بیاره و شعار هم بده.
بالاتر لازم نبود به علاقه نداشتنش اشاره بشه...یا حداقل می تونست بگه می ترسه. این فرق می کرد. یا اگه قرار بود به اون جریان ربطش بدیم، می شد گفت حیوونا رو دوست داره ولی نمی دونست چرا علاقه ای نداشت نزدیک حیوونا باشه.
نقل قول:
خانومی روی پله ها نشسته بود و با چشم های خشمگینش به آن دو نگاه میکرد. روح نبود، رنگ داشت.
دو تا جمله آخر خیلی خوب بودن. کوتاه، ساده، خوب.
نقل قول:
نگاه پروتی دوباره به سمت خانوم بلکی برگشت که این بار در تابلو نبود. زن همیشه خشمگین داخل راهروی ورودی حالا بدون هیچ صدایی از روی پله پاشده و روبه روی آنها ایستاده بود.
"پاشده" محاوره ایه. برای این قسمت مناسب نیست. بلند شده بهتره.
نقل قول:
اما به جای اینکه دستش با شونه ی این روح رنگی رو به روش برخوردی داشته باشه، فرو رفت و رنگی بیرون اومد.
قطره قطره رنگ از دست پروتی می چکید.
جمله بندیا کمی ایراد دارن. منظورتونو می شه فهمید، ولی این کافی نیست. جمله ها کمی باید روون تر باشن و صحنه ها رو واضح تر توصیف کنن.
اما به جای این که دستش با شونه این روح رنگی روبروش برخوردی داشته باشه، توی اون فرو رفت و چند قطره رنگ از اون قسمت خارج شد...
قطره های رنگ از دست پروتی می چکید.نقل قول:
_برای اینکه یکی از قوانین این نفرین اینکه تمام وجوه مشترکی که بین شما وجود داره از بین میره، اینجا خونه ی بلک هاست ولی وفاداری ای که به واسطه ی محفل به ما داره برای تو از بین رفته، وقتی تو داشتی سعی میکردی وارد این خونه بشی خانوم بلک از قابش به بیرون فرستاده شده.
توضیحات قبلی پادما خوب بود. ولی این قسمتش مبهم بود. مخصوصا جمله " ولی وفاداری ای که به واسطه ی محفل به ما داره برای تو از بین رفته"...این قسمت به نظر می رسه مهم ترین بخش توضیح باشه، ولی مفهومش روشن نیست.
نقل قول:
قبل از این پادما بتواند جواب سوال های پیش آمده برای خواهرش را بدهد، خانوم بلک از پله ها بالا رفت، داخل یکی از اتاق ها شد و وقتی دید تلاشش برای بستن در اتاق، جز رنگی شدن آن نتیجه ای ندارد روی زمین نشست و به دیوار های سیاه خانه اش خیره شد.
خانم بلک شما خیلی عجیب و غریبه! احساسات مختلفی در خواننده ایجاد می کنه. از طرفی ترسناکه...از طرفی خنده داره و از طرفی دل خواننده براش می سوزه.
این عجیب و غریب بودنش و این که تونستین این همه احساس رو ایجاد کنین، خیلی جالب بود.
نقل قول:
_ببین اون میتونه حس کنه که تو دستشو گرفتی ولی نمیتونه متقابلا دست تو رو بگیره، نمیتونه بشنوه ولی یه صداهای گنگی میشنوه، نمیتونه حرف بزنه یا حتی جیغ بزنه. اون میتونه حس کنه نمیتونه در مقابل کاری انجام بده.
این توضیحات خیلی خوب بودن. وضعیت دردناکی برای خانم بلک توصیف کردین که جدید و جالب بود. تاثیر خودش رو هم می ذاره.
نقل قول:
پروتی از روی پله ی چوبی بلند شد بی توجه به صدای قژ قژ چوب پرسید:
_بعد از برگشتنش به تابلو این همه رنگ رو چیکار کنیم؟
پروتی خیلی بی دلیل نگران این رنگاس. تو اون موقعیت واقعا چند تا لکه رنگ اهمیتی نداره که چند بار بهشون اشاره می کنه.
نقل قول:
پادما بی اینکه متوجه گذر زمان شود به آتیش شومینه که به خاطر گرمای تابستون دمایی نداشت و فقط برای تماس از ان استفاده میشد نگاه میکرد.
توجهتون به جزئیات خیلی قشنگ بود. اینو می شد توضیح نداد...ولی رد نشدن ازش خیلی خوب بود.
نقل قول:
_راستی در مورد اینکه خانوم بلک کجاست، باید بگم همونجایی نشسته که ظهر رفت و نشست. شوکه است، خودشم میدونه دچار چه نفرینی شده.
این خیلی غم انگیز بود! چرا اینجوری شد! معترضم!
نقل قول:
_اگر ما برش نگردونیم به تابلوش چی میشه؟
_خشک میشه.
این جاش هم خیلی خوب بود. یه موقعیت جدید و جالب خلق کردین...و خیلی حساب شده توضیحش دادین. سرسری نیست. بی منطق نیست.
داستانتون خیلی قشنگ بود. جدید، جالب، جذاب. من تا آخرش رو با علاقه دنبال کردم که بفهمم چی می شه. ایده خیلی خوبی پیدا کردین.
داستان سه تا شخصیت داشت که دو تاشون(پروتی و پادما) خیلی برای ما آشنا و معرفی شده نبودن، ولی با وجود این اصلا خودشونو گم نکردن. گیج نشدن. قوی و محکم نقششونو بازی کردن و شخصیتشونو نشون دادن.
خانوم بلکتون عالی بود. این که نمی تونست حرف بزنه عالی بود.
اگه بهش اجازه می دادین بعد از خروج از تابلو حرف بزنه، کارتون آسون تر می شد. راحت تر می نوشتین، ولی داستان به این قشنگی و تاثیر گذاری نمی شد. اون حالت بهت زده و ترسیده اش عالی بود.
ایراد اصلی شما نوع توضیح دادنتونه. گاهی مبهم می شه. گاهی جمله ها غلط هستن. یه ذره هم بعضی از قسمت های داستان خام مونده. مثلا ایده اصلی نفرین و چگونگی شروعش می تونست کمی واضح تر نوشته بشه. ولی اصل داستان خیلی قوی بود. همه جا هم سریع پیش نرفتین. مثلا کشف خاطره ای که باعث این اتفاق شده خیلی طول کشیده...اینم باعث می شه داستان بیشتر و بهتر جا بیفته.
نقل قول:
_این خونه برای مخفی بودن یه جادوی قوی داره که باعث میشه به مشنگ ها نشون داده نشه، سطح پیشرفته تر این جادو اینجوریه که تو اون چیزی که میخوای مخفی کنی رو به شکلی که میخوای نشون میدی، محوش نمیکنی باز آرایشش میکنی صحنه رو...
ایده آتش زدن خونه جلوی چشمای خانم بلک، ایده خیلی خوبی بود. این قسمت هم به نظر من باید کمی طولانی تر می شد. مثلا یه مثال زده می شد که فلانی یه بار همچین کاری کرد. چون این اطلاعاتی که داریم به خواننده می دیم جدید هستن...یه ذره باید برای خواننده بازشون کنیم.
وارد نکردن بقیه شخصیت های محفل، کمک بزرگی به حال و هوای مرموز و دلهره آور داستان کرده. طوری که انگار دو تا خواهر هیچ تکیه گاهی ندارن.
گذشته از اشکالات کوچیکش، داستان خاص و خیلی قشنگی بود.