هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- قان قااان قاااااان!

بچه که حسابی از شغل جدیدش راضی بود پشت چشمای فنریر نشسته‌بود و بیرون رو رصد می‌کرد. در حالی‌که رابستن نگران سلامتی بچه‌ش بود و اولین چیزی که دستش میومد رو منهدم می‌کرد تا فنریر از حرکت بایسته؛ حالا چه غضروف بود و استخون، چه شریان حیاتی. اهمیتی که نداشت.

- این قارقارک رو نگه داشتن کنین... این سلامت روانی نداره هممونو خوردن می‌کنه!

هکتور که اصلا دوست نداشت این رئیس بازی پایان پیدا کنه پس‌گردنی‌ای به رابستن زد.
- نگران نباش، ارباب شکمشو پاره می‌کنه درمون میاره... تو الان به دیده‌بانی‌ت ادامه بده بریم اتاقم!
- بیب بیب کردن کن عمو!
فنریر که می‌ترسید در صورت مخالفت بچه دستشو از توی چشمش دربیاره تا مجبورش کنه، بغضشو فروخورد.
- بیییب بیییب بوووق بووووق!
- بابا دیدن کردی بوقی رو؟
- دخترم من بهت افتخار کردن می‌کنم! تو کی انقد بزرگ شدن شدی که فنریر رو روندن کنی؟!
- بابا بابا رسیدن شدیم به اتاق عمو هکتور، برو تو!

هکتور تا فهمید به اتاقش رسیدن، لرزون لرزون از جاش پاشد.
- بگو بره سمت اون میز بزرگه وسط اتاق... بعد معجون صورتیه رو برداره... عصاره کرابه!
- اون معجون صورتیه رو ورداشتن کن...
- معجون سوسنیه؟ باشه باشه، حالا چی؟

بچه شنوایی قوی‌ای داشت... اما فنریر نه. و این برای درست کردن معجون که کار حساسی بود، یه مشکل بزرگ محسوب می‌شد.


گب دراکولا!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تنها چیزی که فنریر می‌خواست رهایی از دست هکتور و گابریلی بود که تو بدنش جا خوش کرده بودن؛ و از اونجایی که خارج شدن اونا از بدنش با شرط و شروطی همراه بود، چاره‌ای نمی‌بینه جز اینکه دو نفر دیگه رو هم قورت بده و این‌بار به چهار نفر تو بدنش سکونت بده.

- خیله خب.

فنریر برای لحظه‌ای به خاطر وضع بدش بغض می‌کنه، اما وقتی پای خوردن به میون میومد چهره‌ش به سرعت تغییر می‌کرد و آب دهنش جاری می‌شد.

- هاااام!

خوی گرگینه‌ای فنریر در کسری از ثانیه خودشو نشون می‌ده و قبل از اینکه رابستن و بچه‌ش بخوان متوجه حضور شخص سومی تو اتاق بشن، توسط فنریر بلعیده می‌شن!

فضای اتاق که ناگهان در چشم رابستن بسیار زیبا می‌نمود، با دل و روده‌های شکم فنریر جا به جا می‌شه و حتی بدتر از اون، هکتور ملاقه به دست و گابریل جاروبرقی به دست جلوشون ظاهر می‌شن.

- اینم از دیده‌بان‌هامون! برین تو چشم دیده‌بانی کنین!

هکتور که حسابی از رئیس بودنش لذت می‌برد، بلافاصله دستورات لازمو به رابستن و بچه‌ش انتقال می‌ده.
اما رابستن و بچه هنوز تو شوک اتفاق رخ داده بودن و فقط با شوک نگاهی به هم می‌ندازن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

فنریر هکتورو می خوره. هکتور تو گلوش گیر می کنه؛ ولی اصلا از این قضیه ناراضی نیست و قصد داره همون جا زندگی کنه. در حالی که فنریر در حال تلاش برای خلاص شدن از شر هکتوره، گابریل هم به همراه یه جاروبرقی وارد بدنش می شه و قصد داره اونجا رو تمیز کنه.
برای تامین برق جارو برقی، قراره هکتور یه معجون بسازه. برای همین به طرف اتاق هکتور می رن.

................

-برو برو برو...مستقیم...مستقیم...مستقیم...


شترق!


فنریر به دیوار اصابت کرد!
-نامرد...چرا گفتی مستقیم؟

هکتور دهان فنریر را باز، و کمی اطراف را بررسی کرد.
-خب من که از این تو خوب نمی بینم. احتیاج به چشم فعال داریم. برگرد...برگرد...برگرد...

هنوز سر فنریر به سنگ نخورده بود و داشت از هکتور اطاعت می کرد.
بعد از چند دستور دیگر، به اتاق رابستن رسیدند.

-شدن نمی شه بچه...ارباب اجازه دادن نمی کنه که یک ردای مرگخواری کوچیک برای تو دوختن بشه. مگه بچه بازیه؟

هکتور دستور بعدی را صادر کرد.
-رابستن و بچشو با هم بخور. می تونن برامون دیدبانی کنن که بریم اتاق من!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- میخواید تو دهن من سیم کشی کنید؟

فنریر این جمله را با تعجب زیادی گفت که باعث شد دهنش باز بماند و حجم زیادی از هوا وارد دهانش شود.

- دهنتو ببند سوز میاد! تازه دوباره کلی گرد و خاک اومد تو.

فنریر با عصبانیت دهانش را بست.

- سیم کشی چیه؟ بزرگترین معجون ساز قرن، هکتور دگورث گرنجر، سیم کشی نمیکنه که... معجون میپزه!

بر اثر هیجان زیاد، هکتور ویبره شدیدی رفت که باعث فنریر نیز بلرزد.
صبر فنریر تمام شده بود.
- آخه چطور دو شاخه رو بزنه تو معجون؟

فنریر این را با صدای خیلی ریز و ارام گفته بود؛ ولی گابریل و هکتور چون در بدن او بودند صدای او را خیلی بلند شنیدند.

- این رو فقط بسپار به بزرگترین معجون ساز قرن. حالا برو سمت اتاقم.
- بدو دیگه، توی این همه کثیفی حالم داره به هم میخوره!

فنریر با عصبانیت راه افتاد و دوباره شروع کرد به غر زدن.
- ارباب حتما منو میکشن. اگر نکُشن ولی حتما اخراجم میکنن!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۲ ۱۹:۱۰:۱۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-جارو... برقی؟
-پس چی؟ فکر کردی تمیزکاری به همین راحتیه که با سه بطری وایتکس و پنج دور تی کشیدن و چهار بار آب کشیدن تموم بشه؟ نخیر! کاملا در اشتباهی.

فنریر حوصله کل کل کردن نداشت. بدون حرف اضافه ای به طرف اتاق گابريل به راه افتاد. اما درست جلوی در اتاق متوقف شد.
البته متوقفش کردند!
-وایسا، وایسا! پاتو توی اتاقم گذاشتی، نذاشتیا... چرک!

فنریر قصد اعتراض داشت. اما وقتی دهانش را باز کرد، چیزی جز یک صدای سوت از آن خارج نشد.
-من کی سوت زدن یاد گرفتم؟

در همین فکر بود که یک جارو برقی دوان دوان از اتاق خارج شد و درون حلقش پرید.

-آفرین پسر خوب.

«تلق تلق»

گابریل دو ضربه‌ی آرام روی سر جارو برقی اش زد.
-فنر، الان راحتی؟
-خیلی! فقط اون لوله جاروت یکم سقف دهنمو به خارش میندازه... دیگه ساکت بشین می خوام برم خدمت ارباب.
-کجا؟ من برق ندارم. چجوری اینو روشن کنم؟!

هکتور کتابش را به گوشه ای پرتاب کرد و از روی دندان شماره هفت فنریر بلند شد.
-اصلا نگران نباشید که بزرگترین معجون ساز قرن اینجاست! برو وسایل و پاتیل منو بیار تا معجون برق ساز درست کنم.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
داخل اتاق
- داشتیم میگفتیم!

فنر سوزش شدیدیو درون دهن، حلق، مری و معده ش حس میکرد، ولی چاره ای نداشت باید صبر می کرد تا حرف لرد تموم شه.

- فنر! بهت گفتیم مسواک بزنی رفتی با وایتکس مسواک زدی!؟

فنر تازه متوجه اینکه دهنش بوی وایتکس میده و اینکه گابریل شروع به تمیز کاری کرده بود شد. فعلا باید همزمان سوزش دهن، حلق، مری و معده رو تحمل می کرد و هم بهونه ای برای لرد جور میکرد.
- بله ارباب! مسواک نداشتم مسواک کریسو برداشتم جای خمیردندونم وایتکس برداشتم، ارباب، بازم دستشویی!

فنر همزمان با اینکه کریس سعی می کرد با برگاش دهنشو تمیز کنه از اتاق خارج شد!

- ما بازم اجازه ندادیم!
بیرون اتاق

- چیکار میکنین، شما دو تا اونجا!؟ ابرو نموند واسم پیش ارباب!
- هکتور اینجا بیکار نشسته هیچ کاریم نمیکنه! اون وقت من دارم این همه زحمت می کشم تو ام سرم قر میزنی!
- بیا بیرون دیگه خب!

اشک تو چشمای گابریل حلقه زد.
- یعنی تو منو ادمی می بینی که جای به این کثیفی رو همین طوری ول کنه بره!؟
- خب چیکار کنم من الان!؟
- به جای حرف زدن برو تو اتاق من جارو برقیمو قورت بعد بعدم برو پیش ارباب!


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- ببخشید ارباب. در خدمتم.

لرد می‌خواست بپرسد فنریر به چه اجازه‌ای به دستشویی رفته؟ اما به این فکر افتاد که در این صورت فنریر می‌فهمد بدون اجازه او به دستشویی رفته. ترجیح داد او بر این تصور باقی بماند که انجام کاری بدون اجازه لرد ممکن نیست و از این سوال صرف نظر کرد.

- قبل از این که به اجابت مزاجت برسی پرسیده بودیم هکتور ... باز که داری دود می‌کنی!

- باز هم دستشویی ارباب! با اجازه.

- اجازه ...

فنریر این بار هم پیش از صدور اجازه، محضر اربابش را ترک کرده بود. این بار لرد به این سادگی‌ها از این خطای او نمی‌گذشت. اما او دغدغه مهم تری داشت و حواسش به این چیزها نبود.

- دیگه کجامو داری می‌سوزونی؟

- هیچی1 ارباب سراغمو گرفتن؛ منم داشتم با دود بهشون علامت می‌دادم.

- خوب اون وقت ارباب دستور می‌دن بیای بیرون! اگه می‌خوای بیای بیرون خوب بیا بیرون! چرا نمیای بیرون؟

- اوممم ... راست می‌گیا فنر. نه نمیام بیرون، همینجا میمونم. ولی خوب راستش مشکل این‌جاست که آتیشم خیلی شعله گرفته دیگه نمی‌تونم خاموشش کنم!

فنریر به هیچ وجه نمی‌خواست دچار سوختگی داخلی شود. درست در همین لحظه بود که گابریل با شلنگ سیاری که مشخص نبود از چه منبعی تغذیه می‌شود سر راهش سبز شد. نگاهی به گابریلی که در حال شست و شوی دیوارهای خانه ریدل بود انداخت و پیش از آن که فکری بکند، او و شلنگش را یک جا قورت داد.

- گرگینه کثیف بی جنبه! دو بار بهت گفتم برو حموم بهت برخورد؟ خوردی منو؟

- نخیر ... قورتت نمیدم. زود باش آتیش تو گلومو خاموش کن و برگرد بیا بیرون.

گابریل نگاهی به محیط اطراف انداخت. متوجه آتش شد و شلنگش را به طرف آن گرفت. سپس هکتور را دید که کنج گلوی فنریر لم داده بود و کتاب «بی شعوری» را می‌خواند.

- دستت درد نکنه. حالا زود باش بیا بیرون که باید برم پیش ارباب.

- بیام بیرون؟ تو میدونی این‌جا چه خبره؟ همه دیوارا پر خونه ... بوی گند گوشتای پوسیده بدنتو برداشته ... تمیزکاری این جا حالا حالاها وقت می‌خواد.

فنریر فرصت نداشت به این فکر کند که چرا چنین گندی زده و مشکلش را دو برابر کرده. گابریل شلنگ به دست، ماجراجویی در بدن فنریر را آغاز کرد و فنریر نیز وارد اتاق لرد شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اوغ، یعنی حس حالت تهوع. فنریر دچار حالت تهوع شده بود. خیلی هم شده بود. آنقدری که به حالتش بسنده نکرد و دچار خود تهوع شد.
معده، منتظر همین فرمان بود. و اکنون، فرمان صادر شده بود.
-همه آماده؟

هرچه در معده فنریر وجود داشت، دست به دست یکدیگر، آماده خروج شدند.

-حمله!

به رهبری اسید معده، از معده خارج شده، وارد مری شدند. مسیر باز و روان بود. اسید جلوتر از همه پیش می‌رفت و راه را برای محتویات باز می‌کرد.
مری تمام شد... به گلو رسیدند...

-خطــــر!

اسید تلاشش را کرد تا مانع برخورد محتویات با مانع پیش رو شود. اسید کارش خوب بود! محتویات به موقع ترمز گرفتند.

-اون مرغه؟

مرغ، پشت سر خروس پناه گرفت. ولی دیر... هکتور او‌ را دیده بود.
زبان کوچک فنریر را رها کرد و قدمی به مرغ نزدیک‌تر شد.
-مرغ!

خب... هکتور گرسنه بود.

ثانیه‌ای بعد، قضیه تهوع منتفی شده، محتویات از دست هکتور به سمت معده گریخته بودند.

هکتور دوباره سرجایش در گلو نشست و گازی به مرغش زد.
-زشته فنر... ارباب تو اتاق منتظرتن... منتظر نذارشون!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
داخل اتاق

لرد ولدمورت با دهانی باز به در اتاق خودش نگاه کرد.
اون قصد داشت که به فنریر اجازه نده، ولی فنریر اصلا منتظر جواب اربابش نمونده بود.
نگاهی به کریس کاشته شده کرد و دید که کریس هم داره ایشونو نگاه می کنه.
-اجازه نمی دهیم!

لرد ولدمورت هیچ حرفی رو در وجودش نگه نمی داشت.

-اجازه ی چی رو نمی دین ارباب؟
-به تو ربطی نداره...خوشمان آمد که اجازه ندیم، ندادیم!

ابهت لرد، کریس رو گرفت.
-خوب کردین ارباب...اجازه ندین هیچوقت!
-به ما دستور می دهی؟ به جای دو وعده، یک وعده بهت آب می دهیم تا زجر کش بشی!

کریس خیلی تحت تاثیر ابهت لرد قرار گرفت و برای همین گند زد.

بیرون اتاق

هکتور از کباب کردن زبون کوچیک فنریر دست برنداشته بود.
-من گشنمه...یا غذا یا کباب!

هکتور آدم یک دنده ای بود ولی فنریر هم زیر بار حرف زور نمی رفت.

-من هیچ غذایی به تو نمی دم!

هکتور آتیش زیر زبون کوچیک رو بیشتر کرد...هکتور کار اشتباهی کرد.

هکتور حواسش نبود که اگه زبون کوچیک تحریک بشه، باعث میشه تا به فنریر حالت تهوع دست بده.
-هکتور! داری چیکار می کنی اون تو؟ من...اوغ...


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_شنیدی میگن زندگی رو باید از نمایی دیگه نگاه کرد؟
_خب که چی؟!
_ببین من الان دارم زندگی رو از پشت زبون کوچک و لوزه هات تماشا میکنم و باید بگم خیلی کیف میده!

فنریر که در حال آماده شدن جهت آپارات به خانه ریدل بود دهانش را بست تا هکتور کمتر کیف کند.

_آهای چرا پنجره رو میبندی؟! خوبه منم پنجره خونتونو بیام ببندم؟!
_دهن خودمه خیر سرم... اختیارشو دارم!
_ببین بیا جدی صحبت کنیم... اینجا بو میاد... بوی خون...بوی هزار سال شسته نشدن... خواهشا لااقل یه مسواکی بزن بذار ارباب بهت امیدوار بشه.
_انقدر تو مسائل شخصی من دخالت نکن هکتور!

هکتور گرسنه اش شده بود.
_من غذا میخوام.
_نداریم... فعلا باید برم پیش ارباب تو هم اونجا ساکت میشی... وای به حالت اگر ارباب بفهمه تو توی گلومی!

فنریر گرگینه آبرو داری پیش لردسیاه بود. اگر لرد میفهمید که در خارج کردن هکتور از گلویش عاجز مانده آبرویش میرفت.

پاااااق


فنریر جلوی دروازه خانه ریدل ظاهر شد.
_خواهشا انقدر وول نخور هکتور...تمرکزمو از دست میدم.
_انقدر به من غر نزن این شرایطیه که پیش اومده دیگه ...باید کنار بیای!

فنریر که حرص میخورد به سمت اتاق لرد رفت، در زد و داخل شد.
_سرورم احضار فرموده بودید.
_کاری باهات داشتیم... ضمن اون کار... این هکتور رو ندیدی؟ مدتیه خانه ریدل دچار ویبره هاش نمیشه که ستون هاش بلرزه... نگران خانه مان شدیم!
_اممممم ... ارباب ... هکتور... اممممم... هکتور...
_فنریر این یه نوع آپشن جدیده که از تو حلقت دود میاد بیرون؟
_چی؟دود؟!

فنریر به اطرافش نگاه کرد. حق با لرد بود، از دهانش مانند دودکش دود خارج میشد! میدانست کار کیست!
_اممم ارباب من اجدادم اژدها بودن! این ویژگی ازشون به من ارث رسیده... امممم من یه لحظه برم دستشویی الان میام!


و قبل از آنکه لرد اصلا به او اجازه
خروج دهد، در را پشتش بست.

بیرون اتاق


_داری چیکار میکنی؟
_دیدم بهم غذا نمیدی دارم زبون کوچیکتو کباب میکنم... گرسنمه خب!
_زبون کوچیکم!

فنریر باید دوباره به اتاق لرد بر میگشت اما وقتی که دود راه انداختن های هکتور پایان می یافت!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۴ ۱۲:۲۹:۳۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.