هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸

هافلپاف

گابریل ترومن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۰:۱۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از ایران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
لرد ولد مورت شنلش روی سرش گذاشته بود و مثل همیشه نشسته بود و داشت لذت میبرد و یکم کرم عسل با دم موش دریایی و آب چلیده شده گربه دریایی رو میخورد و لذت میبرد که یک نامه براش اومد و هراسون شد.
-ای بابا این چیه وای نه دوتا اخه مامان این ویزلی ها با من چیکار داره با اون صدای گوش خراشش.
در همین حین نجینی خزون خزون وارد شد و خودشو از دسته صندلی کشید بالا.
-واااااااااااااااااااااا دوتا چه خبره آخه.
لرد روشو به نجینی کرد و با مظلومیت .
-بازش کنم؟
نجینی که خسته شده بود آخه هرروز دوتا میومد.
-چاره دیگه ام دارین؟بازش کن.
نامه عربده کش باز شد.
اخه لرد بیریخت تو کجات به نارنجی میخوره ها به اون کراب بگو فقط گیرش بیارم کاری میکنم که صبح تا شب قورباغه بالا بیاره معدش شبیه پشم گربه هرماینی بشه بی اجازه اکسیدان منو ورداشته جینی دوروزه دنبال پودر صورتش میگرده.
لرد مو به تنش سیخ شده بود و نگینی خودشو جمع کرده بود بغل لرد, نامه انقد به جلو اومده بود دوتاشون مثل چیز ترسیده بودن .نجینی سرشو میاره جلو چشمای لرد و به چشمای گرد لرد خیره میشه تو چشماش اشک جمع میشه.
-هنوز یکی دیگه مونده مگه ن؟
لرد که اشک جمع شده بود تو چشماش سرشو به عنوان تایید تکون میده نجینی دوباره میگه.
-آماده ایی1,2,3
نجینی و لرد که گوشه خونه خودشونو جمع کرده بودن نجینی دمشو دراز میکنه و چسب نامه رو باز میکنه لرد بااون صداش جیغ میزنه
خب یادم رفت بقیشو بگم برو خداتو شکر کن من قاتل نیستم وگرنه ریزریزت میکردم
دفعه آخرتون باشه.
نامه ریز ریز میشه و در اخر ریزه هاش آتیش میگیره.
نجینی که غش کرده بود ولدمورت ترسیده بود نجینی تو بغلش هی تکون میداد میترسید دوباره نامه بیاد.
-نجینی بیدار شو تموم شد امروز تموم شد از شرش خلاص شدیم
نجینی بهوش اومد هراسون.
-تموم شد تموم شد آخییییش خزید و شروع کرد به رقصیدن

و هردو نشستن به تخم عروس دریایی شکستن

....


ویرایش شده توسط گابریل ترومن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۵ ۱۶:۲۱:۲۴
ویرایش شده توسط گابریل ترومن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۵ ۱۶:۲۶:۵۸

روزی میرسد تمام جهان را تاریکی میگیرد و مرا میبینی که روشنایی را میاورم🖤🖤


تصویر کوچک شده




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۶:۴۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: کثرت ویزلی‌ها به صورت تصاعدی افزایش پیدا کرده و کل جامعه جادویی رو اشغال کردن. از هر سوراخ و سمبه ای تعدادی ویزلی می‌زنه بیرون. هکتور برای حل این مشکل یک معجون ضد ویزلی می‌سازه که تصادفا لرد از این معجون می‌خوره و ویزلی می‌شه. کراب برای این که لرد رو از ویزلی بودن خارج کنه، تصمیم به رنگ کردن موهاش می‌گیره. لرد که پس از رنگ کردن موهای جدیدش بی نهایت جذاب شده تصمیم می‌گیره از این جذابیت ذاتی استفاده کنه و خونه ریدل‌ها رو به مقصد نامعلومی ترک می‌کنه. از اون طرف سایر مرگخوارها که از نتیجه کار کراب شوکه شدن، ازش می‌خوان اونا رو هم رنگ کنه اما ویروس ویزلی از طریق رنگ مو به سر سایرین انتقال پیدا می‌کنه و باقی مرگخوارها ویزلی می‌شن. مرگخوارها قصد دارن کراب رو بابت بلایی که سرشون آورده گوشمالی بدن.

تصویر کوچک شده


- ببین عزیزم! تو دقیقا اومدی همون جایی که باید میومدی. من کارم اینه. به هر خیاری کاراکتر میدم و میندازمش رو دور موفقیت. من از سیب زمینی هم تولید ثروت می‌کنم. بذار برای این که خیالت راحت شه چند تا نمونه از موردای قبلیم رو نشونت بدم.

لرد می‌خواست بگوید که «عزیز» او نیست. ضمنا «خیار» و «سیب زمینی» هم نیست. و بسیار هم موفق است. علاوه بر این‌ها، دوست داشت کروشیو را نیز با او در میان بگذارد. اما مرد بی وقفه و با سرعتی باور نکردنی حرف می‌زد و لرد وقتی دید فرصت وسط حرفش پریدن را پیدا نمی‌کند، ترجیح داد وانمود کند هیچ وقت چنین قصدی نداشته.

- ببین! من نمی‌خوام بگم تو یا سایر موکّل‌هام خیارن. منظورم واقعا خود خیار بود. خیار وقتی اومد پیش من بابت کاربردهایی که داره افسردگی داشت. می‌گفت همه بهم می‌گن شبیه فحشی! من باهاش قرارداد بستم و خوابوندمش تو آبنمک و سرکه ... کردمش خیار شور! بسته بندی کردم، برند خودمو چسبوندم روش، دادم جادوگر تی وی وسط سریال «افسانه جومونگ» و «امپراطور جادوها» و برنامه «90» تبلیغ کنه، الان مثل چی داره می‌فروشه. یا مثلا این! تو هاگوارتز آبیاری گیاهان دریایی خونده بود. وقتی اومد پیش من می‌گفت احساس می‌کنم مثل یک سیب زمینی، بی مصرف و بی استعدادم. من بهش گفتم نگران نباش عزیزم! تو سیب زمینی نیستی ... خیارشوری! باهاش قرارداد بستم و بردمش تو جادوگر تی وی به عنوان هنرمند محبوب و مردمی آواز خوند. بعدم به عنوان هنرمند محبوب و مردمی رفتیم سنت مانگو و از کودکان فشفشه دیدن کردیم و عکساشو دادم پیام امروز چاپ کنه. بعدم به عنوان هنرمند محبوب و مردمی کنسرت خیریه برگزار کردیم. بعد که همه جا به عنوان هنرمند محبوب و مردمی شناخته شد، دادم هنرمندایی که نه محبوبن نه مردمی، براش شعر گفتن و آهنگ ساختن تا بخونه. الان آلبوماش و کنسرتاش داره مثل خیارشور فروش می‌ره. حالا تو هم موفقیت رو باور کن، قورباغت رو قورت بده و همه چیزو بسپر به من. تو یک قدم هم از خیارشور و سیب زمینی جلویی! تو جذابیت بصری داری. می‌تونم به عنوان مدل محبوب و مردمی بفرستمت تو برنامه شب عید جادوگر تی وی. با دو تا مصاحبه و چندتا عکس رو مجله معروف می‌شی ... یک پیج می‌زنیم و عکسات رو می‌ریزیم توش! فالورت که زیاد شد می‌ری خارج، ژانر عکسات رو تغییر می‌دی به دوازده شب به بعد ... دوباره فالورات بیشتر می‌شه. اون وقت یه سایت به اسم «لردبت» میزنی و تبلیغشو میذاری تو پیجت. هم از اون راه می‌خوری هم از تبلیغ رنگ مو و اکستنشن تو استوری. حالا بیا زیر این قرارداد رو امضا کن تا من بشم مدیربرنامه هات ... امضا کن تا کفتر خوشبختی از رو شونه هات نپریده!

لرد سیاه که در تمام این مدت چانه‌اش را می‌خواراند، انگشتانش را از زیر چانه به داخل جیب ردایش منتقل کرد.

تصویر کوچک شده


- بسیار خوب ... و اما مورد آخر! در مورد معضل کثرت ویزلی در کشور ...

- اون که معضل نیست! ویزلی ارزون می‌شه مردم خوشحال می‌شن!

- اما قربان خزانه دولت پر از ویزلیه که روی دستمون باد کرده و باید تبدیل به نقدینگی بشه ...

- عه؟ خوب دولت برای اون هم راهکار داره! اول بگین برای رونق تولید، تولیدکننده‌ها تمام ویزلی‌هاشون رو صادر کنن. بعد همش که صادر شد، یک سری مقاله چاپ کنید و برنامه تلویزیونی و رادیویی بسازید و توش به سرطان زا بودن ویزلی های هندی و تراریخته بپردازید. عکس هری پاتر رو هم بذارید توی شبکه‌های اجتماعی و کپشن بزنید که «این پسر بعد از دوستی با رون ویزلی‌های وارداتی تراریخته کله زخمی شده. اگر ذره ای غیرت برات باقی مونده فروارد کن تا کله بقیه زخمی نشه. » اگه بازم مردم ویزلی وارداتی مصرف کردن، بگین کالای لوکسه و وارداتش رو ممنوع کنید. بعد خورد خورد ویزلی‌های منجمد رو از انبار درمیاریم و 3 برابر قیمت می‌فروشیم. بعد که به گرونی ناگهانی ویزلی اعتراض کردن، ویزلی کپنی رو به صورت محدود و با ارائه اصل چوبدستی توزیع کنید و به 2 برابر قیمت بفروشید. مردم خوشحال می‌شن!

- شما خیلی باهوشید قربان!

- و مادرسیریوس!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۳:۱۷
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۴:۳۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۶:۰۶ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸

آلیس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۲۱ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
در همین حین، هر دو عقربه ی ساعت بزرگ مغازه روی عدد ۱۲ توقف کردن و همزمان با شروع روز جدید، طبق معمول گوی صورتی فال روزانه ی آلیس شروع به چرخیدن کرد تا طالع روزانه ی افراد حاضر رو شرح بده.

صدایی که به شکل فیکی قصد داشت با روحیه و نشاط به نظر برسه شروع به حرف زدن کرد: زنی رو میبینم که توی حروف اسمش بی اس و آر داره. چشمای درشت و قد نسبتا بلندی داره. امروز روز جالبی برای تو نیست عزیزم. بهتره که توی چنین روزی از میوه های بنفش و صورتی بیشتری استفاده کنی و چندان درگیر گرفتاری های شغلی نشی.

بلاتریکس که لحظه ای در اثر این صدای فرعی دچار بهت شده بود به خودش اومد و کلافه شد. اما صدا به پیشگویی ادامه داد.

-مرد گرفتار جادوی سیاه با موهای بلند به سراغ شما خواهد اومد، او از شما برای ماموریتی سیاه استفاده خواهد کرد. او تمام تلاش و رمق شما را به کار خواهد گرفت و در نهایت به هیچ عنوان مزدی به شما اهدا نخواهد کرد....

بقیه ی پیشگویی به زبان فرانسوی تغییر پیدا کرد. یکی از ویزلی های اصیل گفت: متاسفانه هنوز مترجم گوگل قدیمی روی این گوی طالع بینی روزانه نصبه و نمیتونه بیشتر از دو دقیقه به زبون اصلی حرف بزنه. گرچه چندان هم بد نیست باید اونو حین ایتالیایی حرف زدن ببینید. حتی گاهی ممکنه براتون آواز هم بخونه. با اختلاف هنوز یکی از محبوب ترین محصولات ماست.


هر وقت به کمکم نیاز داشتی به اون قسمت از آسمون نگاه کن که پنج تا ماه کامل در حال درخشیدن هستن.


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
بلاتریکس دیگر منتظر نشد که کراب آنجا بیاید و خودش دست به کار شد تا کراب را پیدا کند.مرگ خواران به ندرت می دیدند که کسی از فرمان بلاتریکس سرپیچی کند بنابراین همراه بلاتریکس راه افتادند تا این ماجرای غریب الوقوع را از دست ندهند.

-پس این کجاست؟

بلاترکیس درحالیکه از شدت خشم دست هایش می لرزید با فریاد این جمله را گفت و به سمت مرگخوارانی که به طور وحشت زده پشت سر او می آمدند نگاهی انداخت و گفت:

-برام پیداش کنییییید.

از شدت فریاد بلاتریکس خانه ی ریدل ها به طرز عجیبی لرزید و توجه سو به ریملی که از دریچه ی شومینه به پایین افتاد جلب شد.
-هی بچه ها!اینجارو نگاه کنید.
و به سمت شومینه رفت و ریمل را برداشت و به بالا نگاهی کرد تا دریچه ی شومینه را بررسی کند.بلاتریکس از پشت سر داد زد:

-ببینم چی پیدا کردی؟
و وقتی جوابی از سو دریافت نکرد،خودش جلو آمد تا دریچه ی شومینه را بررسی کند.
چشم های بلاترکیس هر لحظه درشت تر می شد و وقتی خط چشمی از جیب کراب به علت عدم تعادل در دریچه شومینه درست روی تخم چشم بلاتریکس فرود آمد ،چشم هایش درشت تر هم شدند.
تمام مرگخواران نفسشان را در سینه حبس کرده بودند.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- سنگ، کاغذ، قیچی... نه نشد. سنگ، کاغذ، قیچی... نشد...
- صد نفره نمیشه که!
- من میگم لیگ برگزار کنیم! لیگ سنگ کاغذ قیچی!

همه با استقبال از این فکر هکتور، دو به دو نشستن و مشغول گفتن «سنگ، کاغذ، قیچی» شدن. در همین حین، کراب موقعیت رو مناسب دید و یواش یواش، جوری که کسی نفهمه، به سمت در خروجی رفت، و وقتی دید همه مشغول لیگ سنگ کاغذ قیچی ن، فلنگ رو بست.

یک ساعت بعد

- من بردم!
- نه خیرم، من بردم!

لیگ هنوز حتی به مرحله دوم هم نرسیده بود. هیچکس نمیخواست قبول کنه که باخته. همه سعی میکردن خودشون رو برنده نشون بدن، و اینقد مشغول این برنده نشون دادن خودشون بودن که سعی نمیکردن راه حلی برای این مشکل ارائه بدن. بعد از چند دقیقه تلاش بی نتیجه، بلاتریکس بلند شد که خودش شخصا حساب کراب، و رقیبش رودولف رو برسه.
- کراب! بیا اینجا!

کراب نیومد اونجا.

- کراب؟ کراب! کجایی؟

کراب نبود.

- کراب! بیا اینجا کارت ندارم!

وقتی با این جمله، کراب خودشو نشون نداد، همه به عمق ماجرا پی بردن.
- کراب! میکشمت!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۷:۴۹ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۷

فنگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۶:۱۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
از سگدونی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
قبل از آنکه کراب یه قدم بیشتر به سمت لرد برداره، بلاتریکس سد راه اون میشه...
«اول خودتو بمال. یعنی بمال به خودت. رنگ مو رو میگم نه کرم پودرو. »

کراب: «این بود مزد زحمات من؟ این همه دستای کثیف تون و پاهای خوش بو تون رو لاک زدم. اینهمه کلاس اولی هاتون رو آرایش کردم. این بود آرمان های ما؟ حالا دیگه اعتماد ندارین بهم؟ »
مرگخوار یک: «خیلی خب حالا... گریه نکن بوق میزنی تو خط چشات. »
مرگخوار دو: «حرص نخور جوش میزنی پوستت میشه کعنهو اژدها. »
صدای شاملو طور: « سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده. بذارین کارشو بکنه. ما بهش اعتماد داریم. »

به دنبال صدای مصمم لرد، بقیه مرگخواران از اظهار نظر بیشتر منصرف شدن و کراب با دستایی لرزون در حالیکه کاسه ای بدست داشت جلو اومد و به سر لرد نزدیک شد. چوبدستی اش رو کرد تو کاسه رنگ مو و فرایند مالیدن رو شروع کرد...


یک ساعت بعد...

لرد: «خب؟ چطور شدم؟ تصویر کوچک شده
»
مرگخواران: «»

لرد ولدمورت دیگه یه ویزلی نبود. حتی خودش هم نبود. داشت لباس ماگلی تنش می کرد، می رفت تا نخست وزیر ماگل ها و حتی فرمانروای کل جهان بشه. شدت اعتماد به نفس به حدی بالا بود که با هر قدمش به سمت بیرون خونه ریدل و در کوره راهای دهکده هنگلتون، جنازه های زنان و دختران یکی پس از دیگری رو همدیگه تلنبار میشدن. جوانان جاهل و ماگل سوار بر اسب و الاغ در حالیکه با بیل و کلنگ و داس و غیره رهسپار زمین هاشون بودن یکی یکی پشت سر هم نوبت به نوبت براش پیتکو پتیکو و عرعر (در نقش بوق بوق) می زدن که "برسونمت برسونمت" که همگی به دنبال نگاه لبریز از جذبه ی لرد به مزارع نرسیده شخم زده شدن به طور خود به خودی.

سوی دیگر در منزل پدری لرد، مرگخواران بعد از شاهکار باورنکردنی کراب همدیگه را هل میدادن و صفی طولانی تشکیل داده بودن تا رنگ موی جادویی اونو امتحان کنن.


یک ساعت بعد...

جمعیت یک دست مو قرمز و ویزلی شده با خشم وصف ناپذیری چوبدستی بدست به کراب زل زده بودن...

کراب: «فکر کنم چوبدستیمو بعد رنگ زدن سر ارباب ضد عفونی نکردم. ویزلیمالی شدین یعنی همگی؟ »

ویزلی جدیدی که به جای دو دست قیچی داشت و احتمالا همون ادوارد بود، در تایید نکته و اشاره به نکات بهداشتی آموزشی مهم در این رول افزود:

«نصف کیس های اچ آی وی مثبت دنیا رو قیچی های من منتقل کردن. همیشه ضد عفونی کن. همیشه. ویزلی زدایی حتی.»

مرگخواران ویزلیلیده که گوششان بدهکار نبود به این نکات آموزشی، میرفتن که در غیاب لرد با رگبار وردهاشون کراب رو تیکه پاره کنن و فقط اختلاف سر نوع و شدت پارگی بود که داشتن در ثانیه های آخر با رای گیری و تک آوردن و سنگ کاغذ قیچی! حلش میکردن...


----------



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲:۱۱ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اينبار نوبت كراب بود كه خودى نشان دهد و لرد را از شر موهاى نارنجى خلاص كند.
-بريد كنار ببينم! راه باز كنيد... برو اونور ديگه اييييـ... عه! بلاتريكس... تويى؟ تو نرو. تو وايسا.

كراب در حالى كه سعى مى كرد كمر نحيفش را از زير بار نگاه سنگين بلاتريكس نجات دهد، بسته رنگ مو را از جيبش درآورد.
-تـــادا! اينم رنگ مو. البته خيلى گرون خريدمش. ولى فداى يه تار موى ارباب جانم!

سپس به دنبال ظرف مناسب، به اطرافش نگاهى انداخت.
-هى... هكتور! مثل كنده درخت اونجا نايست منو نيگا كن! اون ملاقه رو بده بياد!

و هكتور ملاقه را داد بياد.
كراب محتويات رنگ مو را درون ملاقه خالى كرد.
-يه اكسيدان شماره دو بديد.
-يه چى؟!

كراب چشمانش را در حدقه چرخواند.
-همش كراب... همش كراب... من نبودم ميخواستين چيكار كنين؟... يه كم مستقل شين. اين همه وابستگى خوب نيــ... اهم!

نگاه اطرافيان، حتى ويزلى ها نيز به حجم سنگينى نگاه بلاتريكس افزوده شد. كراب كه كمرش بيشتر از آن تحمل وزن را نداشت، بيشتر صحبت كردن را جايز ندانست و در عوض، دست در جيب ديگرردايش كرد و يك شيشه اكسيدان درآورد.
-خب...الان اين رو هم ميزنم و حاضر ميشه. بعدش ميتونيم بزنيم به موهاى ارباب!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوال مهمی که در این مرحله مطرح می شد این بود:

چگونه می توان یک ویزلی نبود؟

و شخص یا اشخاصی که می توانستند به این سوال پاسخ مناسبی بدهند، درست همان جا در میان مرگخواران بودند.
ویزلی ها!

باهوش ترین مرگخوار...
در این قسمت هکتور، لینی را که ذوق زده داشت برای اجرای نقشش وسط صحنه می رفت، از قسمت شاخک گرفت و با حرکتی خشن عقب کشید.
وبلاتریکس مغرورانه پا پیش گذاشت!
با هوش ترین مرگخوار، بلاتریکس، جلو رفت و یکی از ویزلی ها را از یقه اش گرفت و بلند کرد.
-تو! توضیح بده ببینم. چطوری می شه یک ویزلی نبود؟

ویزلی کوچک در حالی که روی هوا دست و پا می زد جواب داد:
-منو بذار زمین...من گشنمه! خیلی گشنمه...

شاید جواب همین بود...برای ویزلی بودن نباید گرسنه باشید!

نکته دیگری که بسیار واضح به نظر می رسید این بود که لرد سیاه باید از شر موهای نارنجی هم خلاص می شد. گذشته از ویزلی بودن یا نبودن، رنگ نارنجی اصلا به چهره سفید و رنگ پریده لرد نمی آمد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۵ ۲۳:۲۶:۳۳



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ شنبه ۹ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
خلاصه:
همه جا رو ویزلی ها گرفتن. تو خونه ریدل، خونه گریمولد، خلاصه که کل دنیای جادوگری رو ویزلی ها گرفتن. از طرفی که مالی که میگه ویزلی هاتون رو برای ما بفرستین و مانداگاس داره ویزلی ها رو میخره که موقع قحطی ویزلی به قیمت بالاتر بفروشتشون (!)؛ از طرف دیگه هکتور معجون ضد ویزلی رو توی آب شرب شهری خالی میکنه و از اون آب به لرد میده. لرد هم موهای قرمز درمیاره و کلا تبدیل به ویزلی میشه. حالا هم نجینی از این موضوع خبر دار شده.

***


- اونجوری نگامون نکن نجینی.
- پاپا... موهاتون...
- میدونیم.

لرد دوباره کلاه شنلش رو روی سرش کشید و روش رو از دخترش برگردوند. نجینی که دل شکسته شد به فکر افتاد. همین طور فکر کرد و فکر کرد تا این که ایده‌ای به ذهنش رسید.
نجینی خزید و از اتاق بیرون رفت.
- اهمسسس... اهمسسس!

اما هیچ کدوم از مرگخوارا دست از کاری که داشتن میکردن بر نداشتن. درواقع هرکدوم از مرگخوارا در حال سر و کله زدن با چند ویزلی بودن. رز غنچه‌هاشو از دست بچه ویزلی‌ها نجات میداد. ریگولوس سعی میکرد دستشو از تو جیب یه ویزلی در بیاره اما چون ویزلی به وقفه در حال حرکت بود موفق نمی‌شد. لایتینا مشغول باز کردن گره‌ی سیم هدفونش بود که دور انگشت یه ویزلی پیچیده بود.

- پس شام من چی شد؟

تمام موجودات خونه ریدل:

با این فریاد نجینی خونه ریدل به طور کامل در سکوت فرو رفت. حتی ویزلی ها هم وایستادن. گرسنه بودن پرنسس ارباب قطعا چیزی نبود که با اون بشه شوخی کرد.

- خوب شد... فیسس... دست از سر اون ویزلیا بردارین. الان مسئله مهم پاپای عزیز منه. باید پاپا رو از ویزلی بودن دربیاریم.

مرگخواران به هم و بعد به نجینی که جدیت از چشم هاش بیرون میزد نگاه کردن. انگار راهی جز گوش کردن به حرف تنها مار خونه ریدل نداشتن.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ شنبه ۹ دی ۱۳۹۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
-

لرد هنوز همانطور بی‌حرکت به نقطه‌ای خیره شده بود.

- پاپا؟ این چی میگه؟

لرد هنوز در افق بود.

- پاپا؟

نجینی با دقت بیشتری لرد را برانداز کرد. جز اینکه لرد بر خلافِ عادت همیشگی‌، کلاهِ شنلش را روی سرش انداخته بود، متوجهِ حجمِ عجیبِ کلاه شد.

- پاپا چی زیرِ کلاهتونه؟

آرام آرام با دمش کلاه لرد را عقب راند.

- نکن بچ‍...

نجینی چیزی که می‌دید را باور نمی‌کرد.

- پاپا!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.