همهمه ای در سالن به وجود امده بود؛ بر روی صحنه همچنان بانز و پسرک در کشمکش بودند. لرد و دامبلدور نیز دست از تلاش هایشان برای هل دادن یکدیگر برنداشته و حرف هایشان را با فریاد به زبان می اوردند که همین امر موجب شلوغی بیش از حد شده بود.
لرد که از شدت فشار قرمز شده بود، فریادزنان رو به دامبلدور گفت:
- هی ریش پشمکی! اگر این پسرک همان کله زخمی نباشد، من تو را مقصر ناخشنودی ام میدانم! از همان ابتدا نحسی ات سالن را فرا گرفته بود!
دامبلدور که اشکارا رنجیده بود، فریاد زد:
- به من چه ربطی داره تام؟! تو خودت عادت کردی هر چی میخای اون مرگخوارات واست اماده کنن؛ اصلا میدونی چیه؟ همه ی اینا واسه ی اینه که وجود تو از نیروی عشق خالیه!
بلا که میخواست انتقام اربابش را برای این اهانت از دامبلدور بگیرد، پیوسته سعی میکرد با چوبدستی اش او را که مدام برای هل دادن لرد وول میخورد، نشانه بگیرد. اما با این کار ارنجش به سو که با اشتیاق مشغول پاپ کرن خوردن بود، خورد و باعث شد ظرف پاپ کرن از دست سو به زمین بیوفتد.
در همین هنگام سدریک از همه جا بی خبر، از انجا رد شد و پایش را مستقیم روی ظرف پاپ کرن گذاشت که باعث شد خشخش بلندی ایجاد شود.
دامبلدور خنده ی خبیثانه ای کرد و رو به لرد گفت:
- ها ها! تام، تو برو مرگخواراتو جمع کن که با این صدای پاپ کرنی که ایجاد کردن، لکه ی ننگ بزرگی روت گذاشتن!
لرد با عصبانیت رو به سو کرد:
- مقصر این لکه ی ننگ کی بود سو؟ مگه نگفتم بگو پاپ کرنش بی صدا باشه؟
- ب.. بله ارباب.
- پس چرا این پاپ کرن چنین صدایی ایجاد کرد؟
- تقصیر من نبود ارباب! تا قبل از این که بلاتریکس بندازتش زمین بی صدا بود.
بلاتریکس ناباورانه به سو نگاه کرد و گفت:
- چرا میندازی تقصیر من؟ تو اگه انقد دست و پا چلفتی نبودی که ظرف نمیوفتاد!
در همین حین دامبلدور سعی میکرد از فرصت استفاده کرده و صندلی را تصاحب کند. لرد که یادش رفته بود دامبلدور رقیب صندلی اش است، به سر کار اولیه ی خود، یعنی هل دادن دامبلدور برگشت و بلا و سو را که درحال گیس و گیس کشی بودند به حال خود رها کرد.
سدریک که به دلیل مهربانی بیش از حد موجود در رگ هافلپافی اش نمیتوانست دعوای دو نفر را تحمل کند، به سوی بلا و سو رفت تا انها را از هم جدا کند. اما پس از این که لگدی از سو و مشتی از بلاتریکس نصیبش شد، تصمیم گرفت که به سراغ لرد و دامبلدور برود که حالا کارشان به جاهای باریک کشیده بود.
سدریک با مهربانی رو به دامبلدور کرد و گفت:
- پروفسور، این حرکات از شما بعیده! شما الگوی مایین باید یه کم متین تر رفتار کنین!
اما پس از این که با بی توجهی تمام از سوی دامبلدور مواجه شد، تصمیم گرفت به سراغ لرد برود. بنابراین دست نوازشی به سر لرد کشید:
- لرد عزیز، حیف نیست با این کله ی آینه ای قشنگ اینجوری دعوا میکنین؟ نمیگین ممکنه یه خطی چیزی روش بیوفته؟
لرد با عصبانیت دست سدریک را به کنار راند و گفت:
- تو این وسط چه میگویی پسره ی نخود؟ چطور جرعت کردی به سر من دست بزنی؟ با اون دستان کثیفت سرم را الوده کردی! حالا تا یه آوادا بهت نزدم از اینجا برو.
سدریک درحالی که از ناکامی اش در ایجاد صلح ناراحت بود، به طرف صندلی اش به راه افتاد که ناگهان صدای مهیبی شنید. صدایی که از افتادن بانز با سر از روی صحنه حکایت میکرد. بالاخره پسر موفق به فرار شده و با لگدی بانز را از روی صحنه به زمین پرتاب کرده بود.
دامبلدور از خوشحالی جیغی کشید و گفت:
- هی تام، بهتره تا قبل از نمایش بساطتو جمع کنی و بری که مرگخوارات دارن بدجوری خرابکاری میکنن!
لرد که از تاسف سری تکان میداد، رو به بانز گفت:
- به جای این دلقک بازیای ماگلی، بیا برو سو و بلا را جدا کن که کم مانده یک دیگر را بکشند!
در همین لحظه چراغ های صحنه دوباره خاموش شدند تا جمعیت را برای شروع نمایش به سکوت دعوت کنند. لرد و دامبلدور نیز که حالا شکل ظاهریشان دست کمی از لواشک نداشت، در انتظار نمایش دست از دعوا و هل دادن یک دیگر کشیدند.