هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
#17

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
روز مسابقه

جمعیت انبوهی از جادوگران و ساحران با شنل و ردا های زرد سر جاده جادوپلان نرسیده به کریم آباد لب جاده ایستاده بودند و دستشان را با حالت چیز برای رانندگان تکان میدادند. (برای تفهیم بیشتر داوران که نمیدونن چیز چجوریه. اینجوریه. X )



چند کیلومتر عقب تر همان جاده

-ارنست شیشه هارو بده پایین مردیم از گرما.
-‎باشه ماتیلدا.
-‎ارنست تی وی رو روشن کن.
-‎باشه آریانا.
-‎ارنست بزن شبکه چهار.
-‎ارنست. ببند.
-‎باشه ارنست.

ارنست به ارنستمجازی که صندلی کمک راننده نشسته بود و به او نگاه میکرد نگاهی کرد بعد هم آهی کشید و سرش را پایین انداخت.

-حالا نمیشد شما زرپافی ها با یه ماشین دیگه میرفتین؟
-هی وای من.
-‎ننگ هلگایی ارنی.
-‎بعد این همه وقت میگی با یه ماشین دیگه بریم؟ کجایی ننجون؟

آریانا برای چندمین بار دستش را روی بازوبند کاپیتانی اش کشید تا از بودن ان مطمئن شود و مکالماتش با ماتیلدا را به یاد آورد.

فلش بک

ماتیلدا:
- ارنی مارو پس بدین لعنتی ها.

آریانا:
- ارنی ارنیه دیگه ماتیلدا؛ چه فرقی میکنه؟ ولی اگه همینجوری بمونه و چیزی نگی من کاپیتان میمونم. ببین بازوبندم چه قشنگه.
-اری؟
-‎چیز... منظورم اینه که هر چی باشه جفتمون ساحره ایم تو دوست نداری یه ساحره کاپیتان باشه؟

اریانا خوب رگ حمایت از ساحره های ماتیلدا رو هدف گرفته بود. ماتیلدا کمی تعلل کرد و همین برای اریانا کافی بود.
-افرین. خواهر بذار من کاپیتان بمونم.
-‎اممم. باشه... همچینم فرقی نمیکنه.

آریانا با ترمز محکم ارنست از صندلی به جلو پرت شد و از خاطرات بیرون کشیده شد. همه ی سربازان هیتلر هم که عقب اتوبوس مرتب و‌منظم روی هم نشسته بودند پخش و پلا شدند.

-مرلین نکشتت ارنست.
-‎چه خبرته؟
-‎مرلین خودت سالم برسونمون. کاش با یه ماشین دیگه میرفتیم.
-چرا وایستادی حالا؟

ارنست به جمعیت زرد پوشی که کنار جاده با دستشان علامت چیز نشان میدادند اشاره کرد.

-اونا رو هم میخوای سوار کنی؟ دیوونه شدی؟ با دوتا تیم و اون همه سرباز جا داریم مگه؟

دیر شده‌بود. ارنست کلید باز شدن در را زد.

-دودورودودو زرپاف.
سریع و خشن قهرمان میشه هلگا میدونه که حقشه.
-برو بابا سریع خشن.
‎-زرپاف.
-سریع و خشن.
‎-زر پاف.

دقایقی بعد جلوی در ورزشگاه چیزکشان کریم آباد

اعضای دو تیم که با حالت سرگیجه ای که به خاطر صدای بوق های طرفداران داخل اتوبوس و حالت تهوعی که از رانندگی ارنست نشعت میگرفت و دل دردی که از پر بودن مثانه هایشان و کوفتکی بدنشان که به خاطر تمرین های سنگین و بی خوابی بود، هر لحظه صد رنگ عوض می‌کردند و کشان کشان خودشان تا رختکن هایشان رساندند.

رختکن تیم سریع و خشن
هیتلر تو نقشه ی a رو‌اجرا کن. من و ارنست هم هواتو داریم. املیا از تمام فرصت ها استفاده کن. اعضا؟ بچه ها ؟

اعضای تیم که سه روز بود رفع حاجت نکرده بودند. حاضر نبودند ثانیه ای بیشتر وقت را تلف کنند و با صورت داخل مرلین گاه رفتند. آریانا که میخواست با بازیکن ها آنالیز زمین مسابقه را انجام دهد کفری شد و داد و بیداد راه انداخت ولی وقتی دید کسی برای کلافگی اش تره هم خرد نکرد و فقط صداهای مشکوکی شنیده میشد پشت در مرلینخانه رفت و از پشت در شروع به خواندن آنالیز هایش کرد.

-خب ببینین بچه ها... .
- از اینجا چطوری ببینیم؟
-خب گوش کنید. این زمین دور و اطرافش پر گاز های سمیه که از استعمال چیز به وجود اومده فقط یک نفس از اون باعث اوردوز میشه و ممکنه دیوار هارو رنگی ببینید یا توهم بزنید... . بیاید بیرون دیگه خفه شدم از بوی بد.

اعضا با چشم های باز و صورت هایی بشاش از مرلینگاه خارج شدند. در همان لحظه از بلندگو دو تیم را به زمین بازی دعوت کردند. ارنست ماسک های شیمیایی را بین اعضا پخش کرد.


وقت مسابقه بود. ورزشگاه سراسر زرد بود و نماد گورکن هلگا هافلپاف روی تمام پرچم ها دیده میشد و بگومگوهای تماشاچی ها به گوش میرسید.

-چیز... بوی چیز میاد... .
-‎اینا معروفن به چیزکشی.
-‎عه بی ادب بی شخصیت.
-‎نه... نه... چیز که منظورم اون چیز نیست. منظورم چیزه.
-‎ای بی شعور، بی ادب.
-‎ای بابا.

فرد مورد نظر تصمیم گرفت بیشتر فحش برای خودش نخرد و به تماشای زمین و ورزشگاه بپردازد. هر چند دقیقه یک نفر به خاطر اوردوز از بوی تند چیز که اسمان ورزشگاه را پوشانده بود غش میکرد و عده ای هم که توهم پرنده بودن زده بودند خودشان را از لبه ی بالایی داخل خیابان پرت میکردند. اعضای تیم ها که این وضعیت را می دیدند، نگرانی هم به درد هایشان افزوده میشد.
همه منتظر بودند که گزارشگر اسم اعضای تیم را بخواند و سریع تر بازی اغاز شود.


- گزاررششششگررررر.
‎در اتاق گزارش با لگد باز شد ولی خبری از یوان ابرکرومبی که گزارش ان بازی را بر عهده داشت نبود.

کارمند ورزشگاه بدو بدو خودش را به دفتر رئیس رساند و خودش را روی زانو انداخت.
-جناب رئیس یوان نیست.

دقایقی بعد

بلند گو های ورزشگاه جیغی کشیدند و صدای اشنایی به گوش رسید.
-خب ریتا اسکیتر هستم جای اون روباه گزارش میکنم این بازی رو. متاسفیم که بازی رو به تاخیر انداختیم ولی بدون گزارش گر که نمیشه میشه؟ هه هه ... هه ... هه... .
ملت حاضر در ورزشگاه:

بالاخره داور بازی توپ ها را رها کرد و در سوت خود دمید. بازی شروع شد. ماتیلدا منتظر پرواز اسنیچ بود و زیر چشمی حرکات کریستف کلمب را زیر نظر داشت.

‎ارنستمجازیبازدارنده را روی هوا زد و آن را به سمت افتاب پرست فرستاد.

-ارنست به سمت دربازه خودشون میره.


افتاب پرست دوباره به ارنستمجازی پاس داد. ارنستمجازی توپ ارامی که از افتاب پرست امده بود رو با ضرب دستی محکم به سمت دربازه خودشان روانه کرد.

افتاب پرست که اصلا انتظار این ضربه را نداشت به توپ چسبید و از توی حقله رد شد. همین لحظه مهاجم زرپاف از موقعیت استفاده کرد و با یک ضربه آرام سرخگون را وارد حلقه ی سوم کرد.

-گل. گل. گل برای زرپاف. ارنست پرنگ با کوافل دربازه بان خودشون رو هدف کرد. این پیرمرد رو اخه چه به کوییدیچ؟


تماشاچی ها بهت زده شده بودند عده ای هم با عصبانیت بوووو میکردند. با سوت دوباره ی داور بازی از سر گرفته شد. این بار هیتلر توپ را محکم به حلقه ی سوم زرپاف کوبید توپ برگشت و در دست ارنست زرپافی ها افتاد. ارنست برگشت. با چوب کلفت اش چند تا روچوبی با توپ زد و در همان حالت با دست دیگری عینکش را از جیبش در اورد و روی صورتش گذاشت. ورزشگاه یک صدا ارنست را تشویق میکردند و‌هورا میکشیدند. ارنست قدرتش را جمع کرد و با فریاد سرخگون را پرتاب کرد.

- ارنست قهرمان ضربه ی خودش رو زد. اون... اما... توپ داره... وااااییی.

تابلوی امتیازات به نفع سریع و خشن افزایش یافت.

- ‎ارنست زرپاف هم گل خودی میزنه و اینبار طرفداران سریع و ‎خشن هستند که از خوشحالی فریاد می‌کشند. امان از دست این ارنست ها.

بازیکن ها به همدیگر نگاه میکردند و نمیدانستند قضیه از چه قرار است.
نزدیک بود کم کم گند جا به جا شدن بازیکن ها بالا بزند که داور در سوت خودش دمید و توپ ها دوباره به حرکت افتادند.

-یه ضربه دیگر از ارنست یک گل خودی دیگر... . ... دربازه بان ها نمیدونن و نمیتونن کاری کنن. چه بازی شده این بازی. خب بریم سراغ جست و جو گر ها. از اینجایی که من هستم دیده نمیشن بهتره منتظر باشیم تا پایین تر بیان‌.

آریانا از موقعیت استفاده کرد توپ کوافل را محکم به اسمان پرت کرد.

بالای سر ورزشگاه در ابرهایی که در واقع توده ی دود مواد مخدر استعمال شده بودند . دو جست و جو گر به دنبال اسنیچ میرفتند. اسنیچ که دماغ نداشت تا بو و دود داخل شود راحت بود و اینطرف و انطرف میرفت. اما جست و جو گر ها حال خوشی نداشتند.
چشم چشم را نمی دید توپ کوافلی که آریانا فرستاده بود به جای ماتیلدا با صورت کریستف کلمب برخورد کرد و ماسکش را شکست. جست و جو گر تیم سریع و خشن که چشمانش رنگ خون به خود گرفته بود و همه چیز را داشت چهاربعدی می دید. یکدفعه توهم زد و با دیدن تسترال هایی که به سمتش میومدن سر خرو....چیز...جارو رو کج کرد و متوجه شد پشت سرش هم لشکری از دیوانه ساز هادر تعقیب او هستند. او با گریه دستان لرزانش را از روی جارو برداشت و چشمانش را بست و جیغ میکشید و با سرعت به سمت زمین سقوط کرد.


ماتیلدا با یک حرکت فنی موفق به گرفتن اسنیچ شد ولی به خاطر دود شدید نتوانست برج بزرگی که کمی انطرف از ورزشگاه بود را تشخیص دهد و با ان برخورد و از موتور های سمت راست نیمبوسش دود سیاه خارج شد و او هم سقوط کرد.

-با گرفتن اسنیچ بازی به پایان میرسه. تماشاچی های عزیز برنده ی ان مسابقه رو زرپاف اعلام میکنیم.

داور در سوت خودش دمید و بازی بین دو تیم زرپاف و سریع و خشن به پایان رسید.
-از تماشاچی ها خواهش میکنم هر چه سریع تر ورزشگاه و کلا کریم اباد رو ترک کنید تا بیشتر بوخوری نشدین. هه ههه ههه هه هه.
تماشاچی ها:

بازی به اتمام و اتوبوس ارنست به همراه هافلپافی ها به هاگوراتز رسید و اعضای دو تیم با سر های شکسته و دست های خونی و چشمان باد کرده از اتوبوس پیاده شدند و اخ و اوخ کنان راهی تالار خودشان شدند.

جزایر کارائیب

یوان در حالی که سعی می‌کرد بدون خروج از ژست شاهانه اش با دهان نی لیوان شربت اش را بگیرد زیر سایه بان لب ساحل روی تخت لم داده بود و لبخند به لب داشت.
-چه قدر ساده لوح.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#16

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سریع و خـشن


پست دوم

قرارداد ترکمنچای، خیلی به ضرر سریع و خشن تموم شد. اون همه سرباز نازی، بعد از حموم، نیاز شدیدی به مرلینگاه پیدا کرده بودن.

- اینجوری نمیشه. باید یه فکری بکنیم... همگی سر تمرین!

این فکری نبود که اعضای تیم سریع و خشن منتظرش بودن. آریانا، از گم شدن ارنی، خیلی عصبانی بود و معتقد بود ارنی برای کاپیتانی خیلی پیره و کاپیتان باید عوض شه و این کاپیتان جدید، باید اسمش با "آ" شروع بشه و با "ا" تموم بشه؛ و معتقد بود که فقط یه نفر با این ویژگی وجود داره...

- هی، پس من چی؟ منم آملیا هستم دیگه، اسمم با "آ" شروع میشه و...
- میدونی به کسایی که اسمشون با "آ" شروع میشه بستنی نمیدن؟

و میدونست با این حرفش، تیر خلاصی رو زده.
اینکه توی نبود ارنی، یه کاپیتان لازم بود که مسلم بود، و اینکه اون کاپیتان کیه هم مشخص شده بود. حالا فقط مونده بود یه کار که خیلی هم سخت نبود... برنده شدن!
مسئله حیثیتی شده بود.

- از همین الان تمریناتو شروع میکنیم! هر کی تا سه ثانیه دیگه سوار جاروش نبود، سروکارش با اربابه!
- چی گفتی دخترم؟ تا سی ثانیه دیگه اتاقشو جارو نکرده بود؟...

آریانا، با قیافه ای که مخلوطی از ناراحتی و خشم بود، به سمت صدا برگشت.
- تا الان کجا بودی ارنی؟ چوبت کو؟ پاشو بیا سر تمرین!
- من؟ من همینجا نشسته بودم. من الان یه هفته ست اینجا نشستم باباجان! چوب دیگه چی چیه؟
- کاپیتانی ناسلامتـ... چی؟

فقط یک ثانیه تفکر نیاز بود تا آریانا متوجه بشه اگه بازوبند کاپیتانی رو میخواد، نباید بیشتر از این، گفتگو رو کش بده. اون میدونست که همین یک ساعت پیش از ضلع جنوبی، به ضلع شمالی کوچ کرده بودن، پس این ارنی که اینجا نشسته بود...
- خب، حرف زدن بسه! بریم سر تمرین! ارنی تو هم پاشو! کاپیتان دستور میده!

ضلع جنوبی جدید

- اون بازوبند منو بده، من کاپیتانم!
- چت شده ارنی؟ من کاپیتانم!
- اون بازو بند لعنتیو...

تق!

ارنی محکم زمین خورد. نتونست بازوبند کاپیتانی رو از چنگ ماتیلدا در بیاره؛ هرچی نباشه، ماتیلدا خیلی جوون تر بود و زورش به یه پیرمرد میرسید. پیرمرد که دید نمیتونه کاری رو پیش ببره، کمرش رو خاروند و رفت سوار جاروش بشه.‎
- قدیما که جوونا اینقد بی ادب نبودن. هی التماس کنن بیا کاپیتان شو، بیا کاپیتان شو، تیم بدیم، آخرش اینجوری خار و خفیفت کنن بندازنت بیرون، بهت دستور بدن... عیب نداره بابا جان، آریانا. بازوبند واسه خودت. اون چوبمو به من بده، من کمرم درد میکنه، نمیتونم خم بشم. چشمامم نمیبینه، نمیدونم کجاست.
- چوب؟ کدوم چوب؟ مگه تو مدافعی؟ من آریانا...

ولی ماتیلدا، به باهوشی آریانا نبود و مجبور شد یه چند ثانیه ای فکر کنه...
- ارنی ما رو پس بدین، دزدای پست فطرت!

ضلع شمالی جدید - سه روز بعد

تمرینات خیلی سخت پیش میرفت. آریانا، سخت گیریش رو به حداکثر میزان رسونده بود. تنها اجازه ای که اعضای تیم سریع و خشن داشتن، نفس کشیدن بود...

- کی بود نفس کشید؟ ها؟ اکسپلیارموس بزنم حالیتون بشه کی به کیه؟

هیچکس تا الان آریانا رو با این اخلاق ندیده بود. قدرت چه کارها که با آدم نمیکنه!

- آریانا... ما خیلی خسته شدیم... میشه یه لحظه...
- خسته؟ خسته یعنی چی؟ میدونی کی خسته میشه؟ دشمن!
- دشمن؟ کو دشمن؟ فقط بهم معرفیشون کن!
-

کاپیتان جدید، به تیم عجق و وجقش نگاهی انداخت. همه از سه شبانه روز تمرین بی وقفه، خسته شده بودن و به استراحت نیاز داشتن، و بیشتر از اون، به مرلینگاه!
- من هیچ نیازی به مرلینگاه و خواب ندارم!
- باید یه فکری بکنیم آری، اینجوری نمیشه! اگه وسط مسابقه خوابت بگیره چی؟ یا نیاز اضطراری به مرلینگاه پیدا کنی؟
- نمیکنم! یالا برین سر تمرین، شش ساعت دیگه بازی داریم!

و خب... تقریبا قابل حدسه که وقتی شما سه شبانه روز به مرلینگاه و توی رختخواب نرین، روز چهارم، مخصوصا اگه روز مسابقه باشه، چی به سرتون میاد!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۱۰:۵۲:۵۵


پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#15

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
سریع و خـشن



روباه نارنجی، یوآن آبرکرومبی، کنار شومینه ی تالار گریفیندور نشسته و پای راست را روی پای چپش انداخته بود. شومینه ی تهی از آتش، در تابستان نقش کولر را داشت.

روباه یک دسته تراول را با لذت می شمارد. هماهنگ با ورق خوردن اسکناس ها، دمش را هم در هوا تکان می داد.
_ هزار و پنج، هزار و شش...

فلاش بک

زیر نور تیربرق، دو فرد کلاه و شنل پوش ایستاده بودند. کلاه را تا روی بینی پایین، و یقه ها را تا زیر بینی بالا کشیده بودند.

_ اینجوری دیگه هیچکس ما رو نمی شناسه. خب شما کی هستید؟ چی می خواید؟

یوآن زل زد به مخاطبش و منتطر جواب ماند. قرار بود کسی آنها را نشناسد اما خود یوآن هم طرف مقابل را نمی شناخت.

ناشناس کیف سامسونتی را به سمت یوآن دراز کرد.
_ من "اون دوستیم که ماتیلدا نمی شناختش". می خوایم که طرف ما باشی.
_ شما؟
_ زرپاف!

یوآن کمی این دم آن دم کرد.
_ من که حرفی ندارم. ولی... آخه مگه گزارشگر هم خریدن داره؟

غریبه کیف را هل داد در دست یوآن. روباه آن را گرفت.
سنگین بود!

_ تو فقط به نفع ما و برای ما گزارش کن.

"اون دوستی که ماتیلدا نمی شناختش" رویش را برگرداند. یک لحظه بود و لحظه ی بعد...
پاق
آپارات کرد.
یوآن ماند و یک کیف پر از پول.
_ کار آسونیه!

پایان فلاش بک

شستش را با زبانش خیس کرد.
_ هزار و پنجاه شش، هزار و پنجاه و هفت...

درحالی که روباه پول چندماه گزارشگری را در یک شب کاسب شده بود و کنار باد شومینه کیف می کرد، در قسمت زیرزمین قصر، در تالار هافلپاف، آرامش قبل از طوفان برقرار بود.

بازی بعدی سریع و خشن با اعضای تالار خودشان یعنی زرپاف بود. اعضای هر دو تیم از شدت سخت کوشی شب ها هم تمرین می کردند. زرپاف در قسمت شمالی و سریع و خشن در قسمت جنوبی تالار.
ابتدا همه چیز دوستانه بود.

ارنست بازیکنان را گرم می کرد. دور تالار می دویدند. وقتی به اعضای زرپاف برمی خوردند بلند سلام می کردند.
_ سلام، خسته نباشید.
_ هلگا قوت.

برای هم دعای خیر می کردند.
_ به امید پیروزی.
_ به امید قهرمانی.

برای هم دست تکان می دادند و بوس حواله می کردند.
_
_

اما کم کم اوضاع تغییر کرد. رقابتشان جدی شد و رودربایستی را کنار گذاشتند. جدی تمرین کردند.

هر چه به زمان بازی نزدیک تر می شدند، رقابت هم شدیدتر می شد. آن ها گریفیندوری نبودند که از خودگذشتگی کنند و به خاطر تیم مقابل ببازند؛ آن ها هافلپافی سخت کوش بودند و هر طور شده باید با تلاش می بردند. موقع تمرین این بار دیگر برای هم آرزوی خوب نمی کردند.

ارنست مجازی: هی ارنی تو داری از تیم ما تقلید می کنی. دیدم خودت رو شبیه من کردی!
ارنست واقعی: اونی که شبیه هستش تویی. من واقعیم.

دیگر برای هم دست تکان نمی دادند. وقتی دخترها از کنار هم رد می شدند فقط صدایی به گوش می رسید.
ماتیلدا: ایش!
آملیا: ايیییییش!

حتی پوست تخمه ها هم برای تیم سریع و خشن آدم شده بودند. مدام تخمه ی تلخ تحویل می دادند. بعد هم از ظرف ها کودتا کرده و به ضلع شمالی هافلپاف می رفتند.

عملا تالار به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده بود.
مشکل وقتی ایجاد شد که مرلینگاه در بخش جنوبی و حمام در بخش شمالی بود.

ضلع جنوبی

_ های هیتلر!
_ های!

آریانا خسته از سلام های نظامی هر روزه ی این ارتش، بینی اش را گرفت.
_ هیتلر ببین چقدر از فضای تالار رو با ارتشت گرفتی! تازه شدت بو هم به خاطر حموم نرفتن زیادتر شده.  چندتا از اینا رو بدیم شاید بذارن بریم حموم.
_ های آریانا! مهم تر از حموم، مرلینگاهه. دیر یا زود خودشون پیداشون میشه. 

ضلع شمالی

سدریک دیگوری مثل مدل های تبلیغاتی، به صورت پا ضربدری مدام از این سمت تالار می رفت آن سمت تالار. 

ماتیلدا که از مشکل سدریک خبر داشت چیزی نگفت. می دانست تا آخر شب همه تبدیل به مدل می شوند. همین که این فکر از ذهنش گذشت، "اون دوستی که ماتیلدا نمی شناختش " بلند شد و به سدریک پیوست.

آگاتا کریستی تراسینگتن با ترس زل زد به ماتیلدا. انگار داشت با زبان بی زبانی التماس می کرد کاپیتان کاری انجام بدهد.

ماتیلدا بلند شد.
رنگ سدریک زرد شده بود. اگر کاپیتان عجله نمی کرد، کمی بعد شلوارش هم همان رنگی می شد.

_ مبادله می کنیم.

حمام و مرلینگاه را مبادله کردند.
سریع و خشن ها به ضلع شمالی رفتند و زرپافی ها به ضلع جنوبی.
و این شد قرارداد ترکمن چای بین دو تیم. و هیچ هافلپافی هم ابدا شک نکرد که قطعا هیچ فرقی نمی کند کدام تیم در کدام بخش باشد. که آن ها به حمام و مرلینگاه به طور همزمان نیاز دارند. که معامله هیچ فایده ای نداشته. که آخر چه فرقی کرد الان که جایشان را عوض کردند؟
هیچ هافلپافی ای شک نکرد. به هر حال آنجا تالار ریونکلاو نبود.

تنها چیزی که در آن معامله، واقعا مبادله شد، دو ارنست بود.
پیرمردها غافل از کارهای جوان های این روزگار، بی خبر از معامله، از ضلع خود تکان نخورده بودند.
اما تیم ها چرا.

و متاسفانه باز هم هیچ کدام از اعضا متوجه این جابه جایی نشدند. حتی خود ارنست ها.

تمرین ها هر روز سخت تر و سخت تر می شد. بازی ناموسی شده بود.

فلش فوروارد_ روز مسابقه چند دقیقه قبل از شروع بازی

یوآن در جایگاه گزارشگری نشسته بود. قبل از شروع بازی روی صداسازی کار می کرد.
_ اماااان امااااان امااااان... هو هو هو هو... هاااااای...

که جغدی برایش رسید. پرنده بی نوا ابتدا با نوک رفت توی شیشه ی جایگاه.
روباه در را باز کرد.
_ صرفا برای همین انقدر شیشه های اینجا رو برق میندازم که معلوم نشه شیشه ست.

نامه را از پای جغد باز کرد و در همین فاصله جغد هم یک گاز از دست یوآن گرفت.

_ آخ! 

جغد جیغ زد. انگار می گفت.
_ صرفا برای همین نشستم رو دستت.

نامه را باز کرد.

نقل قول:
با سلام
من"اون دوستی ام که ماتیلدا نمی شناختش". از طرف تیم زرپاف.
الان وقتشه که یه کاری بکنی.
تیم ما رو برنده و سریع و خشن رو بازنده اعلام کن.


یوآن سرش را از روی نامه بلند کرد.
_ بازی شروع نشده که!

و ادامه ی نامه را خواند.

نقل قول:
لابد میگی بازی شروع نشده که!

یوآن:

نقل قول:
می دونم بازی شروع نشده. تو همین کار رو بکن فقط! یه جور تضعیف روحیه یا هم شوک تا نتونن خوب بازی کنن.
جواب جغد رو هم نده.
No_reply@joghd
هلگا نگهدارت.


یک بار دیگر نامه را خواند و به کاری که باید می کرد فکر کرد.
_ سخت شد!

پایان فلش فوروارد    




ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۸:۴۴:۱۸

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#14

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
زرپافVSسریع و خشن

پست سوم*

آگاتا با حرکتی آکروباتیک از جلوی بازدارنده ای که ارنی به طرفش زده بود گذشت و توپ را دقیقا بر خلاف جهتی که آفتاب پرست پرید پرتاب کرد.
ورزشگاه از خوشحالی و شگفتی منفجر شد؛ چون آفتاب پرست خود را به شکل دروازه ها در آورده بود و مشخص نبود.

هیتلر به طرف آملیا پرواز کرد و با تعجب گفت:
_چجوری فهمید آفتاب پرست کدوم طرف می پره؟
_یه مشک...نه. شانسی بود. آره شانسی بود.

آملیا طوری این حرف را تکرار می کرد که گویی هم می خواست خودش را قانع کند و هم هیتلر را.
هیتلر سلامی نظامی کرد:
_اجازه می دید ترورش کنم؟
_ها؟ البته که...

همان لحظه نیمفادورا بازدارنده ای به طرف آملیا و هیتلر فرستاد و باعث شد هیتلر قسمت آخر حرف آملیا را نشنود.
هیتلر در حالی که داشت به جمله ی نصفه نیمه مانده ی آملیا فکر می کرد، به طرف پوست تخمه رفت تا سرخگون را از او بگیرد اما وسط راه مسیرش را کج کرد و از زمین مسابقه خارج شد؛ فکری در سر داشت.

یوان با شور و حال بازی را گزارش می کرد:
_اه! هیتلر از زمین مسابقه بیرون رفت. شاید مشکلی پیش اومده. حالا پوست تخمه گل دومو میزنه. بازی بیست- صفر به نفع زرپاف.

هافلپافی های تماشاگر که نمی دانستند کدام تیم را تشویق کنند، هر تیمی که گل می زد را تشویق می کرد و این طور بود که فقط زرپافی ها تشویق می شدند؛ چون بازی 70-0 به نفع آنها بود.

یوان هیجان زده تر از قبل فریاد می زد:
_تیم زرپاف داره مثل ستاره می درخشه. این لعنتیا انگار از همه ی ضربه ها خبر دارن. اممم...هیتلر؟ اون چیه هیتلر؟

هیتلر که در خیال خودش از دستور آملیا اطاعت کرده بود، فریاد زد:
_آرپیچیییی...می خوام زرپافیا رو ترور کنم.

تماشاگران فریاد زنان از جا می پریدند و می خواستند جان خود را نجات دهند که گری بک قیام کرد و از آن فریاد های خفه کننده اش کشید:
_ساکت شید احمق ها. هیتلر اونو بزار پایین وگرنه...

اشلی که مطمئن بود گری بک با مرد آرپیچی دست کنار نمی آمد، مداخله کرد:
_اههم...ببین هیتلر؛ ترور کردن مردم ایده ی خوبی نیست. می تونیم با...
_گاز گرفتن؟
_نه فنریر. می تونیم با صحبت مشکلمونو حل کنیم. نه؟

فنریر و هیتلر هر دو سر تکان می دادند.
ماتیلدا زیر لب فحشی داد و به طرف سدریک پرواز کرد:
_باید زودتر این بازیو تموم کنیم. اوضاع داره خراب میشه.
_باشه. ولی این به تو بستگی داره. گوی زرین رو زودتر بگیر.

هیتلر که انگار سلامت روانیش را از دست داده بود، با دهانش صدای تفنگ در میاورد و آرپیچی را تکان می داد:
_فایر...فایر...فایر. آرهه! بمیرید.

اون دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش به نیمفادورا نگاهی انداخت. دیگه وقتش شده بود. شاید یک بازدارنده کم بود اما دو بازدارنده، حتما کار هیتلر را تمام می کرد.
_یک، دو، سه.

دو بازدارنده به طرف هیتلر هجوم بردند و او را نقش زمین کردند.
تانکس سعی می کرد به خودش روحیه دهد و انداختن هیتلر را تقصیر خود نداند.
_خب مست بود...به من چه؟

آریانا نمی خواست بازی را رها کند، اما حال هیتلر خیلی خراب بود.
_اوه! به دکتر نیاز داره.

هیتلر قهقه زنان سعی می کرد توضیح دهد اما هیچ کس چیزی از حرف هایش نمی فهمید، جز زرپافی ها:
_ستاره...ها ستاره. اونا گفتن...ههه. گفتن بازی حوصله شونو سر میبره...هاهاهاها. حوصله...

زرپافی ها بعد از شنیدن این حرف ها فهمیدند اگر هیتلر به هوش بیاید، دستشان رو شده است.
ماتیلدا به طرف داور اشاره کرد تا بازی را ادامه دهند.

_200-0 به نعف زرپاف. این تیم داره میترکونه.
اما جست و جو گرشون، نمیتونه اسنیچ رو پیدا کنه.
یوان بعد از چند ساعتی که گزارش کرده، صدایش گرفته بود و ناله می کرد.
بازیکنان روی جاروهایشان آویزان مانده و تماشاگران خابشان برده بود.

اشلی که سعی می کرد به مسابقه شور و حال بدهد، با خوشحالی اعلام کرد:
_ما بعد از مشورت با تیم داوران، به این نتیجه رسیده ایم که به خاطر فاصله ی زیاد امتیاز دو تیم، برنده ی مسابقه تیم زرپاف شود.

تماشاگران که گویی تازه با صدای بلند اشلی از خواب بیدار شده بودند، شروع به تشویق کردند، اما هیچ کدوم نمی دانستند کدام تیم برنده شده است.

پوست تخمه با جارویش به سمت ماتیلدا رفت و گفت:
_خب. میدونم الان وقت مناسبی نیست، اما...من پولی ندارم که بدیم به ستاره ها...هکتور هم وقتی خبر دستگیریشو شنیده، از کشور خارج شده.


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۲۰:۲۳:۱۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#13

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
زرپاف vs سریع و خشن

پست دوم

ناگهان ماتیلدا درحالی که هیجان در صدایش موج می زد، با صدای بلندی پرسید:
- شما هم شنیدین؟

همگی با تعجب به ماتیلدا نگاه کردند. آگاتا به آرامی پرسید:
- چیو ماتیلدا؟ راجع به چی حرف می زنی؟

ماتیلدا با مشاهده ی واکنش آنان و حرف آگاتا دریافت که ستاره ها فقط با او حرف می زنند. با تعجب اندیشید که چرا صدای ستاره ها را فقط او می شنود.

موضوع را برای بقیه شرح داد. نیمفادورا گفت:
- شاید چون کاپیتان تویی فقط با تو حرف می زنن!
- آره راست میگه؛ شاید ستاره ها دلیل حضور ما رو حس کردن و می خوان فقط با کاپیتان حرف بزنن!

ماتیلدا به آرامی سری تکان داد و گفت:
- آره ممکنه؛ ولی خب الان این مهم نیست، چیزی که اهمیت داره اجرای درست عملیاتمونه!

ماتیلدا پس از گفتن این حرف چشمانش را محکم بست تا ذهنش را بر روی صدای ستاره متمرکز کند. پس از گذشت چند ثانیه ماتیلدا صدای کلفتی را به وضوح شنید:
- اینجا چی می خواین ای انسان های زشت و بی نور؟ کِدِری و مات بودنتون داره حالمو به هم می زنه!

ماتیلدا درحالی که فکر می کرد انتظار همچین خوشامد گویی ای را نداشته، در ذهنش گفت:
- سلام بر ستاره ی کبیر! حالتون خوبه؟ راستش ما نمی خواستیم مزاحمتون بشیم فقط یه درخواست کوچیک داشتیم که اگه اجازه بدین بگم.

صدایی عجیب در ذهن ماتیلدا پیچید که حاکی از اجازه ی ستاره برای گفتن حرفش بود. ماتیلدا درحالی که سعی می کرد ملایم حرف بزند، گفت:
- امیدوارم از این درخواستمون بد برداشت نکنین، ما اهل تقلب و این حرفا نیستیم، فقط الان واقعا مجبوریم. می شه شما یکم ما رو تو نقشه های کوییدیچ تیم سریع و خشن که اتفاقا حریف ما هم هست و احتمالا تا الان آملیای عزیز راجع بهش باهاتون حرف زده، کمک کنین؟

صدای خنده ی آمیخته به خشم ستاره در ذهن ماتیلدا پیچید:
- خیانت؟ اونم به بهترین دوستِ آدمیزادمون؟ هرگز!
- این که اسمش خیانت نیست؛ این کمک به بهترین دوستای آملیاست! آملیا بعدا ناراحت می شه اگه بفهمه شما از کمک به دوستاش دریغ کردین!

ظاهرا حرف های ماتیلدا در ستاره اثر کرد. لحظاتی در سکوت سپری شد. سپس صدای زیری که ماتیلدا احتمال می داد متعلق به ستاره ی دیگری باشد، خطاب به ستاره ی اولی گفت:
- این تنها شانس خلاص شدن از دست اون مزاحمه، قنطورس*! خوب بهش فکر کن!

ماتیلدا که آشکارا ترسیده بود و سعی می کرد به خود بقبولاند که آن مزاحم خودش نیست، منتظر جواب قنطورس ماند. پس از گذشت چند دقیقه قنطورس گفت:
- فقط به یه شرط حاضریم یه چیزایی بهتون بگیم؛ اونم اینه که یه نفرو برامون بیارین. یه انسان مزاحم به اسم هکتور که هر دفعه با دودی که از اون معجونای مزخرفی که درست می کنه و می ترکه و بالا میاد، خونه و شهر ما رو آلوده می کنه.

ماتیلدا با تعجب به هم گروهیانش که منتظر بودند، نگاهی انداخت و موضوع و شرط ستارگان را برایشان توضیح داد.

ارنی رباتی به طوری که مشخص بود خیالش راحت شده گفت:
- این که اشکالی نداره! هکتور برای خودِ ما هم مایه دردسره. من و اون دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش می ریم اونو میاریم!

و به این ترتیب ماتیلدا دوباره بر روی صدای قنطورس تمرکز و موافقتشان را اعلام کرد.
دوباره آن صدای زیر که بعدها معلوم شد ستاره ی پولاریس* بوده، گفت:
- فقط که این نیست! شما علاوه بر آوردن اون موجود مزاحم، باید هزینه ی تعمیر خونه های ما که در اثر برخورد شهاب های مهاجم خراب شدن، پرداخت کنین. شما باید به ما پول بدین، ولی نه از اون فلزای مسخره ای که شما به عنوان پول ازش استفاده می کنین.

ماتیلدا با درماندگی پرسید:
- پس چه نوع پولی می خواین؟
- باید هر ده تا از اون فلزای طلاییتونو با هم آب کنین و بعد یه کره ی کوچولو باهاش درست کنین. هر ده تا پول شما، یه دونه پول ما حساب میشه و ما پنجاه تا پول کروی لازم داریم!

ماتیلدا درحالی که ناامیدی از چهره اش می بارید، شرط دوم ستارگان را برای دوستانش شرح داد. نیمفادورا با تعجب فریاد زد:
- پونصد گالیون؟ مگه ما سر گنج نشستیم؟ بیا بریم ماتیلدا ولشون کن، نمی تونیم بخاطر یه مسابقه پونصد گالیون از دست بدیم!

پوست تخمه که از ابتدا حرفی نزده بود و حالا خودشان را بسیار نزدیک به هدف می دید، گفت:
- نه، من جورش می کنم. بهشون بگو قبوله!

و بدین ترتیب پوست تخمه به دنبال پول درآوردن از کلاس پیشگویی خارج شد. ماتیلدا نیز موافقتشان را به ستارگان اعلام کرد.

پس از گذاشتن چند شرط کوچک دیگر توسط ستارگان و قبول آنها توسط ماتیلدا، ستاره ها به قولشان عمل کرده و رمز و راز بازی سریع و خشن را به آرامی در ذهن ماتیلدا زمزمه کردند.

حال

با صدای سوت داور، بازیکنان از روی زمین بلند شده و به هوا رفتند. توپ در ابتدا در دست تیم سریع و خشن بود که البته خیلی زود به دست بازیکنان زرپاف افتاد.

یوآن در میکروفون فریاد زد:
- آگاتا با یه حرکت عالی و حساب شده توپو از چنگ آملیا بیرون آورد؛ حرکتش فوق العاده بود، انگار از قبل می دونست آملیا قراره به کدوم سمت حرکت کنه!



*= نام ستاره ای در فضا


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۱۹:۳۱:۵۱
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۱۹:۳۳:۰۱
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۲۳:۳۶:۴۲

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#12

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
زرپاف
Vs
سریع و خشن


یوآن با ترس و لرز همه ی ورزشگاه را از نظر گذراند و دنبال نشانه ای از بلاتریکس و یا آن کفش پاشنه بلندش بود. بلاتریکس در بازی قبلی باعث شده بود که یوآن ملاقاتی با مرلین داشته باشد. اما همه ی جادوگران دور هم جمع شده و به کمک یوآن شتافته بودند و بالاخره توانستند روح او را برگردانند . یوآن وقتی آن موقع را به یاد آورد، بر خود لرزید. اما وقتی نشانه ای از بلاتریکس پیدا نکرد، نفس عمیقی کشید و به بازی پرداخت.
- سلام به همه. من یوآن آبرکرومبی هستم و امروز این افتخارو دارم که بازی دو تیم زرپاف و سریع خشن رو گزارش کنم. خب همونطور که می دونین، دو تیم هم گروهیه همدیگه هستن و ممکنه بازی خشن نباشه. البته من که نمی خوام خشن باشه... اما به حال مهم نیست. بازیکنان به زمین اومدن. تیم زرپاف به ترتیب...

بازیکنان به ترتیب وارد زمین شدند و هر دو تیم خوشحال بودند. تیم سریع و خشن برنامه ای غیرقابل توصیف و فوق العاده ای کشیده بود وآنها مطمئن بودند که با تکنیک های مد نظر‌، بازی را می بردند. اما تیم زرپاف از طرف دیگری خوشحال بود. لبخندی شرورانه بر روی لبان آنها خودنمایی می کرد. هر چند که آنها بدی در وجودشان نداشتند اما این بازی...

فلش بک

- چقد حوصله سربر!

آملیا ناگهان نگاهش را به ماتیلدا دوخت و ماتیلدا حرفش را پس گرفت!
- منظورم اینه که... چقدر خوبه این درس! من علاقه ی خاصی دارم به این درس اصلا!

و خیال آملیا راحت شد. اما ماتیلدا رویش را از او برگرداند و مدام غرغر کرد! فردا امتحان کلاس پیشگویی داشتند و امتحانشان از سیارات، ستاره ها و... بود. و طبق معمول، آملیا با اشتیاق درباره شان حرف میزد. او برای صدمین بار درس را دوره کرده بود. اما همه می دانستند که او بدون خواندن هم همه چیز را بلد بود!

ماتیلدا با چشمانش کتاب را نگاه می کرد و تظاهر بر این داشت که دارد این کتاب را می خواند ولی فکر او در جایی دیگر بود. به کوییدیچ! آنها تنها پنج روز وقت داشتند که خود را آماده کنند. و تیم مقابل آنها... . ناگهان فکری به ذهن ماتیلدا رسید. فکری که می توانست آنها را نجات دهد! او رویش را به طرف سدریک کرد و گفت:
- همه ی تیمو وردار بیار توی کلاس پیشگویی. یه فکری دارم!

سدریک خواست چیزی بگوید اما ماتیلدا با سرعت از تالار خارج شد!

کلاس پیشگویی

- ما رو که جمع نکردی که بهمون درس ستاره ها بدی؟

ماتیلدا به نیمفادورا نگاه کرد اما گفت:
- نه نیمفا! وقتی داشتم درس ستاره ها رو می خوندم، به این نتیجه رسیدم که از ستاره ها کمک بگیریم و اینجا بلندترین جاییه که می تونیم ازشون در خواست کمک کنیم!

آگاتا پرسید:
- اما...
- صبر کن آگاتا! هنوز حرفم تموم نشده. آملیا همیشه مسائلشو به ستاره ها میگه. هافلپافی ها اهل تقلب و یا خیانت نیستن. اما هیچ آدمی نمی تونه تا ابد خوب باشه. پس چطوره که به ستاره ها رشوه بدیم؟ می تونیم از کارای سریع و خشن سر دربیاریم. بچه ها، این تنها شانسمونه!

همه ی هافلی ها مردد بودند.

نیم ساعت بعد

بعد کلی جنجال و بحث، بالاخره تصمیم بر این گرفته شد که ایده ی ماتیلدا را عملی کنند. آنها به بلندترین نقطه ی در دسترس یعنی کلاس پیشگویی رفته بودند و سعی داشتند توجه ستاره ها را جلب کنند. و ناگهان ماتیلدا صدایی در مغز خود شنید. ستاره ها بالاخره به پیشنهاد و ندای او جواب داده بودند.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱:۱۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
#11

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
سریع و خشن
VS
زرپاف



زمان: ساعت 00:00 روز 30 تیر تا ساعت 23:59:59 روز 5 مرداد

داوران:
فنریر گری بک
اشلی ساندرز

لطفا توضیحات ورزشگاه را مطالعه کنید.




پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#10

تریسترام بسنوایتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از خشونت گل ها خار می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
نقل قول:
بدون چوب لباسی هرگز!

Mommie dearest



بزاق چهارم: آب
تف تشت VS رستاخیز





بومب دنگ!

آخر توقف بیش از حد آرسینوس کار دستش داد و یکی از بلاجرها که دید آرسینوس همینطوری مثل ماست ایستاده برای اینکه به حرکت تشویقش کند خودش را به او کوباند.

- و حالا آرسینوس جیگر رو داریم از تیم تفت تشت که با مخ به سمت زمین سقوط میکنه. چه میکنه این بازیکن!

کتی هم از آنطرف با بی خیالی داشت پاتیلش را هم میزد که آرسینوس بغل دستش سقوط کرد و با زمین یکی شد. درنتیجه کتی بلاخره رضایت داد سرش را با بی میلی بالا بگیره. اما به جای دیدن آرسینوس با داور خشمگین وکچل فیس تو فیس شد. با این حال کتی زرنگ شده بود. سریع از ضربه دمپایی داور یک جا خالی سوباسایی داد و باعث شد که داور برود قاطی باقالی ها.

تماشاگران:

داور حسابی کفری شده بود و برتی باتز با طعم استفراغ میدادی بهش بالا نمیاورد. برای همین تصمیم گرفت برود و حق کتی را کف دستش بگذارد که یکهو یادش آمد که وظایف داوری دارد و میتواند با کمک همین وظایف جد و آباد به رحمت مرلین رفته تف تشتی ها را جلوی چشمشان ظاهر کند. نتیجتا در حالی که همزمان خنده شیطانی میکرد و به کتی فحش های آبدار آسلامی میداد، سوار جارویش شد و با قیافه ای که حتی مادر سیریوس هم مقابلش کم میاورد خودش را به وسط زمین رساند. اما وقتی دست در جیبش کرد تا کارت قرمز به تعداد اعضای تف تشت درآورده و همه اشان را از بازی اخراج کند یادش آمد در پست قبل لباسش را با مایو عوض کرده و در حال حاضر جیبی ندارد.

داور:

تماشاچیان:

اعضای دو تیم:

داور که حسابی ضایع شده بود با خشمی دوبرابر قبل باز به دمپاییش متوسل شد و آن را پرت کرد به سمت تماشاچیان ولی از بخت بد ضربه اش خطا رفت و صاف خورد پس کله جنگ جهانی. جنگ جهانی همواره ثابت کرده بود که فاقد اعصاب درست حسابی است. همانطور که با 70 میلیون آدمی که زده بود در طول جنگ لت و پار کرده بود سر شوخی نداشت.

یه ثانیه طول کشید تا جنگ جهانی بپرد روی سر داور و چپ و راستش کند و البته در حین این کار مواظب بود که با عضلات پشت بازویش هم دلبری نماید.

- و اینم از داور که البته یکم هم برنزه شده. اوا؟ چی شد یه دفعه؟ به حق تنبون پاره مرلین یکی از اعضای تف تشت داره داورو به قصد کشت میزنه!

به نظر نمی یومد کسی زیاد از این موضوع ناراحت شده باشد. تماشاچی ها خیلی سریع بسته های تخمه و پاپ کورن رو درآورده و مشغول شدند. هرازگاهی نیز سوتی برای جنگ جهانی میزدند. ظاهرا دیدن کتک خوردن داور از تماشای بازی برایشان هیجان انگیزتر بود.
جنگ جهانی که حسابی از سر و صدای ملت خرکیف شده بود داور را ول کرد و رفت مقابل جایگاه تماشاگران. درحالیکه حرکت های موزون انجام میداد برای ملت فیگور پشت بازو می آمد. ملت هم برایش دست ها زدند و جیغ کشیدند و لنگه دمپایی پرت کردند.

از اینطرف داور هم با اینکه نصف دندان هایش شکسته بود و همان چهارتا موی باقی مانده روی سرش را هم جنگ جهانی کنده بود حاضر به کوتاه آمدن نشد. با همان وضعیت اسفناکش سلفی یهویی از خودش گرفت و همراه پیامی تهدید آمیز فرستاد تو توئیتر که در همان لحظه حدود ده میلیارد دیسلایک دریافت نموده و رکورد شکست.

در تمام این مدت هم کتی بل فارغ از همه هیجاناتی که بالای سرش رخ میداد با چهره ای سرخ و موهای پف کرده معجونش را هم میزد. معجون کف کرده و غلیظ شده بود و به نظر میرسید تا اتمامش چیزی نمانده باشد.

صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:
- همونطور که می بینید لوسیوس یه بار دیگه حمله میکنه .... البته سوروس هستش... چون لوسیوس چند دقیقه پیش منهدم شد.

سوروس بازدارنده ای به سوی افق های بازدارنده ی کله ی وینکی پرتاب کرد. ولی چون چنین چیزی وجود نداشت بازدارنده محکم به کله ی کاربر مهمان برخورد کرده و کاربر مهمان در کمال رقت انگیزی مثل برگ درختی که هیچ برگی نداشت به سمت زمین سقوط کرد.

- بازیکن تف تشت افتادی روی زمین. درخواست نیروی امدادی از کنار زمین میشه...

تف تشتیا از دیدن این صحنه بسیار شاکی شده و روحیه ی انتقام جویی در درون بیرونشان جوش زد. البته غیر از تریسترام که همچنان مشغول هیچکاری و علافی بود.
جنگ جهانی دست از ادا و اصول و جلف بازی برداشت. با موشکی که در دست داشت سوروس رو مورد هدف قرار داد و طوری سوروس رو محو کرد که خود سوروس هم متوجه نشد محو شده چه برسد به تماشاچیان!
چون اگر تماشاچی ها میدانستند که سوروس محو شده از جا برمیخواستند و جنگ جهانی را تشویق میکردند و آرمان های کریس آنجل و دیگر شعبده بازان معروف جهان، در حالی که نمرده بودند زنده میشد ولی چه میشد کرد که بخت با جنگ جهانی یار نبود.

در همان حال پالی با فریادی زمزمه وار که بوی پای آرسینوس را میداد به سمت دروازه حمله کرد تا گلی دیگر به ثمر برساند. اما موفق نشد.چون اعضای برخاسته از ماقبل تاریخ تف تشت ریختن سرش. آرسینوس دوباره پایش را وارد حلقوم پالی نمود. جنگ جهانی و وینکی طی یک حرکت قسی القلب پالی را تیر باران کردند طوریکه تکه هایش به گوشه و کنار پاشید و لوزالمعده ش افتاد دست کتی بل که سریع آن را وارد محتویات معجونش کرد. گوگل هم تبریک تولد استیو جابز را بسیار آروم به ستون فقرات پالی کوباند و البته تریسترام چون همچنان مشغول هیچکاری نکردن بود نتوانست بهشان ملحق شود و سرش بی کلاه ماند.

- خطای تف تشت علیه پالی... البته شما از روی قطر دو بازیکن می تونید بفهمید کدوم قوی تره... هواداران تف تشت که اگه می دونستن تیمشون قراره اینقدر خوب باشه بیش از هشتاد و شیش درصد ورزشگاه رو پر می کردند... ببینیم نظر داور و کمک داور چیه... نتیجه همچنان پنجاه به دویست هست به نفع رستاخیز...


اما داور بعد از کتک هایی که نوش جان کرده بود نیاز مجدد به استراحت پیدا کرده بود. در آن لحظه گوشه ای برای خودش لم داده بود و داشت با گوشیش ور میرفت. بعد هم از استراحت زیاد خسته شد و از خسته شدن زیاد خسته و از طرفی آب پرتقالش تمام شده بود و از بس سلفی های خودش با مایو و دمپایی لا انگشتی را برای دوستانش فرستاده بود که حجم اینترنتش هم رو به پایان بود. پس بدون توجه به اعلام خطا و گزارشگر که داشت از پشت میکروفن حنجره اش را پاره میکرد از ورزشگاه بیرون رفت تا حجم اینترنت بخرد. بدون توجه به این موضوع که برای تمدید لازم نیست حتما به شرکت خدماتی اینترنت برود...

از سوی دیگر سدریک و مودی به قصد خونخواهی پالی، به بهانه گرفتن توپ به آرسینوس حمله ور میشوند ولی زیاد بخت با ایشان یار نبود چون قبل از اینکه به آرسینوس برسند با تیر برق بزرگی که وسط زمین بود برخورد کردند و منهدم شدند. کسی هم توضیحی برای این نداشت که وسط زمین بازی کوییدیچ تیر برق چه کار میکند.

تیر برق نیز بعد از اتمام ماموریتش با لبخندی ترول وار که روح آنتونین از بازی قبلی در آن نهفته بود از ورزشگاه خارج شد و به جاده ای دوردست در شرق جنوب آمریکای شمالی رفت.
با اینکه تا آن لحظه تنها دو بازیکن از تیم حریف مانده بود تف تشتی ها هنوز 150 امتیاز عقب بودند و زمان مسابقه داشت برای خواندن این جملات بی ارزش هدر میرفت.

- از تیم رستاخیز عملا دوتا بازیکن باقی مونده وهر چه دقایق بیشتری از بازی سپری می شه به پایان بازی نزدیکتر می شیم... خستگی رو میشه از ساق پای بازیکنا دید... تف تشت باید مواظب 50 امتیازش باشه چون خیلی ها با همین 50 امتیاز صعود کردن، تف تشت هم شاید با همین 50 امتیاز صعود کنه... البته این یه قانونه که اون تیمی برنده هست که گل های بیشتری بزنه.

آرسینوس با مشاهده این اوضاع از شدت عصبانیت نزدیک مرز انفجار قرار گرفته بود. با اینکه از نظر تعداد بر حریف برتری داشتند ولی عملا کاری از پیش نمیبردند.
آرسینوس با سرعت به سمت اولین کسی که دم دستش بود پرواز کرد. وینکی درحالیکه جیغ های بنفش میکشید و با مسلسلش تیر هوایی میزد، دور ورزشگاه میچرخید و حریف میطلبید که ناگهان خودش را با آرسینوس فیس تو فیس دید. دودی که از کله آرسینوس بلند میشد وینکی را متوجه کرد اوضاع زیاد خوب نیست. برای همین دست از شلیک کردن برداشت و دست پیش گرفت تا پس نیافتد.
- وینکی دیگه اینطوری اصن نتونست. زیر مسلسل وینکی داشت درد میگرفت. وینکی از کله نقابی خواست که هرچه زودتر یه غلطی کرد تا وینکی نرفته جریان پیراشکی هارو...

آرسینوس دید وضعیت بحرانی است، سریع کراواتش را چپاند در دهان وینکی که دستش هم به جن نامحرم نخورده باشد.
- باشه بوقی ولی باید کمک کنی. پاشو یه فکری کن که مضحکه عام و خاص شدیم.
- مگه از اول ما مضحکه عام و خاص نبود؟ وینکی جن مضحکه خاص و عام خووب؟

دیدن آرسینوس در این حالت باعث شد وینکی برای بار اول دست از جر و بحث بردارد. بعد با حالتی که سعی میکرد نشانه ای از فهم و درکش باشد سرش را تکان داد و رفت تا اعضای تیم را از گوشه و کنار جمع کند.

فلش بک- افقِ جزایر بالاک

بالاخره سوخت موشکی فرغون تته پته ای کرد و خاموش شد تا تیم تفت تشت بار دیگر با مغز روی زمین فرود آیند.

اعضای تفت تشت: :

منظره ناموسی که شکل گرفته بود، دوربین را مجبور کرد تا صحنه را برفکی کند. کمی طول کشید تا ملت یک بار دیگه ریکاوری کرده و به وضعیت نرمال برگردند.
بعد دست جمعی رفتن تو کار کتی بل. از عوامل پشت صحنه یک عدد تلمبه قرض گرفتند و کتی را از کف فرغون با کاردکی جدا کردند.
بعد از اینکه کتی به اندازه کافی باد شد ملت تف تشتی دست از کار کشیدند و عقب ایستادند تا نتیجه کار را مشاهده کنند. کتی با یک نفس عمیق از جا بلند شد و نگاهی به دور و برش انداخت. بعد به هم تیمی هایش که مثل تسترال بهش زل زده بودند خیره شد و آخر سر هم طور به دوربین زل زد.
- کتاب نظریه نسبیت من رو کی برداشته؟
ملت تف تشت:

چند دقیقه بعد- همونجا

ظاهرا قرار نبود آبی از کتی گرم شود. کتی مثل همیشه نبود. حتی دیدن وینکی با کلاه گیس بور نتوانسته بود او را سر ذوق بیاورد. درحالیکه با دیدن نگاه تسترال وار هم تیمی هایش سری به نشانه تاسف تکان میداد، دست گوگل را کشید و به گوشه ای خلوت برد تا مشغول سرچ کردن شود.

بقیه نگاه سنگینی به کتی انداختند ولی کتی به سمت چپ مغزش دایورت کرد.
تف تشتی ها متوجه شدند که کتی بل را باید بی خیال شوند! پس دور هم نشستند و مشغول همفکری شدند تا راهی برای مشکلشان پیدا کنند. بعد از کلی تفکر آرسینوس یادش آمد که زمانی عضو شورای الهی آسمانی زوپس بوده و میداند چطور باید اعضای زوپس را احضار کرد. چون از داخل بالاک به بخش بلیت ها دسترسی نداشتند...

طبق دستور آرسینوس باید همگی همزمان با غروب آفتاب دور آتشی رقص برره ای با موازین آسلامی انجام میدادند تا شورای زوپس احضار شوند.
در نتیجه تف تشتی ها به جز کتی بل، کت بندهارا دریدند. جنگ جهانی هم تفی کرد تا آتششان جور شود. سپس دسته جمعی در اطراف آتش مشغول انجام حرکات موزون شدند.
چند ساعت گذشته بود. آفتاب دیگر غروب کرده بود ولی هنوز خبری از شورای زوپس نشده بود. وینکی درحالیکه چند پر روی سرش گذاشته بود و چند خط هم به سبک سرخپوستان روی صورتش کشیده بود کنار آتش نشست.
- این چه وضعش بود؟ پاهای وینکی جون نداشت. وینکی دیگه این کار رو ادامه نداد. وینکی جن بی جون بد بوود.

قبل از اینکه کسی مهلت کرده و پس گردنی نثار وینکی کند، ابری سیاه آسمان را پوشاند. رعد و برق خفنی همه جا را روشن کرد و باد سهمگینی وزیدن گرفت. اما بلافاصله باران شروع شد و مشخص گردید همه این ها سرکاری بوده است.
دیگر چیزی نمانده بود که حتی آرسینوس با آن همه خونسردی از مشاهده این وضعیت کف و خون بالا آورده و بنای داد و فریاد بگذارد. اما همان لحظه کتی که عینک بزرگی زده و مشغول مطالعه کتاب قطوری بود بدون هیچ حرفی با دسترسی کاربر مهمان سایت را از طریق گوگل سرچ کرد. قسمت دسترسی بلیت ها را آورد و بلیتی تحت عنوان کمک ارسال کرد.

اعضای تفت تشت:

چیزی نگذشت که پیکری نورانی در افق بالاک ظاهر شد. تدی که لباس خواب تنش بود و مسواکی در دست داشت با بداخلاقی پرسید:
- اینجا چه خبر شده؟ کی جرئت کرده نصفه شبی نظم و آرامش بالاک رو بهم بزنه؟

آرسینوس نگاه مشکوکی به تدی انداخت.
- پس بقیه کوشن؟

تدی بیشتر اخم کرد.
- بقیه رفتن بخوابن. منم میخواستم برم بخوابم که دیدم یه آدم علافی نصفه شبی بلیت زده.

وینکی جلو دوید و آرسینوس را کنار زد.
- گرگ الهی آسمانی زوپس نباید به حرفای این کله نقابی گوش کرد. این همیشه چرت و پرت گفت. وینکی مسابقه داشت ولی اینجا با این جماعت خل و چل اشتباها بالاک شد. وینکی تقاضای بازگشت و شرکت تو مسابقه رو داشت.

تدی چند لحظه فکر کرد. منویش را درآورد و رفت تاپیک مسابقه قبلی را چک کرد. بعد زمان اعلام مسابقه ی بعدی را نگاه کرد.
- عه... حق با این هفت تیر کشه که...شما چرا اینجایین؟ چرا زودتر خبرمون نکردین؟ حالام دیر نشده.

تدی این را گفت و سریع دکمه ای را روی منو فشار داد. چند لحظه بعد پای سفید و نورانی ای از منو خارج شد و اردنگی محکمی نثار نشیمنگاه تف تشتی ها کرد. تف تشتی ها درحالیکه از ته دل ارواح عمه تدی را مورد عنایت قرار میدادند با سرعت نور و بندری زنان بر قانون نسبیت انیشتن به سمت دروازه ی خروجی که تدی به وسیله منو باز کرده بود پرت شدند.

پایان فلش بک


- تیمی که از یه مدافع و جستجوگر گل نخوره قطعا از وضعیت دفاعی خوبی برخورداره. حالا آرسینوس جلو میاد ... توپ رو از مرکز زمین به میانه میدان می‌فرسته.بلاتریکس با چوبش توپ رو مورد هدف قرار میده و توپ به دروازه ی تیم تف تشت برمیگرده و گل! یه گل دیگه برای رستاخیزی که فقط دو تاعضوش باقی موندن ولی کماکان دروازه تف تشتو سوراخ کردن!210 – 50 به نفع رستاخیز ... از همینجا لازمه اشاره کنم رستاخیز 21 شوت تو حلقه ی دروازه داشته که از این تعداد 12 تاش تو حلقه ی دروازه بوده!

آرسینوس کم مانده بود بنای جیغ و هوار بگذارد.
وضعیت سختی برای بازی بود. از تیم تف تشت رسما فقط گوگل و آرسینوس توی بازی بودند و از تیم رستاخیز فقط دراکو و بلاتریکس.
آرسینوس نگاهی عصبی به سایر اعضای تیمش انداخت. جنگ جهانی که کماکان مشغول فیگور آمدن برای ملت و گرفتن عکس دست جمعی با آنها بود. حتی دیده شد که بعضی از عکس ها را هم امضا میکرد. تریسترام هم که فاز بی خیالی برداشته بود و برای خودش در گوشه ای خوش میگذراند. کتی بل هم فارغ از دنیا مشغول هم زدن معجونش بود. آرسینوس دیگر میخواست عنان ادب و اختیار از کف داده و پرده های عفت را چنان بدرد که انگار هرگز وجود نداشتند. ولی قبل از اینکار نگاهی به هوا کرد. او باید گوی زرین را میگرفت. پس رو به گوگل نعره زد:
- پاشو برو کمک وینکی این جنازه هارو برگردونید تو بازی تا من ادب و اختیار رو از دست ندادم. نه گوگل... لازم نکرده واسه اینکارا بری توی سایتای آموزش آداب معاشرت بگردی.

گوگل هم شانه ای بالا انداخت و به دنبال وینکی راهی شد.
این سوی میدان بلاتریکس هم درحالیکه لبخند شیطانی به لب داشت اولین بازدارنده ای که به دستش رسید رو پرت کرد و باعث شد یک نفر دیگر از اعضای فعال تیم تف تشت حذف شوند و اون کسی نبود غیر از گوگل که کد هاش توسط بازدارنده شکسته شده بود.

- اگه می خواین نتیجه رو بدونین هنوز مشخص نیست... خستگی رو میشه از ساق پای بازیکنا دید... اگر تفت تشتی ها این بازی رو واگذار کنند چیزی از ارزش های این تیم کم نمی شه.

آرسینوس که نابودی گوگل را به چشم میدید رو به وینکی نعره زد:
- اقلا دست اون کتی بگیر برش گردون تو بازی!

بعد خودش سر جارو را برگرداند و افتاد دنبال گوی زرین. بلکه بتواند بازی را تمام کرده و به این افتضاح خاتمه دهد.
بلاتریکس که متوجه قصد آرسینوس شده بود با عصبانیت یک پس گردنی آبدار نثار خواهرزاده اش کرد.
- دراکو داری چیکار میکنی اینهمه وقت؟ گوی زرین چی شد؟

دراکو گفت:
- صبر کن الآن پیداش میکنم.

بلاتریکس صبر کرد. درحال صبر کردن علف ها روی جارویش رشد کردند و موهایش سفید شد. کمرش قوز در آورد و آخر سر عمرش به پایان رسید و از روی جارو افتاد. تاریخ شناس ها در آینده گفتند وقتی داشت می افتاد هم صبر میکرد. چون نه تنها او بلکه کل ورزشگاه غافل از این بودند که تریسترام همان اول بازی گوی زرین را گرفته بود. ولی صدایش را در نیاورده بود تا با آن سلفی بگیرد.
وینکی درحالیکه مستقیم به سوی کتی بل میرفت چند تیر هوایی شلیک کرد.
- کتی باید معجونشو ول کرد و برگشت سر بازی چون تفی ها دارن همینطوری گند میزنن.

کتی نگاه پوکر فیسی به وینکی انداخت. وینکی هم که دید کتی عمرا این را بپذیرد مستقیم به سمت کتی حمله کرد تا گوشش را بگیرد و برش گرداند به بازی. کتی هم نامردی نکرد و در لحظه مناسب جا خالی داد تا وینکی با جیغ بنفشی وارد پاتیل و محتویاتش شود.

آرسینوس:
وینکی:
کتی بل:

- همین حالا شاهدیم یکی دیگه از اعضای تف تشت به دست خودی منهدم شد. وینکی در حال حاضر داره با سایر محتویات معون کتی بل یکی میشه!

آرسینوس دیگر عنان از کف داده بود. پس بی خیال گشتن به دنبال گوی زرین شد و خودش دست به کار شد. اما قبل از اینکه از جایش تکان بخورد جسم دود مانندی مثل یک ستاره دنباله دار با شتاب از کنارش عبور و کنار دست کتی سقوط کرد. ظاهرا جنگ جهانی به قدری سرگرم سلفی گرفتن با هواردارانش بود که توپ های بازدارنده را به کل فراموش کرده بود. ولی توپ های بازدارنده به هیچ وجه او را فراموش نکرده بودند. در نتیجه طی یک حرکت دست جمعی او را مورد اصابت قرار دادند.
جنگ جهانی درحالیکه پرنده و چرنده دور سرش چرخ میخورد تلو تلو خوران بلند شد. کتی بل نگاه مهربانی با صورت او انداخت.
- اوه زخمی شدی؟بیا یه قاشق از این معجون بخور...این معجون خود ایمن سازی برای تبدیل شدن به دارو تو فاز یکه اگه مرحله ی ارزیابیش حذف بشه میتونه به غشای دور سلولی که نقش محافظتی داره آسیب برسونه ... مشخصه ی ارزیابی دارو تایید شده س.

جنگ جهانی خطای 404 داده و دهانش شش متر باز شد تا کتی بتواند سریع معجون را در حلقومش خالی کند. اما قبل از این کار پای وینکی را گرفت و از پاتیل بیرون انداخت. وینکی هم که مقدار زیادی معجون خورده بود مثل اُملت پخش زمین شد و بی حرکت ماند تا توصیفش برای نویسنده سخت نباشد.
بازی به طور کامل متوقف شده بود. کل ورزشگاه در سکوت محض به این حادثه چشم دوخته بودند. حتی صدای نفس کشیدن کسی به گوش نمیرسید.
جنگ جهانی درحالیکه رعشه میزد از دهانش تانک های T – 34 و کشاورزی کلکتیو بیرون می آمد گوی به طور واقعی در حال تبدیل شدن به ورژن سه اش بود.

دقایق به کندی سپری میشد و هنوز کسی جرئت نمیکرد حرفی بزند. گویی حرف زدن میتوانست نتیجه خیلی بدی داشته باشد.
عاقبت از لرزش بدن جنگ جهانی کاسته شد و طولی نکشید که جنگ جهانی بلند شد و ایستاد. وینکی هم درحالیکه سرش را تکان میداد و گوشهایش مثل بادبزن در اطراف به حرکت درآمده بود بلند شد.
- حال وینکی خوب نبود... وینکی حس عجیبی داشت... وینکی چیز خورد شد!

در همان لحظه نگاه جنگ جهانی و وینکی به هم گره خورد و جوری به هم نگریستند که هیچوقت نگاه نکرده بودند. چشمان وینکی پر از اشتیاق بود و قلب های صورتی رنگ اطراف سرش به پرواز درآمده بودند. چشمان جنگ جهانی نبرد وردون بود که البته ظاهرش چندان زیبا نبود ولی از لحاظ معنوی دراماتیک بود.
- تو حالت خوبه عجیجم؟
- خوبم عجقم.
- چه خانوم باشخصیتی هستی شوما. با مو ازدواج میکنی؟
- با اجازه بزرگترا، بله.

تماشاگران:
آرسینوس:
کتی بل:
گزارشگر و سایر عوامل:

جنگ جهانی بدون توجه به این همه علاقه ملت تانکی را از جیبش درآورد و با گل داودی تزئین کرد. وینکی هم سبدی پر از مسلسل توی دستش گرفت و همزمان با پخش کردن آن جست و خیز کنان به سمت جنگ جهانی رفت.
وینکی و جنگ جهانی سوار تانک میشوند و در افقی پر از رویا های مشترک محو میشوند.

- خب همونطور که شاهد بودین جنگ جهانی از وینکی خواستگاری کرد و بدون توجه به بازی رفتن تا آینده شونو دست در دست هم رقم بزنن... آه خدای من چقدر رمانتیک! با این همه بازی با حضور یک عضو از تیم تف تشت و رستاخیز هنوز به اتمام نرسیده... ولی چه صحنه رمانتیکی بود... این دستمالم کوجاست؟

آرسینوس هم دیگر چیزی نگفت. حتی به وضعیت موجود اعتراض هم نکرد. دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود. مغزش دیگر نتوانست ادامه دهد. در نتیجه کراواتش را کمی شل کرد تا بتواند با خیال راحت بیهوش شود.
تریسترام هم لیستی از جیبش خارج کرد و جلوی هیچکاری نکردن علامت زد.
- اصن هدفم برای اومدن توی لیگ همین بود.

بعد از مسابقه

دوربین فیلمبرداری تلاش میکرد افراد بیشتری را در کادر جا دهد.
جنگ جهانی در لباس سیاه و با چهره ی هیتلری با وینکی در لباس سفید از پله ها پایین میرفت و دست وینکی را رها نمیکرد. با توجه به این موضوع که وینکی هم قد جنگ جهانی نبود صحنه ی بسیار ضایعی از معلق بودن وینکی در هوا به وجود آمده بود.

در عروسی وینکی و جنگ جهانی فقط پنج نفر دیگر حضور داشتند: بقیه ی اعضای تیم تف تشت. البته رودولف هم بود، حتی وقتی نبود.
آرسینوس مثل بشکه ی متحرک مزین به نقاب سیاه شده بود. به نظر میرسید اول خودش را توی بشکه عسل کرده و بعد وسط تمام نقاب هایش غلت زده باشد. کتی همچون افرادی که در نشست علمی شرکت کرده باشند کنار آرسینوس ایستاده بود. درحالیکه مدادی پشت گوش زده بود روی تکه کاغذی مشغول محاسبه چیزی بود و هر ازگاهی هم چیزی را در گوگل جستجو میکرد. گوگل هم درحالیکه آرمش را به عروسی تغییر داده بود بی دریغ اطلاعات به دست آمده ار جستجو را در اختیار کتی میگذاشت. تریسترام به جای لباس نظامی بنفش و شلوار سیاه، لباس نظامی سیاه و شلوار بنفش پوشیده بود. کاربر مهمان درحالیکه دسته گلی در دست گرفته بود پشت سر همه ایستاده و کماکان مسغول غر زدن و پوچ دانستن همه چیز شده بود.

همه چیز تغییر کرده بود حتی چیز هایی که تغییر نکرده بود.
چهره های جدیدی در افراد قدیمی به چشم میخورد.
دوربین به چهره های جدید در افراد قدیمی ای که دیده بود عادت نداشت.
دوربین به عمق سیاهی ای که در سوراخ سوم بینی تریسترام بود خیره شد.
و خیره شد.
و خیره شد.
و خیره شد.
سیاهی.

- یکی اینو از رو زوم دربیاره.

پایان




پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#9

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
نقل قول:
نقطه گمگشته باز آید به جمله غم مخور!

کتی بل


تف تشت vs رستاخیز

بزاق سوم: لیزوزیم




کم کم بازی داشت حالت وحشیانه ای به خودش میگرفت. به ویژه از سمت تف تشتیا که در حالت عادی هم فاقد اعصاب درست و عقل سالم بودن. چه برسه به وضعیتی که یکی از اعضاشون به جای کار تیمی همه ش دنبال سلفی گرفتن بود و اون یکی هم به طور کل خودشو از قید و بند کوییدیچ آزاد کرده بود و با خیال راحت یه گوشه واسه خودش قرق کرده بود و داشت معجون درست میکرد. اعضای تف تشت هم که میدیدن خیلی راحت دوتا عضو از دست دادن دست به هرکاری میزدن تا توپو به دست بیارن و اقلا با نتیجه کمتر افتضاحی ببازن. در نتیجه پای آرسینوس کاملا اتفاقی تا ته تو حلق پالی رفت. مودی به خاطر عطسه جنگ جهانی گرفتار حمله یه موشک راکت دوربرد شد و اسنیپ هم به طور ناگهانی با هجوم انواع و اقسام شونه و شامپو مخصوص موهای چرب مواجه شد که گوگل براش سرچ کرده بود.

- وعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... خطا! یه خطای دیگه از تف تشت روی جستجوگر تیم رستاخیز. در حقیقت میشه گفت تیم تف تشت روی تیم رستاخیز خطا کرده ولی خب از اون جایی که فقط یه نفر از هر دوتیم روی همدیگه خطا کردن باید بگیم فقط یکی از بازیکنای تف تشت روی بازیکن رستاخیز خطا کرده! وینکی جن مسلح تیم تف تشت با شلیک مسلسل نذاشت دست دراکو مالفوی به اسنیچ برسه. اصلا معلوم نیست کی به این جن بونداده اجازه داده به صورت مسلح وارد ورزشگاه بشه... بله... و حالا صدای فریاد های تماشاچیان معترض رو از گوشه و کنار ورزشگاه میشنویم... انقدر این تیم خطا کرده که از دست من یکی در رفته شمارش. ولی این داور معلوم نیست کدوم گوریه!


در واقع داور تو یکی از همون گورای دور بر بود! داور کلی خسته بود. کلی زحمت کشیده بود. دور ورزشگاه دیوار کشیده بود و مهاجرارو یه تنه از ورزشگاه اخراج کرده بود. البته بعدا همگی درحالیکه یه حکم از دادگاه استیناف تو دستشون داشتن برگشتن و درحالیکه به ارواح عمه داور درود میفرستادن از روش رد شدن و دوباره وارد ورزشگاه شدن. داور کلی جیغ و داد کشیده بود. اونقدر که موهاش به هم ریخته بود و حتی صورتش نیاز به تجدید آرایش پیدا کرده بود ولی کی بود که قدر بدونه! داور جدا نیاز به استراحت داشت.
برای همین در اون لحظه میشد داور رو تو یه گوشه ورزشگاه دید که رو یه تخت مخصوص ماساژ با مایو و دمپایی لاانگشتی دراز کشیده بود و هر از گاهیم یه هورت از لیوان آب میوه ش میکشید.

ورزشگاه:

اعضای دو تیم:

داور:

- به نظر میاد داور کلا بی خیال مسابقه شده و داره برای خودش حموم آفتاب میگیره نامرد. نکرد یه تعارف بزنه!

آرسینوس هم که تازه پاشو از حلق پالی کشیده بود بیرون یه نگاه به وضعیت دروازه انداخت. اوضاع دروازه بدون هیچ دروازه بانی چندان جالب به نظر نمی رسید.
ناگهان چشمای آرسینوس از زیر نقاب برق شیطانی زد و سریع مسیرشو به سمت دروازه تیم کج کرد. سر راه هم یه اردنگی به لوسیوس زد که به لطف مدیریت دوباره دسترسی ایفای نقش گرفته بود.

لوسیوس برای بار دوم سقوط کرد و همزمان با اون جیغ بنفشی سر داد. لحظاتی بعد هم درست کنار دست داور با زمین یکی شد و خونش پاشید رو صفحه گوشی داور که درحال گرفتن سلفی از خودش و لیوان آب پرتقالش بود یهویی!

ترامپ هم عکس خودشو جنازه کتلت شده لوسیوس رو گذاشت اینستا که یه عالمه لایک خورد.
صدای اعتراض هواداری تیم رستاخیز از این خطا بار دیگه بلند شد ولی آرسینوس به این چیزا توجهی نداشت. دراون لحظه تنها چیزی که براش مهم بود رسیدن به دروازه تف تشت بود و حلقه هایی از شدت گل خوردن گشاد شده بودن. ولی آرسینوس آدمی نبود که از دیدن این چیزا ترسی به دلش راه بده. چون موجود خوشبینی بود و معتقد بود "همه چیز درست میشه".

برای همین دست انداخت و با یه حرکت کرواتش نازنیشن رو درآورد. یه فریاد هیــــــــــــاه! سر داد و کروات رو چند دور به سبک کابویا دور سرش چرخوند و انداخت دور حلقه ها...
چند دقیقه بعد، هر سه حلقه دروازه توسط کراوات به هم دوخته شده بودن و با اون وضعیت پشه هم نمیتونست از بینشون رد شه چه برسه به توپ!

آرسینوس درحالیکه با رضایت به نتیجه ی کارش نگاه میکرد یه کروات دیگه از تو آستین رداش درآورد و جایگزین قبلی کرد. شایع بود آرسینوس وقتی دنیا اومده بود به جای بند ناف به بند کروات وصل بوده و کلا جونش به کرواتش بسته ست! در انتها نگارنده با دیدن اخم خواننده ها اشاره میکنه که چیزی که نقل کرده حرف خودش نیست و صرفا شایعات رو نقل کرده.

گزارشگر که با دیدن حرکت محیرالعقول آرسینوس چشماش فر خورده بودن میکروفون رو چسبوند به دهنش.
-حالا میبینیم که یکی از هفت کاپیتانِ بی پستِ تف تشت زد کلا دروازه رو مهر موم کرد. چه حرکتی! چه زاویه بدنی! چه ابهتی! چه کرواتی! چه نقابی! چه سری چه دمی عجب پر و پاچه ای!

گزارشگر که همزمان آب دهنش تا شعاع چند متریش میپاشید از شدت هیجان دیگه کم آورد. درحالیکه دهنش پر از کف شده بود به حال غش افتاد و بقیه دوییدن تا بهوش بیارنش.

آرسینوس هم که کلی ذوق مرگ شده بود شروع کرد به فیگور پشت بازو اومدن و در نتیجه موفق شد تعداد زیادی گوجه و تخم مرغ واسه شام شبشون جمع کنه!
منتها خوشی آرسینوس طولی نکشید. وقتی چشمش افتاد به زمین و کتی بل رو دید که با یه قیچی بزرگ تو دستش داره یواشکی به داور نزدیک میشه و یحتمل میخواد یه دسته از موهای داور رو برای معجونش بچینه.

فلش بک اندرون صحرای بالاک - خانه گریمولد بالاک زده


دوربین میره جلو و زوم میکنه رو جماعتی که به خاطر سقوط فرغون موشکیشون جلوی در خونه ای روی هم تلنبار شده و منظره کاملا بی ناموسی ای رو خلق کرده بودن. تا حدیکه دوربین ناچار شد صفحه رو شطرنجی کنه که یه وقت تو روحیه نسل جدید گودزیلاهای معصوم و چشم و گوش بسته تاثیر منفی نذاره.

ملت تفت تشت:

ظرف یه ثانیه مامور راهنمایی و رانندگی هم سر و کله ش پیدا شد و به علت تخلف از سرعت مطمئنه و تغییر کاربری وسیله نقلیه یه مشت برگه جریمه صادر کرد و چسبوند به لنز دوربین تریس.

چند دقیقه طول کشید تا ملت تونستن از سر و کول هم بیان پایین و دست و پاشونو از تو حلق هم دیگه بکشن بیرون. این وسط هم چندتایی فحش مثبت 25 سال رد و بدل شد که توسط عوامل زحمت کش سانسورچی با اشعار زیبای عمو پورنگ و خاله شادونه جایگزین شد.

تف تشتیا وقتی تونستن دوباره مثل انسان های متمدن سرپا شن نگاه تاسف باری به وضعیت کتی بل انداختن که حتی از پست قبلی هم اسفناک تر به نظر میرسید. در واقع اگر تو پست قبلی فقط ضربه مغزی شده بود الان کاملا ته دیگ شده و مغزش از تو دماغش وارد سیستم گوارشیش شده بود.

گوگل هم که موجود دلرحمی بود و کلا بشر دوستی از تک تک سلول های سازنده ش تراوش میکرد، زودتر از همه به خودش اومد. فرغونو برگردوند و رفت یه بیل از عوامل پشت صحنه قرض گرفت تا کتی رو از رو زمین جمع کنه.
تو این فاصله بقیه یه نگاه به دور و برشون انداختن. یه ساختمون نیمه مخروبه قدیمی در برابرشون قد علم کرده بود...خانه شماره 12 گریمولد.

- چقدر شبیه خونه ی "بتصضهت" شده. خونه گریمولد این شکلی بود همیشه؟

تریسترام متفکرانه به بقیه نگاه کرد. از بخت بد تو اون جمع حتی یه محفلی حضور نداشت که بتونه به این سوال جواب بده.
بقیه هم مثل تریسترام تسترال وارانه به خونه ای که جلوشون قرار داشت نگاه میکردن. به نظر میرسید که یه غول شش متری خونه رو با صندلی راحتی اشتباه گرفته و یه دور روش نشسته. پنجره ها یا شیشه نداشتن یا شیشه هاشون شکسته بود. در ورودی از لولاش آویزون مونده بود و ستون های جلوی در رو به بیرون خم شده بودن. هر لحظه امکان فرو ریختن کل خونه میرفت. گویا حتی تو عالم بالاک هم محفلی ها از بی پولی مفرط رنج میکشیدن.

همون لحظه گوگل موفق شد کل جنازه کتلت شده کتی رو تو فرغون جمع کنه. آرسینوس هم یه نگاه به خونه انداخت و بعد هم به وضعیت کتی. ظاهرا چاره ای جز ورود به اون خرابه براشون باقی نمونده بود.

دقایقی بعد - داخل خانه گریمولد بالاک


ملت تف تشتی با احتیاط هرچه تمامتر وارد نسخه بلاکی گریمولد شدن. وضع داخل خونه حتی از بیرونش بدتر بود. همه جا اندازه یه بند انگشت خاک نشسته بود و انگار یه وسیله سالم تو خونه وجود نداشت. میز و صندلیای موجود یا شکسته بودن یا لق میزدن. کاغذ دیواری های کهنه، به شکل ناجوری پاره شده بودن و روی در و دیوارها آثار پنجه کشیدن دیده میشد. انگار کسی سعی کرده از دیوارا بالا بره ولی موفق نشده. آرسینوس درحالیکه کرواتشو جلوی صورتش میگرفت گفت:
- این چه وضعیتیه؟ مگه میشه از محفل کسی بلاک نشده باشه؟ چرا خونه گریمولد اینطوری فضا سازی شده؟

نویسنده هم در مقابل شونه ای به بی اعتنایی بالا انداخت و اشاره کرد تقصیر اون نیست که کسی شناسه مالی ویزلی رو برنداشته تا برای سیل محفلی های بلاک شده خونه داری کنه.

آرسینوس که دید حق با نویسنده ست و نمیتونه حرفی بزنه ناراحت شد. اخم کرد. لب و لوچه ش آویزون موند. آرسینوس میخواست سرشو به دیوار بکوبه و زمین و زمانو به هم بدوزه ولی نمیتونست. نویسنده همه کاره پست بود و آرسینوس فقط یکی از شخصیت های پست بود. آرسینوس قلبش شکست و اشک تو چشماش حلقه زد. آرسینوس یه بازنده بود! آرسینوس یه آشغال به تمام معنا بود!

بقیه اعضای تیم هم از ترس قرار گرفتن تو همچین محیطی جیکشون در نمی اومد. همه در سکوتی غیر عادی در و دیوار رو برانداز میکردن. حتی جنگ جهانی هم بر خلاف همیشه خیال شیطنت و منفجر کردن کسی رو نداشت. تنها کسی که به نظر میرسید از جو حاکم بر خونه خیلیم بدش نیومده تریسترام بود. کلا از یه پیوز که به زور تریسترام شده نمیشد بیشتر از این توقع داشت سلیقه به خرج بده.

وینکی ظاهرا کمی بیشتر از بقیه ترسیده بود. درحالیکه گوشاشو به دو طرف سرش چسبونده بود با ترس و لرز به در و دیوار نگاه میکرد.وینکی بر خلاف ظاهر و رفتارش جن حساسی بود.وینکی اونجارو دوست نداشت.
- وینکی اینجارو دوست نداشت! اینجا شبیه کلبه وحشت بود!

- انقدر غر نزن وینکی...مجبوریم کتی رو سرهمش کنیم. بدون کتی نمیتونیم مسابقه بدیم.

- وینکی معتقد بود که به جای کتی تونست یه عضو بهتر و خل تر جفت وجور کرد. وینکی جن خوش فکر خووب؟

صدای پس گردنی آرسینوس به وینکی در فریاد ذوق زده تریسترام خفه شد.
- واو اینجا خیلی باحاله. انگار یه رزیدنت ایول شبیه سازی شده ست. وای اینو... انگار یکیو با اره برقی نصف کردن خونش پاشیده اینجا...

اعضای تیم نگاهی به رد قرمز روی دیوار انداختن که شباهت بسیار زیادی داشت به...

- خوووووووووووووون!

وینکی جیغ ویغ کنان اینو گفت. بعد درحالیکه عربده میکشید برگشت تا راه اومده رو برگرده و در یک کلام از خونه جیم بزنه. آرسینوس با چهره ای از پشت یقه وینکی رو سفت چسبید تا مانع فرارش بشه.بعد رو به تریس که داشت با اون خط قرمز سلفی میگرفت تا بذاره اینستاش، کرد.
- جمع کن این بساطو مردک! نیومدیم اینجا واسه خوش گذرونی. اگر یادت باشه اومدیم...

- آه ای فرزندان من!

اعضای تفت تشت:

چند دقیقه بعد- همانجا

- جیــــــــــــــــــــــغ!

در کسری از ثانیه در نیمه شکسته خونه گریمولد به طور کامل از جا دراومد و اعضای تیم تف تشت با سرعت تسترال های مسابقه از خونه جن زده گریمولد ریختن بیرون. به دنبالشون لشکری از موهای قرمز به رهبری ده ها پیرمرد مو سفید و ریش سفید که بعضیاشون به طرز بسیار بی ناموسانه ای از خونه خارج شده بودن دیده میشد. ظاهرا این عده مستقیما از کلاسای خصوصی به دسته حمله کننده ها پیوسته بودن!

اعضای تف تشت در مورد خالی بودن خونه کاملا در اشتباه بودن. در واقع خونه گریمولد بالاک پر بود از هزاران شناسه بلاک شده ای که قرن ها بود داشتن خاک میخوردن. از شخصیت های شناخته شده بگیر تا شخصیت های ساختگی که مورد قهر و غضب شورای زوپس قرار گرفته و تبعید شده بودن. چون طبق قوانین سایت کسی حق نداشت شخصیت ساختگی برداره. دامبلدورهایی که با هری ها به طور مرتب کلاس خصوصی برگزار میکردن و اسنیپ هایی که عشق چشم های سبز لیلی کارشونو به بالاک و کلاس خصوصی کشونده بود. گلرت هایی که به عشق دامبلدور تو تله افتاده و اینجا اسیر شده بودن. هاگرید ها و بدتر از همه لشگر ویزلیای موقرمزی که تو هر سوراخ سنبه ای میشد پیداشون کرد. ظاهرا سبز شدن ناگهانی چندتا شناسه زنده و فعال وسط خونه گریمولد باعث غافلگیریشون شده بود. اما این غافلگیری فقط برای چند دقیقه بود. به نظر می اومد مشکلات محفلی ها تا اینجا هم تعقیبشون کرده بود. محفلی ها حتی تو این دنیای فراموش شده با مشکلات زیادی از قبیل جمعیت زیاد و کمبود مواد غذایی رو به رو بودن. حضور چندتا شناسه زنده حس گرسنگی اون هارو به شدت تقویت کرده بود. اعضای تف تشت برای اونا چیزی بیشتر از تکه پیازهای بزرگ آبدار و متحرک نبودن.

تف تشتیا که خودشونو تو محاصره لشگر گرسنه محفلیون دیدن سریع متوجه شدن که هوا پسه و باید فلنگو ببندن! هر لحظه حلقه محاصره تنگ تر میشد و آب دهن محفلی ها سرازیرتر. تا اون لحظه هم میشد گفت یه دریاچه زیر پاشون راه افتاده بود و اگر زودتر نمیجنبیدن ممکن بود دلیل مرگشون خفگی باشه.

- واکیــــــــنگ دد واقعــــــــــی!

با جیغ وینکی تف تشتیا که از ترس فلج شده بودن به خودشون اومدن و با سرعت شش پای دیگه از یه جا جور کردن و اونا رو گذاشتن به فرار. سیل محفلیای گرسنه هم به دنبالشون.

اما خیلی طول نکشید که متوجه شدن فاصله بینشون با محفلیای گرسنه لحظه به لحظه داره کمتر میشه. تا اون لحظه چندین طلسم اکسپلیارموس از بیخ گوششون رد شده بود و حتی یکی دوبار نزدیک بود تکه کیکایی که هاگرید ها به طرفشون پرت میکردن بخوره تو سرشون و ناکارشون کنه. در نتیجه طی یه حرکت خودجوش همگی پریدن تو فرغون و کتی بدبختو سه باره له کردن. جنگ جهانیم یه موشک دوربرد ظاهر کرد و با تف چسبوند به فرغون.
محفلیا هم که میدیدن غذاشون داره فرار میکنه، سرعتشونو بیشتر کردن. اکسپلیارموس های بیشتری به طرف تف تشتیا شلیک شد و هاگریدها با کوبوندن خودشون به زمین و ایجاد شیار های عمیق تو زمین سعی کردن جلوی فرار تف تشتیارو بگیرن. ولی هیچکدوم موفقیت آمیز نبودن. تف تشتیا با چهره های طور درحال دور شدن بودن. در نتیجه چندتا از بچه ویزلیا از سر ناامیدی خودشونو به طرف فرغون پرتاب کردن و لبه فرغونو گاز گرفتن بلکه در آخرین اقدام موفق شن گازی به تف تشتیا بزنن و ناکام از دنیا نرن. تف تشتیا هم نامردی نکردن و با مشت و لگد افتادن به جونشون و همچین زدن تو سرشون که مغزشون از تو دماغشون زد بیرون و همونطور که مغز و مخاط داخل بینی با هم مخلوط شده بود صاف رفت تو دهن باز... کتی!

و تف تشتیا با چهره هایی که زیر آفتاب برق میزد و موهاشون تو باد تکون میخورد در افق محو شدن.

پایان فلش بک

- حالا شاهدیم که مودی از غفلت اعضای تف تشت استفاده میکنه و با یه قیچی بزرگ دروازه رو از اسارت کروات آرسینوس درمیاره و...گل! گل! یه گل دیگه به نفع رستاخیز...رستاخیز200 تفت تشت 30!


با صدای گزارشگر رشته افکار آرسینوس پاره شد. چیزی که اون لحظه ناراحتش میکرد گل خوردن و حتی پاره شدن کرواتش نبود.
آرسینوس آهی کشید. بعد نگاهشو از کتی برداشت که داشت با یه دسته موی بور و قیافه ی فاتح برمیگشت سر پاتیلش.
آرسینوس دوباره آه کشید و آه کشید. وقتی تونستن یه جای امن پیدا کنن و کتی رو تلمبه بزنن احساس پیروزی میکردن. ولی یه چیزی این وسط اشتباه شده بود. کتی گرچه دوباره احیا شد ولی دیگه اون کتی سابق نبود. به نظر می رسید بیش از حد، مغز به خوردش رفته بود!



ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۱:۵۵:۴۶
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۰۹:۳۱

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#8

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
"من عاشق اینم که صبح، بوی بمب آتش زا به مشامم برسد. "


-Lt. Col. Bill Kilgore


تف تشت vs. رستاخیز


بزاق دوم: آمیلاز!


یک پنالتی بعد

مسابقه کماکان ادامه داشت. دراکو هم رضایت داده بود با همان خمپاره توی چشمش به بازی ادامه دهد. گوگل را هم سرهم بندی کرده بودند و آن لحظه در حالیکه به صفحه گوگل مپ خیره شده بود با سردرگمی وسط ورزشگاه ایستاده بود و وقتی هم بلاتریکس به او تنه زد، در حال سقوط هم چشم از صفحه گوگل مپش برنداشت.
جنگ جهانی درحالیکه برای اولین بار توپ دستش افتاده بود، خنده کنان و با سرعت به سمت دروازه حریف رفت که لوسیوس با چرخشی سریع، کوافل را از دستش قاپید و به سمت دروازه تف تشت حرکت کرد. جنگ جهانی از این عمل شنیع لوسیوس بسیار عصبانی شد، در نتیجه دست هایش را به مسلسل تبدیل کرد و مالفوی بزرگ را هدف گرفت.
-از من کوافلو می گیری؟ از کوافل می گیرمت!

جنگ جهانی راست هم می گفت. کلا جنگ جهانی در این زمینه دروغی نداشت بگوید. برای همین، جوری لوسیوس بدبخت را زیر آماج حملاتش گرفت که خود "آماج حملات" هم خوف کرد و موهای سرش فر خورد! لوسیوس رسما داشت سرنوشتی مشابه گوگل پیدا میکرد که داور بازی، دون ترومپت، که این صحنه را دید، با تنبلی سوت زد و به سمت جنگ جهانی پرواز کرد. کارت نارنجی رنگی را از جیبش بیرون کشید و به سمت بازیکن خاطی گرفت.
-شما کارت نارنجی می گیری!
-من کارت نارنجی می گیرم؟

داور به بدن بی جان لوسیوس اشاره کرد که در حال سقوط از روی جارویش بود.
- اوهوم... شما کارت نارنجی می گیری.

جنگ جهانی سر خورده شد. جنگ جهانی طوری سرخورده شد که سرش به معنای واقعی خورده شد! اما جنگ جهانی از آن هایی نبود که به این راحتی بی سر بماند. به همین دلیل دست کرد توی تنه ی دود مانندش و سریعا سر دیگری از گردنش بیرون کشید و نصبش کرد.
فریادی از جایگاه تماشاچیان به پا خاست.
-هیتلر!
-هیتلر؟
-هیتلر!

جنگ جهانی دقت نکرده بود که به جای یک سر معمولی، سرِ هیتلر را بر روی گردنش نصب کرده بود. کلا دیدن یک سر روی یک توده ی دود به اندازه کافی ترسناک هست چه برسد به اینکه آن سر مال هیتلر هم باشد. در نتیجه عده ای از تماشاچیان با دیدن سرِ جدید او، شلوارشان را رنگی رنگی کرده و پا به فرار گذاشتند. در آن بین، چند تن از تماشاچیان هم منفجر شدند و دل و روده شان به هوا پاشید. عده دیگری نیز زیر دست و پا له شدند. آن زیر هم یک عده بودند که موفق به فرار از جایگاه تماشاچیان شدند اما به دیواری خوردند که ترومپت به دور ورزشگاه کشیده بود و دل و روده شان عین پشه بر سطح دیوار پخش شد. در نهایت هم متوجه شدند که هیتلر متعلق به دنیای مشنگی است و به آنها دخلی پیدا نمیکند در نتیجه آنهایی که هنوز باقی مانده بودند برگشتند و مثل بچه آدم روی صندلی هایشان نشستند..
صدای گزارشگر پس از مدتی سکوت، دوباره درآمد.
-عجب بازی هیجان انگیزیه این بازی. هیجان در این بازی به حدی بالاست که من به صراحت میتونم بگم که اگه تیمی بازی رو ببازه، بازی رو باخته! این هم از زیبایی های کوییدیچه به هر حال! جالبه بدونین اون بازیکن مو بور تیم رستاخیز که گویا دراکو مالفوی هست، همین الان کوافلو از رقیب تف تشتی خودش قاپید و به سمت دروازه تف تشت حرکت کرد. یک پاس از سمت دراکو به بلاتریکس... همچنان پاس کاری داره دنبال می شه... پاس های عرضی بازیکنان تیم رستاخیز... این به آن، آن به این، که چه؟

و در گوشه ی دیگری از ورزشگاه کتی فارغ از تمام هیجاناتی که بر فراز سرش اتفاق میافتاد گوشه ی امنی از ورزشگاه بساطش را پهن کرده و با دقت هرچه تمامتر مشغول تهیه معجون بود. یکی دوباری هم هکتور وارد شد تا بگوید معجون سازی در انحصار اوست ولی کتی با طلسم ناشناخته ای او را به خارج از کادر راهنمایی کرد.

حالا معجونِ دست پختِ کتی کف کرده بود و قل قل میکرد...

فلش بک - جزایر بالاک

تف تشتی ها، عین فیلم های وسترن، رو به افقِ بی خورشید بالاک کرده بودند و قدم زنان حرکت می کردند. هر از چندگاهی هم چند بوته خار هم از گوشه کادر قل می خوردند و توی چشم و چال تف تشتی ها فرو می رفتند.
همینطور داشتند می رفتند و می رفتند که ناگهان یک موجود ریشو از توی زمین در آمد و فریاد گوشخراشی سر داد.
-غـــــــــــــــــــــــوداااا!
-
-
-

تریسترام روی شانه کتی زد و خیلی آرام در گوشش نجوا کرد.
-آبجی داری اشتباه میزنی. این، اون نیست. اون اگه این باشه، این نیست. در نتیجه اینی که می بینی دراکو مالفوی نیست. این، سرنتی پیتیه!

البته که هر دوی آنها سخت در اشتباه بودند. موجود ریشو، نه دراکو مالفوی بود و نه سرنتی پیتی! موجود ریشو، موجودی مرموز و قدیمی بود که به تازگی به جزایر بالاک آمده بود. وی در حقیقت ترکیبی از سه نفر بود. حاج تراورز فقید، دکتر فیلی باستر و هری پاتر!
این ترکیب نامعمول، موجود مرموز و ریشوی ما را ساخته بود. موجودی که پس از ورود به بالاک، سالها در محضر استاد لودو بگمن به شاگردی پرداخته بود و به درجه بالایی در علم لودو بگمنیّت رسیده بود. البته لودو بگمن بودن حتی به درد خود لودوی بدبخت هم نمیخورد؛ چه برسد به یک حاجی کونگ فوکار که با اکسپلیارموس هایش همه را از بیخ و بن دود می کرد و به هوا می فرستاد.

موجود ریشو، یقه بازیکنان تف تشت را گرفت و درحالیکه از دهانش کف می ریخت، گفت:
-نفرین... نفرین... نفرینِ بزرگ موقرمزها به زودی به سرزمین بالاک میرسه... خود مرلین -که درود خودش بر خودش باد- اینو به بنده وحی کردن... اکسپلیارموس! من جیمز پاتر نیستم، پسر جیمز پاترم! حرام است... حرام است... غــــــودا!
-
-
-ولی وینکی فکر کرد که موجود ریشوی خل و چل، جن رماتیسمی خوب بود. موجود ریشو خواست که اومد به تیم وینکی و دوستان؟

اما ریشو بدون توجه به دعوت وینکی، به نعره زدن و بر سر و کله خود کوبیدن ادامه داد. بعد هم روی تریسترام پرید و او را هدف حملات کونگ فویش قرار داد.
-غـــــــــــــــودادادادا! من مهاجم مصدوم استون ویلام!

تف تشتی ها که تریس را با کلی بدبختی از مسابقه قبلی سر هم کرده بودند، شاکی شدند و به سمت موجود ریشو پریدند و او را به سختی از تریسترام جدا کردند. ریشو چند قدمی تلو تلو خورد و لب به اعتراض گشود.
-چقدر بی آسلام و بی تربیت هستید! هیچ اعتقادی هم به مبانی مرلین ندارین. همون طور که مرلین می فرماید که: " و آن جا که ما بودیم و عده کثیری از بی آسلامان، چرا ایمان نمی آورید؟ "

در همین لحظه بود که مرلین از غیب ظاهر شد. بعد با یک جست به سمت یاروی مزبور پرید و ریشش را گرفت.
-تراورز؛ در حضور ما آیه ساختگی می سرایی ای گستاخ؟
-تراورز عمته. من دکتر فیلی باسترم! آیه ساختگی می سازم، اکسپلیارموس هم میزنم.

مرلین دیگر نمی توانست این حجم از پررویی را تحمل کند. به همین دلیل ریشش را به طرف ریشو گرفت و فریاد "آواداکداورا" سر داد. از آن طرف، ریشو هم ریشش را به سمت مرلین گرفت و اکسپلیارموسی روانه اش کرد.
ترکیب دو طلسم، طلسمی بود که کمانه کرد و از بالای سر آرسینوس رد شد و یک چهار راه وسط کله وینکی باز کرد. بعد هم کمانه کرد و یک راست خورد توی صورت کتی بل و باعث شد که مغزش از توی دماغش بیرون بریزد
اعضای تف تشت:.
-عه وا!
-عه وا!

مرلین و ریشو که دیدند هوا پس است و همین الان هاست که آجودان سر برسد و به جرم قتل دستگیرشان کند بند و بساط ریش و ریش بازی را جمع کردند و سریعا آپارت کرده و از نظرها ناپدید شدند. تف تشتی ها هم با تعجب به مغز کتی نگاه می کردند که از دماغش آویزان بود. خود کتی هم با چشم هایی چپه شده به در و دیوار نگاه می کرد و ابلهانه لبخند میزد..

-این مگه مغز هم داشت؟
-وینکی تونست مغزِ دراکودوست رو بهش پیوند زد. وینکی جن خووب؟
آرسینوس چانه اش را کمی دیگر خاراند. شاید خیلی هم بد نشده بود که مغز کتی از لب و لوچه اش آویزان مانده بود. هرچه بود این مغز در حالت عادی هم به درد نمیخورد. شاید با عوض کردنش میشد یک کتی درست و حسابی تر برای تیم داشت. کتی که دیگر دنبال دراکو نباشد و فقط دنبال توپ ها بگردد.
- نه وینکی باید دنبال یه مغز جدید واسش باشیم. این یکی دیگه تاریخ مصرفش گذشته.
در نتیجه تف تشتی ها دوباره راه افتادند و این بار، به سمت مقصدی نامعلوم برای پیداکردن یک مغز حرکت کردند. به هر حال آنجا هر جایی نبود. آنجا بلاکستان بود. سرزمینی که میشد تویش هرچیزی پیدا کرد. از شیر اژدها گرفته تا ریش دامبلدور! مغز که دیگر چیزی نبود.
با همه اینها آنها می خواستند این بار کمی متفاوت تر عمل کنند. به همین دلیل وینکی از جیبش یک فرغون درآورد. بعد هم همه سوار بر فرغون، گاز دادند و لایی کشیدند و ویراژ دادند تا سریعتر به مقصد نامعلومشان برسند. حتی در نیمه راه، تریسترام یک راکت از دماغش بیرون کشید و به زیر فرغون وصل کرد تا لقب "اولین سازنده موشک فرغونی" را به او بدهند و در تاریخ یگانه شود.
خلاصه که موشک فرغونی تف تشتی ها همینطور در آسمان بدون اتمسفر بالاک به پرواز ادامه می داد تا اینکه سوختش تمام شد و مستقیم به سمت یکی از خانه های روی زمین، سقوط کرد.
پلاک شماره 12 گریمولد در کنار خانه برق می زد...

ورزشگاه - زمان حال

-موقعیت برای بازیکن تف تشت... اما مثل اینکه بازیکن خیلی گشنه هست و توپ رو به جای گل کردن، می بلعه! این هم از زیبایی های کوییدیچه. داور اعلام خطا روی توپ رو میکنه. جریمه اش یه ضربه پنالتیه که البته ضربه پنالتی هم خودش یه جریمه است!


همینطور که داور در حال سرهم کردن مهملات خودش بود، تف تشتی ها سخت در فکر بودند. آنها می خواستند کاری کنند که کتی به حالت اولش برگردد و دوباره بتواند در تیم بازی کند!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۱:۵۴:۰۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۰۶:۵۷
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۰۸:۲۱
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۱۰:۳۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.