دارم برای تو مینویسم. تویی که بالاخره تونستی رزرو بزنی... الان ضربان قلبت تو اوجه و داری با عجله این رول رو میخونی و خودمونیم! ترجیحت اینه که زیاد تو باقالیا نرفته باشه... نرفته باشه تا راحتتر ادامهش بدی. سخت نگیر رفیق. همهمون تو این موقعیت بودهیم. یه لحظه من برم ببینم آملیا چی نوشته...
آها! خشونت. یه نگاه به سر لرد بندازین... دوتا شده. قلبمه. کی اون اسپک رو زد؟ یه نگاه به پوست نیشخوردهی مرگخوارا بندازین... کی اون دامبل پلاستیکیها رو فیلان؟
با تمام این تفاصیل، دامبلدور یه دفعه به این نتیجه رسید که باید خشن بشه... خشنتر.
دارم اذیتت میکنم؟ تمومش کنم بره پی کارش؟ دامبلدور هم موافق بود. موافق بود که تمومش کنیم بره پی کارش لکن...
(توجه داشتهباشید که با خوندن همون دو جملهی اول دیالوگ پایین، میتونید برید به پاراگراف بعدی)
- بیا دهنتو شیرین کن مرتیکهی حماااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکهی حمااااااال!
هاگرید رو بانز گرفته بود.
یعنی بانز رفته بود توش. آنروز راس ساعت فیلان، یک بانز به بدن آقای هاگرید حلول کرد. و باهاش حرف میزد. و هاگرید هم چون توی فیلم دیده بود که آدمهای جنزده چه شکلی میشن، داشت همونطوری عمل میکرد. و بانز رو به شیرین کردن دهنش تشویق میکرد... مرتیکهی حمال...
-هاگرید فرزندم، داری چیکار میکنی؟ چرا داری ساقهطلاییهایی که آورده بودیم جهت پیکنیک رو فیلان؟
-تخصیر منه پوروف؟ تخصیر منه که کیک نوداریم؟ جن رفته توم و داره بم میگه کیک بوخور. من چی؟ دارم با ساقهطلایی دهنمو شیرین نیگر میدارم.
خلاصه عرض کنم، نتیجه این شد که تصمیم گرفتند جن رو از بدن هاگرید بیرون بیاورند تا...
دیدی سوژه رفت تو باقالیا؟
حالا وقتشه دوباره ضربان قلبت بالا بره!