هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
سو همانطور که حرف هایی که قرار بود به فنریر بزند را در ذهنش مرور می کرد، به طرف فنریر به راه افتاد. هنگامی که به او رسید، با ملایم ترین و گول زننده ترین لحنش شروع به حرف زدن کرد:
- هی فنر، می دونستی گوشت خرس چقدر خوشمزست؟ اونم از نوع قطبیش؟
- اوهوم...

سو درحالی که انتظار این حجم از خونسردی را در فنریر نداشت، با تعجب پرسید:
- چی؟ یعنی می دونستی و الان اینجا وایسادی؟ اونم درحالی که یه خرس قطبی پنج قدم اون طرف تر وایساده؟

فنریر که معلوم بود کمی نسبت به حرف های سو علاقمند شده، سعی کرد جلوی این علاقه اش را بگیرد و همچنان با بیخیالی گفت:
- اوهوم... خب که چی؟
- خب تو الان نباید اینجا باشی! چرا داری غریزه ی گرگینه ایتو سرکوب می کنی؟ اونم تو شرایط الانت!
- مگه شرایط الانم چشه؟

سو چشم هایش را رو به بالا چرخاند و گویی مطلبی را برای کودکی توضیح می داد، گفت:
- ببین، تو الان سردته، گشنته، دلت غذا می خواد درحالی که اون غذا با آرامش کنارت وایساده ولی تو هیچ اقدامی برای سیر کردن خودت نمی کنی! چرا به خودت نمیای فنر؟ کسی قرار نیست تو رو سیر کنه، خودت باید زحمت بکشی!

فنریر که نرم شده بود، در تایید حرف های سو گفت:
- راست می گی! باید خودم دست به کار شم. باید یه جوری غافلگیرش کنم؛ ولی چجوری؟
- اون خرس بزرگه تو نمی تونی غافلگیرش کنی. باید رضایت و اعتمادشو جلب کنی بعد یهو بپری روش. ببین، دست اون خرسه یه کلاهه؛ تو اول باید برای جلب رضایتش اون کلاهو ازش بگیری و رو سرت بذاری، بعد برای این که مهارت های هدف گیریتو بهش نشون بدی، کلاهه رو پرت کنی برای من! اون وقت اون مشغول تشویق تو می شه و بعد می تونی بخوریش!

فنریر که گشنگی واقعا بهش فشار آورده بود، پیشنهاد سو را با کمال میل پذیرفت و در حالی که با رضایتی کاملا قلبی سرش را تکان می داد، با نیشی که تا بناگوشش باز بود، برای اجرای نقشه ی سو و سیر شدن خودش به طرف خرس که حالا کلاه را مانند بالش زیر سرش گذاشته بود، به راه افتاد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
سولی به سمت مرگخواران برگشت و آن هارا زیر نظر و برسی قرار داد.
کمی جلو رفت و روبه روی کراب ایستاد.
-کراب،میشه بری پیش اون خرس تا کلاه منو پس بده ؟

کراب هین بلندی کشید.
-تو دوست داری هیکل باربی من زیر دندونای این خرسه پاره پاره شه؟...معلومه که نمیرم

سولی پس از اینکه این سوال را از بلاتریکس و لیسا پرسید و جواب نه گرفت فهمید راستگویی بدردش نمیخورد و باید جور دیگری عمل کند.
پس اینبار به سمت دیانایی رفت که گوشه ای از سرما میلرزید.
-هی دی! تو میدونستی که اون خرسه یه شیشه ی بزرگ از نوتلا داره؟

چشمای دیانا سریع درشت شد.
-اونی ، جدی میگی؟

سولی لبخندی از موفقیتش زد.
-معلومه برو پیشش و بهش بگو سولی منو فرستاده و بعد اون بهت نوتلا میده!

دیانا که سرما را از یاد برده بود با سرعت عجیبی به سمت خرس دوید. و لبخند گشادی زد.
-انیو خرس شی! اونی منو فرستاده!😺
-هووم؟

خرس که از حرفای دیانا چیزی نفهمیده بود با انگشت کوچکش دیانا را به سوی دیگری پرتاب کرد.
اما دیانا از خرس خیلی کوچکتر بود و مثل یه عروسک با برخورد انگشت خرس به آن سر دنیا پرتاب شد.

سولی که دید نقشه اش نگرفته و خرس حالا پایش در کلاه بیچاره ی او جا داده ، به سوی مرگخوار دیگری رفت.
و از قضا آن مرگخوار بخت برگشته کسی جز فنریر نبود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین یه قورباغه به اسم قوری رو به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.
مرگخوارا مایوهاشونو آماده می کنن. دریای نامناسبی هم پیدا می کنن که زیادی سرده و همشون یخ می زنن.
یه خرس قطبی کلاه سو رو برداشته و قراره در مقابلش از قوری یه مرگخوار بگیره!

.................

قوری جهید و جهید و به طرف مرگخواران رفت.
سو با شنیدن صدای جهش، امیدوار شد. سرش داشت منجمد می شد.
ولی وقتی قوری را بدون کلاه دید، امیدش را از دست داد.
-خب؟...چی شد؟...کلاهم؟

خرس نعره ای از خوشحالی زد. او کلاهدار شده بود.
سوی یخ زده، هنوز به سختی گوشه کلاهش را می دید که در دستان خرس مچاله می شد.
خرس کمی کلاه را بررسی کرد و آن را روی دمش نصب کرد.

-کلاهمو خرسی کرد!

در حالی که سو، نگران وضعیت کلاهش بود و خرس کاربرد های جدیدی برای کلاه می یافت،قوری زیر چشمی مرگخواران را بررسی کرد.
باید یکی از آن ها را برای خرس می برد. هنوز نمی دانست، کدام مرگخوار برای این کار مناسب تر است و چطور باید قانعش کرده و او را تحویل خرس بدهد!







پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۰۳ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
قورباغه تقریبا رسیده بود میدانست که هرچه بگوید بازهم آنها مجبورش میکنند که برای برگرداندن کلاه پیش قدم شود اما همین که به فکر این افتاد که اگر خرس مذاکره پذیر نباشد و نخواهد کلاه را بر گرداند چه بلاهایی میتواند بر سرش بیاید ، کمی از سرعتش را کاست تا چاره ای بیاندیشد. چند دقیقه بعد پس از جهش هایی که برای قوری به نظر طولانی می آمد و انگار آخرین جهش های عمرش را میکند به خرس رسید با آنکه از ترس به خود میلرزید شروع کرد به صحبت کردن.
_میگم اممم دوست قطبیه من بیا بشینیم عینه دوتا حیوون حسابی باهم اختلاط کنیم. تو اون کلاه رو بده منم یکی از آدمایی که اونجا وایساده رو به عنوان جایزه میدم که با خودت ببری و آزادی هر کار میخوای باهاش بکنی بخوریش یا تاکسیدرمیش کنی واسه دکور خونه ت.
قوری بعد از زدن این حرف پیش خود فکر کرد:
_بلاخره اونها مرگخواری اند واسه خودشون شک ندارم هر کدومشون رو خرس برداره میتونن از پس خودشون بر بیان ولی...اگر بفهمن من اونها رو در مقابل کلاه معامله کردم چی؟؟؟

خرس قطبی از این پیشنهاد بدش نیامده بود پس لبخندی رضایتمندانه زد و نیم نگاهی به مرگخواران انداخت ولی از یک طرف هم از کلاه خوشش آمده بود و دل کندن از آن هم سخت بود و از طرف دیگر خرس طماعی بود پس به فکر فرو رفت تا راهی پیدا کند که علاوه بر اینکه چیزی را از دست ندهد بتواند چیز دیگری هم بدست آورد .یک مرگخوار خوشمزه .
_هوممم پیشنهاد بدی به نظر نمیاد اما یک شرط داره اول شما به حرفتون عمل کنید منم بعدش کلاه رو پس میدم.

قوری کمی تامل کرد تا به گونه ای راهی بیابد تا یکی از مرگخواران انتخابیه خرس قطبی را با خود بیاورد و معامله کند. در یک لحظه انگار چراغی در سرش روشن شد و یک نقشه خوب به ذهنش خطور کرد.
_بسیار خوب. فردی که انتخاب کردی رو نشونم بده . منم میرم با دوستانم در این باره گفت و گو میکنم و اون رو با خودم میارم.

مرگخواران هم که حدود بیست تا سی قدم از آنها فاصله داشتند از این مذاکره چیزی متوجه نشدند اما چون زیرک و باهوش بودند، به قورباغه اعتماد چندانی نداشتند بنابراین در آن هوای سرد که تا مغز استخوان هایشان قندیل بسته بود تصمیم گرفتند شش دنگ حواسشان را جمع کنند تا مبادا از قوری فریب بخورند.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس خوبی‌های زیادی داشت... خیلی زیاد.
خوش اخلاق نبود که بود... منطقی نبود که بود... مهربان نبود که بود...
فقط یک ایراد داشت... حسود بود.
-چی چی رو می‌سپاری به رودولف؟ تو به پره انگشت دستت می‌خندی! تو! چشم و چالت رو جمع کن! دو روز نیس برگشته... خرس قطبی پیدا کرده سر من! بیا اینور ببینم!

آب دهان سرازیر شده از دهان رودولف، یخ زده بود... و خب نمی‌توانست نیت پاکش را توضیح دهد، از خودش دفاع کند و بگوید که تنها قصد نجات آن کلاه بی‌گناه و بی دفاع را داشته. بگوید طاقت دیدن دوری سو و کلاه را ندارد. بگوید...

-مگه نگفتم بیا اینور؟

خب... گویا دیگر نیازی به گفتن هم نبود. چراکه بلاتریکس منطقی تر از این حرف‌ها بود؛ حتی منطقش گاها درد هم داشت.
مثل همان لحظه که منطقش به منطق رودولف اتصالی کرده، باعث کبودی‌اش شده بود.
سایرین چشم از صحبت‌های خانوادگی بسته، رو به قوری باز کردند.
-قوری! اون کلاه رو گیر بیار و ما رو از اینجا ببر!

قوری قورباغه بی‌نوا و بخت‌برگشته که راه دیگری نداشت، بار دیگر جهان جهان به سمت خرس قطبی رفت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۰:۴۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 441
آفلاین
قوری با هر جهش رو به جلو یکبار نگاهی به عقب می انداخت تا بلکه آثاری از پشیمان شدن را در چهره بلاتریکس ببیند.
_من که بهتون شنا یاد میدم بذارم برم؟
_زودتر کلاه سو لی رو بیار تا هممون خورده نشدیم قورباغه بی خاصیت!
_من که شماها رو مسافرت به دریاهای متفاوت میبرم بذارم برم؟
_برو که خبر مرگت زودتر بیاد همه راحت شیم برگردیم خونه ریدل... اصلا شنا میخواستیم چیکار که اینطوری گرفتار بشیم...همش تقصیر توئه یک مثقال قورباغه هست.
_من که میخواستم کرال پشت بهتون یاد بدم بذارم برم؟
_کروشیووووو!

و قوری که طلسم شکنجه از فاصله یک سانتی متری اش گذشته بود فهمید که باید بذارد و برود!
_امممم...سلام خرس قطبی... حالتون چطوره؟ یخ های قطب شمال بر وفق مراده؟ با گرمایش زمین که مشکلی ندارید جناب؟
_به من گفتی جناب؟ قورباغه احمق ...من خانمم!
_چی شنیدم؟ یه خانم باکمالات؟

قوری فکر کرد که شاید با وجود تجربیات فراوان رودولف در زمینه صحبت با خانم ها راحت تر بتوان کلاه را از خرس قطبی گرفت؛ بنابراین پس گرفتن کلاه سو لی را به رودولف واگذار کرد.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
مرگخواران یخ زده درحالیکه از شدت ترس قالب تهی کرده بودند،سعی داشتند تا سو را دلداری دهند تا از خیر کلاه بگذرد اما انگار فایده ای نداشت.
-ولی آخه من با اون کلاه خاطره دارم.بدون اون نمی تونم زندگی کنم.
-برات یه کلاه جدید خریدن می کنم.
-نه نمی خوام.من فقط کلاه خودمو می خوام.
-برای چی پولمونو هدر بدیم؟اگر تا چند دقیقه دیگه قوری نقشه رو درست نکرد،یه کلاه از پوستش برات درست می کنم.
-فقط کلاه خودم.

از آن طرف قوری درحالیکه از شدت سرما و شاید هم ترس می لرزید،سعی کرد با آب دهان نقشه را به هم بچسباند اما این روش هم کارساز نبود.کریس با دیدن روش های فوق خلاقانه ی قوری و ناراحتی دوستش سو،جرقه ای در ذهنش شکل گرفت.

-برات یه پیشنهاد دارم قوری.

کریس با چهره ای کاملا موذیانه این جمله را گفت.

-چه پیشنهادی؟
-تو تنها کسی هستی که یخ نزدی پس میری و کلاه سو را میاری وگرنه مجبوریم از پوستت یه کلاه جدید برای سو درست کنیم.
-ولی آخه...

اما قوری دیگر نتوانست به حرفش ادامه دهد چون چوبدستی بلاتریکس روی سرش بود بنابراین به سمت خرس های قطبی راه افتاد تا بلکه بتواند آن ها را متقاعد کند.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۰:۴۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 441
آفلاین
مرگخواران در جدال با مرگ در تکاپو بودند اما هر دقیقه که میگذشت آب سرد از توانشان می کاست.

رابستن که از بینی اش قندیل آویزان شده بود، به سختی گفت:
_من خیلی خسته شدن میشه! کم کم خواب بر من مستولی هستن میشه!

بقیه مرگخوارا هم وضعیتی شبه رابستن را تجربه میکردند و ناامیدانه دست و پا میزدن و از اطرافشان غافل بودند.

_بانز! تو این وضعیت این شوخی که کلاهمو بکشی تو دریا اصلا جالب نیست... ولش کن ... عه...میگم ولش کن دیگه!
_چی میگی سو!؟ من خودمم بزور رو آبم! حالا چون من نامرئی و مظلومم بی خودی هم چیزو گردن من ننداز!

سو با آخرین قدرتش در دفاع از کلاه محبوبش تلاش کرد و آن را بیرون کشید اما کلاه تنها نبود! کلاهش مدعی تازه ای پیدا کرده بود که سو اصلا انتظارش را نداشت.
خرسی قطبی کلاه سو را در دهان داشت؛ سو که با دیدن هیبت عظیم خرس جا خورده بود ناگهان دستانش سست شد و خرس کلاه را با پنجه هایش گرفت و روی سرش گذاشت.
سو:
خرس قطبی:


در همین حین خرس های قطبی دیگر هم به سمت مرگخواران تازه و لذیذ هجوم می آوردند تا دلی از عزا در بیاورند.

جز ترس شدید از مرگ حتمی که حالا مطمئنا به سمت مرگخواران هجوم می آورد، هیچ چیز دیگری نمیتوانست قدرت باز کردن یخ بدن مرگخواران و فرارشان را به آنها بدهد.
اما سو باید کلاهش را پس میگرفت!
قوری هم هنوز درگیر درست کردن نقشه جغرافیایی بود.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس لبخند عریضی زد.
مرگخوار گوینده دیالوگ آخر را از زمین بلند کرد.
سر و ته کرد.

بنگ!

کوبید روی یخ.
یخ شکاف خورد.
خیلی شکاف خورد.
شکاف تبدیل به ترک شد.

تق!

-شکست!

مرگخواران روی یخ ایستاده بودند. یخ شکسته بود.
مرگخواران دیگر روی یخ نایستاده بودند... بلکه توی آب زیر آن شناور بودند!

-مـــــامان!... سردهــــه!
-همینه! پا بزنید شناجو‌های من! پا بزنید... پای قورباغه... باید روی آب بمونین.

انجام این کار برای یک قورباغه مثل آب خوردن بود. اما مرگخواران... وای به روز مرگخواران!
آنها می‌دانستند باید روی آب بمانند... لاکن از کمر به پایین یخ زده، سِر شده بودند...

-سردهــــه!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مرگخواری بسیار حرف گوش کن و سر به زیر به محض شنیدن حرف بلاتریکس که گفته بود بپرین تو آب، جو گیر میشه و با کله شیرجه میزنه توی آب!

دنـــــــــگ!

که خب البته در اثر سرما یخ زده بود. در نتیجه مرگخوار مورد نظر در حالی که نجینی های متعددی خزون خزون دور سرش پیتزا میخوردن روشو سمت بلا میگردونه. این مرگخوار حتی در این شرایط ضربه مغزی شده هم گوش به فرمان بود.

بلاتریکس هم که این حجم از بی تفاوتی رو توی مرگخوار ها میبینه تصمیم میگیره دست به عمل بزنه. بنابراین آستینش رو بالا میزنه و چوبدستیش رو از بین موهاش میکشه بیرون!

- نههههههههههه! بلا چرا خشونت؟
- چرا شکنجه؟
- ما که کاری نکردیم آخه!
- ما رو نکش بلا!
- بل....

- بلا و کوفت! بلا و درد! بلا و زهر نجینی! چتونه هی بلا بلا میکنید؟ کی خواست شکنجه کنه؟ میخواستم یه کم یخ روی آبو بشکنم!

با گفتن این جمله ترس و وحشت مرگخوار ها تبدیل به بغض و غمی عمیق و دلسوزی نسبت به بلا میشه.

- بلای یخ شکن!
- همین مونده بود بلامون یخ حوض بشکنه!
- حوض کدومه؟ اینجا دریاست!
- دیگه بدتر! لابد چند وقت دیگه باید بری از سر چشمه آب بیاری وگرنه خانوم تناردیه کتکت میزنه.
- کتک هاش درد هم داره بلا؟

گویا مرگخوار ها بیش از حد احساساتی شده بودن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.