pictureتصویر شماره ی ۶
قیافه اش را نمی دید سرش را پایین گرفته بود اما گروهش را از روی شنلش تشخیص داد، شنلی که با آن صورتش را پوشانده بود، البته تعجبی هم نداشت اعضای اسلیترین گریان دیده نمی شدند. میرتل معمولا به استقبال افرادی که وارد دستشویی می شدند می رفت به خصوص گریان ها! اما از اعضای اسلیترین خوشش نمی آمد، شاید چون بیشتر سالازار اسلیترین و تام ریدل را مسئول مرگش میدانست تا مار باسیلیسک . با این حال موهای شخص گریان نظرش را جلب کرد ...سفید...
دراکو مالفوی، پسرکی بی احساس ، زورگو و مغرور که پدرش با کوچکترین اشاره، هرچه می خواست در اختیارش قرار می داد ، بنظر نمی آمد توانایی گریه کردن داشته باشد!
اما او آنجا بود، بدون اینکه به میرتل توجهی داشته باشد ... و میرتل مبهوت تماشای این صحنه بود... میرتل هرچه را که از ذهنش می گذشت بلند اعلام کرد
-دراکو مالفوی! فکر میکردم اونقدر بی احساسی که توانایی گریه کردنتو از دست دادی واقعا داری گریه میکنی؟واقعا؟
دراکو خشکش زده بود به هیچ وجه انتظار یک روح سرگردان را نداشت به علاوه اصلا دلش نمی خواست کسی یا روحی او را در این شرایط ببیند اما می دانست کار از کار گذشته است
-گاهی گریه کردن لازمه
میرتل موافق بود و به نشانه ی موافقت چند لحظه سکوت کرد اما بیشتر از آن نتوانست
-چرا داری گریه میکنی؟
مالفوی واکنشی نشان نداد. میرتل نزدیک تر رفت
-میدونم مشکلاتتو با کسی به اشتراک نمیذاری؛ میدونم از اون دسته ای هستی که باید همه چیزو خودشون حل کنن
نگران نباش قرار نیست من برم خبر هر کسی که میاد اینجا رو همه جا پخش کنم.
مالفوی اصلا حوصله ی یک روح سمج را نداشت با این حال از درد و دل کردن بدش نمی آمد، میرتل این بار جلوی مالفوی ظاهر میشود، دوباره سوالش را تکرار می کند همین کافی است که مالفوی به صحبت کردن ترغیب شود
-خودت چرا همیشه گریه می کنی؟
-به خاطر مرگم، تو چرا گریه می کنی؟
-به خاطر زندگییم
میرتل که باز گریه اش گرفته بود پرسید
-چرا زندگی یک اشراف زاده گریه داره؟
-یه پسربچه می تونه مدرس معجون سازی بشه، رئیس وزارت خونه ی سحر و جادو و...
اما یه شاهزاده باید شاه بشه
-اووووو مالفوی بیچاره کیه که همه ی تصمیماتو واست گرفته؟
-پدرم معلومه...
-همممم یعنی پدرت یه جورایی اربابته؟
میرتل متوجه دستان مشت شده ی مالفوی می شود لحنش هم عصبی تر بنظر می رسد
-من اینجوری صداش نمی کنم
-ولی ... هست
-حالا اون مهم نیست
-آره درست میگی چرا بعد این همه سال یادت افتاده گریه کنی؟
مالفوی سکوت می کند، خوشش نمی آمد میرتل جزئیات زندگی اش را بداند ولی دوست داشت این موضوع را با یکی از هم سن و سال های خودش درمیان بگذارد هرچند که او یک روح صد ساله باشد؛ نمی گذارد سکوت طولانی شود... آستینش را بالا می زند تا میرتل خالکوبی روی دستش را ببیند
-می دونی این علامت چیه؟
مالفوی کمی تعجب می کند وقتی می بیند میرتل چندان متعجب نشده است
-یعنی تو یه مرگ خواری
-نه یعنی من یه ارباب جدید دارم
جالب بود. فقط انتهای جملاتت رو به هیچ وجه بدون علامت رها نکن. بسته به نوع جمله، نقطه، علامت تعجب و... بذار.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی