خلاصه:
همه چیز تو دنیای جادوگری تغییر کرده. شخصیت ها مثل خودشون رفتار نمی کنن. هکتور معجون نمی سازه. دامبلدور به اسنیپ شک داره. بلاتریکس موهاشو صاف کرده.لرد با همه مهربونه. در این بین تنها کرابه که تغییری نکرده و می خواد با تاسیس ارتش صورتی ها قدرت رو در این دنیای جدید به دست بگیره.عضو گیری ارتش، در کافه مادام پادیفوت در جریانه. ولی بجز لینی کسی حاضر نیست عضو ارتش کراب بشه!
لینی هم اشتباهی میفته توی یه پاتیل جوشان!
..........................
-کرررااا...
آخرین کلمات لینی از زیر آب جوش درون پاتیل بیان شد و به گوش کراب نرسید. اما کراب برای نجات تنها عضو ارتشش سعی کرد با سریعترین سرعت ممکن خود را به پاتیل جوشان برساند و لینی را نجات دهد، اما درست موقعی که دستش را نزدیک پاتیل کرد فردی یقه ی او را گرفته و با لگد به طرفی دیگر پرتش کرد.
-اینجا فقط جای آشپزه! صدبار گفتم مشتری ها اینجا نیان!
سپس آشپز تابی به سبیلش داد و پاتیل حامل لینی و آّب جوش را برانداز کرد.
-اه اه اه! حشره! طرف حتما چینیه، اومده اینجا حشره سفارش داده بخوره!
آشپز هنگام گفتن این جمله صورتش را در هم کشید و لینی حتی درحالی که زیر آب جوش غرق شده بود هم نمیتوانست از حقوق حشرات دفاع نکند.
-م...گ...حشات...چشه؟!
احتمالا جملات لینی که از زیر آب به صورت اصوات ناقص به گوش میرسید دفاعی سر سخت از حشرات بود اما آشپز اصلا توجه ای به معنای جمله نکرد و دوباره صورتش را در هم کشید.
-حشره ی زنده هم سفارش داده چندش! این چینیا همه چی میخورن!
در این حین کراب ایستاده بود و مرد آشپز را نگاه میکرد، اگر لینی زنده بود پس الان نباید دست به کار میشد... وقتی لینی سرو شد باید او را نجات میداد!
آشپز در آخر لینی شاخک پخت شده را درون ظرفی گذاشت و یک زیتون اندازه ی خودش در دستانش قرار داد.
لینی داشت زیر بار مشکلات زندگی له میشد...
آن طرف هم مردی چینی منتظر غذایش بود!
درست وقتی لینی سرو شد و جلوی مرد چینی گذاشته شد، کراب وارد عمل شد.
-آقای چینی! میشه لینی رو نخورید؟
کراب سعی کرد از راه دوستی وارد شود.
-من برای غذا پول داد! چرا من باید نخورم؟
کراب سعی کرد از راه دشمنی وارد شود.
-بدش من مردک چینی!
کراب پایش را به میز چسباند و بشقاب را کشید، در همین حین مرد چینی بلند شد و انواع حرکات کنگ فو، کاراته، جوجیتسو و نینجوتسو را روی کراب اجرا کرد، مرد چینی شاگرد مرحوم بروس لی بود.
و درست وقتی کراب کتک خورده بی هیچ حرکتی روی زمین افتاده بود و به بشقاب حاوی لینی نگاه میکرد، مرد چینی چنگال خود را محکم درون حشره ی توی بشقاب فرو برد و آن را مستقیم در دهانش گذاشت.
-لییینییی!
کراب این جمله را گفت و گریه کرد، همزمان با گریه ی کراب ریمل های سیاهش از گونه اش سرازیر شد.
-للییینییی!
-کر...اب!
صدای لینی از ناکجا آباد به گوش میرسید.
-توهم زدم؟ به همین زودی توهمات شروع شد لییینیی؟!
-توهم چیه؟ پشتتم! روی زیتونه چشم و دهن کشیدم شبیه حشره شه، اون بیچاره جای من خورده شد!
کراب برگشت و با یک پیکسی برنزه مواجه شد.
-پیکسی ما آبی بود خانم! برو به کارت برس!
-بابا کراب منم، توی قابلمه سرخ شدم، برنزه شدم! برای اینکه مطمئن شی من خود لینی ام میخوای قضیه خرگوش صورتی...
-نه!
کراب لینی برنزه شده را برداشت و دوباره روی صندلی اش نشست تا دوباره شانسشان را برای جذب اعضا به ارتش صورتی امتحان کنند!