اندکی بعد، گروه مرگخواران به همراه لرد و رکسان که گونیِ حاوی مرد مشنگ را به دنبال خود بر روی زمین می کشید، به نزدیکی قفس شیر رسیدند.
مرگخواران با دیدن آنچه پیش رویشان در قفس بود، از تعجب بر جا خشکشان زد. لینی بر روی شانه ی شیر نشسته، پایش را روی هم انداخته و ظاهرا مشغول تعریف ماجرایی خنده دار برای شیر بود؛ زیرا صدای قهقهه ی شیر فضا را پر کرده و هر از گاهی نیز دستی از سر محبت بر سر و روی لینی می کشید.
لرد درحالی که سعی می کرد تعجبش را پنهان کرده و خشم را جایگزینش کند، گفت:
- یاران ما، آن لینی است که آنطور لم داده در آغوش شیر؟
چطور جرعت کرده در مقابل اربابش اینگونه پایش را دراز کند؟ ما این همه زحمت کشیدیم برای پیدا کردن گوشت تا او را سریع نجات دهیم، آن وقت لینی حتی به دهان شیر نزدیک هم نشده است!
هیچ یک از مرگخواران لزومی نمی دیدند که به لرد یادآوری کنند که زحمت بدست آوردن گوشت بر عهده ی مرگخواران بوده است؛ آنان جانشان را دوست داشتند. رکسان با صدایی لرزان گفت:
- ارباب، بریم گوشتو بدیم به شیر که لینی رو ول کنه؟
- نه، بذار همانجا بماند. بالاخره شیر گشنه اش می شود و می خوردش. چنین مرگخواری همان بهتر که خورده شود!
مرگخواران با ناراحتی به یکدیگر نگاه کردند و سری از تاسف برای لینی تکان دادند. از نظر آنها بی اهمیتیِ لرد به یک مرگخوار و رها کردنش، بدترین مجازات بود. رکسان که سعی می کرد لینی را از این خفت نجات دهد، گفت:
- ارباب، حالا بذارید نجاتش بدیم، اون وقت شما به بدترین شکل مجازاتش کنید. الان داره بهش خوش می گذره!
لرد پس از اندکی تفکر، گفت:
- بله درست است، نباید بهش خوش بگذرد! حرف درستی زدی رکسان. یاران ما، می رویم تا لینی را بیرون آورده و به سزای اعمالش برسانیم.
دقایقی بعد، همگی درست رو به روی قفس شیر ایستاده بودند. از آنجایی که گونی در دست رکسان بود، تصمیم گرفت خودش سر صحبت با شیر را باز کند:
- اههم... جناب شیر؟ سلام. ببخشید مزاحم اوقات فراغتتون شدم ولی براتون یه چیز خیلی خوبی آوردم؛ یه عالمه گوشت تازه!
شیر که از گرفتن وقتش توسط رکسان چندان راضی به نظر نمی رسید، گفت:
- خیلی خب باشه. می تونی از لای میله ها بندازیش تو!
و پس از زدن این حرف دوباره به طرف لینی برگشت.
رکسان ادامه داد:
- نه، ببینین، من می خوام در ازای این همه گوشت تازه و خوشمزه، اون پیکسیِ کوچولوی کنارتونو به ما بدین!
- نمیدم! مال خودمه؛ خودم پیداش کردم پس الانم مال منه!
به نظر نمی رسید شیر به این آسانی ها زیر بار برود. بنابراین رکسان مرد مشنگ را از گونی درآورد تا بلکه شیر به وسوسه افتاده و لینی را پس بدهد.
همین که مشنگ از گونی بیرون آمد، شیر سرش را بلند کرد و با دیدن مرد پوزخندی زد:
- با این همه استخون که اسمشو گذاشتی گوشت می خواستی پیکسی ارزشمند منو از چنگم در بیاری؟
نخیر! من به این راحتیا تسلیم نمی شم!
رابستن که آشکارا خسته شده بود، با بی حوصلگی گفت:
- خب پس چی خواستن میشی؟ هر چی خواستن میشی گفتن کن تا در عوضش اون پیکسیو به ما دادن کنی!
- خیلی خب، شاید اگه یه انسان چاق تر بیارین راضی شدم. این یکی یه گوشه ی معدمم نمی گیره!
مرگخواران باید فکری می کردند. لرد با خشم دستور داد:
- یاران ما، زود یه مشنگ چاق گیر بیارید! باید هرچی زودتر لینی رو به سزای اعمالش برسونیم؛ داره دیر میشه! تا بیست دقیقه ی دیگر وقت دارید.
مرگخواران هر جور حساب می کردند، بیست دقیقه برای پیدا کردن گوشتی دیگر کافی نبود. آنان باید راهی پیدا می کردند.
پس از گذشت دقایقی بسیار طولانی، سرانجام دیانا پیشنهاد داد:
- می تونیم به همین مشنگه انقد لباس بپوشونیم تا چاق دیده بشه! شیر از دور نمی تونه متوجه لباسای زیاد بشه، فکر می کنه گوشته!
پیشنهاد دیانا با استقبال خوبی رو به رو شد. تنها کاری که مرگخواران حالا باید می کردند، پیدا کردن تعداد زیادی لباس بود.