هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
سلام پروفسور دامبلدور عزیز و خوب. من اما دابز هستم. دوست دارم مثل بقیه ی دوستانم عضوی از محفل باشم. لطفا من رو هم تو جمع تون راه بدید.
ممنون


سلام اما جان،
امیدوارم توی محفل حتی دوستای بیشتری هم پیدا کنی، امّا اوّل بهتره بری سراغ جغدی که برات فرستادم... فکر کنم تا الان رسیده باشه.


قربانت،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۵ ۲۳:۲۴:۰۷

مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
سلام و درود به ریش سفید مهربون محفل... پروفسور دامبلدور عزیز.
راستش پروف من یه مدتی بخاطر یه سری مشکلات از محفل و کلا سایت دور بودم. حالا دوباره برگشتم. اگه صلاح میدونین که دسترسی من رو بدین تا دوباره بتونم در کنار بقیه ی بچه ها به محفل خدمت کنم.

ممنون از لطفتون. جینی ویزلی



سلام جینی جان،
اولا که خوش برگشتی، یک جغد برات ارسال شده که امیدوارم به دستت برسه.

با تشکر،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۵ ۲۲:۵۵:۱۲

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی


- نیست!
- مال منم نیست!
- مال منم یکی برداشته!

دامبلدور نگاهی به وین کرد، بعد نگاهی به آرتور کرد و دست‌‌آخر نگاهی به هاگرید کرد.
هر سه گریان جیغ و هوار می‌کردند.

- چی نیست حالا؟

هر سه محفلی دور میزی نشسته و کاسه‌های همگی‌شان پر از سوپ پیاز بود.

- قاشق و چنگالتون!

دامبلدور با ذوق و شوق از کشفش به آنان نگاه کرد.

- نه پوروف. اون سوسول بازیه، با نون می‌خوریم که زود گوشنمون نشه.
- خب پس چی نیست؟
- نوشابه‌هامون پروفسور.
- نوشابه داشتیم به من نمی‌گفتید.
- آخه می‌دونید پروف... نوشابه یه چیزایی داره که واسطون خوب نیست.
- هعی. حالا آخرین بار کجا گذاشته بودینشون؟
- روی میز.

روی میز نوشابه‌ای نبود. فقط یگ موشت مو بود.

- بازم ریخت؟

آرتور با نگرانی موهای روی سرش را بررسی کرد.

- باباجان این موی گربه‌اس.
- هووف.
- اینجا هم یک‌خورده هست.

زیر میز هم مقدار موی گربه بود، همینطور در جلوی در آشپزخانه، در طول راهرو و روی پله های طبقه بالا و تا زیر شیروانی.

"برررروع"

از زیر شیروانی صدای ترسناکی به گوش رسید. صدایی که محفلیون با شنیدن آن کپ کردند.

- می‌گم آرتورو بفرستیم بالا.
- چرا من آخه!
- چون موهات می‌ریزه، این گربه‌م موهاش می‌ریزه، حرف هم رو خوب می‌فهمید.

هاگرید صبر نکرد تا استدلال آرتور را بشنود، دستش را دراز کرد و به جای آرتور که جاخالی داده بود، دامبلدور را پرت کرد به زیر شیروانی.
پیرمرد روی دو زانو افتاد، از پنجره کوچک نور مهتاب به چهره دختربچه‌ای می‌تابید که گربه بزرگی را در آغوش گرفته و میان شیشه‌های نوشابه دراز کشیده بود و گه‌گاه میان خر و پف‌هایش آروق می‌زد.

خوش آمد می‌گم به دوشیزه پنه‌لوپه کلیرواتر خوش قدم، عضو جدید محفل ققنوس



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۰۹ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
سلام آلبوس.
من هم آمده ام که به تو بپیوندم.



سلام آبرفورث جانم،
یک جغد برات فرستادم، مطمئن شو که به دستت رسیده باشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۹ ۱۵:۳۶:۵۰


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی



- نععععع!

پیرمرد از عمق جان فریاد می‌کشید و دست و پایش را تکان می‌داد.

- پروفسور، سنگین باش و مثل مرد با ترست رو به رو شو.

سخنانی آنچنان سنجیده، عمیق و درست بر جان پیرمرد نشست. او دست از جیغ و داد برداشته و بغض کرد.
- بابا جان تو رو به مرلین. من دیگه قلب و اینام درست کار نمی‌کنن.
- اشکالی نداره، الان درستش اینه که با سرگرمی‌های متفرقه ذهنتون رو از ماجرای اصلی دور کنیم، پیشنهاد من اینا هستن.
- چیا؟!

قبل از آن که پیرمرد بتواند متوجه شود که "این"ها مورچه قرمز هستند، همه‌شان در پر و پاچه‌اش فرو رفتند.

چندین و چند متر دورتر، جمع محفلی‌ها:

- دیدید پروف گفت اگه یه نفر بتونه کمک کنه، اونه!
- ببینید چی کار کرده پروف داره حرکات ژانگولر انجام می‌ده.
- لعنتی، اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر منعطف باشی آلبوس.

محفلی ها که با دوربین‌های شکاری پیرمرد و اعمالش را نظاره می‌کردند. راجع به حال و احوالش نظراتی می‌دادند.

- فکر می‌کنیم این مراسم فراخوانی جغدها باشه! چه قدر هم سریع انجامشون می‌ده، عقب افتادیم... ببینیم تو نوشتی چی کار کرد؟!

وین به سمت بوته برگشته و شانه‌ای بالا انداخت.

همان بالا، پیش آلبوس‌اینا:

پیرمرد سوزناک در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده و عضلات شلش از بدنش آویزان بود، هق هق کنان التماس کرد:
- بسه دیگه بابا جان، به مرلین، به گودریک، به اوون روونایی که می‌پرستی دیگه نمی‌کشم.
- غصه نخورید، این فقط برای قدرتمند شدن روشناییه!
- ای تو روح...

پیرمرد آویزان از منقار هیپوگریف بقیه جمله‌اش را فروخورد. او می‌دانست گلرت پرودفوت به هر قیمتی که شده ترس از ارتفاع او را از بین خواهد برد.

تبریک می‌گم به محفلی قدیمی دوباره به خونه برگشتمون، جناب گلرت پرودفوت



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
به نام روونا


با سلام و احترام خدمت استاد عزیز، پروفسور دامبلدور

مدتی بود برای دوره های ضمن خدمت عازم زندان های دور و نزدیک دنیای جادوگری بودیم؛ چیزهای بسیار آموختیم؛ و با نمره ی بیست (و افزایش حقوقی چشم گیر) به خانه بازگشتیم. اکنون که این نامه را می خوانید، درخواست عضویتی به پایین برگه پیوست شده که با تایید شما، نورمنگارد را به عنوان زندانی عقیدتی-سیاسی به جبهه ی سپیدی ملحق می نماید. به وسیله ی این الحاق، زندانیان در اکسپلی آرموس آموزش خواهند دید و کلاس های عشق ورزی در سطوح ابتدایی، متوسطه و پیشرفته در آنجا دایر خواهد شد.


دوستدار شما،
گلرت پرودفوت





سلام گلر جان،
خیلـــــ...ـی هم خوب اینایی که نفهیمدم چی شد. به هر صورت یک گلرت که بیشتر نداریم، یه جغد برات اومده با یه کلید. قفل در رو یه مدّتیه عوض کردیم.




ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۷ ۲۰:۱۹:۴۴

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

پنه‌ لوپه کلیرواتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
از فلکه آلیس، جنب کوچه گربه ملوسه، پلاک نوشابه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
سلام خدمت پروفسور آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور . یک لحظه نفسم گرفت .ببخشید.خوب داشتم میگفتم پروفسور آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور من از همون اول که فهمیدم یک ساحره هستم فکر میکردم عشق مهم ترین معنی زندگیه . خوب البته میتونم بگم به خاطر خانواده عالیم هست ولی به هرحال. خوب من از سیاهی میترسم اصلا شبا باید یک لامپی کنارم باشه الانم که لامپم سوخته دخترای هم اتاقیم هم مثل منن امیدشون به منه لطفا با تایید عضویتم این لامپ را برایم درست کنید .الانم شبه میترسم برم بخوابم . اگر هم من را قبول نمیکنید میخواهم بدونم بعدا هم میتونم در خاست کنم ؟ راستی سلام من را به پرنده خوشگلتون برسونید قربان شما پنی


سلام باباجان، مدّتی جواب دادنم طول کشید، من رو ببخش.
البته که تاریکی خوب نیست، اما اونقدرا هم ترس نداره.


به زودی یک جغد به دستت می‌رسه.


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۴ ۲۲:۱۹:۳۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۷ ۱۶:۱۹:۳۶

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


بدون نام
سلام پروفسور دامبلدور!
من هم میخوام عضو محفل باشم.
اجازه هست؟♥


سلام دوشیزه ویلکینز عزیز،
کمتر پیش می‌آد که یک اسلایترینی بخواد به محفل ققنوس بیاد و اونایی که معمولا میان، محفلی‌های بی‌نظیری شدن.

امیدوارم جغدم به موقع به دستتون برسه.

قربان شما،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.






ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۱۵:۲۴:۱۰


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی



- نمک!
- بفرمایید.
- برنج!
- آوردم.
- گوشت مارمولک صحرایی خالدار!

- ایناهاش... ببخشید دیر کردم.

پیرمرد سرش را از پاتیل بالا آورده و نگاهی به پسرک انداخت.
- این چرا قیافه اش رو اینجوری می کنه؟

گورکن چاق درون دستان پسربچه، بی توجه به پیرمرد سعی می کرد چشمش را لیس بزند و در اثر تمرکز زیاد اخم کرده بود.

- همچی نکن هافل! پروف خوشش نمی آد.

گورکن دست از لیسیدن چشمش برداشته و مشغول ور رفتن با چربی های شکمش شد.

- ای بابا... حالا شما بگو چرا دیر کردی؟
- شک داشتم پروف، نیس گفتید خال خالی... اوّل رفتم یه سر به صحرای آفریقا زدم. اونجا رو دوبار گشتم نبود. بعد رفتم گرند کنین، اونجا هم نبود. مجبور شدم برم نارنیا، اونجا تونستم تو محدوده حفاظت شده سه تا پیدا کنم و یکی شون رو آوردم، خوب بودم؟
- تو یخچال هم یکی داشتیم بابا.

پسرک بغض کرد، اشک در چشمانش حلقه بست و صورتش سرخ شد.

- نه نه! بابا جان تو کار خوبی کردی! خیلی کارت خوب بود، اصلا بهتر از این نمی شد!
- واقعنیی می گید؟

آلبوس دامبلدور با حرارت زیادی سرش را به نشانه تایید تکان داد.

- عه! حالا می تونم برم جارو بردارم برم تو خوابگاه به اونا که خواب موندن استیوپفای و اکسپلیارموس و از اینا بزنم و بعد که بیدار شدم ببرمشون تا بالای قله قاف بهشون تمرین بدم که اوّل صبحی سر حال بیان بعد از اون بالا پرتشون کنم پایین که آدرنالین خونشون بیاد بالا و بعد تو هوا بگیرمشون و اگر یکی دوتا رو عقاب ها فکر کردن جوجه شونه بردن لونه شون، برم از لونه عقاب ها نجاتشون بدم و جوجه های عقاب ها و تخم مرغ عقاب هارم بیارم هر روز با هر کدومشون یه دونه نیم رو درست می کنیم هر روز صبح می تونیم با یه دونه شون همه مون صبونه بخوریم آخه می دونید تخم مرغ عقاب ها خیلی گنده اس اصن! این هواااا ست! اما اگر یکدومشون جوجه داشت می تونیم جوجه عقابه رو نگه داریم و بزرگشون کنیم تا اون موقع بتونیم باهاشون راحت پرواز کنیم این طرف و اون طرف دیگه هم ...

پیرمرد جلوی دهان پسرک را گرفته و با تعجب به وی خیره شد.
چشمان وین برق می زد و فکّ اش همچنان با صدای موهومی می جنبید.


ورود وین هاپکینز فلفلی رو به محفل ققنوس تبریک می گم.



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالي



آرتور ویزلی مرد مسنی بود که از کار اخراج شده و خرجش افتاده بود گردن خانواده اش و خودش هم از آلبوس دامبلدور پول توی جیبی می گرفت. از همین رو سرش را پایین انداخته، به روزگارش می اندیشیده و دائما از گوشه ای از خانه گریمولد به گوشه ای دیگر می رفت.

- وایسا.

آرتور وایساد.

- پول بده.

آرتور با سرعت حرکت کرد.

- کجا؟! پول می خوااام!
- ندااااااارم!

آرتور در حالي كه فرياد مي كشيد، به سرعت به جایی کم رفت و آمد در خانه گریمولد متواری شد.

- تو وایسا!
- از جون کریچر چی خواست؟
- پول بـ... نامرد! کمک! آآآآی!

کریچر در صورت مرد وایتکس ریخته و با خونسردی به مسیرش ادامه داده بود.
کریچر از انسان های مادیگرا بدش می آمد.

- چی؟... کی اونجاست؟ کیه؟
- ماییم ای موجود فرومایه! یا شمشیرت رو بکش یا همینجوری تو رو به سزای اعمال ننگینت می رسونیم.
-هان؟ چی می گی؟ پول می خوام؟

شوالیه به هم ریخته و با رویی زرد به سوی مرد دیگر خم شد:
- چه قدر طلب داری؟
- طلب ندارم، پول زور می خوام.
- نفررررریییین به توووو ای موجود زبون!

بعد شمشیرش را زد توی سر مخاطبش و سپس به تابلو خانم بلک رفت تا کمی با هم اختلاط کنند.

- دهه! بابا جان شما چرا اینجا وایسادی؟
- می خوام پول زور بگیرم پروفسور.
- اینجا که نه بابا، پاشو برو سر خیابون تام اینا...
- جاگسن؟
- ها، نه. تام ریدل. اینجا همه مثل خودمون فقیر فقران. آباریکلا بابا، برو ببینم چی کار می کنی.

دامبلدور ریچارد را راهی کرده و با لبخندی پدرانه بدرقه اش کرد.




تبریک می گم به آقای ریچارد اسکای، عضو جدید محفل ققنوس



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۲۲:۱۳:۵۲


...Io sempre per te







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.