سوژه جدید- پاشو از اینجا ببینم! من میخوام بشینم! ایش!
- من و بچه از اول اینجا نشستن کردهبودیم و الان هم پا شدن نمیکنیم!
- البته اول من اونجا نشسته بودم که ندیدینم و روم نشستین. بعدشم که فهمیدین خودتونو به نشنیدن زدین و من مجبور شدم پا بشم.
- اگه برای همتون رژ لب طوسی نزدم کراب نیستم!
گویا کراب هنوز هم فکر میکرد رژ لب طوسی عذاب الهی محسوب میشود.
چند روزی بود که کراب اصلا حوصله نداشت. چپ و راست به ملت گیر میداد و حالشان را میگرفت. حق هم داشت نداشت. کراب هیچوقت حق نداشت اما اینروزها از شدت بیکاری بیاعصاب شده و زمین و زمان را به هم دوخته بود.
مرگخواران که واقعا به ستوه آمدهبودند میزگردی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند سر کراب را به گونهای گرم کنند تا مزاحمشان نشود؛ اما هیچ فکری به ذهنشان نمیرسید.
- نظرتون در مورد این ایده چیه که براش رژ لب جدید بخریم؟
دست همه بالا رفت. ایده خوبی بنظر میرسید.
- خب حالا کی حاضره براش پول خرج کنه؟
دست ملت بهگونهای پایین آمد گویی که هرگز دستی نداشتهاند. خب، شاید آنقدرها هم ایده خوبی نبود.
- بیاین بهش بگیم از استعداد هاش استفاده کنه... ها؟
- استعداد؟ کراب؟
- ما میدونیم استعدادی نداره... خودش که نمیدونه!
- خب مثلا چه استفادهای؟
- بیاین... بیاین بهش بگیم یه سالن مد و فشن باز کنه. چطوره؟
مرگخواران عمیقا به فکر فرو رفتند. با توجه به استعداد های کراب مطمئنا در عرض دو روز در سالن تخته شده و کراب ورشکسته شده بر میگشت. پس باید اتفاقی میافتاد که کراب مشتری داشتهباشد.
- خب خودمونم کمکش میکنیم که دست تنها نباشه.
- خودمون براش تبلیغات میکنیم... مشتری میاریم!
یک ماه بعدمدتی بود که سالن مد و زیبایی کراب با همین عنوان تاسیس شدهبود اما هنوز مشتریای گیرشان نیامدهبود. درست در لحظاتی که مرگخواران همهء مگسها را هم کشته و در فکر تخته کردن در ِ آن بودند، ناگهان زنگ در به صدا درآمد.
در یک آن همه از جا پریدند و مشغول مرتب کردن شدند. کراب هم همینطور که با کفشهای تقتقیاش طول سالن را میگذراند و به همه دستور میداد، یونیفرمش را با اتیکت "مدیریت و آرایشگر اصلی" مرتب کرد و به طرف در رفت و آن را گشود.
- تو؟ تو اینجا چکار میکنی؟
- بابا جان، من به اینجا اومدم تا مهر و عطوفت رو بین خودمون دوباره زنده کنم!