_ما مخالفیم!
_خب... در حال حاضر مخالفت شما اهمیتی نداره.
_اما این بر خلاف حقوق اربابیه.
ما به مراجع ذیربط شکای...
اما مامور مذکور دستش را گذاشت کف سر لرد و هلش داد داخل اتومبیل پلیس!
_اعتراض دیگه ای هم هست؟
_فس.
نجینی هم در حالی که قلاده ای بر گردنش بود از پنجره پرت شد روی پای لرد!
اتومبیل به سمت سیرک به راه افتاد.
داخل سیرک
_اوه هانس بلاخره برگشتی؟
_هانس؟! ما هانس نیستیم! تا جایی که میدونیم ما...
_کلی دنبالت گشتم. تا وقتی که قرارداد مهلت داره باید اینجا بمونی. یادت رفته حقوق این سه روز رو زودتر دادم؟ اینه رسم وفاداری؟ زود لباستو بپوش.
لرد به خودش نگاه کرد تا مطمئن شود ردایش تنش است!
_ما که ردا تنمان است؟ ما را به سخره می گیرید؟
لرد خیلی دلش میخواست چوبدستی اش همراهش بود تا صاحب سیرک را به قطعات مساوی تقسیم کند؛ اما چه کسی تا به حال به آنچه دوست داشت رسیده بود؟
صاحب سیرک که ظاهرا بسیار عجله داشت به زور لباس هایی را تن لرد کرد و دقایقی بعد لرد با
این شمایل به صاحب سیرک و نجینی چشم دوخته بود.
_فس خسس!
_دخترم... تا پایان مهلت این قرارداد فلاکت باری که نمیدانیم از کجا نازل شده به ریخت مضحک ما نگاه نکنید... خجالت می کشیم.
_فس.
نجینی به افق خیره شد و شروع به سوت زدن کرد.
او دختر حرف گوش کنی بود.
_خب... عالی شد. نمایش اول حلقه آتشه...اما من یه تحول جدید داخلش دادم تا شگفت انگیز تر بشه! این بار بجا حلقه ای از آتش... ماری از آتش خواهیم داشت و هانس... تو از داخل این مار حلقه زده...
به نجینی اشاره کرد و ادامه داد.
_میپری!
_
_میخواهید دخترمان را آتش بزنید؟
نجینی که ترسیده بود در خود چنبره زده بود و معصومانه به پاپایش زل زده بود.