هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#84

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
خلاصه:

امتیازات ریونکلاو و گریف آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم گرفتن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. به خاطر کارایی که تا شب می کنن، گریفیندور 40 امتیاز بیشتر داره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گریوندور


ملت گریفیندوری توی چادرشون نشسته بودن. علاقه زیادی به زود خوابیدن نداشتن. در اون لحظه هم دور هم نشسته بودن و گل یا پوچ بازی میکردن به صورت گروهی. حتی تعدادیشون هم داشتن سعی میکردن آواز بخونن، که البته تلاش هاشون زیاد موفقیت آمیز نبود و باعث شدن اسنیپ سرشو بیاره توی چادر، به هر کدومشون یک پس گردنی بزنه و با تهدید کم کردن امتیاز، مجبورشون کنه بخوابن.

توی چادر ریونکلاو، ملت ریونی سعی داشتن نقشه هایی برای کسب امتیاز و کسر امتیاز گریفیندور بکشن. تک تک ریونکلاوی ها با تمام قدرت مغزهاشون رو به کار انداخته بودن و ایده هاشونو روی میز میریختن.
حتی گابریل سعی داشت ایده پاک کردن گریفیندوری هارو اجرا کنه. از نظر گابریل، گریفیندوری ها باید انقدر تمیز میشدن که کلا دیگه دیده نمیشدن. اینطوری دیگه امتیازی هم براشون محاسبه نمیشد.
البته که ریونکلاوی ها نمیتونستن این ایده رو بدون مشکوک شدن اساتید و دامبلدور پیاده کنن. در نتیجه مجبور شدن خیلی زود سر گابریل رو به تمیز کردن چادر گرم کنن.
مغز هاشون به خاطر فکر زیاد داشت منفجر میشد، که یکهو هکتور سرشو وارد چادر کرد.
- هرکس بیدار باشه، باید معجونای تفریح و شادی بخوره!

و ملت ریونکلاوی، هر کس توی همون محلی که بود، خوابید.
البته که هکتور اصلا ناراحت نشد. فردا هم فرصت داشت که به ملت معجون بده...

و ساعتی بعد، همه دانش آموزا و اساتید خواب بودن... که ناگهان صدای جیغ بلندی از سمت چادرهای دانش آموزا به گوش رسید.
در نتیجه این سر و صدا، اساتید به سرعت از خواب پریدن و دامبلدور سریع کنترل اوضاع رو در دست گرفت:
- همگی به سوی چادر گریفیندوری ها میریم!
- پس ریونکلاوی ها چی؟

دامبلدور نگاه پدرانه ای به اسنیپ انداخت و گفت:
- ریونکلاوی ها...؟ آهان! ریونکلاوی ها! سیوروس، میدونی که من بیشتر از همه بهت اعتماد دارم؟ هکتور رو بردار و با هم به سمت چادرشون برید.

و چند دقیقه بعد که صدای جیغ و داد دانش آموزا به شدت بالا گرفته بود و اهالی هاگزمید رو هم داشت از خواب بیدار میکرد، اساتید به چادرها رسیدن و وارد شدن...
و بعد با دانش آموزایی رو به رو شدن که داشتن توسط تعداد زیادی خرچنگ گاز گرفته میشدن.
لاکهارت به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
- اگه من اینجا بودم هیچ کدوم از این خرچنگا نمیتونستن وارد این چادر بشن. از بس که من جذابم!

دامبلدور ترجیح داد پوکرفیس بمونه.

و در اون طرف، هکتور با دیدن ریونکلاوی ها که به شدت مورد هجوم خرچنگ ها قرار گرفته بودن، با حالت کارشناسانه ای گفت:
- الان معجون فراری دادن خرچنگ میدم بهشون!

و البته که اسنیپ مجبور شد هکتور رو از چادر دور کنه...

بعد از اینکه اساتید موفق شدن خرچنگارو از دانش آموزا جدا کنن و جهت تنبیهشون، همه شونو توی ریش دامبلدور زندانی کنن، شروع کردن به گوش دادن شکایتا و داد و بیداد دانش آموزای دو گروه که گروه مقابل رو مسئول این حمله خرچنگا میدونستن...


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۳:۳۹
دلیل ویرایش: گذاشتن خلاصه
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۷:۰۸
دلیل ویرایش: پاک کردن خلاصه! :همر:
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۰۳:۵۸
دلیل ویرایش: گذاشتن دوباره خلاصه :همر خودزنی وحشیانه:


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#83

استفن کورنفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
از اون ور در رفت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
گریوندور

_ خواهشا نگو گم شدیم
_ لینی ... ما گم نشدیم ... ما فقط مسیرو گم کردیم
_ فکر کردی خیلی بامزه ای ما حالا تو این جنگله به این بزرگی گم شدیم و ...
_ حالا ول کن ما دوتا ریونی هستیم ، ینی نمی تونیم راهمون رو بین این همه درخت باز کنیم و پیش بقیه برگردیم ؟
_ خب حالا شما خانم نابغه بیا بگو ما چیکار کنیم .
_ صبور باش لینی به عنوان اولین کار صدامون رو تقویت می کنیم .
_ هرچی تو بگی . سانراس (تقویت صدا )
_ سانراس .
_ آهای ما اینجاییم ، اینجا ، اینجا .
_ ما گم شدیم کسی هست .
_ کویتاس . واقعا چی فک کردی سو ما خیلی به مرکز جنگل نزدیک شدیم ...
_ خب تو می گی چیکار کنیم ؟ هووم
_ خیلی ساده ! من تبدیل به پیکسی می شم و از اون بالا قلعه رو می بینم و می ریم سمتش .
- اینم واسه خودش راه حلیه !
لینی لبخند نیشداری به سو تحویل می دهد و تبدیل به پیکسی می شود و بال ، بال کنان به بالا ی درختان می رسد .
_ وای .
لینی متوجه می شه که چقد از دریاچه و قلعه دور شدند ولی خب باز خوبه که دریاچه رو می تونه ببینه .
لینی همونطور که اومده بود ، بال ، بال ،زنان اومد پیشه سو .
_ باید بهت بگم که یه خبر خوب دارم و یه خبر بد .
_ اول خوبه .
_ خوبه اینه که دریاچه رو دیدم و بدش اینه که خیلی ازش دوریم .
سو همانند لینی نیشخندی نثارش می کند .
_ چرا لبخند می زنی ؟
سو چیزی نمی گوید و همچنان نیشخند می زند .
_ اگه می خوای بگی می تونیم با تسترال بریم بهت بگم من تو فکرش بودم .
لبخند سو رخت بست و رفت و در عوض لینی نیشخند درازتری نصیب سو می کند .
_ باشه تو از خون ریونکلاو تو رو خدا بیا دنبال یه تسترال بگردیم شب شد .
_ قبلا فکرش رو کردم .
لینی سوت غلیظی می کشد و بلافاصله تسترالی خود را به آنها نشان می دهد.
سو بدو بدو خود را به تسترال می رساند و به لیلی می گوید
_ حالا دریاچه از کدوم سمت بود .
_ غرب .
_ خوبه .
و چیزی درون گوش تست رال نجوا می کند لینی هم سوار تسترال شده و سو به طور کاملا حرفه ای کنترل تستذال را به دست می گیرد .
تسترال روی دوپای عقب خود می ایستد و لینی سفت سو را می چسبد تا یهو نیفتد ...
تسترال انقد به دویدن ادامه می دهد تا دیگه از رمق می افتد و آروم آروم قدم بر می دارد . سو به لینی اشاره می کند که باید بقیه را رو پیاده بروند .
_ نیاز نیست. اونجا اونجارو می بینی چند نفر دارن دنبال ما می گردند صداشون ازاونجا میاد .
_ آفرین پیکسیه خوب .
و آن ها به سمت جایی که لیلی اشاره کرده بود راه افتادند .
_ لینی ، سو کجا بودین .
این استفن بود که حالا کتش را در آورده بود و به کراواتش داشت تو باد تاب می خورد
استفن اونهارو به سمت چادر ها برد .
_ ولی خوبیش این بود که نقشمون گرفت لاکهارت ریونی ها رو بسیج کرد که شونه شو پیدا کنند و وقتی اون شونه شو تو چادر گریفی ها دید تضمیم گرفت یکم به ما حال بده
و سی امتیاز از گریفیندوری ها کم کرد و بیست امتیاز هم به ما بابت پیدا کردن شونش داد !
لینی سو حتی حال به زن قدش هم نداشتند . استفن همینطور ادمه داد
_ گابریل هم همه رو بسیج کرد همه جا رو برق بندازن و جان هم چند تا گیاه کمیاب اما مفید معجون سازی پیدا کرد و پروفسور گرنجر به بیست تا دیگه هم اضافه کرد
دیگه کم کم به چادر ها دسیده بودند و همه از دیدن دوباره لینی و سو خیلی خوشحال بودند .
اما اونطرف :
_ ریونی های بیچاره فردا نشونتون می دیم .
و البته دیگه صدای آهنگ پیروزی اشلی هم نمی یومد



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#82

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
گریوندور




اعضای ریونکلاو و گریفندور در جنگل مشغول جمع کردن برگ درختا بودند

گابریل که عاشق این کار بود با تمام توان مشغول سابیدن تنه ی درختا بود:
_آفرین بچه ها همینجوری ادامه بدین....آره ریونکلاو برنده میشه!!...هی...نه...جوزفین اون یکی درخته رو داشته باش...آهای استفن تو اونور با هیزل برگارو جمع کن...هیزللللل!!!!نباید برگارو اونجوری جمع کنیییی!!!....برگای خشک و نیمه خشکو پیش هم نزاررررر!!!
_مگه فرقیم میکنه؟
_خیلییییییییی فرق میکنههه!!!برگای خشک نارنجی مایل به زردن!!ولی برگای نیمه خشک زرد مایل به نارنجین!!!
_
_آها..ببین!!!مثل استفن!!هی کسی لیسا رو ندیده؟؟
_من کنار چادر دیدمش...گفت باهاتون قه_

و ناگهان صدای جیغی هرچند خفیف توجه همه رو جلب کرد.
_این دیگه چی بود؟؟
_از طرفه چادرا اومد
ریونکلاوی ها با فهمیدن این موضوع همه به یه فکر افتادن:سو گیر افتاده بود...و این یعنی امتیاز منفی بیشتر از طرف دامبلدور

_حالا چی میشه؟؟
_این یعنی دردسر!
_نگران نباشین گریفندوریا دورن احتمالا نشنیدن...

با این جمله ی جوزفین همه نفس راحتی کشیدن...اگه یه گریفندوری سوفی رو دیده بود اوضاع رو میشد یه جوری درست کرد اما اگه گریفندوریا به موقع به چادر میرسیدن اوضاع برای ریونیا بد میشد

اما در همین لحظه گریفندوریا از سمت دیگه ی جنگل به سمت ریونکلاویا اومدن و اونموقع بود که امید ریونکلاویا بر باد رفت :

آستریکس که جلو تر از همه حرکت میکرد جلو اومد:
_شماهم شنیدین؟؟

احتمالا در اون لحظه همه ی ریونی ها آرزو میکردن که گروه گریفندور یه خون آشام نداشت
_فکر کنم از طرف چادرا بود...بریم بچه ها

بنابر این همه به سمت چادرا راه افتادن

وقتی به اونجا رسیدن بچه های گریفندورو دیدن که جلوی چادرشون ایستاده بودن

همه مشغول گوش کردن به تاتسویا بودن. بعضی هاشون به نشون تائید سر تکون میدادن و بعضیا با قیافه های سردرگم فقط گوش میکردن.اما در اون لحظه فقط یه چیز تو ذهن ریونکلاویا بود:چه اتفاقی برای سو افتاده بود؟

وقتی تاتسویا به داخل چادر اشاره کرد توجه ریونکلاویا به شونه جلب شد.پس سو موفق شده بود.اما خودش کجا بود؟


جنگل:
سو و لینی مشغول قدم زدن بودن اما هرچی میگشتن گروهو پیدا نمیکردن:
_پس اینا کجا غیبشون زده؟
_احتمالا خیلی تو نقششون فرو رفتن میخواستن فاصله ی اسکله تا هاگوارتزو تمیز کنن...نگران نباش سو، پیداشون میکنیم
_خب ...آره...نکته اش اینه که گابریلم باهاشون بود...پس مشکلی نیست

اما هرچی بیشتر میرفتن بازم اثری از بقیه نبود.

_شاید برگشتن ... نمیشه تو نیم ساعت انقدر دور شده باشن
_خیله خب...فکر کنم حق با تو باشه...بهتره ما هم برگردیم...میدونی...من از خفاشا خوشم نمیاد...هواهم داره تاریک میشه
_ام...لینی...فکر نمیکنی خفاش تو غار باشه تا جنگل؟
_نمیخوام ریسکشو قبول کنم
_خیله خب پس....از اونطرف بریم...یا....ام....دقیقا کدوم وری بریم؟
_اوه...خواهشا نگو گم شدیم

سو نگاهی به اطرافش انداخت...داستانا خیلی هم درست نمیگفتن....همه جای جنگل دقیقا شبیه هم نبود...تفاوت هایی هم داشت...اما مشکل این بود که هیچ کدوم از این تفاوتا آشنا نبود...


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۸:۱۹:۵۸

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#81

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
گریوندور!


درحالی که درون کمدِ کوچک کز کرده بود و زانوهای برهنه و لاغرش را بغل کرده بود، نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست. همگروهی های شلوغ و پر سر و صدایش لحظاتی پیش بیرون رفته بودند و موقعیتی فوق العاده برای مدیتیشن بود.
یکی از دست هایش درون کمد جا نشده بود و بوی رنگِ موهای مختلف آلکتو مانندِ کروشیوی دماغی اختصاصی عمل می کرد و فرو رفتن زیور آلات عجیب و غریب ملانی در شانه هایش را احساس می کرد.
حالا که بیشتر فکر می کرد، موقعیت ایده آلی نبود اما... ساکت بود.

تپ تپ تپ.

سامورایی کوچک آهی کشید و به تمرکز ادامه داد، آنقدر که با کمد چوبی، انگشتر های ملانی، ساطور های فنر و بوی قوطی های رنگ موی آلکتو یکی شود.

تپ تپ تپ.

فقط صدای بال زدن بود. خب در طبیعت حشره ها هم حق زندگی دارند. نفس عمیقی کشید و مانند تکه ای سنگ بی حرکت شد. آنقدر بی حرکت می ماند تا بودا خودش به نشانه ی پذیرش، هدیه ای به او بدهد.

- آخیــــــــش! با اجازتون اینو بذارم همینجا...

لینی، شانه در دست و بال بال زنان به کمدِ آینه دار نزدیک شد.

- یا نیم تاجِ روونا! سکته کردم فکر کردم دستِ واقعیه! از کجا آوردنش؟ دزدیه؟ همینم باید گزارش بدیم!

لینی با ملایمت حلقه انتهای شانه را دور یکی از انگشتانِ "دست" انداخت و با عجله از چادر خارج شد. شاید این درست ترین تصمیمِ در طول زندگیِ شرافتمندانه و پیکسیانه اش بود زیرا در همان لحظه، سامورایی درحالی که می لرزید و دستش را مقابل صورتش تکان می داد، از کمد بیرون پرید!

- موهبت! نشونه ی خوشبختی و رهایی ابدی! بذار برش گردونم و ببینم پشتش...

در اینجا تاتسویا برای اولین بار در تمام عمرش عربده زد؛ عربده ای که چهار ستون چادر را لرزاند. چشمانش را با دست دیگرش مالید و سرش را تکان داد. نفس عمیقی کشید و دوباره به عکسی که پشت شانه – نماد رستگاری اش- نقش بسته بود، نگاه کرد.

مردی آشنا که تنها شلوارک سبز مخملی به تن داشت و با عشوه می رقصید و بوسه می فرستاد!

دخترک بیچاره یک بار دیگر فریاد زد و شانه ی منحوس را به کناری انداخت. به دنبال فریاد های جگرخراشش، همگروهی هایش وارد چادر شدند.

- خدا مرگم بده! چی شده تاتس!؟

سامورایی درحالی که نوک کاتانا را بر روی شکمش گذاشته بود، با صدایی لرزان پاسخ داد:
- من نفرین شدم و زمان مرگم رسیده.

نفس عمیقی کشید و با وقار ادامه داد:
-فقط هرکاری می کنین به اون شونه ی شیطانی دسـ...

جملات آخرش در فریادِ آلکتو خفه شد.
گریفیون و گریفیات لحظه ای به یکدیگر خیره شدند و بعد، شروع کردند به جیغ کشیدن!


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#80

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۲۹:۱۹
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
گ‍ریون‍دور

سو شانه بدست از جمع یکم فاصله گرفت و رو به چادر گریفیندوری ها تمرکز کرد که چجوری شانه رو از بین اون همه ملت گریفیندور رد کنه ؛ در این میان لینی رو شونش نشست و درگوشش گفت:
_هی سو، یه فکری دارم!

بعد از پچ پچ های سو و لینی، سو بطرف جمع ریونی ها برگشت و گفت:
_ خب ببینید قرار بر این میشه که شما همگی جمع بشید و با سروصدا راه انداختن بعضیاتون بره جنگل واسه تمیز کاری و بعضیاتونم بره اسکله و به اونجا برسه. قطعا گریفی هاهم این کار مارو ببینن ساکت نمیشنن و اونام دست بکار میشن و وقتی از چادرشون دور شدن شونه رو میزاریم تو چادرشون. به همین سادگی.
_مطمئنی عملیه؟
_آف کورس.

ملت ریونکلاو به دو دسته تقسیم شدند و طبق نقشه با سروصدا و.‌‌.. به راه افتادند. سو هم لای شاخو برگ درختا منتظر موند.

در میان چادر گریفیندور

_حالا نمه نمه، بیا تو بغلم دامبلدور اره تویی تاج سرم...
_حالا همگی باهم! نمه نمه...

ملت درحال خوش خود بودند که همگی یهویی با عربده کشی اسب سرکادوگان به خود اومدند.
_ فرزندان گودریک! از صحنه غافل نشوید. جاسوسا خبر اوردند که ریونکلاوی ها میخوان امتیاز از دست رفتشونو جبران کنند و الان نیز همگی به دو گروه تقسیم شدند و قصد دارن جنگل و اسکلرو تمیز کنند. خب حالا برخیزید و پیش ب سوی جنگل و اسکله.

ملت گریفیندور بدون بحث اضافی با توجه به حساس بودن موقعیت سریع بین خودشون تقسیم کار کردند و راهی اسکله و جنگل شدند.
در این میان سو که از پشت مشتا به ارامی درحال نزدیک شدن به چادر گریفی ها بود بی خبر از اینکه یکی از اعضای گریفیندور خون‌آشامه و قدرت شنیدن قدم های ارامشو روی شاخ و برگ رو داره.
آستریکس یهویی پشت سو ظاهر شد و با چندتا "اهم اهم" سو رو تا مرز اپیلاسیون پیش برد.
_خب خانوم خوشگله به کجا بسلامتی؟
_امممم چیزه...شی... من چیزه‌... داشتم...اها، داشتم دنبال یکی از کلاهام میگشتم مثل این که با یکی از دخترای شما قاطی شده.
_عجب...که اینطور... خب حتما اگه کلاه اضافی پیدا شد خودم براتون میارم.
_ خب باشه. خیلی ممنون. لطف میکنید. پس تا بعد.

سو جهتشو عوض کرد و به سمت اسکله حرکت کرد آستریکس هم همینطور و به طرف جنگل پیش بقیه گریفیندوری ها حرکت کرد.
سو که تو راه درحال پاک کردن عرق پیشانیش بود و نفساشو تنظیم میکرد لینی اروم اومد و رو شونش نشست و گفت:
_ اوکی شد.
_ایول.
فلش بک!

_هی سو، یه فکری دارم!
_جانم؟ چیه فکرت؟
_نظرت چیه ملت خودمونو بفرستیم سر جنگل واسه پاکیزگی و... تا امتیاز رو برگردونن...
_لینی جان فعلا تو فکر جاساز کردن شونه هستیم نه تمیزی.
_نه عزیزم، گوش بده یه لحظه... ببین ملت خودمون میفرستیم سر جنگل واسه تمیز کاری...
_خب؟
_ بعد گریفیا ببینن ما میخوایم کامبک بزنیم اونام دست رو دست نمیزارن و سریع دست بکار میشن تا نذارن...
_خب؟
_ خب وقتی اونا دست بکار شدند ماهم شونه رو جاساز میکنیم.
_ما؟!
_ اره.ببین چون اگه مچمونو بگیرن خیلی بیشتر از قبل امتیاز کم میکنن نباید ریسک کنیم اصلا.
_نظری داری؟
_ اهوم. ببین وقتی دور بر چادر خلوت شد تو اروم اروم به طرفش برو مثلا دنبال نخود سیاهی شونه هم دست من میمونه و یکم اونور تر پا به پای تو میام اگه یوقت یکی از ملت گریف تو رو دید و مچتو گرفت بدبخت نشیم تو مشغولشون میکنی منم شونه رو جاساز میکنم همین.
_لینی بعضی وقتا میخوام اون مخ ریزه میزه تو تا جون دارم بوس کنم از بس که فکرات نابه عزیزم.
_قربونت عزیزم.
پایان فلش بک!


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#79

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
گریوندور

گابریل در حالی که شونه ی لاکهارت رو لای یه دستمال گذاشته و از خودش دور گرفته بود با قیافه ی درهم و بدو بدو به سمت چادر برگشت.
_اینو از من دور کنین!
- این دیگه چیه؟
_بگیرش!!فقط بگیرش!

هیزل هاج و واج به شونه ی لاکهارت پیچیده تو دستمال نگاه کرد. وقتی دستمال رو از روش کنار زد اخماش تو هم رفت.
_شوخی میکنی؟عکسشو زده رو شونه؟چرا به فکر من نرسید؟اون فکر کرده کیه؟ من...

سو شونه رو از دست هیزل گرفت.
- بیخیال بدش به من...وقت کمه باید سریع بذاریمش تو چادر گریفندور.

لیسا که مشغول غر زدن درمورد یه پرنده بود به چادر نزدیک شد.
_باورم نمیشه.حرفمو رد میکنه.آواز نمیخونه....اصلا باهاش قهرم!

بعد نگاهی به بقیه انداخت که زل زده بودن به دستای سو و پشت سر هم نظر میدادن.

-خیله خب. دور چادر پر از گریفندریاس. پس ما باید حواسشونو پرت کنیم. گابریل تو میتونی...

گابریل سرش را تکان داد.
_فکرشم نکن! اون گریفندوریای نامتقارن صد و چهل و نه سال و هشت ماه و سه هفته و نه روزه که چادراشونو تمیز نکردن. اینو از رنگ تیره ی چادر میشه فهمید!

جوزفین با بی حوصلگی چشماش رو چرخوند.
_اون رنگ خود چادره.
لیسا:هی بچه ها شنیدین چی گفتم؟

کسی به حرف لیسا توجه نکرد.

_گوش نمیدین؟ واقعا که. اصلا با شما هم قهرم!

گابریل هنوزم داشت مخالفت میکرد.
-به هیچ عنوان من اون شونه رو نِ....می ...بَ...رَم!
- خیلی خب پس لیسا شونه رو...

لیسا وسط حرف سو پرید.
اصلا فهمیدین چی شد؟ نه نفهمیدین...اصلا گوش نمیکردین. من تا اطلاع ثانوی با همه قهرم.

درحالی که همه برای دلداری به سمت لیسا میرفتن، سو تصمیم نهایی رو گرفت.
-پس خودم میبرم...


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۵:۱۰:۴۳
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۵:۲۶:۳۹
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۵:۳۴:۳۱

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#78

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
گریوندور!

یه وقتایی هست که شما خیلی برای کاری آماده نیستید، ولی یهو خودتون رو وسط شرایط می‌بینید و فی‌الاجبار کاری که باید رو انجام می‌دید و نتیجه‌اش خیلی هم خوب میشه. اما گاهی دیگه هم شما یه نقشه‌ی توپ دارید و کلی برنامه ریزی کردید، ولی وقتی پای عمل می‌رسه، می‌بینید که شاید آمادگی انجامش رو ندارید.

ریونی‌ها هم که تو اون جلوی پروفسور لاکهارت صف کشیده بودن، خودشون رو جزو دسته دوم حس می‌کردن. هیچ کدومشون نه تا حالا چیزی بلند کرده بود و نه تاحالا چاخان کرده بود. تنها برگ برنده‌شون این بود که طرف مقابلشون، هرچند ریونکلایی، زیاد بهره‌ای از هوش نبرده بود و با سه چهارتا هندونه زیر بغلش، نرم می‌شد.

گابریل دل رو به دریا زد:
- به به پروفسور! چه خوشتیپ شدید امروز، موهاتون رو با یه شونه جدید شونه کردید؟

-خوشتیپ که بودم دخترم.

- منظور گابریل اینه که خوشتیپ تر شدید! قطعاً پروفسور خوشتیپ و بخشنده‌ای مثل شما ناراحت نمیشه اگه من شونه‌اش رو برای موهام قرض بگیرم؟ شاید فرجی شد و موهای منم مثل شما خوشگل شد!

- حالا که اصرار می‌کنی لینی، بفرما این شونه!

و به این ترتیب، ریونی‌ها اولین وسیله‌ای که لازم داشتن رو به دست آوردن...


ویرایش شده توسط سر کادوگان در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۴:۰۱:۲۱
ویرایش شده توسط سر کادوگان در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۴:۰۲:۵۱


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#77

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
گـریونـدور


خلاصه:
امتیازات ریونکلاو و گریفیندور آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم می‌گیرن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. اول کاری دامبلدور به گریفیندور 110 امتیاز می‌ده. ریونیا نقشه می‌کشن با گذاشتن وسایل اساتید توی چادر گریفیا اون 100 امتیاز از گریف کسر شه. حالا اولین استادی که بش برخورد کردن لاکهارته!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پروفسور لاکهارت در حالی که محو زیبایی خودش تو آینه شده بود می‌گه:
- فتبارک الله. حقا که مرلین از هوش و زیبایی درون و بیرونم آگاه بوده که منو تو ریونکلاو انداخت!

پروفسور اسنیپ که گوشه‌ای نشسته بود و از چشم ریونیا به دور مونده بود، نگاه سرد و سرشار از انزجاری به سرتاپای لاکهارت می‌ندازه.
- البته اون کلاه گروهبندی بود که ریونکلاو رو برات انتخاب کرد نه مرلین! شاید اگه مرلین بود می‌فهمید این انتخاب درستی نبوده. هرچند نمی‌دونم ظاهرت به هوشت چه دخلی داره.

لاکهارت اینو نمی‌شنوه، شایدم می‌شنوه اما ترجیح می‌ده خودشو به نشنیدن بزنه. بالاخره لاکهارت بود و استاد فیلم بازی کردن و داستان‌سرایی و همه چیزو به نفع خودش نشون دادن!
- درست می‌گی سیوروس. منم اطمینان دارم حتی اگه مرلینم جا دامبلدور بود، بازم تو رو استاد معجون‌سازی می‌کرد نه دفاع در برابر جادوی سیاه.

با این حرف، اسنیپ با خشم دندوناشو به هم می‌سابه و از اونجا خارج می‌شه. ریونیا که با حضور اسنیپ شرایطو برای کش رفتن وسایل سخت‌تر می‌دیدن، حالا با رفتنش خوش‌حال می‌شن.

- وقتشه دست به کار شیم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۳:۴۷:۲۴



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#76

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۶:۴۷
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
گـریونـدور


بچه های ریونی رفتند تا نقشه خود را اجرا کنند.

فلش بک

- باید یه نقشه خیلی خوب بکشیم.

لحظه ای همه به فکر فرو رفتند. حالتشان فقط مخصوص متفکران ریونی بود.

- فهمیدم!

ریونی ها از فکر بیرون آمدند و به سمت گابریل که داشت در حین تمیز کردن لکه روی چادر حرف میزد، برگشتند.

- میتونیم بریم زمین رو تمیز کنیم. بعدش چادر رو. بعد که تموم شد درختارو تمیز کنیم. اینطوری بخاطر نظافت و پاکیزگی بهمون دویست امتیاز میدن!

همه با نا امیدی سرشان را برگرداندند.
- کسی ایده دیگه ای نداره؟
- بیاین باهاشون قهر کنیم؛ حتی نگاهشونم نکنیم. بی توجهی بهترین سلاحه! من که از همین الان دیگه باهاشون کاری ندارم.

ریونی ها نا امید بودند نا امیدتر هم شدند.

- فهمیدم. وسایل پروفسور ها رو برمیداریم و میذاریم تو چادر اونا. اینطوری وقتی پیداشون کنن ازشون امتیاز کم میشه.

پایان فلش بک

ریونی ها به دنبال اولین پروفسور گشتند که پروفسور لاکهارت و آینه اش توجه آنها را جلب کرد.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#75

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
"گریوندور"

ملت گریفیندور دامبلدور را دوره گرفته بودند و همه با هم حرف می‌زدند.
- فرزنداااان، یک نفر حرف بزنه. اینیگو تو بگو.
- آقا اونا به ما گفتن نامـتـ... چیز... ام... .
- نامتقارن گوگو. یعنی کسی که متقارن نیست.
- حالا... تازه اونا به ما گفتن نهنگای هاگوارتز.
- گوگو! ننگ، نه نهنگ.
- دیگه بدتر.
- فرزندان گودریک آرام باشید. الان چند امتیاز از ریون کم می‌کنم. به دلیل فحاشی ده امتیاز از ریون کم می‌شود.
- فقط ده امتیاز؟

کمی آن‌طرف‌تر


- نقشه‌ی خوبیه. باید از همین الان شروع به اجرا کنیم.


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.