هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#92

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
گریوندور

فنریر با بی اعصابی در بین چادرهای آبی و قرمز راه می رفت و به سوسیس آلمانی ها و کالباس هایی که در قلعه منتظرش بودند فکر می کردند.
-تو این دوره زمونه مهاجمم نمیشه خورد. همه چی اینجا بوی سبزی و میوه میده.

-اینم سه نات، ممنونم بچه ها!
-ملانی؟
-فنر.
-اون چیه تو دستت؟
-این چیزه، خوبی؟ قیافه ت وحشتناکه پس خوبی.
-اسنیپ الان بخاطر اینکه صدای خنده مون بلند بود ده امتیاز کم کرد. دنبال ایده ی بهتری از خوردنش می گردم.
-پس بیا ببین چی سفارش دادم.

ملانی با ذوق بسیار بسته ی بزرگی که در دست داشت را روی زمین باز کرد، انواع وسایل شوخی ویزلی مثل گوش های گسترش پذیر، شیپورک های دودزا، چوبدستی های موشی، کلاه های فریب دهنده که اگر بر سر می گذاشتید صداهای مبتذل در می آوردند و ازین قبیل وسایل خرابکاری درون جعبه به چشم می خوردند.

-وسایل شوخی سحرآمیز ویزلی؟ ویزلیا گریفیندوری ان میفهمن که.
-نه الان اونا یه برند معروفن ربطی ندارن.
-روغن مویی که پشه هارو جذب کنه تو بساطت داری بدم به اسنیپ؟
-همه چی این تو پیدا میشه.

صدای پاهایی که دوان دوان به سویشان می آمد باعث شد فنریر روی جعبه دراز بکشد. تاتسویا و اشلی و اینیگو از دور نمایان شدند.
-فنر، چیکارمیکنی؟
-استراحت میکنم اشلی، آخ، چی شده؟
-ما یه فکری داشتیم، ملانی چرا اینجوری لبخند میزنی؟ تو زیاد لبخند نمیزدی.
-راه بردن جامو پیدا کردم. نشونشون بده خودی ان.

فنر از روی جعبه پاشد، کلاه های شوخی با بی اعصابی خودشان را راست کردند و تکاندند و به همه زبون درازی کردند.

-اینا چی ان؟
-وسایل خرابکاری.



ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۳:۱۰:۳۷

بپیچم؟


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#91

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
گریوندور

اما الان خشونت لازم نبود. تاتسویا نحوه‌ی کار کردن با یک گرگینه‌ی مظلوم گریفیندوری را بلد بود. تاتسویا کاتانا را به سمت فنریر نشانه گرفت.
- فنریر، بشین.

و فنریر نشست‌. استادان هاگوارتز با تعجب به آن پدیده‌ی کاملا عجیب نگاه‌ می‌کردند.

- فنریر تخ کن.

و فنریر تخ کرد. فنریر، یک گوگوی متورم ژولیده را تخ کرد و بعد در کمال تعجب به حالت عادی‌اش برگشت. چند ثانیه بعد هم شکرمرلینی تورم بدنش هم خوب شد.

- همه‌اش زیر سر این گوگوی گریفیندوری بود. من پنجاه امتیاز از گریفیندور کم میکنم.
- سوروس آرام باش. ندیدی چطور آن دختر گریفیندوری با قدرت عشق و شجاعت توانست یک گرگینه‌ی بی‌اعصاب را رام کند؟ صد امتیاز برای گریفیندور.

در همان نزدیکی اینیگو کمی از ماده‌ی لزج روی صورتش را کنار زد و همانطور عق زنان سعی داشت حرف بزند.
- اصلا... عق... نقشه‌ی خوبی... عق... نبود.
- گوگو این نقشه‌ بهترین راه بود.
- بهرحال منم با گوگو موافقم. تمام ابهت گرگینه‌ایم برباد رفت.

"فلش بک"

اینیگو را پشه نیش زده بود. همانطور همه‌جای بدنش را می‌خاراند و به تاتسویا که متفکر به او زل زده بود نگاه می‌کرد.

-فهمیدم گوگو.
- چیو فهمیدی تاتسو؟
- بیا جلو تا بهت بگم.

گوگو رفت جلو و گوش سپرد. اما چندثانیه بعد با چهره‌ای بهت زده به تاتسویا نگاه می‌کرد.
- فنریر عمرا قبول کنه.

"پایان فلش بک"


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۶:۰۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#90

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
گـریونـدور


فنریر که از شدت خارش گلو، زوزه اش به قار قار تبدیل شده بود، سعی میکرد راهی پیدا کنه تا خودش رو نجات بده. طولی نکشید که پر و پاچه فنریر شروع کرد به ورم کردن و قد و هیکل و جسه اش بزرگ تر شد و کم کم به یک عدد گرگ بد گنده و گولاخ تبدیل شد و زوزه گوش خراش خودش رو سر داد. در همین لحظه پروفسور دامبلدور و اسنیپ و تمام دانش آموزان ریونی و گریفی نزدیک فنر جمع شدن و به فاجعه پیش اومده خیره شدن.
-یا نیم تاج گم شده. کثیفی و لجن همه جا رو برداشته! واااای چقدر میکروب. دامستوس من کجاس؟ دورتو رو برایم بیاورید.
-خود هیولا رو نمیبینی؟ گیر دادی به کثیفی؟
-ضد عفونی! اکسیژن! اسپری... (زارت)

این صدای زارت برخورد یکی از پاتیل های معجون هکتور، تو صورت گابریل بود که اون رو نقش زمین کرد و تمام معجون درون اون، روی سر و صورت گابریل ریخته شد.
-ساکت شو لعنتی!
-آروم باشید فرزندانم. مشکل بزرگی پیش اومده و باید دست در دست هم و با عشق، فنریر را به حالت گوگولی مگولی اولیه خودش برگردونیم. پیشنهاد من اینه با آغوشی باز اون رو در بغل بگیریم تا قدرت عشق و روشنایی بر اون اثر کنه.

اسنیپ با همون چهره خشک و مشکوک به دیگران که میگفت "کدومتون همچین گندی زده؟" حرف دامبلدور رو قطع کرد:
-یا که هممون رو بخوره.

در طرف دیگه تاتسویا نگاهی به فنر انداخت و با خودش زمزمه کرد:
-گندیه که خودمون زدیم. خودمونم درستش میکنیم.

تاتسو کاتاناش رو کشید و رو به فنر خیره شد:
-اومائه وا مو شیندِ ایرو!
-نانیییییی؟!

سپس به سمت فنریر حمله ور شد تا خرابکاری که شده رو درست کنه.


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۶:۱۶:۰۵

معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#89

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
گریوندور



هیولای لجنی شالاپ شولوپ کنان در جنگل قدم می زد. با هر لگدش، جلبکی به این طرف پرت می کرد و خزه ای به آن طرف. هیولای لجنی بسیار چرکولکی* بود و ساخته شده بود تا کابوس های شبانه ی گابریلِ تمیز و متقارنی باشد که چوب¬دستی اش را با مایع دورتو می شست و عمه خانمی بود بسیار پاکیزه!

در حقیقت گوگوی گریفی، هیولا نبود اما همیشه دوست داشت باشد. او عاشق تجربه های مختلف بود.

گلویش کمی خشک شده بود و می خارید. سعی کرد با غریدن و تولید اصواتِ فنریری، گلویش را بخاراند اما وقتی موفق نشد، تصمیم گرفت از دست هایش کمک بگیرد. متاسفانه گوگو بیشتر از چیزی که فکرش را می کرد، با هیولای چرکولک اشتراک داشت.

دستش را بلند کرد ولی قبل از آنکه سعی کند گلویش را بخاراند، متوجه نکته ی عجیبی شد. دست هایش، در جاهایی که برگ چسیانده بود، سرخِ سرخ شده و متورم بودند.

هیولای تقلبی وحشتزده دستانش را بر صورتش کوبید و بعد از چند ثانیه، متوجه شد صورتش نیز درحال باد کردن و از شکل افتادن است! طولی نمی کشید که تمام بدنش باد کند و مانند شخصیت مجهول الحالی به نام عمه مارچ، به آسمان برود.
اینیگو هیولای لجنی بود اما احمق نبود. می دانست یک جای کار، یا حتی بیشتر از یک جای کار ایراد دارد و باید از دوستانش کمک بگیرد.

اندکی دورتر

- نه نه نه! من کاملا مخالفم!
- با من مخالفی یا با چوب بیسبالم؟

گریفی ها پشت میزِ طرح استراتژی نشسته بودند که هیولای سرخ رنگ و باد کرده ای را دیدند. هیولا نعره زنان به سمت آن ها می دوید و دست های خونین و کثیفش را تکان می داد.

پیش از آن که حتی فرصتی برای وحشت کردن داشته باشند، فنریر، آن گرگینه ی توانا، با جستِ سریعی روی سر مهاجم پرید و او را یک لقمه ی چپ کرد!

سرش را به سمت دوستانش برگرداند تا لبخند پیروزمندانه و خونینی بزند که احساس کرد...
گلویش می خارد، بدجور!




-----------------

* چرکولک: ماورای کثیفی و چرکی


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۲:۳۲:۵۰
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۲:۳۳:۲۶

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۰۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#88

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۶:۰۵
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آفلاین
گریوندور


لاکهارت همان طور که یک آینه ی جیبی کوچک را مقابل صورت خود نگه داشته بود، خرامان خرامان در جنگل پیاده روی می کرد.
- ای آیینه ی جادویی! باید به من بگویی کیست در این جهان زیباتر از دیگران.
- ای باباااا... کچلم کردی تو. چن بار بگم... خود مَنگولِتی!

لاکهارت بی ادبی آینه را نشنیده گرفت و آن را با رضایت در جیبش گذاشت. بعد همان طور که داشت به خرامیدنش ادامه می داد، ناگهان متوجه حرکتی در میان درختان جنگل شد.
- اون چیه دیگه؟ یه درخت که داره راه میره؟ مرلینا... حتی درختای جنگلم با دیدن جذابیت من از خود بی خود میشَنو ریشه از خاک میدَرَن.

همان طور که لاکهارت داشت به جذابیت بیش از حدش مباهات می ورزید، درخت مزبور به او نزدیک شد و نعره سر داد. لاکهارت لبخند پَت و پَهنی زد و با کلی ژست و ادا اطوارهای مانکن طور دستی داخل موهای طلایی اش کشید.
- میبینم که از غم عشق و دوری از من نعره سر میدی درخت!

هیولای درختی فقط توانست با حالتی پوکر طور به لاکهارت خیره شود.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۲:۱۲:۱۹


نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#87

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۱۰:۲۰ سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
گریوندور


بقیه ملت به دلیل نزدیک شدن اسنیپ شاهزاده دو رگه سریع خودشون زدند به خواب و اینیگو به همراه تاتسویا و اشلی که حساسیت موقعیت رو میدونستند بجای خواب خودشونو به موش مردگی زدند و به کمک قدرت مدیتیشن و ارتباط ذهنی که تاتسویا داشت بدون لب تر کردند به گفت گو پرداختند.
_ خب الان هیولارو از کجامون دربیاریم که هم لو نریم و هم اپیلاسیون کنیم ریونی هارو؟
_ نظرتون راجب فنریر چیه ؟ هیولا تر از اون تو هاگ نداریم و مطمعنم یکی از موهای سرشو بکنیم قاط میزنه و مطمعنن هیچ کدوم از ریونی ها جرئت نمیکنن نزدیکش بشن.
_ نه بابا. قابل کنترل نی میره میگیره میخورتشون بعد تا اخر عمر محروم از جام میشیم. باید یه فکر دیگه بکنیم.
_ آستریکس چطور؟ خب خون اشامه ، ادم که نیست ، تازه شبام ترسناک میشه کافیه فقط نصف شبی موقعی که یکی از ریونی ها میره دست شویی چپ نگاه کنه بهش
_اصلا حرفشم نزن. میشناسنش میرن شکایت میکنن بازم قضیه فنر تکرار میشه و بدبخت میشیم.
_ یافتم.
_ بگو بگو.
_ خب ببینید ، باید یه چیزی درست کنیم که اکثر ملت ریونی ازش بترسن مثلا یجور فرنکنشتاین...
_ چطور ینی؟!
_ ببینید عزیزانم... مثلا لینی عاشق حشراته... پس میتونیم رو یه دستش اسپری حشره کش بزاریم و مطمعنم باعث ترس و فراری دادن لینی میشه. بعد گابریل عاشق پاکیزگیه پس میتونیم لباسای هیولارو با لجن و اینا درست کنیم و حتی دستاشم ذغالی باشه. بعد مثلا سو کلاه دوست داره پس رو سرش هیولا هم یه کلاه پاره میزاریم.
_ تاتسو...؟
_ جانم؟
_ تو فقط فکرای خبیثانه بکن.
_ حتما.
_ خب بخوابین دیگه. فردا صبح زود باید دور از چشم ریونی ها بریم درستش کنیم و حتی تستش کنیم قبل عملیات.

فردا صبح خیلی زود

_ پاشید... یالا... برپا... مگه با شما نیستم؟!

تاتسویا که میبینه زبان گفتاری روی بلند کردن ملت تاثیر نداره سعی میکنه از زبان کاتانا کمک بگیره و بلافاصله ملت با حس کردن تیزی کاتانا روی گردنشون درجا برپا رو میزنن.
_ اینکارا چیه ؟! یه بار صدا میکردی بلند میشدیم خب.
_ خب دیگه پاشین بریم جنگل زود. منتها قبل رفتن اسپری حشره کش رو بردارینا.

جنگل ، دور از دید اساتید و ریونی ها:

تاتسویا که با چند تا از شاخه و برگ درختان یجور مترسک بزرگ و عظیم الجثه درست کرده بود جوری که داخلش برای سه نفر جا داشته باشه و نیز درحال جاساز کردن اسپری حشره کش بر روی دست مترسک بود. از طرفی اشلی نیز یه کلاه ناز و گوگولی که معلوم نبود از کدوم نگون بختی کش رفته بود رو سوراخ و پاره پوره میکرد. از دور نیز اینیگو دیده میشد که با دستایی پر از لجن و برگ و و چند تیکه ذغال درحال نزدیک شدن بود.

_ خب اینم از این. اینیگو هم که رسید. دیگه تقریبا حاضره هیولامون فقط مونده تستش کنیم.
_ چجوری تستش کنیم حالا؟
_ بهتره یکیو پیدا کینم و روش امتحان کنیم.

اینیگو بلاخره از راه رسید و رو به تاتسویا گفت:
_ نمیدونستم پروفسور لاکهارت هم تنهایی قدم زدن تو جنگلو دوست داره.

تاتسویا با لبخندی شیطانی به اشلی نگاهی میندازه و میگه:
_ بگو که به چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی.
_
اینیگو پوکرفیس وارانه به بقیه نگاه میکنه و میگه:
- این کارا چیه میکنید دخترا؟


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۰:۴۲:۴۹
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۰:۴۳:۴۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#86

استفن کورنفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
از اون ور در رفت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
گریوندور


_یافتم
این صدا از اشلی بلند شد که تا حالا داشت آهنگ غمگین می نواخت .
_ چی رو یافتی
_اینکه چجوری جامو بالای سر ببریم .
_ خب بگو
_ اولین کاری که می کنیم اینه که با گیتار می زنیم تو سرشون بعدش ...
_ خب نمی خواد دیگه بگی . کسه دیگه ای راهکاری نداره ؟
_ دریافتم
_ چیو ؟
_ می تونیم شبانه بریم دنبال یه هیولای ترسناک تو جنگل ممنوعه و بکشیمش . بعدش فردا صبح اونو میاریم اینجا و نشون اساتید می دیم و می گیم که یه هیولا مارو دزدیده بود . ولی ما از دستش فرار کردیم و تو جنگل قایم شدیم تا اینکه اون به ما حمله کرد و ما مجبور شدیم بکشیمش .
_ فکر خوبیه ولی یه هیولا ترسناک که بتونیم بکشیمش اصن وجود نداره
همه چند لحضه فکر و با هم پچ پچ کردند تا اینکه اینیگو یه راه حل پیشنهاد کرد .
- می تونیم یه لباس هیولایی درست کنیم و ان رو بپوشیم و بریم ریونی ها رو باهاش بترسونیم و بهشون می گیم < بترسید از هیولای گریفیندور ، اگه نزارید گریفیندور برنده بشه ، نابود می شید > چطوره ؟
_ عالیه ولی اگه کشف شیم چی ؟
_ کشف نمی شیم چقد امکان داره یه ریونکلایی نترس بیفته دنبال هیولای ما ؟
_ باشه قبوله . اینیگو ، با اشلی و تاتسویا هیولا رو آماده کنید . می خوام ببینم ریونی ها اینو چیکار می کنن





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#85

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
گریوندور!


- پروفسوووووووور! ریونیا بودن.

پروفسور دامبلدور، نگاهی وارانه به کله زخمی انداخت.
- فرزندم راست میگه! فرزندان روشنایی هیچوقت دروغ نمی‌گند!

و سپس نگاهی با مضمون امشب بیا چادرِ من کلاس خصوصی عسیسم، به کله زخمی انداخت!
هری‌پاتر محزون از سرنوشتی که امشب پیش‌رو داشت، دوباره فریاد زد:
- نه! دروغ گفتم! اصا من بودم، خوده خودم بودم!

گوشه ای دیگر از چادر، سوروس اسنیپ؛ آماده ی کم کردن امتیاز از کله زخمی و رفقاش بود. پس به سرعت به وسط چادر اومد و گفت:
-" تِرن تو پِیج، 39... " عه یعنی: من! پروفسور سوروس اسنیپ، شاهزاده ی غلط املایی! طبق حقوقی که دارم، 50 امتیاز از گریفندور کم می‌کنم!

گریفندوری ها، پوکرفیس شده و نگاهی حاکی، مملو و پر از (!) بیا تو چادر کارت داریم، به هری‌پاتر انداختند!
گریفی ها باید چاره ای برای این اتفاق می‌اندیشیدند؛ وقت زیادی تا پایان این مسابقه نمونده بود.

- یافتم!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۲:۱۹
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۳:۰۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۰۲:۱۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۱۳:۵۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#84

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
خلاصه:

امتیازات ریونکلاو و گریف آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم گرفتن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. به خاطر کارایی که تا شب می کنن، گریفیندور 40 امتیاز بیشتر داره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گریوندور


ملت گریفیندوری توی چادرشون نشسته بودن. علاقه زیادی به زود خوابیدن نداشتن. در اون لحظه هم دور هم نشسته بودن و گل یا پوچ بازی میکردن به صورت گروهی. حتی تعدادیشون هم داشتن سعی میکردن آواز بخونن، که البته تلاش هاشون زیاد موفقیت آمیز نبود و باعث شدن اسنیپ سرشو بیاره توی چادر، به هر کدومشون یک پس گردنی بزنه و با تهدید کم کردن امتیاز، مجبورشون کنه بخوابن.

توی چادر ریونکلاو، ملت ریونی سعی داشتن نقشه هایی برای کسب امتیاز و کسر امتیاز گریفیندور بکشن. تک تک ریونکلاوی ها با تمام قدرت مغزهاشون رو به کار انداخته بودن و ایده هاشونو روی میز میریختن.
حتی گابریل سعی داشت ایده پاک کردن گریفیندوری هارو اجرا کنه. از نظر گابریل، گریفیندوری ها باید انقدر تمیز میشدن که کلا دیگه دیده نمیشدن. اینطوری دیگه امتیازی هم براشون محاسبه نمیشد.
البته که ریونکلاوی ها نمیتونستن این ایده رو بدون مشکوک شدن اساتید و دامبلدور پیاده کنن. در نتیجه مجبور شدن خیلی زود سر گابریل رو به تمیز کردن چادر گرم کنن.
مغز هاشون به خاطر فکر زیاد داشت منفجر میشد، که یکهو هکتور سرشو وارد چادر کرد.
- هرکس بیدار باشه، باید معجونای تفریح و شادی بخوره!

و ملت ریونکلاوی، هر کس توی همون محلی که بود، خوابید.
البته که هکتور اصلا ناراحت نشد. فردا هم فرصت داشت که به ملت معجون بده...

و ساعتی بعد، همه دانش آموزا و اساتید خواب بودن... که ناگهان صدای جیغ بلندی از سمت چادرهای دانش آموزا به گوش رسید.
در نتیجه این سر و صدا، اساتید به سرعت از خواب پریدن و دامبلدور سریع کنترل اوضاع رو در دست گرفت:
- همگی به سوی چادر گریفیندوری ها میریم!
- پس ریونکلاوی ها چی؟

دامبلدور نگاه پدرانه ای به اسنیپ انداخت و گفت:
- ریونکلاوی ها...؟ آهان! ریونکلاوی ها! سیوروس، میدونی که من بیشتر از همه بهت اعتماد دارم؟ هکتور رو بردار و با هم به سمت چادرشون برید.

و چند دقیقه بعد که صدای جیغ و داد دانش آموزا به شدت بالا گرفته بود و اهالی هاگزمید رو هم داشت از خواب بیدار میکرد، اساتید به چادرها رسیدن و وارد شدن...
و بعد با دانش آموزایی رو به رو شدن که داشتن توسط تعداد زیادی خرچنگ گاز گرفته میشدن.
لاکهارت به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
- اگه من اینجا بودم هیچ کدوم از این خرچنگا نمیتونستن وارد این چادر بشن. از بس که من جذابم!

دامبلدور ترجیح داد پوکرفیس بمونه.

و در اون طرف، هکتور با دیدن ریونکلاوی ها که به شدت مورد هجوم خرچنگ ها قرار گرفته بودن، با حالت کارشناسانه ای گفت:
- الان معجون فراری دادن خرچنگ میدم بهشون!

و البته که اسنیپ مجبور شد هکتور رو از چادر دور کنه...

بعد از اینکه اساتید موفق شدن خرچنگارو از دانش آموزا جدا کنن و جهت تنبیهشون، همه شونو توی ریش دامبلدور زندانی کنن، شروع کردن به گوش دادن شکایتا و داد و بیداد دانش آموزای دو گروه که گروه مقابل رو مسئول این حمله خرچنگا میدونستن...


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۳:۳۹
دلیل ویرایش: گذاشتن خلاصه
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۷:۰۸
دلیل ویرایش: پاک کردن خلاصه! :همر:
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۰۳:۵۸
دلیل ویرایش: گذاشتن دوباره خلاصه :همر خودزنی وحشیانه:


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#83

استفن کورنفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
از اون ور در رفت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
گریوندور

_ خواهشا نگو گم شدیم
_ لینی ... ما گم نشدیم ... ما فقط مسیرو گم کردیم
_ فکر کردی خیلی بامزه ای ما حالا تو این جنگله به این بزرگی گم شدیم و ...
_ حالا ول کن ما دوتا ریونی هستیم ، ینی نمی تونیم راهمون رو بین این همه درخت باز کنیم و پیش بقیه برگردیم ؟
_ خب حالا شما خانم نابغه بیا بگو ما چیکار کنیم .
_ صبور باش لینی به عنوان اولین کار صدامون رو تقویت می کنیم .
_ هرچی تو بگی . سانراس (تقویت صدا )
_ سانراس .
_ آهای ما اینجاییم ، اینجا ، اینجا .
_ ما گم شدیم کسی هست .
_ کویتاس . واقعا چی فک کردی سو ما خیلی به مرکز جنگل نزدیک شدیم ...
_ خب تو می گی چیکار کنیم ؟ هووم
_ خیلی ساده ! من تبدیل به پیکسی می شم و از اون بالا قلعه رو می بینم و می ریم سمتش .
- اینم واسه خودش راه حلیه !
لینی لبخند نیشداری به سو تحویل می دهد و تبدیل به پیکسی می شود و بال ، بال کنان به بالا ی درختان می رسد .
_ وای .
لینی متوجه می شه که چقد از دریاچه و قلعه دور شدند ولی خب باز خوبه که دریاچه رو می تونه ببینه .
لینی همونطور که اومده بود ، بال ، بال ،زنان اومد پیشه سو .
_ باید بهت بگم که یه خبر خوب دارم و یه خبر بد .
_ اول خوبه .
_ خوبه اینه که دریاچه رو دیدم و بدش اینه که خیلی ازش دوریم .
سو همانند لینی نیشخندی نثارش می کند .
_ چرا لبخند می زنی ؟
سو چیزی نمی گوید و همچنان نیشخند می زند .
_ اگه می خوای بگی می تونیم با تسترال بریم بهت بگم من تو فکرش بودم .
لبخند سو رخت بست و رفت و در عوض لینی نیشخند درازتری نصیب سو می کند .
_ باشه تو از خون ریونکلاو تو رو خدا بیا دنبال یه تسترال بگردیم شب شد .
_ قبلا فکرش رو کردم .
لینی سوت غلیظی می کشد و بلافاصله تسترالی خود را به آنها نشان می دهد.
سو بدو بدو خود را به تسترال می رساند و به لیلی می گوید
_ حالا دریاچه از کدوم سمت بود .
_ غرب .
_ خوبه .
و چیزی درون گوش تست رال نجوا می کند لینی هم سوار تسترال شده و سو به طور کاملا حرفه ای کنترل تستذال را به دست می گیرد .
تسترال روی دوپای عقب خود می ایستد و لینی سفت سو را می چسبد تا یهو نیفتد ...
تسترال انقد به دویدن ادامه می دهد تا دیگه از رمق می افتد و آروم آروم قدم بر می دارد . سو به لینی اشاره می کند که باید بقیه را رو پیاده بروند .
_ نیاز نیست. اونجا اونجارو می بینی چند نفر دارن دنبال ما می گردند صداشون ازاونجا میاد .
_ آفرین پیکسیه خوب .
و آن ها به سمت جایی که لیلی اشاره کرده بود راه افتادند .
_ لینی ، سو کجا بودین .
این استفن بود که حالا کتش را در آورده بود و به کراواتش داشت تو باد تاب می خورد
استفن اونهارو به سمت چادر ها برد .
_ ولی خوبیش این بود که نقشمون گرفت لاکهارت ریونی ها رو بسیج کرد که شونه شو پیدا کنند و وقتی اون شونه شو تو چادر گریفی ها دید تضمیم گرفت یکم به ما حال بده
و سی امتیاز از گریفیندوری ها کم کرد و بیست امتیاز هم به ما بابت پیدا کردن شونش داد !
لینی سو حتی حال به زن قدش هم نداشتند . استفن همینطور ادمه داد
_ گابریل هم همه رو بسیج کرد همه جا رو برق بندازن و جان هم چند تا گیاه کمیاب اما مفید معجون سازی پیدا کرد و پروفسور گرنجر به بیست تا دیگه هم اضافه کرد
دیگه کم کم به چادر ها دسیده بودند و همه از دیدن دوباره لینی و سو خیلی خوشحال بودند .
اما اونطرف :
_ ریونی های بیچاره فردا نشونتون می دیم .
و البته دیگه صدای آهنگ پیروزی اشلی هم نمی یومد








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.