هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۵۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین

تصویر کوچک شده

گریوندر

پست پایانی

دامبلدور با خوشحالی آغوشش را باز کرده بود و متوجه چهره های وحشت زده اساتید و گابریل که به پشتش نگاه می کردند نشد.
-نریم امتیاز بدیم؟

دامبلدور به عقب برگشت و با سیلی از خرخاکی ها، سوسک ها و سایر حشراتی که وقتی درختان ریشه هایشان را بیرون آوردند خانه خراب شده بودند مواجه شد که مانند سیل سیاهی به سمت آنها سرازیر می شدند.
-سوسک.
-بدویید! باید به بقیه خبر بدیم، من تنهایی نمیتونم همه وسایلمو جمع کنم!
-ساکت شو لاک هارت! آپارات می کنیم، پروتگو... .

در اردوگاه

-این شامپو روش نوشته سفیدکننده و نرم کننده!
-ننوشته سیاه کننده؟
-بده ش به من.

لینی که حالش جا آمده بود بال و پرزنان نگهبانی می داد.
-بچه ها! فکرکنم یه سری آدمو میبینم که میدوان... شایدم ندیدم، یکم رنگا مخلوط شدن.
-بنظرتون نباید به جای شامپو روغن برمی داشتیم؟
-اشتباه زدیم... .

در این هنگام یکهو فنریر دوان دوان و با دهانی کف آلود و سر ورویی عرق ریزان جلوی آنها ظاهرشد. همه ی ریونی ها خودشان را مشغول تمیزکردن پارچه چادر و چمن و حتی لینی نشان دادند.
-اینجا چرا وایسادید لامصبا! برید تو کشتی تفریحی، بریم ازین خراب شده!
-هه هه هه خندیدیم.
-هیچوفت هوش یک ریونی رو دست کم نگیر، فکر کردی ما وحشتزده میریم تو کشتی و شمارو... .

سروصدای اطراف فیلم طوری و با ولوم زیاد به گوش ریونی ها رسید.
-نهههههه!
-تخته رو برندار!
-اون تی رو ول کن گابریل! کشتی داره حرکت میکنه.

همه به صورت اتوماتیک به سمت دریا و کشتی دویدند.

چندساعت بعد در کشتی
-فرزندان من! نگریستن به لیوان خالی رو دور بندازید. درسته همه مون دراینجا چیزهای زیادی ازدست دادیم، ولی چیزهای زیادی هم به دست آوردیم.

دامبلدور از بالای عینک هلالی خود به گوشه ای از جمعیت بی اعصاب گریفی و ریونی نگاه کرد. گابریل و سو هرکدام یک دست هیزلی که فوبیای حشره داشت و نگاهش به روبرو خشک شده بود را گرفته و به او قوت قلب می دادند.

-ما عشق رو پیدا کردیم عزیزانم! قدرتی که... .
-جام چی شد؟
-و اما جام، طبق محاسبات من و امتیازات نهایی که بخاطر فداکاری ریونکلاوی های شجاعی که تا آخرین لحظه در اسکله موندن تا بازماندگان رو نجات بدن... .

هیزل دست از خیره شدن برداشت و امیدوارانه به دامبلدور نگاه کرد.

- من ده امتیاز به هرکدوم از ریونکلاوی ها میدم. لینی، سو، هیزل، دروئلا، گادفری، استفن، لیسا، جوزفین و تام.
-ما بردیممممممممم!
-و همچنین ده امتیاز به فنر عزیز که اونهارو با سماجت برگردوند.
-نبردیم.
به این ترتیب شما دوگروه رو مساوی اعلام میکنم و هافلپاف و اسلی دیرین(تلفظ بریتیچ) برنده مشترک اعلام میشن. حالا برید بخوابید، بیب بیب.

گریفی ها و ریونی ها دیگر خودشان را مشغول به این فکر نکردند که چرا ازاول خودشان برنده مشترک نشدند. تنها به سان موریانگان قرمز و آبی شروع به جویدن چوب های کشتی از حرص کردند و کشتی باشکوه تافریحانیک هرگز به مقصد نرسید. پایان.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۲:۰۰:۳۸

بپیچم؟


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
گـریونـدور


خلاصه:

امتیازات ریونکلاو و گریفیندور آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم گرفتن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. به خاطر کارایی که اعضای هر دو گروه می کنن، اختلاف امتیاز به وجود میاد و گریفیندور 80 امتیاز بیشتر داره. حالا گریفیندوریا، وسایل شوخی ویزلی خریدن تا با استفاده از اونا، دیگران رو اذیت کنن و بندازن گردن ریونکلاوی ها. از اینورم ریونکلاویی ها برای دزدیدن روغن سر اسنیپ و گذاشتنش تو چادر گریفیندوری ها، به چادر اساتید میرن، اما اشتباهی شامپوی دامبلدورو بر میدارن. گابریلم اساتید رو به جنگل برده تا حواسشونو پرت کنه.
___________________________________________________________


دور از چادر ها- نزد مشکل

- بابا جان الان ما چیکار کنیم؟
- یه راهو انتخاب کنید.
- معجون انتخاب دارم!
- اجازه بدین... من حلش میکنم...

همه به لاکهارت نگاه کردن که با اعتماد به نفس و غرور، به سمت درختا میرفت. گابریل مطمئن بود اتفاقی که قراره بیوفته رو، بعدا بارها و به شکل شدیدا اغراق آمیزی از خود لاکهارت میشنوه.

لاکهارت به اولین درخت رسید. رداشو صاف کرد و دستی به موهاش کشید و لبخند درخت تسترال کنی زد.
- ای درخت تنومند! ریشه ات را از دل خاک بیرون آور و به دوستانت در آن سو بپیوند.

درختی که تنومند خطاب شده بود کوچکترین تکونی نخورد.

- ای درخت! من، گیلدروی لاکهارت، جذابترین جادوگر تمام دوران ها، تقاضا دارم...
- باشه بابا! نمیذارن که درخت دو دیقه بخوابه... چرا اینجوری حرف میزنی؟
درخت که با حرفای لاکهارت از خواب پریده بود، کش و قوسی به تنه ش داد و خمیازه ی بلندی کشید.

- ای درخت! از تو تقاضایی دارم!
- شنیدم اینو! درست کن قیافه تو! چه قیافه ی مضحکیه گرفتی؟

لاکهارت یادش رفته بود لبخند درخت تسترال کنشو موقع حرف زدن نباید بزنه. با دستپاچگی نگاهی به گابریل و بقیه ی اساتید که پشت سرش پوکرفیس وارانه نگاهش میکردن انداخت. باید یکی از دلاوری هاشو به نمایش میذاشت. باید درخت رو راضی میکرد بره اونور. یکم جلوتر رفت و با صدای آروم دم گوش درخت گفت:

- جون این جوونه هات پاشو برو اونور! آبروی منو جلو اینا نبر.
- نچ!
- درخت جونم؟
- از هیکلت خجالت بکش! نه!
- تو رو مرلین برو اونور دوستاتم با خودت ببر مساوی شن دو طرف. هرکاری بگی انجام میدم فقط آبرومو جلو این جماعت نبر.

مثل اینکه درخت داشت کم کم راضی میشد. تو فاصله ای که درخت فکر میکرد که چی میخواد، لاکهارت با نگرانی یه چشمش به اسنیپ بود که با پوزخند نگاش میکرد، یه چشمشم به درخت بود که حالا برگشته بود به سمت دوستاش تا باهم مشورت کنن.

- باشه... به یه شرط!
- باشه... باشه... هرچی شما بگین!
- ما صدها ساله اینجاییم. ریشه هامون به اعماق زمین نفوذ کرده و حشرات زیادی بینشون لونه دارن. کف ریشه هامون خیلی میخاره! باید قول بدی وقتی از خاک درشون آوردیم، بخارونیشون.

با اینکه کار سخت و غیر قابل تحملی بود، اما لاکهارت چاره ای نداشت. برگشت به سمت اساتید و لبخند گل و گشادی تحویلشون داد.
- حله! شماها برین درست شد!
- خب بابا جان. این مشکلم که حل شد. بریم با آغوشی پر از عشق و محبت امتیاز بدیم.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
گریوندور!

چادر گریفندوری ها


_آستریکس، یه کار کوچیک نتوانستی انجام بدی؟
_خب چیکار کنم ریونکلاوی هستن دیگه.
_باید به فکر نقشه دیگه باشیم که بدجور ازشون کم کنن ، الان بهترین وقته برا عملی کردن نقشه چون پروفسور نیستن.
_خب میگی چیکار کنیم؟

کمی آن ور تر چادر اساتید

لینی ریزه میزه با دقت هر چه تمام تر به دنبال شامپو سر اسنیپ بود.
به کمدی که آینه داشت رسید.
_فکر کنم همینجا باشه.

در کمد را باز کرد وبا شامپو ای که برق میزد مواجه شد.
آن را برداشت و با سختی هرچه تمام تر آن را می کشاند ولی آن شامپو متعلق به اسکیپ نبود آن برای دامبلدور بود!
بینی بالاخره به دن در رسید و تقریبا له شده بود.

_خب وردارین شامپو رو.
_لینی کو؟
_فکر کنم زیر شامپوهه.

شامپو را ورداشتن و بینی نیز هم با کاردکی جمع کردن و با سرعت هرچه تمام تر محل را ترک کردند.


ویرایش شده توسط ریچارد اسکای در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۹:۵۶:۰۴



شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#99

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
دور از چادرها

گابریل کم کم داشت زیر بار نگاه اساتید له می‌شد.

- گابریل میگی مشکل چیه یا نه؟
- دو ساعته همین‌جوری داریم دنبالت میایم ما!

گابریل "یا خودِ روونا" یی زمزمه کرد و با بغض به اطراف خیره شد.
- چیز... مشکل؟
- آره دیگه باباجان!
- حالا مطمئنین واقعا گفتم مشکل؟
-
- مثکه مطمئنین!

گابریل کم کم به لحظات سرریز شدن صبر اساتید نزدیک می‌شد‌. باید چه مشکلی پیدا می‌کرد که هم حل کردنش وقت بگیرد، هم او را نجات بدهد؟
- فهمیدم! اینجا رو ببینین!

اساتید دور گابریل ایستادند؛ هر چند چیزی که می‌گفت را نمی‌دیدند.

- چی رو میگی؟
- ردیف درخت‌ها رو! راستایی که ما ایستادیم تا صد کیلومتر جلوتر، پنجاه تا درخت سمت راستش داره. ولی در سمت چپ... سی تا!
- خب که چی؟
- مستحضرین که یا باید بیست درخت سمت راست رو قطع کنیم، یا بیست درخت در سمت چپ بکاریم، و یا ده درخت از سمت راست قطع کنیم و در سمت چپ بکاریم! خب... کدوم رو انتخاب می‌کنین؟
-


گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#98

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- من!

نیازی به هیچ قرعه‌کشی و سنگ‌کاغذ قیچی و هرکی تک بیاره و اینا نبود، چون یه نفر داوطلب شده بود. اما به نظر میومد داوطلب فقط صدا داشت و تصویری در کار نبود!

لینی که کاملا متوجه این موضوع شده بود، از اون پایین دوباره می‌گه:
- من می‌رم بابا! اینجام. نگام کنین.

ملت ریونکلاوی با دنبال کردن صدا، منبع صدا رو پیدا می‌کنن. اما منبع صدا چندان اطمینان‌خاطر نمی‌داد بشون. یک پیکسی آبی رنگ کوچیک؟

- فقط سنگین نباشه یهو؟
- می‌تونی بیاریش؟
- می‌تونی پیداش کنی؟

پیش از اینکه توانایی‌های لینی یکی پس از دیگری زیر سوال بره، همه رو به سکوت دعوت می‌کنه.
- البته که می‌تونم. شک نداشته باشین.

لینی با دیدن آثار تردید تو چشم هم‌گروهیاش، چوبدستی مینیاتوریشو بیرون میاره.
- اگه نه این هست دیگه. با جادو میارمش.

این‌بار همه نفس راحتی می‌کشن و لینی بال‌بال‌زنان که نه، بلکه قدم‌زنان به سمت چادر حرکت می‌کنه و اینقد ریز بود که بدون هیچ دردسر و حتی دیده شدنی نقشه رو عملی می‌کنه و به داخل چادر می‌ره.

ازون طرفم گابریل به دنبال مشکلی که وجود نداشت می‌گشت!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#97

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۵:۱۴
از دست من!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 297
آفلاین
گریوندور


پشت چادر اساتید

- امکان نداره من این کارو بکنم!
- چرا امکان داره!
- نداره!
- آبروی ریون..!؟
- ام.. خب..
-
- باشه.

با راضی شدن گابریل، ملت ریونی هر کدوم رفتن پشت گُل و بوته و درختا قایم شدن و به انتظار عملی شدن فاز یک نقشه‌شون نشستن.

این در حالی بود که گابریل با دلی نامطمئن و کثیف‌پندار، جلوی ورودی چادر اساتید وایساده بود.
- چرا من؟

شاید چون دیواری کوتاه‌تر از اون پیدا نکرده بودن.
- پروفسور! مشکلی پیش اومده!

استادان همیشه حاضر هاگوارتز به قصد برطرف کردن و یا حتی اگه نشد، خفه‌کردن مشکل از چادرشون ریختن بیرون.
- من به مشکل اعتماد دارم!
- معجون مشکل خفه‌کن بدم!؟
- نیازی به استفاده از خشونت نیست، می‌تونیم برای مشکل کلاس خصوصی بذاریم!
- باز چی شده؟
- من هنوز قد یه پیاله به سیوروس اعتماد دارم! اون می‌تونه همه‌ی مشکلات ما رو حل کنه!
- پروفسور.. ما یه چیزی دیدیم.
- چی دیدید بابا جان؟
- نمی‌دونیم چیه، می‌شه بیاین ببینین؟

و استادان غیور، معتمد، چرب، خود‌شیفته و ویبره‎زن هاگوراتز به همراه گابریل به سمت مشکلی که نمی‌دونستن چیه شتافتن.

و حالا به فاز دوم نقشه‌ی ریونی‌ها جامه‎ی عمل پوشونده می‌شد.
- خب، حالا کی بره تو چادر یه‌ چی از وسایل‌های اسنیپ کِش بره!؟



ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۸:۴۱:۰۸
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۸:۴۶:۰۵

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#96

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
آستریکس، مطابق نقشه همانطور که دستور داده شده بود، آینه را کنار ریونی ها گذاشت و رفت. اما گریفیندوری‌ها یک مسئله را فراموش کرده بودند... آن‌ها با ریونی‌ها طرف بودند.

- واقعا چرا یکی تصور می‌کنه اگه پشت یه آینه همچین چیزی بنویسه، ما باور می‌کنیم؟

سو آینه را به گوشه‌ای پرتاب کرد و غذا خوردن زیر شکنجه‌های لاکهارت را ادامه داد.
بعد از ناهار، ریونی‌ها دور هم نشستند و مشغکل نقشه ریختن شدند.

- ببینید، الان سی امتیاز عقبیم.‌ وقتمونم کم کم داره تموم میشه. دِ بجنبین یه ایده بدین دیگه!
- نظرتون راجع به اسنیپ چیه؟

دخترهای ریونی سریعا صاف نشستند و موهایشان را مرتب کردند.
- من که قصد ازدواج ندارم.
- منم که میخوام درسمو ادامه بدم.
- چی گفته حالا؟

کریس خونی که در اثر کوباندن سرش به درخت کنارش بود را پاک کرد.
- التماس می‌کنم شما حرف نزنین. بوقیا!

دخترها با بغض ساکت شدند و کریس ادامه داد:
- اسنیپ از گریفیندوریا خوشش نمیاد. باید یه جوری اسنیپو مجبور کنیم ازشون امتیاز کم کنه. حالا نظرتون چیه؟ چکار کنیم؟
- قوطی ِ روغن موهاشو بدزدیم؟
- به نظر من که فکر خوبیه... هر پنج دقیقه بهش سر میزنه و به موهاش میزنه. باید بدزدیمش و بندازیم‌ تو کیف یه گریفی!

ریونی ‌ها دوباره به سوی چادر اساتید حرکت کردند.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۶:۴۳:۱۶

گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#95

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
گریوندور!

_بگو دیگه شب شد!
_هیزل، جدا شب شده و کلی نظافت مونده .
_فکر کنم دیگه باید بچه ها رسیده باشن.

بچه های ریونی همگی با چوب و برگ های خشک! دم در چادر رسیده بودند.

_این که همشون ترن چجوری آتیش بزنیمشون؟

_هم تر هم نامتقارن هم کثیف و عفونی و پر از میکروب.
_خب چیکار کنیم همینا بودن دیگه.

در طرفی دیگر هم گریفندور ها با لبخند شیطانی و چوب هایی که از کنار چادر اساتید گذاشته شده بود ، جلوی یک سنگ بزرگ ایستادند و چوب ها را چیدند و بعد چوب ها را با چوبدستی آتش زدند.

_آستریکس ، الان وقت عملی کردن نقشست برو این آینه زشت کننده رو زود بنداز کنار ریونیا، پشتش نوشتم هرکی این آینه را پیدا کنه و دست لاکهارت بده ۲۰۰ امتیاز میگیره ، ولی وقتی لاکهارت خودشو تو آینه ببینه نه تنها کلی امتیاز ازشون کم میکنه تا چند ترم متوالیم آخرشان میکنه .

کمی آن ور تر و جلوی چادر ریونکلاو در حالی که تلاش بر به آتش کشیدن تپه ای از چوب و برگ تر بودند دامبلدور برای نظارت به سمت آنها رفت.
_آفرین فرزندانم، آفرین فرزندان مهر و عشق و دوستی و روشنایی، به این میگن یه آتیش خوب ، ۵۰ امتیاز برا گریفندور. :old

ریونکلاو ها با این حرف از قبل هم نا امید تر شده بودند.
در آن هنگام هم لاکهارت در حال نزدیک شدن بود.

_حالا وقتشه آستریکس ، این نقش رو عملی کن.


ویرایش شده توسط ریچارد اسکای در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۵:۴۱:۴۳
ویرایش شده توسط ریچارد اسکای در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۵:۴۹:۰۰



شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#94

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین

گریوندور

ریونکلاوی ها مشغول جمع کردن هیزم بودن تا غذا بپزن و از داستانای دلاوریهای لاکهارت بهره مند بشن

_خب بچه ها...بریم سراغ هیزم جمع کردن

گابریل:آره...شما اون هیزمای زد عفونی نشده رو جمع کنین....منم اینجا ظرفارو میشورم

_ظرفا که تمیزن

_نههه...مگه این لکه های شیطانی رو نمیبینییی؟؟!
_اینا لکه های آب نیستن؟
_حق با گابریله...منم میمونم کمک کنم
_تو دیگه چرا هیزل؟؟!
_جنگل پر از ...پر از....حشره های...ک...کثیفه....آره....کثیف!!... انقدر زیادن که با حشره کشم نمیشه ازشون خلاص شد!!!
_ولی...خیله خب باشه....شما دوتا بمونین
سو میخواست با اصرار گابریل وسواسی و هیزلو که بنا به دلایلی به گابریل پیوسته بود راضی کنه...اما بیخیال شد...گابریل که عمرا به هیزمای ضد عفونی نشده نزدیک میشد....هیزلم که با اصرار بیشتر ،بیشتر لج میکرد...پس سو خودش تنها دنبال گروهش راه افتاد
...............................
لیسا عصبانی از همگروهی هاش قدم میزد...امروز صبح همه دورش جمع شده بودن تا دلداریش بدن...اما بنا به دلیلی که لیسا ازش بی خبر بود همه به سمت اسکله و جنگل شتافته بودن و لیسا رو ول کرده بودن
بعدشم که سو و لینی گم شده بودن و همه دنبال اونا گشته بودن و لیسا رو فراموش کرده بودن...این دلیل عصبانیتش از همگروهی هاش بود....اونا حتی بهش نگفته بودن چرا دارن به جنگل میرن...یا حتی این که چرا بعد از پیدا شدن شونه ی پروفسور لاکهارت تو چادر گریفندور همه شون به هم نگاه کرده بودن و لبخند مرموز زده بودن!!

لیسا با خودش زمزمه کرد:
_اصلا تا ابد باهاشون قهرم...اصلا من میرم به گریفندور می‌پیوندم!براشون جاسوسی میکنم...

درحالی که اینارو میگفت توجهش به گریفندوریا با حالت مشکوکشون و یه جعبه که فنریر روش لم داده بود جلب شد
_دارن چیکار می کنن؟

کمی جلو تر رفت و همون موقع فنریر از روی جعبه بلند شد و لیسا وسایل شوخی که از جعبه بیرون زدن رو دید...
_اون وسایل...نکنه...
لیسا به محض فهمیدن ماجرا به سمت چادرشون دوید
.........................
گابریل:نه هیزل...اونجوری اصلا خوب نیست!!داری همه ی مایعو با آب میشوری!!!
_یه بار دیگه بگو چرا نباید یه ورد تمیزکننده بخونیم؟؟
_چون شستشو با دست مطمئن تره...اینجوری میفهمیم که دقیقا ضد عفونی شده یا....
_از ظرف شستن متنفرم!!!!
_جدی؟پس...چرا نرفتی هیزم بیاری...تو که با خاک ...ه...هیچ مشکلی نداری
با فکر کردن به این موضوع گابریل به خودش لرزید و بعد نگاهی به هیزل انداخت و تقریبا از تعجب شاخ در اورد
هیزل به ظرفا زل زده بود و قیافه اش شبیه کسایی بود که میخوان چیز مهمی رو اعتراف کنن....وقتی دقت کرد دید که کمی سرخ هم شده!!
_خب ....میدونی...
گابریل نفسش رو حبس کرد:یعنی چی میخواد بگه
هیزل حالتی به خودش گرفت که گبی وقتی به یه کوه لجن فکر میکرد به خودش می گرفت
_یعنی از نظر هیزل هم چیز چندش آوری وجود داره؟
هیزل درحالی که سرش رو تکون میداد تا افکارش رو از ذهنش دور کنه گفت:
_من از حشرات می ترسم!!!و جنگل پر از اوناست!!خصوصا شبا!!!
چشمای گبی گرد شد ...اون خودشم از حشرات بدش می اومد....اما چند وقت پیش هیزل رو. دیده بود که چنتا کفش دورک کثیف اما متقارنو توی یه شیشه کرده و زیر تختش میگذاشت
_از حشرات می ترسی....ولی ...پس ...کفش دوزکا....اونا...
_نه ...نه ...اونا کوچیکن....و خوشگلن....من از حشرات بزرگ با اون پاها و شاخکای چندش اورشون بدم میاد!!
_اوه...که اینطور....خب ...مشکلی نیست...منم از حشرات خوشم نمیاد
_آره خب....ولی میدونی....نباید اینو به کسی بگی...این یه رازه
_خیله خب باشه...نمیگم
هیزل نفس راحتی کشید
_م...ممنون

............................
لیسا به چادر خودشون رسید و اونجا آستریکس رو دید که با قیافه ای متفکرانه کنار چادر ریونکلاو ایستاده بود...بعد برگشت تا به سمت چادر خودشون بره که لیسا رو دید
_به به خانم ریونکلاوی
_منو اونجوری صدا نکن ...اصلا من باهات قهر بودم...با همتون!!
_خیله خب باشه
و به سمت چادر گریفندور راه افتاد
لیسا داخل چادر رفت و گابریل و هیزل رو دید که تازه ظرف شستن رو تموم کرده بودن...بعد از دیدن اونا یادش افتاد که باهاشون قهر بوده...اما اطلاعات مهمی بدست اورده بود...باید بهشون میگفت یا نه؟...


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۴:۵۵:۳۲

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#93

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
گ‍ریون‍دور

خلاصه:

امتیازات ریونکلاو و گریف آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم گرفتن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. به خاطر کارایی که اعضای هر دو گروه می کنن، اختلاف امتیاز به وجود میاد و گریفیندور 30 امتیاز بیشتر داره. حالا گریفیندوریا، وسایل شوخی ویزلی خریدن تا با استفاده از اونا، دیگران رو اذیت کنن و بندازن گردن ریونکلاوی ها.

................
در چادر ریونکلاو

-ساعت چنده؟
-نمی دونم... فقط می دونم از وقت ناهار گذشته.

ریونکلاوی ها کف چادر نشسته و تلاش می کردند راهی برای جبران امتیاز از دست رفته شان بیابند. ولی با معده خالی، فکر کردن هم کار مشکلی بود!

-عقاب های جوان، شما گرسنه نیستید؟

شپلق!

نیمی از ساحرگان ریونکلاوی بعد از دیدن لاکهارت نصفه و نیمه ای که از جلوی چادر بیرون زده بود، غش کردند!
-چرا پروفسور... خیلی گرسنه ایم. چقدر شما حواستون به همه چیز هست.

کریس گوشه چادر را بالا زد و سرش را بیرون برد تا اگر چیزی در معده اش بود، خارج شود.

-خب پس بهتره که زودتر دست به کار بشید. بعد از اینکه هیزم ها رو جمع کردین و مرتب کنار هم چیدین و آتیش رو روشن کردین و غذا رو درست کردین، می تونیم کنار هم بشینیم دور آتیش تا من داستان دلاوری های خودم رو براتون تعریف کنم.
-به به!

جلوی چادر گریفیندور

-خیلی خب... پس حواستون باشه. موقع جمع کردن هیزما، بهترین زمان برای عملی کردن نقشه‌ست.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.