ستون های خانه ی ریدل با ربان های سیاه پوشیده شده بود، عکس های لرد سیاه با قاب سیاه و اعلامیه ی ترمیمش در جای جای خانه ریدل نصب شده بود، شمع های سیاه در جای جای خانه ریدل مانند دل های مرگخواران میسوختند!
تمام مرگخواران و دوست داران لرد سیاه سرتاپا سیاه پوش و با بغضی که هر دقیقه ممکن بود بترکد دور هم در سالن خانه ی ریدل نشسته بودند و منتظر اولین مرگخوار بودند تا پشت بلندگو بیاید و از اربابش بگوید!
اولین مرگخواری که به پشت بلندگو رفت هوریس سیاه پوش با بطری از عرق سگی سیاه با تصویری از لرد بر روی جعبه اش بود.
- ای داد!
ای فغان!
در داغ دوری شما چه بنوشیم که مستیش درد فراغ را مرحمی باشد؟
با شروع هوریس بانو مروپ و نجینی زیر گریه زده و شروع به زجه زدن می کنند.
-
از این لحظه روزهای ما همگی چون شب، تیره و تار است و شبهای ما بیستاره و بیفروغ و دراز است
اگر اشک چشم تمام شود خون گریه میکنیم و اگر خون رگها به پایان رسد نیز باکی نیست چون جان در غم شما فدا کردهایم. وقتی شخصیتی بزرگ چون شما از سفر سخن بگوید، قطعا چون ما بی مایگان منظورش سفر ظاهری نیست. بلکه به سفر حقیقی و سلوک ابدی به سوی بی نهایت و منشا هستی اشاره دارد.
منزل و ماوای شما از ابتدا نیز این جهان دون و خاکی نبود. شما به جایگاه بالاتری تعلق داشتید. اسیر بودید در این دنیای فانی. آزادیتان مبارک.
اگر با چشم دل ببینیم، زمان ما را با خود برده و این ارباب است که جاودان میماند.
بدرود ارباب! بدرود تا ابد! بدرود!
با جمله ی آخر هوریس سالن روی هوا میرود و صدا ی گریه ی مرگخواران بالا میرود.
بانو مروپ بر سر و صورت خود چنگ میزند! نجینی خود را بر در و دیوار میکوبد و بی قراری پدر را میکند، لینی هر کسی را که میبیند برای تخلیه ی غمش نیش میزند، ابیگل گریه میکند و به در و دیوار صاعقه میزند انها را از قبل هم سیاه تر میکند، دیانا بر صندلی اربابش چسبیده و زجه میزند، سو کلاهی اهنی اورده و در حالی که اشک میریزد بر سر و صورت خود می کوبد، تام با چشمان اشک الود رو به پنجره نشسته و فاصله ی روح اربابش را از دنیای فانی محاسبه میکرد.
بعد از پایین رفتن هوریس از پشت بلندگو تام بلند شده و بپش بلندگو میرود!
- ارباب رفتین ارباب؟!
ارباب خوبی بودید! مرلین بیامرزدتون!
چه تفسیر شاعرانه ای هوریس.
ارباب تا بودید ارباب خوبی بودید.
انشالمرلین روحتان با روح سالازار و روونای کبیر محشور گردد.
تام در حالی که بغضش تبدیل به اشک میشود از پشت بلندگو پایین میرود و جای او را کنت الاف و گربه ی اتش گرفته اش میگیرد.
- اربابا، چگونه باور کنیم این اتفاق را؟
این داغ، داغی است که بر دلهایمان تا ابد خواهد ماند. حرارتش به هیچ آتش دنیوی شبیه نخواهد بود. مگر خودتان این کلمات گوهر بار را بر زبان نیاوردید که تا ابد زنده خواهید بود!؟
پس چه شد؟ ما مرگخواران چگونه باور کنیم که رهبر خویش را از دست دادیم؟ آتش زنه بعد از شنیدن این خبر آنچنان جزع و فزعی کرد که تا به حال ندیده بودیم. روحتان قرین رحمت سالازار!
صدای زجه ها بالاتر میرود و گرگینه ی بغض آلود از بین جمعیت بلند شده و پشت بلندگو می اید.
- چیزی نمیتونم بگم ارباب...
به شدت غرق اندوهم، انقدر ناراحتم که به جای اشک، آب دهنم راه افتاده حتی ارباب.
ارباب... هشتاد تا هورکراکس داشتید، حتی از ما هم روح قرض میکردید به هورکراکساتون اضافه میکردید. بعد الان همچین شده!؟
من دیگه نمیتونم آب دهنمو جمع کنم... میرم نتیجتا از این شهر و دیار. یعنی میرم که دستمال بیارم. بعد برمیگردم دوباره شیون میکنم.
صداشیون بانو مروپ از میان جمعیت بالا میرود!
- عزیز مامان؟؟؟ کجا رفتی بدون مامان!؟ جوون ناکام مامان! چقدر زیبا بودی... تک تک اعضا ی صورتت زیبا و پر ابهت بود... اون بینی خوشگلت... اون موهای بلندت!... مامان حالا چیکار کنه!؟ ای داااااد! ای فغاااان!
بعد از اینکه چند نفر بانو مروپ را گرفته تا به او دلداری بدهند، ابیگل پشت بلندگو رفت.
- ارباب!
منم ارباب! ارباب!؟
چرا ارباب!؟
ما بی سایه تون سردمون میشه میترکیم که!
بترکم خودمو خونه ی ریدل نابود میشه ها! برگردید!
......
تمام دیالوگایی که از سمت مرگخوارا گفته شده بود نوشته ی خودشون بود من فقط کپی کردم.