هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
بلاتریکس عصبانی شد و گفت:
-رابستن،ادوارد،برید دنبال گابریل. ادوارد،مواظب باش تی رو نبری.

رابستن و ادوارد با سرعت به دنبال گابریل رفتند اما رابستن گفت:
-راستی چرا ما دنبال تی کردن شد؟
-برای این که نون خشکی فقط تی رو میخواد.
-چرا دنبال تی کردن شد؟چرا تی نخریدن شد؟
-راست میگیا. چرا به فکر خودم نرسید؟بیا از همین فروشگاه وسایل نظافت وایتکس خوران تی بخریم.رو کن ببینم چقد پول داریم؟
-من 2 گالیون داشتن شد. فکر کردن کافی بود.
-بیا بریم.من که یه نات هم ندارم.

ادوارد و رابستن وارد فروشگاه شدند و ادوارد پرسید:
-تی هاتون چنده؟
-پنج گالیون.
-پنج گالیون؟مگه سر گردنه است؟
-همینه که هست.
-نخواستیم.رابستن بیا بریم.

ادوارد و رابستن خواستند از فروشگاه خارج شوند که صاحب مغازه گفت:
-اون چیه تو دستت؟
-قیچیه.
-قیجیتو بده،تی رو بگیر.
-چی گفتی؟قیچی قسمتی از زندگی منه.اصلا از دستم جدا نمیشه.
-پس من اینجا چیکارم؟برات جدا میکنم.

ادوارد مردد شد.رابستن او را به گوشه ای کشاند و گفت:
-تو برای ارباب هر کار کردن شد؟
-آره.
-پس قیچیتو دادن شد.

ادوارد با بغض به سمت مغازه دار رفت و دست چپ خود را در دست مغازه دار گذاشت.
...........................
ساعتی بعد
..........................
بلاتریکس همچنان با نون خشکی در حال مذاکره بود.
-پیترمون رو ببر بچه خوبیه.اذیت نمیکنه،نق و نوق هم نداره.
- نه بابا بچه مودب بدردم نمیخوره. الان بچه تخس و شیطون مده اونم نصفه به پایینش.
-خب پس...رودولف!قمه تو بیار تامو از وسط نصف کنیم.
-نه نه نه.من بچه خیلی مودبیم هیچکیم اذیت نمیکنم. نهههههههههه

قمه رودولف داشت پایین می آمد که صدا ادوارد رسید:
-بلاااااااا.تی رو گرفتم.

ادوارد و رابستن در حالی که ادوارد دست چپش را پانسمان کرده بود رسیدند و تی را به بلا دادند.
-پس گابریل کو؟
-اون فرار کرد.
- دستت چی شده ادوارد؟
-چیزه... تو دعوا زخمی شده.

بلا تی با رودولف را به نون خشکی داد و 20 گالیون گرفتوسپس همه ی مرگخواران به سمت میدان گریمولد شماره 12 حرکت کردند.
-بلا چرا صف جلوی خونه محفلیا بسته شده؟
-چمیدونم.خودت برو ببین.

پیتر به سمت ابتدای صف رفت اما سریع برگشت و گفت:
-بلااااااا!بلااااااا!اربابو دارن میفروشن!اربابو دارن میفروشن!

بحرانی جدید برای مرگخواران ایجاد شده بود.همه باید کاری میکردند تا لرد ولدمورت را نجات می دادند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
مرد نفس عمیقی کشید.
_نه نمیخوامش.
_

مرگخوارا که بسیار شوکه شدن و ناراحت بودن که نتونستن از سدریک خوابالو خلاص شن نتونستن اشانتیونشون رو بدن سعی کردن یه راه دیگه برای اشانتیون پیدا کنن.
_خب... خب...(بلا لیسا را جلو می اندازد) ببین این لیساست با همه قهره...
_تازه متقارن وتمیز هم هست.
بلا در حالی که گبی رو هل میده اون طرف حرفشو ادامه میده:
_داشتم میگفتم لیسا با همه قهره تازه اگه بخوای کسی باهات حرف نزنه راحت لیسا رو می ندازی جلو طرف هم به غلط کردن میوفته.
_نه نمیخوامش یکی دیگه

بلا در حالیکه دنبال یکی دیگه بود تا به مرد غالب کنه صدای مردو شنید.
_این کیه؟؟ به نظر خوب میاد. قابلیتاش چیه؟؟
بلا که دید مرد به رودولف اشاره میکنه مثل چیتای آلمانی پرید جلوی مرد و گفت:
_این هیچ کاری نمی کنه. فقط میخوره و میخوابه.

مرد که از عکس العمل بلا تعجب کرده بود نگاهش به تی گبی افتاد.
_من انسان نمیخوام. فقط اون تی رو بهم بدین.
گبی فهمید که مرد تی اورا میخواهد. سریعا جلوی مرد پرید و گفت:
_این نه. هر کیو میخوای بردار ولی تی متقارن منو ورندار.

مرد به تی نگاهی انداخت:
_باشه. بذار فکر کنم...
_
_
_
_

مرد درحالی که به تی شکلک( ) نشان میداد گفت:
_نه تی رو میخوام.
و به گبی نزدیک شد .
ولی گبی عاشق تی متقارنش بود پس تی رو برداشت و:
_الفرراااااررررر
و فرار کرد.
بلا باید تی رو بدست می آورد.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
همهمه مرگخواران بالا گرفت.
هچکدامشان نمیخواستند فروخته شوند.
بلاتریکس با دیدن همهمه مرگخواران، جعبه قرعه کشی خودش را ظاهر کرد و آن را تکان داد. صدای کاغذهای در جعبه، همهمه را آرام کرد. همه به بلاتریکس خیره شده بودند.
تقدیرشان در دستان بلاتریکس میچرخید و به جعبه میخورد!
بلاتریکس از تکان دادن جعبه دست کشید و یک کاغذ را بیرون آورد.
-سدریک؟
-بلا؟
-آماده شو باید بدیمت، بری.
-من؟ من به درد فروش نمیخورما!
-اسمت در اومد. در ضمن! قرار نیست بفروشیمت. اشانتیون میدیمت.
-آخه...
-با من بحث نکن. وگرنه...

سدریک میدانست ادامه "وگرنه" چه قرار است بگوید. پس نشست و منتظر شد که مرد او را بردارد.

-خب اشنانتیونی که انتخاب کردین، اینه؟
-بله.
-چه قابلیت هایی داره؟
-خب... قابلیت خواب های بلند مدت و خوابیدن های کوتاه مدت. قابلیت هایی مثل خروپف کردن تو خواب های بلند مدت ولی نفسای بچگونه تو چرت های بعد از ظهر!
-نفس‌های بچگونه گبی؟
-تازه متقارن و تمیزم هست.

مرد با تعجب به قابلیت های سدریک فکر میکرد.
آیا باید او را با این همه قابلیت عجیب میبرد؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸

دراكو مالفوى old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
نون خشکی مذکور نگاهی عمیق به مرگ خواران کرد و سپس با نگاهی شیطانی که تنها لرد سیاه قادر به انجام آن نگاه بود
گفت : پنج گالیون میدم خیرشو ببینی !

مرگ خواران نگاهی خشمناک به نون خشکی انداختند،

-فقط پنج گالیون؟

-این که خیلی کمه

مرگ خوار ریونکلاوی شروع به شمردن انگشتانش کرد
-یک دو سه...اهه وایساببینم این که نصف دهه !

مرگ خواران شروع به چانه زدن کردند
-ده گالیون بده یه رابستنم اشانتیون میدیم با دو سال گارانتی!

رابستن به مرگ خواران دیگر گفت : وایسین دیدن کرد چرا من فروخت ؟ چرا فنریر نفروخت؟

مرگ خواران اندکی فکر کردند اما جوابی نیافتند و به همین دلیل تصمیم گرفتند برای اینکه کی رو اشانتیون بدن رای گیری کنند.


JUST SLYTHRIN


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-یاران ارباب...باید پول بدست بیاوریم! پول زیاد. چون ما سبزی اون آش رو می خواییم و از کجا معلوم که سبزی مورد نظر، داخل کاسه ای باشه که به ما می دن؟! برای همین باید از این اطراف هم دور نشیم که حواسمون باشه کسی آشمون رو نخره.

مرگخواران با چشمانی گشاد شده و دهانی باز به فنریر خیره شدند.

-اصلا مات و مبهوت شدما...
-همشو خودش گفت؟ یه نفس؟
-حتی ریونی هم نیست!
-چقدر نقشه اش دقیق و کامل بود. اونقدر عالی که کلا همشو فراموش کردم.

این آخری که نقشه را فراموش کرده بود، لیسا بود که کل جامعه جادوگری را نسبت به هوش وافر ریونکلاوی ها دچار شک و تردید کرده بود.

-من فکری برای کسب در آمد سریع دارم!

بلاتریکس نقشه ای داشت و ده دقیقه بعد، نقشه اش در مرحله اجرا بود.

-رودولف داریم...رودولف سالم...بی خط و خش...رودولف حرف گوش کن و مطیع!

این همه دروغ در همین چند جمله باید رکورد جدیدی محسوب می شد.
مرگخواران انتظار جواب دادن چنین نقشه ای را نداشتند...ولی خیلی زود گاری حاوی نان خشک سر رسید.
-چقدر می خوایین؟ چه زشته! کج و کوله هم که هست. هنوز خشک هم نشده.

بلا با خوشحالی رودولف را روی گاری پرتاب کرد.
-ده دوازده گالیون کافیه...بیشتر نمی ارزه. پولو بده، جنسو ببر.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
محفلی مذکور که از به فروش رساندن همه ی آش هایش خرکیف شده بود با اشتیاق نگاه هایش را بین مرگخواران و جیب هایشان جا به جا میکرد.

- این ۱۰ گالیون رو گرفتن بشو و کل دیگ رو فروختن بشو!

رابستن که با حالت عینک دودی و سیگار به لب این جمله را میگفت با شنیدن این جمله لبخند لاکچری از لبانش خشک شد:
چی چی میگی مرگخوار؟خیال کردی با دختر کبریت فروش طرفی؟کاسه ای ده گالیونه!

چه کسی گفته که سوئ استفاده و بیشعوری از یک محفلی بعید است؟نویسنده که در هیچکدام از جلد های کتاب نخوانده است که یک محفلی معصوم باشد!بنابراین...

رابستن یک ابرویش را بالا انداخت و نگاهی پرمعنا با معنای(فکر کردن ما خریم!)با مرگخواران رد و بدل کرد.در همین حین الکسیا که دستگاه سوژه یاب مغزش میجنبید،این فکر را از ذهن دیگران کشف کرد که:یک محفلی دارد از آنها سوئ استفاده میکند!
با این وجود چانه زدن بر سر خرید آش ارباب میتوانست عواقب جبران ناپذیری در آینده ای نه چندان دور داشته باشد!

- امممم...باشه میشه.بیا اینم ۱۰۰ گالیون

- این تازه میشه ۱۰ تا کاسه!

- آه...مگه چقدر آش درست کردن شدی؟کلا ۱۰ تا کاسه شدن میشه کل دیگ!

محفلی درب نوشابه ای را که به عنوان کاسه از آن یاد میکرد بالا آورد و نشان مرگخواران داد.

- این که کاسه نیست!

-‌نمیدونم میخواید بخواید نمیخواید نخرید!

اما مرگخواران اینهمه پول برای خرید نداشتند!



But still the sunken stars appear
In dark and windless Mirrormere;
There lies his crown in water deep,
Till "the king"wakes again from sleep


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه بعد از خوردن استخون های یه پیرزن، دچار توهم شده و همه رو به شکل میوه و سبزی می بینه. همراه رون ویزلی به محفل می ره و محفلیا از وضعیتش سوء استفاده می کنن و ازش آش درست می کنن و می برن که بفروشن.
مرگخوارا که دارن دنبال لرد می گردن، به محفلیا می رسن. تصمیم می گیرن ازشون آش بخرن که مروپ مخالفت می کنه.


پالی سعی می کرد در قانع کننده ترین حالت خود باشد.
- بانو معلومه آش های شما خیلی بهترن ولی الان آش شما رو نداریم بنابراین، مجبوریم آش محفلی ها رو بخوریم.

معلوم بود مروپ چندان راضی نشده بود.
- نه خیر! شما آش های مامان رو دوست ندارین! اصلا همین الان منو ببرین خانه سالمندان! عزیز مامان رو هم پیدا نکردین. همین الان منو ببرید خانه سالمندان!
- مادرمان افسردگی گرفته و دوباره در فکر رفتن به خانه سالمندانه.

مرگخوارن صدای لرد سیاه را شنیدند ولی ابتدا تصور کردند که توهمی بیش نبوده.
- صدای ارباب بود؟
- خیر ما ارباب نیستیم! سبزی آش می باشیم!

محفلیان نگاه مظطربی به یک دیگر انداختند.
- سبزی آش مون جادوییِ حرف می زنه!

رابستن نگاه مشکوکی به محفلی ها انداخت.
- نه خودِ ارباب هستن می شن!

رکسان آشکارا می لرزید.
- خب صدا شون از کجا میاد؟
- ما تو آش هستیم! دلیل رایحه و عطر و طعم دل انگیز آش می باشیم!
- سبزی آش مون یکم وراجه به بزرگی خودتون ببخشیدش!

مرگخوارن دیگر مطمئن شدند توهم نمی زنند؛ صدای لرد سیاه واقعی بود و او در داخل آش بود.
- مرگخوارن جلسه فوری داریم!
- خب ارباب الان داخل آش هستن و ما باید نجاتشون بدیم.

مرگخواران نگاه عاقل اند سفیهی به فنریر انداختند.
- همه مون اینو می دونیم آی کیو، مشکل اینه چطور؟

لینی بال بال زنان گفت:
- خب بهترین روش اینه آش رو بخریم تا ارباب رو نجات بدیم.
گویا همه مرگخواران با این روش موافق بودند.
- مرگخوارای مامان نقشه عوض شد آش رو می خریم!



ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۲۵ ۱۳:۳۴:۱۹

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
-خوب شدن میشه دیگه معامله تموم شدن میشه!

رابستن این را گفت و با چهره ی متعجب مرگخواران و محفلیون مواجه شد.
-باشه،ساکت شدن میشم

محفلی ها دست بکار شدن تا برای آن تعداد زیادِ مرگخواران آش اربابشان را سرو کنند.اما ناگهان با مروپی که با چهره ای درهم بهشان زل زده بود مواجه شدن.
وین که زیر بار نگاه مروپ در حال آب شدن بود،اخمی کرد.
-چیه نگاه داره؟(سپس به هافل اشاره کرد )
خوشگل ندیدی؟

مروپ نگاه غضب ناک دیگری به وین انداخت.
-آش خوشمزه ی مامانو ول کردین میخواین آش اینارو بخورین؟
معلوم نیست با چی درستش کردن اصلا!

-با پسرت!

البته وین این را در دلش گفت و به مرگخواران گرسنه ای که حالا در دوراهی شدیدی بین آش و بانو گیر افتاده بودند زل زد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-لرد؟
-لرد سیاه؟
-ارباب بزرگ، لرد ولدمورت کبیر؟
-اسمشو نبر؟

مرگخواران ایستاده و همگی به گوینده جمله آخر خیره شدند! جاسوس نفوذی فورا شناسایی و در جا منهدم شد.
و مرگخواران به فریاد کشیدن ادامه دادند.

رفتند و رفتند و رفتند...تا این که...

-بوی آش میاد!

مروپ فورا در گوشه ای از خیابان بساط آشش را بر پا کرد. ولی کراب گرسنه تر از این حرف ها بود. به سمت بوی آش آماده کشیده شد.
-اوخ! تهش می رسه به محفلیا!

ته بوی آش، به جای خوبی نرسیده بود. ولی مرگخواران با دیدن کلمه "آش رشته جادوی سیاه" امیدوار شدند.

-ما آش می خواهیم!

اعضای محفل، مشتریان خوبی پیدا کرده بودند که مطمئنا بعد از دیدن محتویات آش، حاضر به پرداخت هر چیزی در مقابلش می شدند.
-خوبه...ما هم آش می فروشیم!




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
خلاصه:
مرگخواران به دستور لرد نگهداری از سالمندان خانه‌ سالمندان را به عهده می گیرن، ولی در این کار زیاد موفق نیستن. رودولف به دنبال یه لحظه عصبانیت، پیرزن تحت مراقبت خودشو می کشه...برای ناپدید کردن جسد، اونو می پزه و به خورد لرد سیاه می ده. لرد پیرزن رو می خوره و دچار توهم می شه و همه رو به شکل میوه و سبزیجات می بینه و در همین حالت همراه رون ویزلی راهی محفل می شه.
لرد هوس آش رشته کرده. محفلیا هم از وضعیتش سوء استفاده می کنن و خود لرد رو به عنوان سبزی می ریزن تو پاتیل که بپزه.
لرد الان در حال پخته شدنه و مرگخوارا هم بیرون دنبالش می گردن.

**********


لرد در حالی که کف پاتیل نشسته، ردایش را دور خود جمع کرده و با ملاقه ای در دست آشِ اطرافش را مزه می کرد، مدام غر می زد و ایراد می گرفت:
- این که نمک ندارد! ما آش را شور دوست داریم! یکم فلفلم اضافه کنید؛ فلفلش کم است.

پنه لوپه با عجله نمک و فلفل را برداشت و درحالی که آنها را روی سرِ لرد و اطرافش می پاشید، گفت:
- بفرمایین، اینم از فلف...
- صبر کن ببینیم، پیاز! پس پیازای این آش کو؟ آش که بدون پیاز نمی شود؛ مهم ترین عنصر آش رشته پیاز است! تا پیاز نریزید من این آش را نمی خورم!

گادفری به سمت کیسه ی پیازها رفت و سه تا از درشت ترینشان را انتخاب و پس از هدف گیری، به همان صورت درون پاتیل پرتاب کرد.

لرد با خشم غرید:
- این چه وضعش است؟ پیازِ درسته می اندازی تو آش ما؟ ما پیازمان را حلقه حلقه می خواهیم! زود پیازمان را حلقه حلقه کنید، گرسنه مان است!

ماتیلدا به سرعت چاقویی برداشت و مشغول حلقه حلقه کردن پیازها شد. پس از گذشت دقایقی، به سمت پاتیل رفت و حلقه ها را به آشِ درحالِ پخت اضافه کرد.
لرد که از شناور شدن حلقه های پیاز در کنارش خشنود شده بود، بار دیگر آش را با ملاقه اش چشید.

پس از چندین غرِ دیگر و گوشزد کردنِ دیگر کاستی های آش به محفلی ها و اجرای دستورات لرد توسط آنها، لرد که از گرمای آتشِ زیر دیگ صورتش به رنگ سرخ درآمده بود، سری به تایید تکان داد و با صدایی بلند اعلام کرد:
- آش حاضر است! ما دیگر آماده شده ایم و قابل خوردن می باشیم!

گادفری نیم نگاهی به پنه لوپه انداخت و زیرلب گفت:
- تو که خیال نداری این آشو بخوری؟

پنه درحالی که به محتویات درون پاتیل و چهره ی لرد که وسط پیاز ها و سبزی های شناور نشسته و منتظر خورده شدن بود، نگاه می کرد جواب داد:
- به هیچ وجه! حتی فکرشم نکن. ولی حالا باید باهاش چه کار کنیم؟
- نمی دونم، بریزیمش دور؟

پنه لوپه سرش را به علامت منفی تکان داد:
- نه، ولدمورت به این بزرگی رو چجوری می خوای بریزی دور؟ درضمن اگه فقط آشو بریزی دور خودشو می خوای چه کار کنی؟

رون که اتفاقی حرف های پنه و گادفری را شنیده بود، پیشنهاد داد:
- می تونیم بفروشیمش! آشو می بریم تو خیابون تا براش مشتری پیدا کنیم. درِ پاتیلم می ذاریم که کسی متوجه محتویاتش نشه.

پس از استقبال گادفری، پنه و دیگر محفلیون از این پیشنهاد، رون به سرعت دست به کار شد. به آرامی به سمت لرد رفت و سعی کرد با چرب زبانی او را راضی کند تا بیشتر درون پاتیل فرو برود که او بتواند درِ پاتیل را بگذارد؛ اما لرد زیر بار نمی رفت.

پس از گذشت دقایقی که با التماس های رون و مخالفت های لرد سپری شد، سرانجام رون به صورت عملی دست به کار شد و کفِ دستش را روی سرِ صاف لرد گذاشت و طی یک حرکت ناگهانی، محکم آن را به پایین فشار داد و در پاتیل را به سرعت بست.

خیابانی نامعلوم

محفلی ها به صف در پیاده رو ایستاده و پاتیل را مقابلشان بر روی زمین گذاشته بودند. بر روی پاتیل عبارتِ "آش رشته ی جادوی سیاهِ اصل( صددرصد تضمینی)" به چشم می خورد.

جادوگران و ساحره هایی که از آنجا عبور می کردند هیچ یک حاضر نبودند به تبلیغات محفلی ها در خصوصِ آشِ سیاه گوش بدهند. پس از گذشت چندین ساعت، محفلیون که از نداشتن حتی یک مشتری ناامید و خسته شده بودند و چیزی نمانده بود که برگردند، صدایی از سر کوچه توجهشان را جلب و پس از نگاه کردن به آن محل، آنها را خشنود کرد.

گروهی از مرگخواران درحالی که یکصدا نام اربابشان را صدا می کردند و به دنبال ولدمورت می گشتند، مستقیم به طرف آنها درحال حرکت بودند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.