-آی ...اوی..نکن...اوقق..اوق
بیلی چوبه میخواست تمام محتویات معده اش را بالا بیاورد،اما چوب که معده نداشت!
مرد که نامرد شده بود،چوب بیچاره را بیشتر در چاه مستراح فرو کرد.
بیلی همونطور که بالا پایین میشد و بو های بدی رو حس میکرد به یاد خاطره هاش با لرد سیاه افتاد.
فلش بک:لرد سیاه، بیلی را از روی تخت مخصوصش برداشت و به باغچه ی پشت خانه ریدل رفت.
تاب کوچکی در آنجا نصب شده بود،که سوراخ گردی وسطش داشت.
هورکراسش را درون گردی گذاشت و شروع به هل دادن تاب کرد.
صدای خنده های بیلی خانه ریدل را پر کرده بود.
-هاهاها ...هاهاها
فلش فوروارد:هاهاها...هاهاها...
صدای خنده های آن زمان در سرش اکو میشد.
همونطور که بیشتر و بیشتر در چاه مستراح فرو میرفت وکم کم
ماده لزجی بدن چوبی بی نقصش را آلوده میکرد،به این فکر کرد که کارش چطور به اینجا کشیده شده است.به راستی چطور؟
اما با بیرون کشیده شدن از چاه افکارش از هم پاشید.
-خب اینجا که تمیز شد.کارت عالی بود !
حالا بریم بقیه دستشویی هارم تمیز کنیم،حالاحالاها باهات کار دارم