- ارباب میتونیم کلاه سو رو بندازیم، هرجا که غیب شد همونجا میریم!
مثل اینکه توی بدتری شرایط هم مرگخوارا علاقه ی خاصی به تلافی هاشون داشتن!
- ارباب میتونیم بچه ی رابستن رو پرت کنیم ببینیم تا کجا میره!

لرد دیگه تحمل بچه بازیهای مرگخوارانش رو نداشت، پس خودش دست به کار شد و بخ طرف شمال غربی رهسپار شد؛ لردی بود به فکر خود و مرگخوارانش!
- مرگخوارانمان! به سمت شمال غربی میرویم.

فنر! بیا ما رو کول کن!

فنریر، دیگه طاقت نداشت، اما اطاعت از ارباب واجب بود... خیلی واجب! پس فنر همینطور که لگدمال میشد به سمت ارباب به ره افتاد و ارباب رو کول کرد.
کمی بعد، شمال غربیِ اون دنیا!- مرگخوارانمان! فنر مارو اشتباه آورد، میرویم جنوب غربیِ اون دنیا!

ارباب بسیار با ابهت بود و نمیتونست خودش رو مقصر نشون بده!
فنر دوباره کتک خورد و به سمت جنوب غربی حرکت کرد.
کمی بعدتر، جنوب غربیِ اون دنیا!
- مرگخوارانمان! فنر ما را گم کرد! بزنیدش!

و فنریر دوباره کتک خورد!
در این میان تام، سرش رو از بین مرگخوارا بیرون آورد.
- ارباب، میشه یه سر به اونجا که زده محل خروج بزنید ارباب؟!

مرگخواران و لرد به سمت محل مذکور به راه افتادند، اما غافل از اینکه اون دنیا هم نیروی سپید داشت و باید با آن ها روبرو میشدند...