هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
درست در همین لحظه، فکر خیلی خوبی به ذهن فنریر رسید.
شخصی در ارتش سیاه وجود داشت که میشد هر چیز کثیف و نامطبوعی را تحویلش داد و براق و خوشبو تحویل گرفت.

گابریل دلاکور بزرگ!

فنریر با خوشحالی دوان دوان به سمت کوپه گابریل دلاکور بزرگ رفت...ولی سو جلویش را گرفت!
-اوهوی! کجا؟

فنریر در حالی که بچه را روی هوا و از خودش دور نگه داشته بود به کوپه اشاره کرد.
سو سرش را تکان داد.
-کوپه ریونیاس...الانم دارن فرمول نسبیت رو کشف میکنن. نمیتونی بری تو. اینم ور دار و از اینجا برو.

فنریر اصلا به این که فرمول نسبیت قبلا کشف شده فکر نکرد. چون کلا بی سواد بود و نمیفهمید فرمول چیست.

دو راه دیگر برایش باقی مانده بود.
یکی این که بچه را با همان وضعیت بخورد!
دوم این که دور از چشم مروپ، بچه را داخل پاتیل غذا بیندازد تا همگی با هم بخورند.

بچه به هر حال خورده میشد.

فنریر سعی کرد فکرش را بیشتر متمرکز کند...و این کار نتیجه داد.

کمی دور و برش را نگاه کرد. اولین پنجره را باز کرد و بچه را با لبخندی گرگ صفتانه به بیرون پرتاب نمود.
دستهایش را به هم مالید و با خوشحالی به طرف کوپه برگشت.

غافل از این که بچه دو دستش را به دو طرف گشوده و بال بال زنان به دنبال قطار در حال پرواز است.
وقتی بچه میرسید و گزارش کار فنریر را میداد، اوضاع فنریر وخیم تر از قبل میشد.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۱۳:۲۷:۳۰

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اما اگه فکر می‌کنین این پایانی برای ظلم‌های روا شده به فنر بود کاملا در اشتباه هستین. چرا که همون لحظه دو حس مختلف فنریر تحریک می‌شه.

اول لامسه، که از برخورد مایعی ناخوشایند با پوستش خبر می‌داد و دوم بویایی، چرا که بچه نه‌تنها شماره یک، که حتی شماره دو هم داشت و بوی نامطبوعی رو از خودش ساطع می‌کرد.

مغز فنریر به سرعت واقعه‌ی هولناک رخ داده رو تحلیل می‌کنه و چهره‌ش در کسری از ثانیه در هم می‌ره و فریادش هم به هوا!

- چرا باید این بچه رو به من می‌دادین خب؟

خنده‌های بچه که از کرده‌ی خود بسیار راضی بود باعث می‌شه فنریر بیش از پیش حرص بخوره.
- پسش بگیر ببینم!

فنریر می‌خواست بچه رو به رابستن تحویل بده، اما رابستن که با اقصاد شوم قبلی این کارو کرده بود، قصد نداشت کوتاه بیاد.
- من نمی‌تونم بچه رو گرفتن کرد! خودت اونو شستن کن.

قبل از اینکه فنریر بتونه نارضایتی خودشو از وضع موجود اعلام کنه، مروپ که تازه متوجه شده بود وسط غذا پختن چی شده، با ملاقه‌ای از راه می‌رسه و یکی می‌کوبه تو سر فنریر.
- نمی‌بینی دارم غذا می‌پزم که بچه رو اینجا میاری؟

مروپ ضربه‌ی دیگه‌ای این‌بار با قابلمه می‌زنه تو سر فنریر و بعدم ازونجا پرتش می‌کنه بیرون.
و فنریر می‌مونه و بچه‌ای که کارخرابی کرده!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- یاران ما، ما مطمئنیم که مادرمون به فنریر آسون می‌گیره. مادرمون به فرزندان سیاهش رحم می‌کنه.

حرف لرد دو پهلو و دو معنا بود و مرگخواران همیشه عاشق این حرف‌های دوپهلوی لردشان بودند. نتیجتا معنای نهفته در سخن را دریافت کردند و ابروهایشان را بالا انداختند.

گابریل و رابستن خنده شیطانی‌شان را فروخوردند و به طرف آشپزخانه راه افتادند.

- بچه، این ده تا آبمیوه رو بگیر و خوردن کن!
- چرا؟
- تو کاری نداشته باشن کن... اصلا هم دستشویی‌هات رو کنترل نکردن کن!
- ولی شما به من یاد دادن کردنین که...
- امروز استثنا شدن می‌شه!

گابریل هم فرچه فرش‌شوئیش را از جیبش درآورد و با محبت رویش دست کشید.

- فنریر! چطور می‌تونی با اون دست‌های کثیف غذا درست کنی؟
- فنریر! بچه علاقه خاصی به تو داشتن شده! بیا بگیر کردن کن!

برای فنریر واقعا جای سوال بود که چطور امکان دارد بچه‌ها از او خوششان بیاید، اما فرصتی برای فکر کردن پیدا نکرد و بچه توی بغلش انداخته شد و در کسری از ثانیه به یاد تخلیه افتاد.

گابریل هم فرچه‌اش را کفی کرد و با قدرتی که تا به حال از خود سراغ نداشت شروع به سابیدن کله فنریر کرد.

در این ماموریت واقعا به فنریر ظلم شده بود.


گب دراکولا!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

ابیگل نیکولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از همین طرفا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
همه مرگخوارا به جز فنر که زیر دست و پا می لهید، عین تسترال به سمت قطار می دوییدن تا کوپه ی بهتر گیرشون بیاد.

- بهترین کوپه مال ماست!

بعد از اینکه مرگخوارا از روی فنر رد شدن، فنر بلاخره از زیر دست و پا بلند شد، فنر گرگینه ی سختی بود واسه همین وارد نزدیک ترین کوپه به در شد که کوپه ی زیاد خوبیم نبود!

- خوبه بهت گفتیم بهترین کوپه مال ماست! از کوپه ما برو بیرون فنر!
- چشم. ارباب!

فنر مثل گوشت کوبیده. بلند شد و رفت تو کوپه ی هم گروهیاش نشست.

در حالی که قطار حرکت
- مادر ما گرسنه ایم! مطمئنیم یارانمونم به جز فنر گرسنه ان.
- چشم نازنین فرزند مامان!
- این فنر ام ببر تو آشپزخونه هر چی کار سخته بده بهش! اصلا خسته نیست! بعدم می تونی ازش به عنوان پیشخدمت استفاده کنی!

درون آشپزخانه!

بانو مروپ ملاقه ی اهنی رو با تمام زور به دست فنر کوبید.
- وقتی داری اشپزی می کنی چنچنه نکن! بچه ی بی تربیت!
- منم گشنمه خب!
- قر قر نکن! بشین فلفل دلمه ها رو نگینی خورد کن ببینم!


BOOM!

No! I'll not smile, but I'll show you my teeth.

شناسه قبلی:اشلی ساندرز


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱:۳۹ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۲:۵۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 443
آفلاین
لرد و مرگخواران همچنان در حال جوشیدن و قل قل زدن بودند تا اینکه همه ی مرگخواران به نقطه جوش رسیدند و سپس بخار شدند و تنها دو نفر در دیگ عذاب باقی ماندند. لرد و فنریر!

_ارباب دیدید همه رفتن و آخرش فقط من کنارتون موندم؟
_بدا به حال ما فنر! آخر عمری مجبوریم با یک گرگینه توی یک دیگ بشینیم و قل قل بزنیم.

ناگهان دو فرشته عذاب به نزدیک دیگ آمدند.
_جا افتادن؟
_آره اون گرگینه پاکسازیش تموم شده و آماده بخار شدنه ولی این کچله هنوز خامه! باید بازم بجوشه تا گناهانش کامل پاک بشه.
_به ما گفتی کچل؟ ما صد برابر بدون مو جذاب تر از شماییم.
_دروغ! بیست دقیقه افزایش زمان پخت.

در همان لحظه فنریر شروع به تبخیر شدن کرد.
_خداحافظ ارباب.
_کجا فنر؟! یعنی چی که زودتر از ما از این جهنم راحت بشی؟ نخیر نمیشه... اجازه نمیدیم.

لرد گوش فنر را گرفت و کشید تا از دستش فرار نکند اما به هر حال لحظاتی بعد در دستان لرد چیزی جز قطراتی از بخار نماند. او که بسیار خشمگین بود قطراتی که در دستش باقی مانده بود را به اطراف پرتاب کرد تا در آن موقعیتم از فنریر انتقام گرفته باشد.

دقایقی بعد_جایی نامعلوم

ابری لرد را در کنار سایر مرگخواران باراند!
مرگخواران ذوق زده به اربابشان که در کنارشان جوانه زد و سبز شد نگاه کردند.

_ما کجاییم؟

ناگهان پیرمرد سفید پوش که به شکل رعب آوری شبیه دامبلدور به نظر می رسید به لرد نزدیک شد.
_به قول معروف پسرم... اینجا خودت صاحب خونه ای.
_ما تا جایی که یادمان می آید صاحب یه خانه بودیم آن هم در آن دنیای فانی جا ماند!
_فکر کن ببین اینجا تو رو یاد کجا میندازه پسرم.

فنریر سعی کرد به لرد تقلب برساند.
_ارباب ... ارباب ... الان باید بگید شبیه ایستگاه کینگزکراسه ولی تمیز تر.
_چون فنر میگه... اصلا شبیه ایستگاه کینگزکراس نیست... بسیار هم کثیفه!
_پس می تونید یه قطار سوار بشید.
_پیرمرد گفتیم نیست ها!

پیرمرد ظاهرا مشکل شنوایی داشت.

_این قطار ما رو به کجا می بره؟

پیرمرد یه بار به سر و ته قطار نگاه کرد و با تردید گفت:
_نمیدونم والا... قبلا رو به جلو میبرد ولی الان که نقص فنی داره معلوم نیست کجا ببره!

مرگخواران که می خواستند هر طور شده از آن دنیا نجات پیدا کنند، به سمت قطار هجوم آوردند و در حین هجومشان باز هم فنریر را زیر دست و پا له کردند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۱:۴۴:۲۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۲:۱۴:۵۰



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب؟
-
-حالا که اینجا گیر کردیم...برای داستان زندگیم درخواست نقد بدم؟

لرد فرصت نکرد جوابی بدهد...چون بقیه مرگخواران احساس کرده بودند ممکن است از قافله عقب بمانند.

-ارباب غر بزنم؟
-ارباب دوئل کنم؟
-ارباب یه درخواست نقد با دو تا دوئل بزنم؟
-ارباب ماموریت نمی دین؟
-ارباب همینجوری بطور کلی خیال ندارین به جایی سر بزنین؟
-ارباب ماموریت عمومی که نمی دین...حداقل سه تا اختصاصی بدین من برم.
-ارباب می شه من بمونم؟
-ارباب می شه من برم و دوباره برگردم؟
-ارباب جواب درخواست نقد من نیومد؟
-ارباب، شدن می شه؟


لرد سیاه سردرد گرفت...سرگیجه هم گرفت...آرزو کرد کاش یکراست به جهنم می رفتند.

و آرزویش برآورده شد.

زیر پای لرد و یارانش بطور ناگهانی خالی شد و هر کدام در دیگی جوشان افتادند. دیگ هایی که حاوی مواد مذاب بود و توسط اعضای محفل، یا کسانی که به شکل آنها در آمده بودند کنترل می شد که یک وقت مرلینی نکرده، جوششش کم نشود.

-یاران ما...ما را فوت کنید!

صدای فنریر که ظاهرا برای عذابی دوباره بازگردانده شده بود، از داغ ترین و عمیق ترین دیگ به گوش رسید.
-نگران نباشین ارباب. این بخش پاکسازیشه. الان از گناهانمون پاک می شیم و بعد زنده می شیم. می تونیم از اول گناه کنیم.

-ما این همه سال بیخودی گناه کردیم پس؟ وقتی مغزپخت شدیم حسابتو می رسیم فنر! قل قل قل قل...

لرد سیاه به جوشیدن ادامه داد.




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
لرد و مرگخواران حالا راه خروج از دنیای مردگان و بازگشت به دنیای زندگان را پیدا کرده بودند...آن راه دقیقا در کف اتاق شکنجه قرار داشت...و حالا لرد میخواست همه با هم وارد اتاق شکنجه شوند!
_یاران ما...وارد شوید!
_وایسا ببینم...یعنی چی وارد شوید؟ نمیشه...دونه دونه باید برید تو!
_و ما گفتیم همگی با هم وارد میشویم!

به نظر میرسید به زودی برخورد سفتی بین مرد سفید و لرد رخ میداد...و مرگخواران میدانستند که این اتفاق به نفع آنها نیست...پس سریعا به فکر چاره‌ای افتادند!
_برم با فرشته مرگ یه صحبتی کنم، شاید قبول کرد همه با هم بریم تو!
_لازم نکرده...من میگم این مرد سفید رو بکشیم که دیگه اینجور با ارباب صحبت نکنه!
_ابرهای بالا سرش رو ندیدی؟ فکر نکنم زیاد این نقشه عملی باشه!
_شاید بهتره که صرفا یکی حواسش رو پرت کنه و بعد وقتی داشت اونور رو نگاه میکرد، همه با هم وارد اتاق شکنجه بشیم!

نقشه‌ی احمقانه‌ای به نظر میرسید...لاکن نقشه‌های دیگر احمقانه‌تر بودند! پس همین نقشه تصویب شد!
_خب...کی داوطلب میشه بره یه جوری مرد سفیدپوش رو به خودش مشغول کنه؟

صدای جیرجیرکی که در باغ های بهشتی در حال پلاسیدن بود، نشان از این داشت که هیچکس داوطلب نشده...و این یعنی اینکه مرگخواران بایستی به روش معمول خود برمیگشتند!
_بانز...برو سرش رو گرم کن!
_چرا من؟
_خب....چون تو...تو...چیزه...چون تو بانزی...برو صرفا سلام کن به یارو، تا بیاد تو رو پیدا کنه و بفهمه کی داره صداش میکنه و داستان از چه قراره، ما با ارباب وارد اتاق شکنجه میشیم!

بانز در حالی که هیچکس ندید که زیر لب در حال غرغر بود، به سمت مرد سفید پوش رفت و گفت:
_سلام!
_چی؟کیه؟کیه؟کیییییییههههه؟

در همین حین مرگخواران و لرد پاورچین پاورچین وارد اتاق شکنجه شدند و منتظر عذابشان ماندند...اما خبری نشد!
_خب...حالا چی؟ نکنه واقعا اگه همه با هم وارد شیم کار نمیکنه!

اما لرد به نظر میرسید نظر دیگری داشت...این عذاب او بود! اینکه مابین همه‌ی مرگخواران گیر افتاده بود، خود بزرگترین عذاب بود!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
تا آن لحظه، فنریر فقط خسته شده بود. هنوز اصل کاری مانده بود!
-اینطوری دیگه امکان نداره بتونم.

این جمله، درست لحظاتی قبل از خالی شدن سطل آب گرم و صابون روی سر فنریر، بر زبانش جاری شد.
ولی خب توانست. به سختی هم توانست! آنقدر سخت که چیزی نمانده بود اشک از چشمانش جاری شده و شیون کنان و بر سرزنان، روی زمین غلت بزند و های های گریه کند.
نه راه پس داشت و نه راه پیش.

پاق!

البته یک راه پایینی داشت.
در حالی که فنریر سخت ترین شکنجه های عمرش را تحمل می کرد، دریچه ای زیر پایش باز شده و دنیای مردگان را ترک گفت.


-خب... نفر بعدی کیه؟

مرد سفید پوش عینکش را با نوک انگشت اشاره عقب داد و نگاهی به مرگخواران منتظر انداخت.
لرد سیاه کمی نگران شد. نه به خاطر فنریر!
البته به خاطر فنریر... دلش نمی خواست اذیت کردنش به آن زودی پایان یافته باشد.
-فنر چه شد؟ مرد؟

حلقه ای از اشک شادی در قسمت پایین چشم مرگخواران پدیدار شد.

-چی چیو مرد؟! اینجا دنیای مردگانه ها! اونم عذابشو کشید؛ فعلا برگشت به دنیای زنده ها تا دفعه بعدی که بمیره.
-فنر... برگشت؟ بدون ما؟ قبل از ما؟ و ما هنوز اینجاییم؟
-شرم آوره!
-خجالت نمی کشه؟
-اگر خجالت می کشید که وضعش این نبود.
-بعدا باید پاسخگو باشه.

کسی توجه نمی کرد که فنریر با اجبار خودشان وارد اتاق شده بود.

-مردک سفید... ما همه با هم وارد می شویم.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱:۱۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- من؟ عمرا اگر من برم!

باز هم همه مرگخوار ها به او خیره شدند.

- به نظرتون کی بود که نصف نامه اربابو خورد؟
- و کی بود که همش مارو به مسیر های اشتباهی میبرد و منم باهاش کاری ندارم؟
- بسه! فنر!

با این حرف لرد، همه مرگخواران ساکت شدند و فنریر هم حساب کار دستش آمد.
فنریر غمگینانه وارد شد. اتاق کوچک و در سفیدی مطلق بود؛ چه عذابی برای فنریر بدتر از این؟
وقتی فنریر بیشتر دقت کرد، گوشت قرمز و تر و تازه ای را دید.
- آخ جون گوشت. ممنون ارباب که منو فرستادی اینجا!

و انقدر سریع دوید که خورد زمین.
- آخ!

ولی فنریر دوباره بلند شد. او باید به گوشت میرسید.
دوید و دوید. بیشتر دوید. ولی نمیرسید.
- خسته شدم!

ایستاد. هنوز سر جای قبلش بود. اصلا تکان نخورده بود.
به هر حال، آنجا اتاق عذاب بود.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۲۱:۰۳:۴۸

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.