لرد و مرگخواران همچنان در حال جوشیدن و قل قل زدن بودند تا اینکه همه ی مرگخواران به نقطه جوش رسیدند و سپس بخار شدند و تنها دو نفر در دیگ عذاب باقی ماندند. لرد و فنریر!
_ارباب دیدید همه رفتن و آخرش فقط من کنارتون موندم؟
_بدا به حال ما فنر! آخر عمری مجبوریم با یک گرگینه توی یک دیگ بشینیم و قل قل بزنیم.
ناگهان دو فرشته عذاب به نزدیک دیگ آمدند.
_جا افتادن؟
_آره اون گرگینه پاکسازیش تموم شده و آماده بخار شدنه ولی این کچله هنوز خامه! باید بازم بجوشه تا گناهانش کامل پاک بشه.
_به ما گفتی کچل؟ ما صد برابر بدون مو جذاب تر از شماییم.
_دروغ! بیست دقیقه افزایش زمان پخت.
در همان لحظه فنریر شروع به تبخیر شدن کرد.
_خداحافظ ارباب.
_کجا فنر؟! یعنی چی که زودتر از ما از این جهنم راحت بشی؟ نخیر نمیشه... اجازه نمیدیم.
لرد گوش فنر را گرفت و کشید تا از دستش فرار نکند اما به هر حال لحظاتی بعد در دستان لرد چیزی جز قطراتی از بخار نماند. او که بسیار خشمگین بود قطراتی که در دستش باقی مانده بود را به اطراف پرتاب کرد تا در آن موقعیتم از فنریر انتقام گرفته باشد.
دقایقی بعد_جایی نامعلومابری لرد را در کنار سایر مرگخواران باراند!
مرگخواران ذوق زده به اربابشان که در کنارشان جوانه زد و سبز شد نگاه کردند.
_ما کجاییم؟
ناگهان پیرمرد سفید پوش که به شکل رعب آوری شبیه دامبلدور به نظر می رسید به لرد نزدیک شد.
_به قول معروف پسرم... اینجا خودت صاحب خونه ای.
_ما تا جایی که یادمان می آید صاحب یه خانه بودیم آن هم در آن دنیای فانی جا ماند!
_فکر کن ببین اینجا تو رو یاد کجا میندازه پسرم.
فنریر سعی کرد به لرد تقلب برساند.
_ارباب ... ارباب ... الان باید بگید شبیه ایستگاه کینگزکراسه ولی تمیز تر.
_چون فنر میگه... اصلا شبیه ایستگاه کینگزکراس نیست... بسیار هم کثیفه!
_پس می تونید یه قطار سوار بشید.
_پیرمرد گفتیم نیست ها!
پیرمرد ظاهرا مشکل شنوایی داشت.
_این قطار ما رو به کجا می بره؟
پیرمرد یه بار به سر و ته قطار نگاه کرد و با تردید گفت:
_نمیدونم والا... قبلا رو به جلو میبرد ولی الان که نقص فنی داره معلوم نیست کجا ببره!
مرگخواران که می خواستند هر طور شده از آن دنیا نجات پیدا کنند، به سمت قطار هجوم آوردند و در حین هجومشان باز هم فنریر را زیر دست و پا له کردند.