خلاصه:
لرد سیاه تلگراف ناقصی دریافت کرده (چون فنریر نصف تلگراف رو خورده!) که اونو به وزارت سحر و جادوی اون سر دنیا دعوت می کنه.
سیستم حمل و نقل جادویی مختل شده و لرد و مرگخوارا مجبورن به روش های دیگه خودشونو به اونجا برسونن.
اول سوار یه قالیچه پرنده می شن...ولی از اون جا سقوط می کنن و می میرن و به جهنم می رن.برای برگشتن، سوار قطاری می شن. ولی توی قطار هم زیادی سرو صدا می کنن و از قطار هم بیرون میشن!
حالا یک رانندهی پراید اونها رو سوار کرده و میخواد تا یه جایی برسونتشون!
-------------------------------------------
مرگخوران بلاخره سوار شدند...البته...فقط اربابشان!
_خب...حرکت کنیم!
_صبر کنید ارباب....ما هنوز سوار نشدیم!
_اهمیتی نداره...ما صندلی جلو نشستیم و راحتیم...شما هم یکجوری اون پشت جا شین دیگه!
لرد دستور داد که مرگخوارن جا شوند...و دستور لرد لازم الجرا بود، حتی اگر غیر ممکن...پس مرگخواران جا شدند...عده ای روی صندلی عقب، عدهای روی باربند، عده ای در صندوق عقب، چند نفری روی کاپوت و فنریر که روی دندهی ماشین نشانده شد!
_آخ ارباب!
_حرف نزن فنر...همینکه جایی برای نشستن پیدا کردی و نگفتیم دنبال ماشین بدویی، ما رو شکر کن!
راننده که بلاخره دید همه مرگخواران یکجوری جا شده و سوار ماشین شدند، گفت:
_داداچای گلم...هیچ نگران نباشین...من بهترین دس فرمون دنیا رو دارم....زندگی من اصلا ماشینه....تنها کاری که میکنم اینه که روزا میرم آجانس، شبا میرم پاچگا!
مرگخواران هیچ ایده ای نداشتند که "آجانس" و "پاچگا" دقیقا چه جاهایی بودند...برای آنها اهمیتی هم نداشت...تنها چیزی که مهم بود این بود که راننده زودتر حرکت کند!
_خب دیه....بذارین ووووولوم بدم و حرکت کنیم!
راننده حرکت کرد و البته صدای ضبطش را نیز تا آخر بلند کرد!
"دوبس دوبس دوبس...عشقم رو رد کردی، تبر بخوره توی سرت...دوبس دوبس دوبس...تو کمرت...دوبس دوبس دوبس...اِی تریلی هیژده چرخ بذاره د*ت...دوبس دوبس دوبس!"مرگخواران در حال بالا آوردن بودند، ولی خب...باید تحمل میکردند!