هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-ارباب...من مهماندار بشم؟

صدای کراب بود که با ذوق و شوق، آرزوی دوران کودکی اش را به زبان می آورد.

-ما هواپیمایی داریم که تو مهماندارش بشی یا نشی کراب؟ سریع اینو تعمیر کنین. گابریل؟

گابریل در امر سقوط بسیار موفق بود...ولی هیچوقت پازل به این بزرگی را حل نکرده بود. تکه های هواپیما را از گوشه و کنار جمع کرد.
خب...این از این...اون از اون...یه بالش کو؟...نیست...

لیسا دوان دوان جلو رفت و لینی را تحویل گابریل داد. گابریل جیب های لینی را گشت.
-بال هواپیما نداشت که این.

لیسا با خوشحالی دو بال لینی را گرفت و او را از روی زمین بلند کرد.
-بال داره. خودش بال داره. می تونی به جای یک بال، از این استفاده کنی.

لینی "این" خطاب شده بود و نظرش در مورد بال شدن پرسیده نشده بود. گابریل بر سر دو راهی قبول لینی به عنوان بال و کشته شدن توسط لرد مانده بود.
کراب سرگرم درست کردن کلاه مهمانداری از باقیمانده تلگراف بود.

-یاران ما...هواپیمای ما آماده است؟ فراموش نکنید که فنریر را هم به عنوان ملخ، جلویش نصب کنید که بچرخد. بامزه می شود.




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
هیچکس.

هیچکس توان و جرئت این کار را نداشت اما لرد سیاه منتظر جواب بود... مشکل اینجا بود که مرگخواران جرئت منتظر گذاشتن اربابشان را هم نداشتند.

- ارباب...
- سول؟
- بمونم؟

مرگخواران به شکل ضایعی قصد پرت کردن حواس لرد را داشتند.

- نه سول!
- ارباب لباستونو نمی‌خواین بدین اتو کنم نامرتب شده؟
- نه!
- ماتیک پرتقالی نمی‌خواین ارباب؟
-
- ویز ویز نکنم ارباب براتون؟
- نه! ما می‌خوایم تقدیر بشیم فقط! راه حلاتونو بگین!

نگاه مرگخواران مشغول شکار پشه‌های ناموجود در هوا شد که ناگهان هواپیمایی از مسیر خود خارج شد و به زمین برخورد کرد و شتک شد.

- بالاخره تونستم بزنمش!
- چی شد؟

گابریل نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیلی وقته دارم دنبالش می‌کنم. دو تا هواپیما در طرفین بودن. دیگه برای این آسمون این تعداد هواپیما کافیه. این اضافی بود.

مرگخواران سری از تاسف برای گابریل تکان دادند و برگشتند تا حواس لرد را پرت کنند که ناگهان لرد گفت:
- ما مایلیم با اون به مقصد برسیم. تعمیرش کنین!


گب دراکولا!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
با این دستور لرد سیاه مرگخواران شروع کردند به فکر کردن.
دقیقه ها میگذشتند و مرگخوار ها فکر میکردند.
اول به یک راه برای رسیدن به آن سوی دنیا و بعد کم کم به خواسته ها و بدبختی هایشان!
برای مثال در مغز رودولف ساحره های زیبا با لباس های مستحجن بود. اما در مغز بلاتریکس چگونه خلاص شدن از شر رودولف. چند قدم آن طرف تر در مغز کراب حراجی بهترین لوازم آرایش های دنیا نقش میبست!
سولی به کمدی تمام نشدنی از برترین و قشنگ ترین کلاه های دنیا فکر میکرد.
و دیانایی که به پای لرد سیاه چسبیده بود به قصری از بستی و نوتلا ی نرم و گرم فکر میکرد!

فنریر هم فکر میکرد !
به دنیایی بدون ظلم و گوشت های خوشمزه ای که مرگخواران در دهانش میگذاشتند!

اما تمام آن فکر های زیبا با صدای لرد سیاه از هم پاشید.
-یاران ما ...راهی پیدا کردین؟
.
.
.
خب مرگخواران راهی پیدا نکرده بودند اما کی جرعتش را داشت تا به لرد تاریکی این حقیقت تلخ را بگوید؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
تام جاگسن که شنید برای حرکت باید با پاهایش به پهلوی خر بزند، از خر پیاده شد و سپس با تمام قدرتی که داشت، با لگد به پهلوی خر زد!
_عه؟چوپان... این که نتنها حرکت نکرد، افتاد حتی!
_چی؟ بابا عجب خریه!
_عجب خریه؟یعین مشکل از خره بود؟ نکنه خر مریض سوار شدم؟
_بابا اون خر رو نمیگم که...تو رو میگیم...زدی کُشتی خره رو!
_خودت گفتی خب با لگد بزنم به پهلوش!

دیگر مرگخواران با دیدن این صحنه به فکر فرو رفتند...اگر با لگد زدن به پهلو، خر حرکت نمیکرد، یعنی چوپان در این مورد به آنها دروغ گفته بود؟
پس لرد با چهره‌ای خشمگین رو به چوپان دروغگو کرد و گفت:
_ببینم...نکنه به ما دروغ گفتی که باید بزنیم به پهلوش؟
_نه...فقط نباید اینجوری میز...
_حرف نباشه...ما تحمل اینکه کسی ما رو سر کار بذاره نداریم!
_باور کنید راست گفتم..شما باید...
_برای ما اولین اشتباه، آخرین اشتباهه...این همه ما رو کمک کردی، ولی همین یک دونه دروغت، تو رو از چشممون اندخت!
_ولی این یکی حرفم راست بود..اون قبلی ها اتفاقا همه‌اش دروغ بو..
_گفتیم ساکت...یکی این رو خفه کنه!

قبل از اینکه چوان دروغگو بخواهد کلمه‌ی دیگر بگوید، یک نور سبز ساطع شده چوبدستی بلاتریکس به سینه‌ی چوپان برخورد کرد!
_خفه شد ارباب...هر چی شما امر کنید!

لرد نگاه تحسین آمیزی به بلاتریکس انداخت...سپس گفت:
_خب...چاره‌ای اندیشیدیم!
_چه چاره‌ای ارباب!
_منتظریم از زبان شما بشنویم...البته زیاد هم وقت ندارید، ما باید زودتر به آن سر دنیا برسیم!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
مرگخوارا برای چند لحظه با تردید به لرد و خری که روش نشسته بود نگاه می‌کنن. به نظر نمیومد خطری لردو تهدید کنه، چون هم جای لرد به نظر خوب میومد و هم خر راضی به نظر می‌رسید.

- اون یکیم باشه واسه من!

به دنبال این دیالوگ، هر مرگخواری یه خرو انتخاب می‌کنه و درست مثل اربابشون سر و ته سوارش می‌شن.

البته به جز فنریر!

- ارباب این خره نمی‌ذاره سوارش بشم.

شواهد حاکی از این بود که خر از سواری دادن به گرگ خوشش نمیاد. اما این موضوع نه برای لرد مهم بود و نه برای مرگخوارا.

- حتی خره هم فهمیده سواری دادن به تو بی‌فایده‌س!
- عیب نداره تو می‌تونی کل مسیرو پشت سر ما بدوئی!

اما فنریر کوتاه بیا نبود و هربار خر جدیدی رو برای سوار شدن انتخاب می‌کرد بلکه یکیشون اونو سوار کنه.

- حالا چطور حرکت کنیم؟

چوپان دروغگو، با دیدن لرد و مرگخوارانی که همگی سر و ته نشسته بودن، این‌بار ترجیح می‌ده راستشو بگه.
- با پاهاتون بزنین به پهلوهاش تا حرکت کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
همه مرگخواران بصورت هماهنگ به طرف فنریر برگشتند.

-شرم بر تو!
-از پس یه کار به این سادگی بر نمیای.
-اسم خودتو گذاشتی مرگخوار؟
-بی مصرف بی وجود!
-خجالت نکشیدی که نتونستی؟

فنریر با شنیدن هر جمله، کمی ریز تر و حقیر تر میشد. با چشمان پر از اشک گفت:
-اون کراب بود که نتونست ها...

کسی اهمیتی نمیداد. مسئول تمام ناتوانی ها و شکست ها فنریر بود.
کراب به گوشه ای رفت و آینه اش را به دست سو داد که برایش نگه دارد و سرگرم کرم پودر زدن شد.

لرد سیاه خسته شده بود.
-یاران ما...از پس چند خر بر نمی آیید؟ ما را سوار آن جلویی کنید. رئیس به نظر میرسد. ما هم رئیسیم.

مرگخواران لرد سیاه را بلند کرده و بطرف خری که اتفاقا آرام به نظر میرسید بردند.
-چوپان...چه کنیم؟

-خب بذارین روش!

و مرگخواران لرد را بصورت سرو ته روی خر گذاشتند.

-اینجوری درست است؟

چوپان با خنده جواب داد.
-درست است...درست است...

-یاران ما...بقیه هم سوار شوند که به حرکت در آییم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
کراب اینو گفت و به خر نزدیک تر شد.
اما خر،خر خوبی نبود و از کراب که انگار صورتش را نقاشی کرده بود،به هیچ وجه خوشش نمی آمد!

کراب با ترس و لرزی که هرچه به خر‌ نزدیکتر می شد ، بیشتر می شد روبه چوپان دروغ گو کرد.
-ح حالا چیکار کنم؟

چوپان لبخند عریضی زد.
-برو جلوش وایسا و بزن رو پوزه اش

کراب جلوی خر ایستاد اما تا دستش را بالا برد که بر روی پوزه ی خر بکوبد ، خر سمش را بر روی صورت زیبای کراب (آن طور که خودش تصور می کرد.)کوبید و از صورت کراب چیزی بجز رنگ های درهم آرایشی باقی نگذاشت!

کراب که دماغش اندازه ی سیب زمینی بزرگ شده بود و ریملش طوری زیر چشمش پخش شده بود که گویی ساعت ها گریه کرده ، با صدای تو دماغی و چشمان اشکی به لرد سیاه نگاه کرد.
- ...ارب..باب...گفتم ...که ..نمی ..تونم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
در همون لحظه، فنریر که دور دنیا رو در عرض دو پست گشته بود، دوباره برگشت و با صورت رفت تو شکم کراب.
فنریر، اول خودش رو از کراب جدا کرد، و بعد گفت:
- رکورد مارکو پولو رو زدم...

لرد و مرگخوارا نمیدونستن مارکو پولو کیه. ولی میدونستن که اصولا به دست آوردن یک رکورد، یعنی به دست آوردن یک موفقیت. ولی چون فنریر کارای بد زیادی کرده بود، و تلگراف خواری کرده بود، حق نداشت موفقیت به دست بیاره. در نتیجه لرد با نگاهش به کراب فهموند چیکار کنه. و کراب هم چندتا ریمل بی کیفیت رو فرو کرد توی چشم و دماغ و دهن فنریر.

کراب به لرد سیاه نگاه کرد تا واکنش و رضایت لرد رو ببینه، اما نتونست ببینه. به جاش توی نگاه لرد نگاهی حاکی از پلیدی و فرصت طلبی رو دید...

- کراب، برو و سوار خر شو، بعدشم بهش پس گردنی بزن.
- ارباب من نهایتش بتونم آرایشش کنم یکم خوشگل بشه...
- نه کراب. ما بهت اعتماد کامل داریم که از پسش برمیای.

کراب نمیتونست هیچ اعتمادی رو توی لحن لرد سیاه تشخیص بده. اما مجبور بود به این وظیفه عمل کنه. در نتیجه آب دهنشو قورت داد، و در حالی که سعی میکرد شجاعتش رو حفظ کنه به سمت خر رفت.
- خر خوبی باشیا...



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸

ابیگل نیکولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از همین طرفا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
مرگخوارا که به چوپان دروغگو بودن چوپان پی نبرده بودن دوباره از او پیشنهاد می خواستن!
- اقا چوپون، لطف کردن میکنین که یه پیشنهاد دیگه دادن کردن کنین!؟
-بله پیشنهادم میدیم! بشینین روشون بعد پس گردنی بزنید!

لرد نگاهی به ابیگل انداخت که یه گوشه بی سر و صدا وایساده بود و الکتریسیته اش موهای اریانا رو تحت تاثیر قرار داده بود و مدل انیشتنی بالا اورده بود!
- ابیگیل! تو برو!
- ابیگل بودما ارباب!
- ما دلمون می خواد بگیم ابیگیل! عادت کن بهش!
- چشم ارباب!

ابیگل به خری نزدیک شد و سعی کرد به روش کودکستان که از رو سر و کول ملت خرک میزد رو کول خربپره! ولی ابیگل دستشو که رو خر گذاشت خر رم کرد! رو کمر خرام دو جای سوختگی به شکل دست ابیگل بود! شاید انتخاب ابیگل واسه کنترل یه خر مناسب نبود! باید کس دیگه ای رو انتخاب می کردن!


BOOM!

No! I'll not smile, but I'll show you my teeth.

شناسه قبلی:اشلی ساندرز







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.