هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
تبعید برای بلاتریکس یک معنی داشت و آن، جدا شدن از لرد سیاه بود. اما این جدا شدن آنچنان هم ساده نبود...

-بلا ول کن مارو... ما رفتیم... ببین! تو پست اول رفتیم... ولمون کن!

بلاتریکس همچنان از بازوی لردسیاه آویزان مانده ‌و تصمیم بر «ول کردن» هم نداشت. لرد سیاه که ناچار به رفتن بودند، تصمیم گرفتند او را نادیده گرفته، به مسیر ادامه دهند.
آژانس مسافربری نزدیک‌تر از آنچه انتظار می‌رفت بود و بالاخره تابلو و نگهبان آن نمایان شد.
نگهبان به سرعت ماسکش را بر دهانش زد و جلوی لرد را گرفت.
-فقط یک‌نفر می‌تونه داخل شه... رعایت فاصله اجتماعی اینجا ضروریه!
-ایشون یک نفرن... یک نفر تنها! من نیستم... من آستین لباسم!

گویا حکم تبعید اثرات مخربی بر روح و روان بلاتریکس گذاشته بود.

-خب بلا... یه کاری می‌کنیم. تو برو تو و ببین چه خبره! نکنه سو قصد به جان ما بخوان بکنن. برو بلیط خودت رو بگیر و بیا!

قانع کننده بود... پس بالاخره از آستین ردای لرد جدا و وارد شد.
-اهم... بلاتریکس لسترنج... بلیط من رو بدین برم!

خانم رسپشن بدون هیچ حرفی بلیطی را کف دست او گذاشت.بلاتریکس چرخید تا نزد لرد برگردد، لاکن جز دیوار چیزی پشت سرش نبود...
ورودی آژانس یکطرفه بوده و تنها راه خروج، منتهی به مقصد بلیط بود...
بلاتریکس بالاخره از لرد سیاه جدا شده بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
خانواده‌ی اصیل و باستانی گانت - قسمت اول



- نه احترام اصالت معنی داره نه احترام سن و سال! هیچی واسه این ولدمشنگا معنی نداره!
- پدر ا...
- ببند بابا! باز خوبه من بچه دارم. عصای دست دارم.
- وای پد...
- بسته بمون! به خودش می‌گیره فوری! گفتم عصای دست! نگفتم نونخور اضافه. یکی که نداشته باشه، باید هلک و هلک پا شه بره پیش آقایون واسه کاغذبازی. واسه یه دونه بیلیط. مگه خودم دستام کجه؟ جاروم پنچره؟ مرد اونور دنیام که بخواد بره خودش می‌رونه. وسیله نقلیه عمومی مال ضعیفه‌هاست!
- خوب پدر شما که هزارماشاالله بزنم به تخته سالمین و جاروتونم حاضر به یراقه ... با همون تا آژانس ...

ماروولو که تا آن لحظه مشغول مکیدن قلم تسترالی بود و نتوانست جمله‌ی مروپ را در نطفه خفه کند، با پرتاب همان قلم به سویش او را از ادامه‌ی جمله باز داشت.

- مورفین جان؟ وارث نام گانت؟ کجایی بابا؟

تصویر کوچک شده


- سابقه‌ی سفر خارجی داشتین؟
- نه مرواریدِ در صدفِ مامان! مامان تا ابتدای جوانی پرنسس پدر بودم و لای پر قو بزرگ شدم و پامو از خونه بیرون نذاشتم. هر چی که خواستم پدر به پام ریخت. چه نیازی به دیدن آفتاب مهتاب داشتم؟ بعدم که یا شاهزاده سوار بر اسب سفید اومد و منو برد به خونه‌ی بخت ... از اون موقع هم تا الان که اواسط جوانی باشه، به شاهزاده‌ی گوربه گـ... چیز ... به شاهزاده و گل پسرم رسیدم و کانون خونواده رو گرم کردم.

وارث نام گانت، مطابق معمول دم ظهر از خانه زده بود بیرون و احتمالا باز هم اندکی پیش از طلوع آفتاب با چشمانی سرخ به خانه برمی‌گشت. بنابراین این مروپ بود که راهی آژانس مسافرتی شده بود تا بلیط خود و پدرش را تحویل بگیرد.

- یعنی با هیچ حزب سیاسی‌ای یا شخص خارجی مشکوکی در ارتباط نبودین؟
- ارتباط؟ یه لیمو شیرین تعارف زدن که ارتباط حساب نمی‌شه. می‌شه؟
- بسیار خوب ... هزینه‌ی بلیط رو پرداخت کنید، در صورت تایید اطلاعات تا چند دقیقه بعد صادر می‌شه.
- بلیط؟ زحمت نکشید. ما با آذرخش پدر می‌ریم. فقط ویزامون رو ...
- ظاهرا شما توجیه نیستید خانم محترم! تبعیدگاه که خونه‌ی خاله نیست دسته‌جمعی پاشید برید. بلیط شما و پدر محترمتون فرق داره.
- آخه پدر مامان فقط دستپخت دخترش رو می‌خوره! اگه تنها بره از گشنگی تلف می‌شه!
- به هر حال تلف شدن در تبعید هم مورد نادری نیست.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۲:۰۷:۰۹
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۳:۲۱:۴۰

ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید
(توضیح برای غیر مرگخوارها: هر کسی سوژه خودش رو داره. لطفا سوژه کسی رو ادامه ندین).


جلسه اضطراری مرگخواران، برخلاف همیشه، زیر درختی در محوطه خانه ریدل ها برگزار شده بود.
اوضاع بسیار غیر معمول به نظر می رسید.
مرگخواران با اضطراب چشم به کاغذی که در دست های لرد سیاه قرار داشت دوخته بودند.

گابریل با نگرانی جلو رفت و کمی سرک کشید، ولی چیزی ندید... اسپری کوچکی به سمت کاغذ گرفت و مواد داخل بطری را به کاغذ و بطور همزمان به صورت لرد سیاه که در پشت کاغذ قرار داشت پاشید!
لرد سیاه کاغذ را پایین آورد و به گابریل خیره شد. قطره های مایعی نامشخص از صورتش می چکید.

گابریل دست و پایش را گم کرد.
-ارباب... ببخشید. حواسم به شما نبود. کاغذه آلوده به نظر می رسید. چشماتون قرمز شد!... نه... یعنی قرمز که بود از اول... چی شد؟ حکممون چیه؟

لرد سیاه با ردای تام، صورتش را پاک کرد.
-تبعید! ولی نمی دونیم به کجا...گفتن باید بریم آژانس مسافربری! بلیت هامون آماده اس. هر کسی باید بره بلیت خودشو بگیره و بفهمه که به کجا تبعید شده. اگه وظیفه خاصی بهتون محول شده هم باید انجام بدین. تعدادمون کم شده. فعلا نمی تونیم مقاومت کنیم. مجبوریم حکم رو اجرا کنیم.

همه مات و مبهوت به لرد سیاه خیره شده بودند. گابریل که از شدت تعجب، دهانش باز مانده بود، بطری را بلند کرد و ناخودآگاه دقیقا به سمت صورت لرد سیاه اسپری کرد!


یک ساعت بعد:

مرگخوارانی که وسایلشان را جمع کرده بودند یکی یکی در حال ترک کردن خانه ریدل ها بودند.

لرد سیاه که وسیله خاصی نداشت، با چشمانی قرمز تر از همیشه، قبل از همه از خانه خارج شد. آژانس مسافربری خیلی دور نبود.




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)


-ارباب...گشنمه...

لرد سیاه اهمیتی به فنریر نداد.
-یاران ما...این که سُر است!

مرگخواران مقداری آرد روی شهاب سنگ پاشیدند که دیگر سر نباشد.
رابستن افسار شهاب را در دست گرفت و به آن فرمان حرکت داد.
شهاب سنگ رم کرده، با سرعت سرسام آوری به طرف زمین حرکت کرد.

-یاران ما، فراموش نکنید که وقتی رسیدیم، اول شما روی زمین بیفتید که ما روی شما سقوط کنیم و آسیبی نبینیم. اربابی هستیم آسیب پذیر و شکننده. این فنریر را هم در ایستگاه زحل پیاده کنید.

شهاب سنگ به زمین نزدیک و نزدیک تر شد و بر خلاف تصور لرد سیاه، سقوط نکرد. در ارتفاع نسبتا مناسبی متوقف شد.
مرگخواران یکی یکی از پای همدیگر آویزان شده و طنابی انسانی تشکیل دادند که لرد سیاه بتواند از آن پایین رفته و قدم روی زمین بگذارد.

به محض این که پای لرد سیاه به زمین رسید، موج تشویق و کف و سوت به هوا بلند شد.

-یاران ما...از ما استقبال شایسته ای به عمل آمد.

بقیه مرگخواران یکی یکی پای هم را رها کرده و روی زمین افتادند. آخرین مرگخوار فنریر بود که از بلند ترین ارتفاع سقوط کرد و حقش هم بود.

لرد سیاه توسط جمعی احاطه شد.
-جناب لرد. ورود شما را به آن سر دنیا گرامی می داریم. انتظار نداشتیم به این سرعت خود را به این جا برسانید!

ساکنین آن سر دنیا بسیار لفظ قلم حرف می زدند.

لرد سیاه اهمیتی نمی داد. او فقط جایزه اش را می خواست.
-تلگرافی برای ما فرستادید که نیمش را این بی وجود خورد...

-اشکالی نداره. کپی اش را در این مکان دارا هستیم. بفرمایید. خدمت شما.

لرد سیاه تلگراف کامل را گرفت.


از وزارت سحر و جادوی آن سر دنیا به لرد سیاه!

لطفا سریعا خود را به این جا برسانید.
دسته بیلی از کنترل خارج شده و به ساختمان وزارت ما حمله انتحاری کرده. حمله اش مضحک و بسیار مسخره است، ولی از آن جایی که رد یاب های ما متوجه شدند که این دسته بیل، حامل بخشی از روح شماست، برای جلوگیری از آسیب های احتمالی، اقدامی انجام ندادیم. دسته بیلتان نظم شهر را به هم زده.
ما دیگر قدرت کنترل این افسار گسیخته را نداریم.
جهت دریافت هورکراکس خود، در اسرع وقت مراجعه نمایید. بی صبرانه منتظریم.



جمعیت جلوی لرد سیاه کنار رفت و چشم لرد به بیلی افتاد که کمربند خانمان براندازش را به همگان نشان می داد.

جایزه و تقدیری در کار نبود. لرد سیاه این همه راه را برای جمع کردن بیلی آمده بود.
-یکی بره بزنه پس گردن این و یقه شو بگیره و کشان کشان نزد ما بیاره. روحمونو ازش می گیریم و به کلنگ می دیم. اون از این بلند پروازیا نمی کنه. اینم دوباره بیل کنین و به عنوان گورکن بفرستین گورستان ریدل ها.

-ارباب...ارباب...یه تلگراف دیگه دارین.

لرد از هر چه تلگراف بود متنفر بود. ولی به امید بهتر بودن این یکی، بازش کرد.


از وزارت سحر و جاوی این سر دنیا به لرد سیاه

غیبت...سوء استفاده...حمله...سریع خود را برسانید...



لرد به گابریل نگاه کرد.
-این...ناقصه؟ نگفتیم نوشته ها رو با وایتکس نساب؟

گابریل چیزی را نسابیده بود. کل وایتکسش را هم در مریخ مصرف کرده بود. با سر در گمی به فنریر نگاه کرد.
تکه کاغذ سفید رنگی که از دهان فنریر آویزان شده بود، خیلی زود از نظرها پنهان شد.

-ارباب؟...من که گفتم گشنمه...اهمیت ندادین...


پایان!





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-شهاب، آبرومو بردن نکن!

رابستن این را به آرامی نزدیک جایی که ممکن بود گوش شهاب باشد، گفت.
نگاهی به آن انداخت و به دنبال چیزی مانند فرمان یا کلید هدایت خودکار گشت. ولی نبود که نبود!
-راهی پیدا کردن نشدم... یک راهی ساختن میشم!

-ارباب، به دادم نمی رسید؟ آبروم میره ها!
-راب... چه می کنی؟ بگیم ساحره ها روشونو رو برگردونن؟

رابستن گوشه‌ی ردای فنریر را گرفته و می کشید. نوار طویلی از پارچه را تهیه و به صورت ضربدری بین ساعد هایش می پیچاند.
-تموم شدن شد، ارباب. من دیدن شدم مادر بزرگا کاموا رو اینجوری جمع کردن می کنن.

فنریر باقیمانده‌ی ردایش را دور خودش پیچید و دوان دوان از رابستن دور شد.
-فضایی بی ریخت! مگه ردای من کامواست؟ اصلا این وسط کاموا می خواستی چکار؟

رابستن آخرین گره را هم به نوار پارچه ای زد و لبخند عریضی تحویل فنریر داد.
- الان دیدن می کنی.

سپس نوار پارچه ای که حالا بی شباهت به افسار نبود را، دور شهاب سنگ انداخت؛ انتهای آن را گرفت و در دستش نگه داشت.
-سوار شدن بشید.
-بابا، من کمک خلبان بودن بشم؟

اشک در چشمان رابستن حلقه زد. بچه اش بزرگ شده و می خواست برای خودش خانم کمک خلبان شود!

-یاران ما... چرا ما لیز می خوریم؟!

لرد سیاه این را در حالی گفت که به آرامی از روی شهاب سنگ سر می خورد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
رابستن ستاره دنبالدار..ستاره ی دنباله دار....ستار دنبال دار...دنبال ستار دار...دمبه ی ستار...ددمششانه...دششم...عه! شهاب سنگ را به لرد داد و گفت:
_سوار این شدن میشیم و سمت زمین رفتن میشیم!

لرد نگاهی به رابستن انداخت و ابگیل را نیز دید که همراه او آورده شده بود...
_این چیه راب؟
_این؟ چیزی مهمی نستش ارباب...بدن بی جان یا حداقل کم جان ابیگل هستش میشه!

در همین حین، دیگر مرگخوار ها هم سر رسیدند...قبل از همه، گوریل خشم لرد به همراه فنریر...البته اجزای جدا شده‌ی فنریر...
_خب فنر...میبینم اینجایی...اجزات رو جمع کن زود که داریم برمیگردیم زمین...گابریل کجاست راستی؟
_من اینجام ارباب!

همه مرگخواران به سمت صدا برگشتند و گابریل را با یک سطل وایتکس و دستمالی در دست دیدند...
_کجا بودی گابریل؟
_ارباب خیلی کثیف بود اینجا...گشتم دنبال آب که پیدا کنم، ولی تو این سیاره آب نیست...به جای اب و یخ، یخچال‌های قطبی وایتکس پیدا کردم، ذوبشون کردم و ازشون استفاده کردم...الان این سیاره تمیز و قابل سکونته!

مرگخواران وقت نکردند که به حال گابریل سری به نشانه تاسف تکان دهند...چون خیلی زود رودولف سر رسید!
_چی شده؟ کسی گفت ستاره داریم؟ کجاس این ستاره خانوم!
_اولا که اسمش قبلا ستاره بود...الان اسمش شهاب هست...دوست داری باهاش آشنا شی؟ دوما هم...چشمم روشن...هووی مریخی اوردی برای من عزیزم؟
_هوو؟ نه بابا...چیزه...اینو به عنوان یادگاری از مریخ به عنوان سوغاتی اوردم...هوو چیه بابا...من مگه تو رو ول میکنم عزیزم؟!

لرد قبل از اینکه دوباره بخواهد شاهد دعوای خانوادگی دیگری از لسترنج‌ها شود، سریعا به سخن درآمد و گفت:
_خب دیگه...یاران ما...بسه...برای رسیدن به مراسم تقدیر از من در اون سر دنیا داره دیر میشه...همه سوار شهاب بشن، میخواییم برگردیم...سوغاتی و اجزای فنریر و جسد کم جان ابیگل و وایتکس مریخی و اینا رو هم بیارین با خودتون...خب...کی بلده شهاب سنگ برونه؟

همه نگاه ها به سمت رابستن برگشت...رابستن حتی نمیدانست که اصولا شهاب سنگ ها قابل هدایت و رانده شدن هستند یا نه...ولی به هر حال او آشناترین مرگخوار به این امور بود!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
در گوشه‌ی دیگری از مریخ ... البته مریخ کره است. کره هم گوشه ندارد. اما بیان دیگر همین موضوع این است که کره بی‌نهایت گوشه دارد. پس نتیجه می‌گیریم در واقع بی نهایت همان هیچ است. :دانشجوی_اخراجی_دانشکده_ریاضی: ... عرض می‌کردم. در گوشه‌ی دیگری از مریخ، گوریل سیاه خشم لرد، گذاشته بود دنبال فنریر. فنریر حتی فرصت نداشت سر برگرداند و گوریل را ببیند؛ اگر این کار را می‌کرد قطعا با دیدن قطر دندانهای سیاه گوریل، بزاق دهانش راه می‌افتاد و خودش را خیس می‌کرد. فنریر به سرعتی رسیده بود که پیش از آن آنلاکش نکرده بود و اچیومنت پشت اچیومنت بابت آن دریافت می‌کرد. آن‌قدر سریع شده بود که مانند تام و جری، اعضای بدنش از خودش جا می‌ماندند. جیگرش را که همان ابتدای راه از دست داده بود. اندکی جلوتر سم راستش افتاد. سپس یکی از دندان‌ها. کرک و پشم‌هایش نیز ریخت. دست آخر درش افتاد. فنریر اصلا در نداشت، اما فرصت فکر کردن به آن را نیز هم. در آن سو گوریل سیاه خشم لرد، با افزایش میزان خشم لرد، بزرگ و بزرگتر می‌شد. گام‌هایش نیز هم. در راه در فنریر را برداشت و وقتی به او رسید، آن را گذاشت!

در یک گوشه دیگر از مریخ ... البته مریخ کره ... رودولف به یک مریخی رسیده بود. فقط مشکلش این بود که نمی‌دانست او مریخیه است یا مریخی.

- شما وضعیت تاهلتون چطوریاست؟
- ها؟
- شما وضعیت جنسیتتون چطوریاست؟
- ها؟
- شما وضعیت گرایشتون چطوریاست؟
- من دگرسیاره‌گرا هستم.

رودولف در پوست خود نگنجید. او البته نمی‌دانست که در مریخ این عبارت فقط یک اصطلاح نیست؛ فلذا پوستش پاره شد و رودولف ریخت بیرون.

در یک گوشه دیگر از مریخ ... البته و زهرمار ... رابستن و بچه به لرد سیاه رسیدند.

- ارباب ستاره دنبال دار آوردیم!
- خوب به ما چه؟ مگه ما مسئول به نتیجه رسوندن جست‌وجوهای ستاره‌ها هستیم؟ یا تو جیبامون دار نگه می‌داریم؟ به ما میاد از روش‌های مشنگی برای کشتن استفاده کنیم راب؟

رابستن بیچاره گناهی نداشت. او هنوز با هکسره زمینی‌ها آشنا نشده بود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- حالا دنبال چی باید بگردم؟
- باید دنبال یه شهاب‌سنگ یا ستاره دنباله‌دار بگردی که باهاش ارباب رو از اینجا ببریم! ... آخ!
- کسی از تو نظر خواست فنریر؟
- نه ارباب!
- پس حرف نزن! ابیگل، باید دنبال یه شهاب سنگ یا ستاره دنباله‌دار بگردی تا باهاش برگردیم زمین!

فنریر این‌بار برخلاف همیشه نگفت "منم که همینو گفتم"؛ او جانش را دوست می‌داشت.

ابیگل هم با اینکه می‌دانست به نتیجه‌ای نخواهد رسید، شروع کرد به پیمودن مریخ تا لااقل جلوی چشم اربابش نباشد که ناگهان...
- آخ!

صدای جز و ولزی در تمام طول سیاره پیچید و ابیگل با موهای سیخ‌سیخی و عجیب‌غریب روی زمین افتاد و یک ستاره طلایی و بزرگ در حالی که صاعقه‌ای از ابیگل به آن وصل بود به گوشه‌ای افتاد.

رابستن که با بچه می‌دوید و عربده می‌زد و خاک ِ مریخ را توی جیبش می‌ریخت، ناگهان به ستاره دنباله‌دار برخورد کرد و ایستاد.

- این چی بودن می‌شه؟
- عه بابایی دیدن کن خاله ابیگل مرده!
- زشت بودن میشه بابا تو که نباید از مردن بقیه ذوق کردن کنی!
- پس چیکار کردن کنیم؟

رابستن دستش را جلو برد و چشم‌های ابیگل را بست، سپس دو دستش را مرتب در کنارش گذاشت.
- خب دیگه، تموم شد. فقط یادت باشه هر کی ازت پرسید ابیگل رو دیدن کردی یا نه، بگو دیدم از اون ور پرت شد پایین. حالا هم گوشه این ستاره رو بگیر بریم.

رابستن یک مرگخوار ِخوب بود.


گب دراکولا!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۸:۴۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

ابیگل نیکولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از همین طرفا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
بعد لرد نگاهش به ابیگل که با احتیاط یه گوشه وایساد بود و تقریبا هیچی از اطرافش پخش نمی شد!
- ابیگیل! تو برو!
- ارباب اخه اگه من برم، بعد تنها تو این سیاره ی غریب بترکم کی میاد منو جمع و جور کنه بچسبونه بره!؟
- یه جوری میگه انگار خیلی بی سر وصدا میترکه! صدای ترکیدنت تا نپتون میره! دل و رودتم تا زحل! میایم جمعت میکنیم!
- ارباب اگه اتیش بگیریم چی!؟
- نمی گیری ابیگیل! بهونه نیار!
- اگه یخ بزنم چی!؟
- فرمودیم بهونه نیار!
- ارباب اخه من برم کی الکتریسیته ساتع کنه موهای اریانا رو بهم بریزه!؟
- ما خودمون مو نداریم، پس هرچی موست برای ما اهمیت نداره! ابیگیل فرمودیم بهونه نیار! برو مرگخوارانمونو جمع کن بیار!
- اخه!...
- اخه و اگر دیگه ای بشنویم ازت میفرستیمت اون دنیا! زودتر برو مرگخوارانمونو جمع کن بیا!

ابیگل هر چی گشت و گشت بهونه ی بهتری گیر نمی اورد... لرد به چوب دستی متوسل شد! چاره ای جز رفتن نداشت!


BOOM!

No! I'll not smile, but I'll show you my teeth.

شناسه قبلی:اشلی ساندرز


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
لرد بسیار جست و جو کرد. کم کم در حال ناامیدی بود که...
_مادر؟
_جانم عزیز مامان؟

لرد با خود فکر کرد اگر یک فرد عاقل در میان آن جماعت مریخی وجود داشت، او مادر خودش بود.
هنوز دستورش را مبنی بر رفتن به دنبال بقیه مرگخواران و جمع آوریشان برای رفتن به ایستگاه شهاب سنگ ها یا ستاره دنباله دار را به زبان نیاورده بود که...

_پسرم... من برم؟
_کجا مادر؟! ما هنوز فرمان خود را بیان ننموده بودیم! یعنی راست می گفتند که مادر ها از چشم های فرزندشان حرفشان را می فهمند؟!
_پسرم من برم خونه سالمندان مریخ بستری بشم؟
_ارباب من بمونم؟

لرد بسیار خشمگین بود.
_یکی میخواد بره، یکی دیگه میخواد بمونه! برای ما برو و بیا راه انداختند.

یعنی در آن جماعت مرگخوار، یک نفر هم نبود که دستور لرد را انجام دهد؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.