(پست پایانی)
-ارباب...گشنمه...
لرد سیاه اهمیتی به فنریر نداد.
-یاران ما...این که سُر است!
مرگخواران مقداری آرد روی شهاب سنگ پاشیدند که دیگر سر نباشد.
رابستن افسار شهاب را در دست گرفت و به آن فرمان حرکت داد.
شهاب سنگ رم کرده، با سرعت سرسام آوری به طرف زمین حرکت کرد.
-یاران ما، فراموش نکنید که وقتی رسیدیم، اول شما روی زمین بیفتید که ما روی شما سقوط کنیم و آسیبی نبینیم. اربابی هستیم آسیب پذیر و شکننده. این فنریر را هم در ایستگاه زحل پیاده کنید.
شهاب سنگ به زمین نزدیک و نزدیک تر شد و بر خلاف تصور لرد سیاه، سقوط نکرد. در ارتفاع نسبتا مناسبی متوقف شد.
مرگخواران یکی یکی از پای همدیگر آویزان شده و طنابی انسانی تشکیل دادند که لرد سیاه بتواند از آن پایین رفته و قدم روی زمین بگذارد.
به محض این که پای لرد سیاه به زمین رسید، موج تشویق و کف و سوت به هوا بلند شد.
-یاران ما...از ما استقبال شایسته ای به عمل آمد.
بقیه مرگخواران یکی یکی پای هم را رها کرده و روی زمین افتادند. آخرین مرگخوار فنریر بود که از بلند ترین ارتفاع سقوط کرد و حقش هم بود.
لرد سیاه توسط جمعی احاطه شد.
-جناب لرد. ورود شما را به آن سر دنیا گرامی می داریم. انتظار نداشتیم به این سرعت خود را به این جا برسانید!
ساکنین آن سر دنیا بسیار لفظ قلم حرف می زدند.
لرد سیاه اهمیتی نمی داد. او فقط جایزه اش را می خواست.
-تلگرافی برای ما فرستادید که نیمش را این بی وجود خورد...
-اشکالی نداره. کپی اش را در این مکان دارا هستیم. بفرمایید. خدمت شما.
لرد سیاه تلگراف کامل را گرفت.
از وزارت سحر و جادوی آن سر دنیا به لرد سیاه!
لطفا سریعا خود را به این جا برسانید.
دسته بیلی از کنترل خارج شده و به ساختمان وزارت ما حمله انتحاری کرده. حمله اش مضحک و بسیار مسخره است، ولی از آن جایی که رد یاب های ما متوجه شدند که این دسته بیل، حامل بخشی از روح شماست، برای جلوگیری از آسیب های احتمالی، اقدامی انجام ندادیم. دسته بیلتان نظم شهر را به هم زده.
ما دیگر قدرت کنترل این افسار گسیخته را نداریم.
جهت دریافت هورکراکس خود، در اسرع وقت مراجعه نمایید. بی صبرانه منتظریم.جمعیت جلوی لرد سیاه کنار رفت و چشم لرد به
بیلی افتاد که کمربند خانمان براندازش را به همگان نشان می داد.
جایزه و تقدیری در کار نبود. لرد سیاه این همه راه را برای جمع کردن بیلی آمده بود.
-یکی بره بزنه پس گردن این و یقه شو بگیره و کشان کشان نزد ما بیاره. روحمونو ازش می گیریم و به کلنگ می دیم. اون از این بلند پروازیا نمی کنه. اینم دوباره بیل کنین و به عنوان گورکن بفرستین گورستان ریدل ها.
-ارباب...ارباب...یه تلگراف دیگه دارین.
لرد از هر چه تلگراف بود متنفر بود. ولی به امید بهتر بودن این یکی، بازش کرد.
از وزارت سحر و جاوی این سر دنیا به لرد سیاه
غیبت...سوء استفاده...حمله...سریع خود را برسانید...لرد به گابریل نگاه کرد.
-این...ناقصه؟ نگفتیم نوشته ها رو با وایتکس نساب؟
گابریل چیزی را نسابیده بود. کل وایتکسش را هم در مریخ مصرف کرده بود. با سر در گمی به فنریر نگاه کرد.
تکه کاغذ سفید رنگی که از دهان فنریر آویزان شده بود، خیلی زود از نظرها پنهان شد.
-ارباب؟...من که گفتم گشنمه...اهمیت ندادین...
پایان!