هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
دامبلدور که فقط برای زیاد کردن مهر و عطوفت آمده بود نمی دانست مایل به چه کاری است.
-بابا جان من نمی دونم هرچی خودت دوس داری انجام بده منم مهر و عطوفت بینمون رو زیاد میکنم

کراب که نظری راجب مهر و عطوفت دامبلدور نداشت،قیچی صورتی رنگی را برداشت و به سمت او برد.
اما یک دفعه انگار که چیزی یادش آمده است،آینه را از جلوی صورت دامبلدور برداشت و نقاشی نجینی که به کله ی لرد بیچیده بود را جلوی او گذاشت.
-بابا جان چیکار میکنی؟ این تامه؟

کراب قیچی را به سمت ریش دامبلدور برد.
-این اربابه روی سرش پرنسس نجینی ان،جدیدا مد شده توی آرایشگاه ها به جای آینه اثر هنری میذارن که ....آهان.. که مردم هنری شن

دامبلدور که از تعجب شاخ درآورده بود،گلی کوچکی از ریشش درآورد و به کله ی لرد سیاه در عکس چسباند.
-آفرین فرزندم ببین اینجوری هنری ترم شد....باباجان اونا ریشای منه که داره روی زمین میریزه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
چند دقیقه بعد، کراب که رژ بنفش تیره مخصوص موقعیت حساسش را زده بود، برگشت.

رودولف را دید که دو ساحره مرگخوار از همه جا بی خبر را روی صندلی نشانده و سرگرم پیچیدن بیگودی به موهایشان است.
رابستن را دید که کلکسیون لاک هایش را جلوی بچه ریخته و خودش هم به عنوان مدل نقاشی بچه، دیسی پر از انگور روی سرش گذاشته.
بلاتریکس را دید که سه اتوی مو را به هم چسبانده و با اصرار سرگرم صاف کردن یک تار مویش است...
گابریل را دید که همچون فرفره به دور خودش می چرخید و کل سالن را با الکل ضد عفونی می کرد.
بانز را دید که...
بانز را ندید!

کراب فهمید که وقتش رسیده که نظم را به سالن بازگرداند!
-یاران لرد سیاه...این جا سالن منه. دارین نظمش رو به هم می زنین! شما اگه بخوایین وارد بشین باید به عنوان مشتری بیایین. شنیدین چی گفتم؟ چیکار می کنی راب؟ اونی که داری به سرت می زنی ژل موئه...و تو کچلی! ابیگل...می تونی بگی که دقیقا چرا اون گوشه سالن دارم یه گردباد می بینم؟ اون رکسانه که تو گردباده داره می چرخه؟

مرگخواران متوجه شدند که عذرشان خواسته شده. سالن را یکی یکی و به آرامی ترک کردند.

-بی جنبه! رژ بنفش تیره هم اصلا بهت نمیاد!

کراب به سراغ دامبلدور که به حالت بسیار خوشحالی روی صندلی نشسته بود، رفت.
-خب...شما اولین مشتری من هستین. لطفا بگین که مایل به انجام چه کاری می باشین!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
دامبلدور با جیبای پر از مهر و عطوفت دم در وایساده بود و منتظر بود کراب بره اونور، درو براش باز کنه و ردای بنفش ماه و ستاره ایشو ازش بگیره و به یه ماساژ مجانی دعوتش کنه. تو همین افکار با عشق و محبتش بود که با صدای به هم کوبیده شدن در، از جا پرید.

- کی بود؟
- چی بود؟
- چی می خواست؟

اما کراب هنوز تو شُک بود و اهمیتی به سیل سوالای مرگخوارا نمی داد. باید تصمیم درستی می گرفت. سالنش هیچ درآمدی نداشت و دامبلدور اولین مشتریش بود. از طرفیم اگه دامبلدور از اونجا خوشش میومد، بقیه ی محفلیام میرفتن اونجا. اما مشکلی وجود داشت. مهر و عطوفت!
همونطور که به در تکیه داده بود، رژ بنفش تیره ش، که برای مواقع حساس بود رو، از جیبش در آورد.
- من می رم رژ بزنم. خیلی عمل حساسیه. لطفا حواسمو پرت نکنین. مشتریارم نپرونین.

- یعنی چی که مشتریارم نپروندن کنین؟
مرگخوارا با عبارت"مشتریارم نپرونین" هیچ آشنایی نداشتن. اما نمی خواشتن رابستن به این ناآشناییشون پی ببره.
- یعنی... یعنی یه وقت یه کاری نکنیم که... که...
- که یه جوری نشه که... مثلا یه طوری که...
- یه طوری که...ببین، مثلا... مثلا...
- مثلا... بخوان بپرن!
همه ی مرگخوارا به شکل به فنریر که جمله ی آخرو گفته بود، خیره شدن. حتی زنگ درم کوچکترین تغییری تو موقعیتشون ایجاد نکرد. تنها مرگخواری که تو وضعیت خیره شدن نبود، رابستن بود که به صورت داوطلبانه به سمت در رفت.

- بابا جان، من به اینجا اومدم تا مهر و عطوفت رو بین خودمون دوباره زنده کنم!
- دامبلدور شما دونستن می کنی مشتریارم نپروندن کنین یعنی چی؟ توی دفترچه م پیدا شدن نکردم.
- بله بابا جان! بله! معلومه که می دونم.
دامبلدور هم زمان که مهر و عطوفتای توی جیبش رو به اطراف پخش می کرد، رابستن رو کنار زد و وارد سالن مد و زیبایی کراب شد.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۲۰:۴۳:۱۷

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
سوژه جدید

- پاشو از اینجا ببینم! من می‌خوام بشینم! ایش!
- من و بچه از اول اینجا نشستن کرده‌بودیم و الان هم پا شدن نمی‌کنیم!
- البته اول من اونجا نشسته بودم که ندیدینم و روم نشستین. بعدشم که فهمیدین خودتونو به نشنیدن زدین و من مجبور شدم پا بشم.
- اگه برای همتون رژ لب طوسی نزدم کراب نیستم!

گویا کراب هنوز هم فکر می‌کرد رژ لب طوسی عذاب الهی محسوب می‌شود.

چند روزی بود که کراب اصلا حوصله نداشت. چپ و راست به ملت گیر می‌داد و حالشان را می‌گرفت. حق هم داشت نداشت. کراب هیچ‌وقت حق نداشت اما این‌روزها از شدت بیکاری بی‌اعصاب شده و زمین و زمان را به هم دوخته بود.

مرگخواران که واقعا به ستوه آمده‌بودند میزگردی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند سر کراب را به گونه‌ای گرم کنند تا مزاحمشان نشود؛ اما هیچ فکری به ذهنشان نمی‌رسید.

- نظرتون در مورد این ایده چیه که براش رژ لب جدید بخریم؟

دست همه بالا رفت. ایده خوبی بنظر می‌رسید.

- خب حالا کی حاضره براش پول خرج کنه؟

دست ملت به‌گونه‌ای پایین آمد گویی که هرگز دستی نداشته‌اند. خب، شاید آنقدرها هم ایده خوبی نبود.

- بیاین بهش بگیم از استعداد هاش استفاده کنه... ها؟
- استعداد؟ کراب؟
- ما می‌دونیم استعدادی نداره... خودش که نمی‌دونه!
- خب مثلا چه استفاده‌ای؟
- بیاین... بیاین بهش بگیم یه سالن مد و فشن باز کنه. چطوره؟

مرگخواران عمیقا به فکر فرو رفتند. با توجه به استعداد‌ های کراب مطمئنا در عرض دو روز در سالن تخته شده و کراب ورشکسته شده بر می‌گشت. پس باید اتفاقی می‌افتاد که کراب مشتری داشته‌باشد‌.
- خب خودمونم کمکش می‌کنیم که دست تنها نباشه.
- خودمون براش تبلیغات می‌کنیم... مشتری میاریم!

یک ماه بعد

مدتی بود که سالن مد و زیبایی کراب با همین عنوان تاسیس شده‌بود اما هنوز مشتری‌ای گیرشان نیامده‌بود. درست در لحظاتی که مرگخواران همهء مگس‌ها را هم کشته و در فکر تخته کردن در ِ آن بودند، ناگهان زنگ در به صدا درآمد.
در یک آن همه از جا پریدند و مشغول مرتب کردن شدند. کراب هم همین‌طور که با کفش‌های تق‌تقی‌اش طول سالن را می‌گذراند و به همه دستور می‌داد، یونیفرمش را با اتیکت "مدیریت و آرایشگر اصلی" مرتب کرد و به طرف در رفت و آن را گشود.

- تو؟ تو اینجا چکار می‌کنی؟
- بابا جان، من به اینجا اومدم تا مهر و عطوفت رو بین خودمون دوباره زنده کنم!


گب دراکولا!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
پست پایانی

- صبر کنین!
-صبر کردن بشین!

قبل از اینکه رابستن درون گونی قرار گرفته و بلاتریکس دهانش را صاف کند، با وساطت دیگر مرگخواران دهانش را بسته و گوشه‌ای قرارش دادند تا پز زبان خارجه‌هایش را ندهد.

- ارباب چرا صبر کنیم؟ بریم یه محضر بزنیم و پاکش کنیم این لکه ننگ رو!
- گب!
- چشم ارباب.

لرد ولدمورت دستش را از کنارش بالا آورد و یک گوی پیش‌بینی جدید را بیرون آورد.
- این رو همین الان از لابلای وسایلمون یافتیم. قبل از اینکه محضر بزنیم، باید ببینیم این چی نشونمون می‌ده‌... خب. سول! قبل از اینکه بذاریم بمونی، یه نگاه بنداز ببین توی این گوی چه خبره!

و سو با ذوق از لابلای شاخ و برگ‌های درختی همان اطراف خودش را بیرون کشید و دوان دوان به طرفشان آمد‌.
- ارباب من فکر می‌کردم اونجا منو نمی‌بینین! فراموش کرده بودم شما همه‌چی رو می‌بینین! شما اربابین!
- بیشتر اخراجت می‌کنیم ها! ببین چه خبره این تو!

و سو گوی را گرفت و با دستش روی آن کشید.
- ارباب اینجا می‌بینم که رودولف و بلاتریکس از هم طلاق می‌گیرن... بعدش... بعدش رودولف به سرعت می‌ره و هر بار با فاصله یک روز باافراد جدیدی ازدواج می‌کنه!

لرد چشم‌غره‌ای به رودولف که سوت زنان آسمان ستاره‌باران را می‌نگریست رفت و گفت:
- و بلایمان تا ابد پیش ما می‌مونه و خدمت می‌کنه! آفرین بلا!
- راستش.. راستش ارباب اینجا می‌بینم که... بلا هم برای اینکه چشم رودولف رو در بیاره و اونم همین سرنوشت رو در پیش می‌گیره!

بلاتریکس با بهت و وحشت و عصبانیت گوی را از دست سو کشید و سعی کرد با فرو کردن چشمش توی آن، چیز جدیدی بیابد. اما جز همان احساسات قبلی چیزی دستگیرش نشد.
- ارباب این خرابه به سالازار! من مطمئنم! یکی دستکاریش کرده!
-
- ارباب!
- ما دیگه نمی‌خوایم شما طلاق بگیرین. همینجوری خوبه! بر می‌گردیم عمارتمون!

*پایان*


گب دراکولا!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-رفتن میشیم به محضر!

رابستن این را به عنوان ترجمه سخن لرد گفت،اما حواسش نبود لرد دیگر زبان فرانسوی را به عنوان زبان پیشفرض قرار نداده بود.
-برویم به محضر!رودولف و بلاتریکس طلاق میگیرند!
-اما ارب...

لرد بی توجه به بلاتریکس به سمت در خروج رفت.مرگخواران مخصوصا بلاتریکس برای زدن کریس آماده میشدند...

-آماده کاری نشوید!باید به محضر بروید،سریع!
...
محضر

بلاتریکس و رودولف روی دو صندلی مقابل مشاور طلاق نشستند.

-خب عزیزم برای چی اینجا اومدید؟
-طلاق!

مشاور لحن صحبتش را تغییر داد.
-ای وای!چرا مشکل چیه؟
-ارباب دستور دادن!
-ارباب کیه؟پدر یا مادرتون؟دخالت بیجای والدین در زندگی فرزند...

مشاور بلند شده بود و دستش را در هوا میچرخاند،اما با فریاد بلاتریکس دوباره سرجایش نشست.

-نخیر!اصن به تو چه؟میخوایم طلاق بگیریم!
-بچه که ندارین؟

ناگهان کریس وارد دفتر طلاق شد.
-آقا اجازه ما هم میخوایم طلاق بگیریم!
-تو مگه زن داری؟

کریس با حالتی ملتسمانه گفت:
-نه،ولی خب ارباب گفتن،ما هم از اون مرگخواراش نیستیم که به حرف ارباب گوش نکنیم،بنابراین میخوایم از هرکسی که میشه طلاق...

قاضی تصمیم گرفت کلا کریس را نادیده بگیرد.
-خب،پس بچه نداشتین،با این حساب دوسال و شیش ماه و بیست و پنج روز دیگه نوبتتونه!
-چه خبره؟
...
بعد از اینکه بلاتریکس کاری کرد که مشاور دیگر نتواند از اتاق بیرون بیاید،خودش و رودولف بیرون آمدند و همه چیز را برای لرد و مرگخواران تعریف کردند،رابستن پیرو نظر قبلی اش،اینبار پیشنهاد جدیدی داد.
-باید محضر زدن بشیم!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-دغس به پایان غسید!

بعد از این جمله لرد سیاه، رابستن دفتر یادداشتش را درآورد و چیز هایی روی آن نوشت و کمی خط و شکل کشید و فرمول کشف کرد و سرانجام اعلام کرد:
-درس به پایان رسیده!

رابستن چشم بسته غیب میگفت!
مرگخواران درس خیلی سخت و پیچیده ای را فرا گرفته بودند. آماده ترک کلاس بودند که لرد سیاه آخرین جمله اش را گفت:
-کسی سوالی نداره؟

و دست خودشیرین ترین مرگخوار بالا رفت!

کریس!

-ببخشید ارباب، ولی ما الان هم مرگخوارای ازدواج کرده داریم. اونا چی میشن؟

نصف کلاس به کریس فحش دادند. سو کاغذی مچاله کرد و چشم کریس را هدف گرفت. ولی هدفگیری اش خوب نبود و کاغذ در حلق کریس فرو رفت و او را خفه کرد و کشت.

ولی کریس بس که خودشیرین بود نمرد! باید جواب سوالش را میگرفت.

لرد سیاه به عنوان یک استاد کمی تفکر کرد.
-راست میگه...بلاتریکس و رودولف رو داریم مثلا. اینا باید از هم جدا بشن! خیلی با هم اختلاف دارن. عدم تفاهم...طلاق!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
لرد کاملا به طور ناگهانی تصمیم گرفت تا برای افزایش ابهتش فرانسوی حرف بزنه و فارسی نفهمه.
-خب...دغس رو شغوع می کنیم.

لرد با چهره ی هنگ مرگخواران مواجه شد.
مرگخواران در ذهن خودشون آرزو می کردن که یه مترجم پیدا شه تا حرف های لرد رو ترجمه کنه.

تق تق

-بیا توغ!

رابستن در رو باز کرد و وارد شد.

-این اینجا چیکار می کنه؟ چجوری اومد داخل؟
-مگه یه مترجم نخواستن خواستین؟ خب من فرانسوی بلد می شه باشم!
-تو واقعا فرانسوی بلدی؟

رایستن رو به صندلی ای خالی گفت:
-بله که بلد می باشم! ...موقعی که تو رفتن می کردی توی دستشویی که یکی دیگ توش هستن می شد، من فرانسوی یاد گرفتن کردم...حالا لرد درس دادن می کنه، منم براتون ترجمه کردن می کنم...سوالای شما رو هم برای ایشون ترجمه کردن می کنم.

رابستن رفت و یه صندلی گذاشت کنار لرد.
لرد دوباره صداشو صاف کرد و شروع کرد:
-خب دغس امغوز دغ موغد اینه که "چگونه بچه داغ نشویم؟"
-رابستن...الان ارباب چی فرمودن؟ گفتن که "چگونه یک بچه داغ نشویم؟"... ینی باید، بچه ی سردی باشیم؟

همه مرگخواران برای اینکه حرف اربابشون رو اجرا کنن از یه جایی یخ پیدا کردن و انداختن روی لباسشون.

-چیکار کردن می کنین؟ لرد سیاه موضوع درس رو گفتن کردن...گفتن کردن که چگونه بچه دار نشدن بشیم؟
-یکی از بهترین غاه ها بغای بچه داغ نشدن اینه که، ازدواج نکنیم!
-ایشون گفتن کردن که، کراب باید رفتن کنه و ماتیکشو پاک کردن بشه.
-ماتیک من چه ربطی به بچه دار شدن داره خب؟
-لرد سیاه فرمودن کردن، من از خودم گفتن نمی کنم!

رابستن قصد داشت از ندوستن مرگخوارا سو استفاده کنه.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
درست هنگامی که لرد خواست کلاس را شروع کند،کریس در را باز کرد.

-باز هم دیر رسیدی ریس!
-ببخشید ارباب،حالا سو اومده؟

لرد درحالی که یادداشت میکرد دو نمره از امتحان کریس کم شود،گفت:
-بله،سو همیشه به موقع میرسد،سویی هست منظم.

کریس شکست خورده و غمگین به دنبال جای خالی میگشت،بالاخره پیدا کرد،کنار هوریس.

-آخخخ!

از قرار معلوم آن جای خالی که کریس در نظر داشت،بانز بود.
-ارباب،جا نیست بشینیم!
-بیا بشین رو کله ی ما!

کریس حرف لرد را جدی گرفت و به سمت میز لرد رفت.
-کجا میای ریس؟برو یجای کلاس وایسا،فقط بیشترین فاصله را از میز ما داشته باش.

بعد از اینکه کریس هم جای ایستادن خود را پیدا کرد،لرد گلویش را صاف کرد تا درس را شروع کند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
خلاصه:لرد سیاه گوی پیشگویی ای آورده و قصد داره آینده(ده سال بعد) مرگخوارا رو باهاش ببینه. بعد از مرگخوارا، خودش دستش رو روی گوی میذاره و میبینه در آینده، مرگخواراش بچه دار میشن و اون بچه ها آسایش لرد رو از بین می برن.
لرد تصميم می گیره برای مرگخوارا کلاس دانش خانواده بذاره تا هیچ وقت بچه دار نشن.

.............

-دانش چی، ارباب؟!
-آواداکداورا... فرموده بودیم کسی حرف نزنه. دانش خانواده! نیم ساعت دیگه کلاستون تشکیل میشه. هر کسی دیر برسه دو نمره از امتحانش کم می کنیم.

لرد سیاه با قدم های استوار صحنه را ترک کرده و مرگخواران را در بهت و حیرت رها کردند.

نیم ساعت بعد، خانه ریدل ها

سو دستش را روی کلاهش گذاشته بود و در راهرو می دوید. ناگهان جلوی در اتاقی که از آن صدای همهمه ای بیرون می آمد، توقف کرد. به آرامی در را باز کرد و سرش را داخل برد.
-کلاس دانش خانواده همین جاست؟
-آره، بیا تو. الان دیگه استاد میاد.

سو صندلی ای نزدیک میز استاد انتخاب کرده و قلم پر و دسته‌ی قطوری از کاغذ پوستی را روی میزش گذاشت. نگران بود برای جزوه نوشتن، کاغذ کم بیاورد!

چند دقیقه ای نگذشته بود که لرد سیاه، در حالی که گوی پیشگویی را با چوبدستی اش به دنبال خود هدایت می کرد، وارد کلاس شد.

-برپا!

با فریاد کش دار بانز، همه از جایشان بلند شدند و ایستادند. لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانش که در ردیف هایی نا منظم ایستاده بودند، انداخت.
-اجازه می دهیم بنشینید!

سپس وسایلش را روی میز بزرگش گذاشت و ردایش را مرتب کرده و نشست. لرد سیاه، جادوگری بود بسیار منظم و آراسته!
-در پایان کلاس، امتحانی ازتون می گیریم و افرادی که نمره قبولی رو به دست نیارن، باید به هاگزمید برن و با این گوی، کسب درآمد کنن!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.