هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
کیگانوس رفت. گابریل ماند و یک شاخدم مجارستانی کثیف. دندان هایش را روی هم میسایید و صابون را در دستانش میچرخاند.
شاخدم بیش از حد معمول کثیف بود.

-جیـــــــــــــــــغ!
-کیــــــــــــه؟!
-منـــــــــــــــــم!
-
-عذر میخوام! ربکام!


ربکا وارد شد. اول با دیدن گابریل که مثل تمامی فرانسوی ها تمیز بود خوشحال شد، ولی با دیدن شاخدم مجارستانی، اخم هایش در هم رفت.
-این... این چرا اینقد کثیفه؟ مگه تو به تمیزی حساس نیستی؟
-چرا.
-خب چرا تا الان تمیزش نکردی؟
-خب خیلی وحشیه. خیلـــــــــــــی وحشیه! اصلا نمیشه بهش نزدیک شد.
-میخوای کمکت کنم؟

این پیشنهاد ربکا باعث شد گابریل با سرعت تمام وسایل شستشوی شاخدم را در بغل او بندازد.
-برو بشورش!
-باشه...

ربکا وسایل را به بالای سرش پرتاب کرد و تبدیل به خفاش شد. با پاهایش آنها را گرفت و به سمت شاخدم رفت. ابتدا سعی کرد او را رام کند، ولی شاخدم مجارستانی رام نمیشد.
او یک فرانسوی لجباز و پافشار بر عقایدش بود.
پس وایتکس را بر سر شاخدم خالی کرد و تا میتوانست با پاهایش سرش را چنگ زد.

-ربکا؟
-تموم شد... شایدم نشد. ولی خب، من تلاشمو کردم.
-بدتر شد که!
-مثل اینکه بهتره من برم!

ربکا فرار کرد و گابریل را با شاخدمی که موهای سرش با وایتکس سوخته بود(و وحشی تر از قبل شده بود) تنها گذاشت.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۸

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
"سلام."
صدای فردی گابریل را از جا پراند.
"شما؟"
"بنده کیگانوس بلک هستم. بهم کیگ هم میگن. اوه اوه چه اژدهای کثیفی. شاخدم مجارستانی. جالبه. کمک میخوای؟"
گابریل که از خدایش بود کیگانوس را با سطل آب و دستمال به سمت اژدها پرتاپ کرد. کیگانوس تغییر شکل داد و سپراهاینوید شد.
سطل آب را با دندان گرفت و به سمت دم اژدها پرواز کرد. به محض تماس آب با پوست اژدها، شاخدم مجارستانی شروع به لگد پرانی یا به عبارت بهتر دم پرانی کرد. کیگانوس فرود آمد.
"یا خدا این چه وحشیه. بزا ببندمش."
و اژدر بدبخت را طلسم کرد. کیگانوس شروع به شستن اژدها کرد. نیم ساعت گذشت و او تنها نوک دم اژدها را شسته بود که اژدها بند های طلسم شده کیگانوس را پاره کرد. کیگانوس که وضعیت را وخیم میدید نگاهی به ساعتش کرد و گفت:"من دیرم شده بقیش با خودتون و فرار کرد.
پی نوشت:این برای درس جادوی سیاهه


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-من اینو دارم دارم روایت می کنم ولی مطمئنم که این یه جاییش مشکل داره، ولی نمی دونم کجا!

راوی، دست از روایت داستان کشیده بود تا مشکلی که فکر می کرد توی داستان هست رو پیدا کنه.

-مشکل کریس بودن می شه.

راوی جا خورده بود. هیچکسی نمی تونست بهش دسترسی پیدا کنه ولی رابستن همین الان کنارش ایستاده بود و داشت باهاش حرف می زد.

-کریس رو حذف کردن بشو. حل شدن می شه. اون دیگه وزیر نبودن می شه.

راوی اینو نمی دونست. شاید اون مشکلی که حس می کرد همین بود.
-ولی خب اگه بخوام کریس رو حذف کنم که داستان لنگ می زنه.
-کجاش لنگ زدن می شه؟ کریس رو از داستان حذف کردن کن و جاش، گابریل رو گذاشتن کن. شتر دیدن کردی، نکردن دیدی! من دیگه رفتن کنم. مرلین نگهدارت شدن بشه.

رابستن رفت و راوی موند و یه داستان که باید یکم تغییر می کرد.
-خب پس بیا از اول همین امروز شروع کنم و به جای کریس از گابریل استفاده کنم.

پاک کن رو گرفت و هرجا اسم کریس رو دید، پاک کرد و جاش گابریل نوشت.
-بریم سراغ روایت کردن.

داخل روایت-وزارت سحر و جادو

گابریل نگاهی به اژدها انداخت. البه به طور دقیق داشت به کثیفی های اژدها نگاه می کرد.
-اینجوری که نمی شه. این خیلی کثیفه. یکم دیگه از طرف دو جبهه میان که در مورد نگهداری اژدها حرف بزنن. خب اینو ببینن که کار به حرف زدن هم نمی رسه! باید قبل رسیدن اونا، این منبع آلودگی رو تمیز کنم.

ولی خب تمیز کردن یه اژدها مثل تمیز کردن توالت نیست که فقط بو بده. خطر مرگ داره. در نتیجه گابریل نیاز به کمک داشت.

گابریل داشت تو ذهنش دنبال کسی که بهش توی این کار کمک کنه، می گشت.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۹:۲۰ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
محفل ققنوس

_بابا جان...اون گونی پیازی که خریده بودم و بیرون گذاشته بودم رو آوردی داخل خونه؟
_بله پرفسور...مالی داره باهاش سوپ درست میکنه.

میز شام به دقت چیده شده بود و اعضای محفل دور آن نشسته بودند.
_چه سفره پر نعمتی فرزندان روشنایی...چقدر تنوع...به به.

حق با دامبلدور بود، سفره بسیار تنوع داشت! از سالاد پیاز گرفته تا شربت پیاز و ته چین پیاز و حتی پیاز پرورده!

_اینم سوپ پیاز با پیازهای تازه!

مالی با لبخند سوپ را روی میز شام گذاشت و در کنار بقیه محفلی ها نشست.

_مالی... تو بهترین آشپز دنیایی! یه تنوع جدید هم که تو سوپ پیاز دادی...تراکت هم توش انداختی؟ چقدر تو خلاقی آخه!
_کدوم تراکت گادفری؟

گادفری تراکتی جویده شده را از حلقش بیرون کشید و به مالی داد.

_من اینو ننداختم تو غذا که...خودش پا در آورده و رفته تو غذا!

مالی تراکت بزاق ریزان را به دست دامبلدور داد.

دامبلدور تراکت را در دستش تکان های محکمی داد تا بزاق گادفری از رویش پاک شود و در نتیجه بزاق ها در غذای همه ی محفلی ها ریخت و تنوع غذایشان را بیشتر کرد!
_خب...اوه چه جالب!
_چی نوشته پروفسور؟
_نوشته که وزارت خونه آخرین گونه از اژدهای بسیار قدرتمندی رو در اختیار داره که شرایط نگهداری ازشو نداره، برای همین میخواد به محفل یا مرگخوارا بسپردش.
_من اجد ها میخام!

هاگرید حرف دل دامبلدور را به زبان آورده بود.
البته با غلط املایی به زبان آورده بود!

_باید فردا نماینده خودمونو به وزارت بفرستیم تا بهش درباره شرایط نگهداری اژدها توضیح بدن...البته قبل از اینکه خانه ریدل نماینده خودشو بفرسته و اژدها رو بگیره.

فردا_وزارت سحر و جادو

لرد سیاه و دامبلدور روبه روی یکدیگر کنار کریس چمبرز وزیر نشسته بودند!

_ما اژدها را میخواهیم ریس! همین که گفتیم.
_چرا اژدهای قدرتمند خود را به افراد نا وارد می سپارید؟! به محفل ققنوس بسپارید تا با عشق نگهداری شود.

کریس میخواست اژدها را به دست قدرتمند ترین و بهترین گزینه ممکن بسپارد. پس باید شرایط و قواعدی برای نگهداری از اژدها میگذاشت تا بهترین گزینه را پیدا کند.





پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
ساعاتی بعد، خانه ی ریدل.

سو بیرون خانه ی ریدل ایستاده بود و با حسرت به صدای دعوای بانز و بلاتریکس گوش میداد. اگر آنجا بود با جارو برقی اش...
درست قبل از اینکه سو فکر شیرینش را ادامه دهد تراکتی محکم به صورتش برخورد کرد.
-اه! آخه وسط تابستون باد کجا بوده... چی؟

سو وقتی جملات روی تراکت را با دقت خواند، به طور دیوانه واری به سمت خانه ی ریدل دوید و محکم با مشت بر در کوبید، کراب در را باز کرد.
-کراب بذار بیام...
-ارباب گفتن سو ها رو راه ندیم تو، چند دیقه پیشم یه سوجی اومد راش ندادیم... البته اون محفلی بود...
-کراب خیلی مهمه! بیا تراکتو ببین! باید اینو به ارباب...

کراب بلافاصله تراکت را از سو قاپید و در را محکم بست، اگر قرار بود خبر مهمی به لرد برسد، او باید آن خبر را میرساند.


-چی؟ چطور جرئت کردند ما را با سفید ها مقایسه کنند؟ به این کریس مقام دادن، دم در آورده!
-ارباب من میگم اصلا نریم دنبالش به نشانه ی اعتراض...

مرگخوار مذکور آواداکداورای جانانه ای خورد.

-نخیر! یاران سیاه دل ما، جمع کنید برویم ببینیم چگونه قرار است ما را برای نگهداری اژدها انتخاب کنند... تا فردا ما اژدها داریم و همگان را به کامش خواهیم افکند!

اما لرد خبر نداشت درست در همین لحظه تراکت پخش کن وزارت برگه ای نیز روبروی در خانه ی شماره سیزده گریمولد انداخته است!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
*سوژه جدید*

- همینه علاف؟
- علاف چیه جناب وزیر، الاف! چند بار بگم آخه؟
- باشه حالا توام! خب... الان اینو دادن به ما که چیکارش کنیم؟
- شی... دادن که نگه‌داری کنیم تا وقتی که بمیره، خشک شه بعد بذاریمش توی موزه. آخریشه. دیگه از این گونه مشابهش وجود نداره. ولی...
- ولی چی؟
- ما براش جا نداریم.
- یعنی چی که جا نداریم؟ صبح تا شب دارم تو اون وزارتخونه جون مب‌کنم تهش جا ندارین؟

جان کندن‌های وزیر البته که ربطی به جا نبودن نداشت، اما وزیر بود دیگر.

- خب قربان چکار می‌تونیم بکنیم؟ بند موجودات خطرناک پر شده، هیچکسم نیست که بیاد مسئولیتش رو قبول کنه!

کریس باید هر چه سریع‌تر راه‌حلی میافت. اژدهای شاخ‌پای مجارستانی‌ای که برایشان فرستاده‌بودند به‌شدت وحشی و تسترال بود و تعدادی کارکنان وزارتخانه را درسته خورده‌بود.

- خب... شاید اون کسایی که ازشون خواستی مسئولیتشو قبول کنن، اشتیاقی نداشتن. باید از کسی بخوایم که اشتیاقش رو داشته‌باشه‌‌‌...
- مثلا چه کسی؟
- مثلا... مثلا از دو گروه که با هم خیلی چشم و هم‌چشمی دارن و برای کم کردن روی همدیگه حاضرن هر کاری بکنن!
- ها؟
- یه اعلامیه بزنین... بگین برای نگه‌داری از اژدها می‌خوایم بین دو جبهه سیاه و سفید یکیش رو انتخاب کنیم. اون‌وقت متوجه می‌شی که کار اونقداعم سخت نیست!


گب دراکولا!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
پست پایانی

همین‌طور که دیانا دنبال کود می‌گشت، آرنولد خودشو آزاد کرد و راه افتاد که فرار کنه و هر چه سریع‌تر از اون‌جا دور بشه که ناگهان توسط جمع مرگخوارا محاصره شد.
- ولم نکنینا! منو همچین بچسبین که نتونم فرار کنم!

مرگخواران همیشه حرف‌گوش‌کن بودند.

- پس آرسینوس چی؟ چرا اون آره؟ چرا اونو آتیش می‌زنین؟

بلاتریکس کمی با خودش فکر کرد... خیلی هم بد نبود...
و هردویشان را به مواد منفجره بستند!

* * *

کرم فلوبر کمی آن‌طرف‌تر در حال عق‌زدن بود؛ ناگهان تاتسویا و کاتانایش را به بیرون پرت کرده و با چشم‌غره به کاتانای دیرهضم نگریست.
از اتاق بیرون رفته و چشم‌هایش را چرخاند و به اطراف نگاه کرد. یک گربه و یک انسان ِ نقاب‌دار ِ بی‌هوش روبرویش به هم بسته شده‌بودند. درست مثل یک لقمه آماده. خزید و خزید و خزید. آرسینوس و آرنولد را در یک حرکت بلعید و سپس‌...

بوم!

روز بعد تیتر روزنامه‌ها این‌گونه بود:
جامعه جادوگری با از خودگذشتگی دو تن از فداکارترین اعضا، از خطر رهایی یافت.


گب دراکولا!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
دیانا خرخر کنان و با عصبانیت از مرگخواران جدا شد و درحالی که دمش به سر و صورت دختر سامورایی برخورد می کرد، از تاپیک "بند موجودات خطرناک" خارج شد و به تاپیک "گلخانه ی تاریک" رفت.
دختری که فارغ از غوغای مرگخوارانی که بر سر ایده ی بمب، چوب و چوب دستی کشی راه انداخته بودند، ساکت نشسته بود و کاتانایش را تاب می داد. شاید هم این کاتانا بود که تاب می خورد و سامورایی اش را ساکت روی زمین گذاشته بود؛ همینقدر جدا نشدنی بودند و همینقدر تفکیک ناپذیر.

بلاتریکس، با سختگیری مشغول گزینش اعضایی بود که دست کم ظاهری عادی داشتند. افرادی که بتوانند درماموریت دشواری که در
نیروگاه اتمی سیاهان ترتیب داده بود، شرکت کنند.

برای همین هیچکس ندید که یک نفر بلند شد. شمشیرش را بالا گرفت و از زیر زمین خارج شد.
پیدا کردن فلوبر آنقدر ها هم سخت نبود. صدای هورت کشیده شدنِ قربانیان بخت برگشته اش را به راحتی می شد شنید.
- پس آماده ای کاتا؟

دسته ی کاتانا با اشتیاق به جنبش درآمد و بعد از آن، صدای حریفشان به طور مشکوکی قطع شد. دختر حضور چیزی را پشت سرش احساس کرد و با یک پرش سامورایی وار از مقابل دهان باز کرم جاخالی داد.

- اوس، فلوبر سان! از اونجایی که خیلی بزرگ شدین، منو کاتا فکر می کنیم بهتره باهاتون سوشی فلوبر درست کنیم تا اسراف نشید. با اجازه!
فلوبر سریع بود اما دختر از او هر سریع تر بود. تنها صدای برش خوردن به گوش رسید و بعد از آن، هشت تکه گوشت مناسب بر روی زمین به چشم می خورد.
- بریم کاتا! بریم بشقاب بیاریم ضیافت ترتیب ببینیم!

به محض خارج شدن سامورایی از اتاق، تکه های فلوبر به یک دیگر چسبیدند و کرم به گوشه ای خزید... و منتظر ماند.

***

- چی شد؟ من مطمئنم همین اتاق بود!

با تعجب سرش را برگرداند تا از اتاق خارج شود که با همان ژست با وقار و کاتانا به دست، وارد دهان فلوبر شد.


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
بلاتريکس مرگخواران را زير نظر گذراند.
-هکتور که نه....بانزم که بخوامم نميشه...لينى مورد خوبيه ،هم کوچيکه و خوب تو دهنش جاميشه... هم احتياجى بهش نداريم!....اما نه بعدش ارباب هممونو مجبور ميکنه بريم تودهن تمامى کرم هاى موجود رو کره زمين...کراب خوبه...اما نه قابل هضم نيست بعدشم من بعضى وقتا به لوازم آرايشاش نياز پيدا ميکنم!

درهمين حين که بلاتريکس مشغول زير نظر گذروندن مرگخوارا بود ،ديانا مشغول جنگ با خودش که به پفک آب بده يا خاک !
-نه ولش کن آب بدم درد سر ميشه خاکم که لازم نداره....
کود بدم؟
ديانا فکر ميکرد تودلش اين حرفو زده ،تقريبا تمام حرفايى رو که ميزد ،فک ميکرد تو دلش گفته اما خب درواقع همه رو بلند بلند ميگفت و آرنولد هم شنيد که اون چي گفت.
-م ..ميخواى..رو من کود بريزى؟...ديوونه اى؟

ديانا از کلمه ديوونه بسيار ناراحت و رنجيده خاطر شد .
-تو...تو به من..گوفتى ديوونه؟😿

پفک که ديد هر لحظه ممکنه اشک ديانا در بياد ،سريع حرفشو جمع و جور کرد.
-آآ نه نه منظورم اين نبود من چرا بايد به تو بگم ديوونه ،توخيلى باهوشى حتى ازيه ريوونى هم باهوش ترى تازه ما هم نوعيم ،بايد باهم متحد باشیم.

پفک فکر کرد ديگه ديانا رو گول زده و حرفشو درست کرد ،اما ديانا از قبل هم عصبانی تر شد.
-تو...تو چي گفتى ؟گفتى من هم نوع توام؟ ...هه واقعا دارى يه گربه نازو اشرافى رو بايه پفک مقايسه ميکنى؟😾
حالا که فکر ميکنم ميبينم به شدت به کود نياز دارى ،ميرم کود بيارم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-چی منفجر میشه؟

دیانا شروع به بالا و پایین پریدن میکنه.
-من بگم؟ من بگم؟ بادکنک!

ذهن دیانا، برای وضعیت مرگخوارا زیادی ساده کار میکرد. در نتیجه مرگخوارا دیانا رو به عقب هل میدن.
-برو یه گوشه وایسا. نظر هم نده. بقیه بگن...چی منفجر میشه؟

دیانا از همون گوشه ای که به اون جا تبعید شده بود بالا و پایین میپره.
-من بگم...من...من...من میدونم! اطلاع دارم. بذارین بگم!

بلاتریکس اخماشو تو در هم میکشه.
-گفتم حرف نزن! حواست به این آرنولد باشه که فرار نکنه.

دیانا میره کنار گلدون و روی زمین میشینه. کمی گلدون و آرنولدی که توش زندانیه رو تماشا میکنه.
-بهش آب بدم؟...ندم...رشد میکنه. ریشه میده...نمیتونیم از تو گلدون درش بیاریم. تو شکم کرم هم نمیتونه بره. نقشه خراب میشه. آب نمیدم پس. خاک بدم؟

بلاتریکس این بار عصبانی میشه.
-دیانا! ساکت میشی یا نه. کسی بلده مواد منفجره درست کنه؟

هکتور هیجان زده قصد حرف زدن داشت که شیش تا مرگخوار همزمان جلوی دهنشو میگیرن.
-تو یکی ساکت!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.