محفل ققنوس_بابا جان...اون گونی پیازی که خریده بودم و بیرون گذاشته بودم رو آوردی داخل خونه؟
_بله پرفسور...مالی داره باهاش سوپ درست میکنه.
میز شام به دقت چیده شده بود و اعضای محفل دور آن نشسته بودند.
_چه سفره پر نعمتی فرزندان روشنایی...چقدر تنوع...به به.
حق با دامبلدور بود، سفره بسیار تنوع داشت! از سالاد پیاز گرفته تا شربت پیاز و ته چین پیاز و حتی پیاز پرورده!
_اینم سوپ پیاز با پیازهای تازه!
مالی با لبخند سوپ را روی میز شام گذاشت و در کنار بقیه محفلی ها نشست.
_مالی... تو بهترین آشپز دنیایی! یه تنوع جدید هم که تو سوپ پیاز دادی...تراکت هم توش انداختی؟ چقدر تو خلاقی آخه!
_کدوم تراکت گادفری؟
گادفری تراکتی جویده شده را از حلقش بیرون کشید و به مالی داد.
_من اینو ننداختم تو غذا که...خودش پا در آورده و رفته تو غذا!
مالی تراکت بزاق ریزان را به دست دامبلدور داد.
دامبلدور تراکت را در دستش تکان های محکمی داد تا بزاق گادفری از رویش پاک شود و در نتیجه بزاق ها در غذای همه ی محفلی ها ریخت و تنوع غذایشان را بیشتر کرد!
_خب...اوه چه جالب!
_چی نوشته پروفسور؟
_نوشته که وزارت خونه آخرین گونه از اژدهای بسیار قدرتمندی رو در اختیار داره که شرایط نگهداری ازشو نداره، برای همین میخواد به محفل یا مرگخوارا بسپردش.
_من اجد ها میخام!
هاگرید حرف دل دامبلدور را به زبان آورده بود.
البته با غلط املایی به زبان آورده بود!
_باید فردا نماینده خودمونو به وزارت بفرستیم تا بهش درباره شرایط نگهداری اژدها توضیح بدن...البته قبل از اینکه خانه ریدل نماینده خودشو بفرسته و اژدها رو بگیره.
فردا_وزارت سحر و جادولرد سیاه و دامبلدور روبه روی یکدیگر کنار کریس چمبرز وزیر نشسته بودند!
_ما اژدها را میخواهیم ریس! همین که گفتیم.
_چرا اژدهای قدرتمند خود را به افراد نا وارد می سپارید؟! به محفل ققنوس بسپارید تا با عشق نگهداری شود.
کریس میخواست اژدها را به دست قدرتمند ترین و بهترین گزینه ممکن بسپارد. پس باید شرایط و قواعدی برای نگهداری از اژدها میگذاشت تا بهترین گزینه را پیدا کند.