ترنسیلوانیا vs رابسورولاف
پست پایانیدر حالی که در زمین تیم رابسورولاف، آتش زنه روی یکی از حلقه های دروازه لم داده و مشغول لیسیدن پنجهاش بود، در سمت دیگر زمین، غوغایی به پا شده بود!
کلاه سو سرخگون را درون خودش نگه داشته بود و حتی به هم تیمی های خودش هم پاس نمی داد.
حق داشت، کلاه بیچاره!
چوپان، کریس و رابستن تلاش می کردند آن را از دهان بچه خارج کنند. بچه هم با خیال راحت روی سر رابستن نشسته بود و دندان هایش را تا عمق تار و پود کلاه فرو می کرد.
-من از اینجا نگه داشتنش میشم، شما کلاه رو کشیدن کنید. فقط آروم کشیدن کنید! بچه، تو هم ول کردن شو. یک، دو...
ویژژژژژژژ...کنت الاف و سو، به سرعت از بالای سر آنها عبور کردند .
-ول کردن شو دیگه! تو ول کردن نشی، کلاه هم سرخگون رو ول کردن نمیشه.
-بچه نباید کلاهه بخوره... بچه باید شیر ره بخوره.
-بع؟!
-شیر گاو ره!
کریس که از گرمای حمام شاکی بود، کلاه را محکم تر کشید.
-آره، حتما! شیر بخوره دندوناش محکم تر شه.
گابریل کلا بازی را رها کرده و با یکی از تماشاچیان سر قیمت "پمپ آبیاری زمین کشاورزی، مناسب برای انواع کاکتوس و تیغ های بیابانی"، چانه میزد.
دامبلدور دائما به اکستنشن ریشش تف می کرد تا از هم باز نشود. هر بار که کلمهی
تــف را ادا می کرد، سونامی با هیجان به طرفش می رفت تا ببیند t اش آنجا است یا نه.
بله! متاسفانه سونامی باز هم t خود را گم کرده بود.
آندریا حوصله اش سر رفته بود و گوشه ای نشسته و با شامپویی که گیر آورده بود، حباب درست می کرد. اما حوصله اسنیپ بیشتر سر رفته بود!
با ضربه ای محکم، بازدارنده را به طرف آندریا پرتاب کرد.
-نخورد.
سونامی بود دیگر. اعصاب همه را به هم می ریخت. حتی اعصاب فولادین و قوی بلاتریکس را!
این شد که بلاتریکس به طرفش حمله ور شد. اصلا چه نیازی به توپ بازدارنده؟! با چماق هم میشد کتک زد.
-و بله! کنت الاف و ســـــو لــــی اسنیچ رو دیدن! هر دوشون دارن به سرعت پیش میرن... ولی چرا هر کدوم به یه طرف میرن؟
-گرفتمش!
-گرفتیمش!
هر دو جستجوگر دست خود را بالا برده و با چشمان بسته، در انتظار تشویق جمعیت بودند.
-شما دارین... چه کار می کنین؟ چرا نمیرین دنبال اسنیچ؟
-ما اسنیچ را گر... چه؟!
کنت الاف چشمانش را باز کرد و نگاهی به دست خودش، و سپس به سو لی بهت زده انداخت. هر دو دچار خطای دید شده و
صابون های پرتابی تماشاچیان را به جای اسنیچ گرفته بودند.
نگاه کل ورزشگاه روی آنها بود.
فنریر سوسیس گاز زده ای در دستش گرفت بود و با دهان باز به میانه زمین، جایی که دو جستجوگر با افتخار صابون در دست گرفته بودند، خیره شده بود.
حتی بلاتریکس هم دست از کتک زدن سونامی برداشته و به آنها خیره شده بود.
اگر دهان بچه هم باز می ماند، خوب میشد. ولی خب نمانده بود!
سو بدون آنکه نگاهش را از گابریل خشمگین بردارد، آب دهانش را قورت داد، روی جارویش چرخید و با صابون مشغول تمیز کردن شاخه های انتهای آن شد.
کنت الاف نیز همانطور که نگاهش را به سو لی دوخته بود، به آرامی دستش را پایین آورد و گازی به صابون زد.
-گرسنه بودیم...
اما شاید سوال پیش بیاید که صابون پرنده آنجا چه می کرده؟!
صابونش که معلوم است. بالاخره ورزشگاه در حمام بود. شاید هم حمام در ورزشگاه بود! کسی چه می داند؟
بحث سر پرنده بودنش است که اگر با دقت به جایگاه تماشاگران دقت می کردید، متوجه جمعیت خشمگینی می شدید که اعتراض داشتند. به خیلی چیزها اعتراض داشتند!
به رطوبت و گرمای هوا، به کیفیت پایین بازی، به مصرف زیاد آب توسط برخی تماشاچیان، آن هم در این کم آبی! حتی به چیزهای سطحی هم اعتراض داشتند. مثل کیفیت افتضاح کالاهایی که تیم ترنسیلوانیا تبلیغ کرده و آنها خریده بودند، یا حتی غیبت ناگهانی اسپانسر تیم ترنسیلوانیا!
ولی به داور ها اعتراض نداشتند. داور ها خیلی هم عالی هستند.
وقتی جماعتی معترض در کنار هم نشسته باشند، چه می کنند؟ آفرین! صابون پرت می کنند.
صابون ها از این سو به آن سو می رفتند و سو و بقیه، فرار می کردند. سرخگون و بازدارنده ها روی زمین افتاده بودند و زمین هم که شده بود کف و حباب! با خیال راحت برای خودشان می لغزیدند.
الان هم حتما می پرسید سرخگون از کجا آمد؟ بچه چه شد؟
بچه هر قدر هم حرف گوش کن نباشد و پررو باشد، بعد از اینکه چهار تا صابون توی سرش بخورد، یا بیخیال می شود، یا بیهوش. کاری به اینکه اولی رخ داد یا دومی، نداشته باشید.
کلاه هم از ترسش، ول کرد دیگر!
-ده امتیاز برای تیم رابسورولاف! بالاخره تابلوی امتیازات یه تغییری می کنه.
صدای زنگی پخش شده بود و در ادامه، یوآن آبرکرومبی به ثمر رسیدن گل از طرف تیم رابسورولاف را اطلاع داده بود. ولی هیچ کس عبور سرخگون از نقطه ای که اکستنشن ریش دامبلدور پاره شده بود را ندید!
-ایــــــــنه!
-عاشقتیم رابسورولاف!
هلهله گروهی از تماشاچیان تیم رابسورولاف بلند شد و یکی از آنها، روی دست بقیه به هوا پرتاب شد.
-داور این مسابقه کیه؟ این چه وضعیتیه؟ مگه با صابون هم میشه گل زد؟ اصلا مگه تماشاچیا می تو... می تو! منم همینطور... اصلا منم عاشق این تیمم. مگه تیمی به این خوبی هست؟
این علاقهی سو قلبی بود و ربطی به نگاه غضبناک فنریر نداشت؛ اصلا!
-جستجوگر ها دوباره به حرکت در میان. مثل اینکه این دفعه جدیه. چون هردوشون دارن به یه سمت میرن. سونامی رو ببینید که یه عالمه صابون خورده و تبدیل به یه گلوله کف شده!
-پف کردم!
سو و کنت الاف با سرعت پیش می رفتند و هر یک سعی داشتند از دیگری سبقت بگیرند. باقی بازیکنان عملا بیکار بودند. توپ ها در میان کف ها گم شده بودند و فقط هرازگاهی، صابونی از کنار گوششان زوزه کشان می گذشت.
-اوه... مثل اینکه جاروی ســـــو لــــی دچار مشکل شده. سرعتش داره کمتر و کمتر میشه. چی می بینم؟! اونا مامورای وزارتخونه نیستن که دارن آژیر کشون به طرف جستجوگرا میرن؟ چه اتفاقی داره میفته؟
درست در لحظه ای که جاروی اهدایی اسپانسر منفجر شد و سو با مغز روی زمین افتاد، ماموران وزارتخانه جلوی آنها پیچیدند و باعث توقف هر دو جستجوگر شدند.
-خانم لی؟
-بفرمایید؟
-شما باید همراه ما بیاین.
کنت الاف ذوق کرد که کاری با او ندارند.
-آقا من بر...
-هیس! فعلا کار داریم. صبر کنید تموم شه، بعد حرفتون رو بزنید.
ماموران وزارتخانه جدی بودند و زدند کنت الاف را ضایع کردند.
-شما شخصی به اسم ج.ج رو میشناسید؟
-این الان اسمه؟ ... آهـــــــان! جاهان جی...
-هیس! نباید اسم کاملش رو بگید. ایشون اختلاس کردن. الان هم تحت تعقیبن. مامورای ما گزارش کردن این خانوم با پولی که از فروش کالاهای بی کیفیت به دست آوردن، فرار کردن و الان هم به ایران پناهنده شدن. سه هزار میلیارد گالیون هم از وزارتخونه اختلاس کردن.
شپلق!کریس با شنیدن جمله آخر، غش کرد و از روی جارو سقوط کرد.
-شما هم به جرم همکاری با ایشون بازداشتید. لطفا چوبدستیتون رو تحویل بدین.
-خاک به سرم!
شپلق!سو هم با دستش روی سرش کوبید و غش کرد.
-لطفا اطلاع بدین یه آمبولانس بفرستن اینجا.
-وایسید، وایسید... این چیه؟
بازیکنان تیم ترنسیلوانیا که چند دقیقه ای بود خود را گم و گور کرده و محو شده بودند، با شنیدن صدای فنریر به بقیه پیوستند و بالای سر کاپیتان رو به موتشان جمع شدند.
انگشت اشارهی فنریر، به طرف پیشانی سو بود. جایی که پس از ضربه وارده، به اندازه یک گردو برآمده شده بود.
-چیه تو دستش؟ t من نیست؟
ظاهرا سو با گوی زرین بالدار فلزی به سر خودش کوبیده بود. وگرنه آنقدر ها هم ضرب دستش سنگین نبود!