هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱:۳۸ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
شب دوم مهر - خوابگاه پسران ریونکلاو

- حالا دیگه قطعا فردا تو همه درسا می ترکونم! دیگه هیچ بوکاتی نمی تونه مانع دانش آموز برتر شدنم بشه...
تام، کل شیشه معجون حلال مشکلات رو با هزار امید و آرزو تا ته سر کشید.


چند روز بعد - تالار عمومی ریونکلاو

- تام! بیا اینجا ببینم! دفتر و کتاباتم بیار.
- باشه باشه... بذار این دست شطرنج جادویی-مجازی رو ببرم، میام.
- تام!

دروئلا که از دست بازیگوشیا و درس نخوندنای تام تو این چند روز حسابی کفری شده بود، به طرف سر تام حمله برد. ولی تام، تام با تجربه ای شده بود. سریع جاخالی داد و دروئلا روی شطرنج جادویی-مجازی فرود اومد. مهره های شطرنج که از این اوضاع زیاد راضی نبودن، با هم متحد شدن و فرمان حمله رو صادر کردن. دروئلا همزمان که مهره های شطرنجو از دست و پا و سر و صورتش جدا می کرد، فریاد زد:
- مگه دستم بهت نرسه تام... مغزتو می شکافم و تک تک بوکاتای توشو با همین دستام در میارم.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
همانطور که کراب دنبال مقصر می گشت تا شتکش کند، آلکتو مثل همیشه علاف و بیکار به دیوار تکیه داده بود و آدامس می جوید. ناگهان هکتور از ناکجاآباد ظاهر شد درحالی که ردای آغشته به محتویات بینی، گابریل را به دیوار می مالید، گفت:
- آلکتو، حس نمی کنی با این موهای رنگی رنگیت خوشگل نمی شی که هیچ، زشت ترم می شی؟

چشمان آلکتو با این حرف هکتور گشاد شدند.
- چی گفتی؟ نشندیم بلند تر بگو ملتفت شیم!
- این چه طرز حرف زدنه؟ مثلا ساحره ای. ساحره ها با کمالاتن!
- ینی ما بی کمالاتیم؟ نفس کش! مث اینکه امرو خیلی تنت می خاره؟
- اعصاب مصابم که نداری! همش ملتو به دعوا دعوت می کنی.
- منظور؟

هکتور از فرط هیجان دوز ویبره اش را بیشتر کرد.
- بیا اینو بخور. معجون اعصاب حالتو خوب می کنه.

آلکتو با شک نگاهی به معجون و چشمان مشتاق هکتور انداخت.
- تو می گی اینو بخوریمش؟
هکتور:

آلکتو معجون را گرفت و یک نفس سر کشید.

- بگو... بگو ببینم چه حسی داری!
- حالم خیلی خوبه. اصلا از این بهتر نمی شم.
آلکتو لبخندی به روی هکتور زد و نگاهی به لباس هایش انداخت.
- اینا چیه تنمه؟ یه ساحره با کمالات ردای شیک و برازنده تنش می کنه.
- حق با توئه برو لباسات رو عوض کن. به نظرم سر راهت یه سر به آرایشگاه بزن وضع موهات افتضاحه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

هکتور که با پارتی بازی استاد هاگوارتز شده فرصت پیدا کرده که معجوناش رو روی دانش آموزا امتحان کنه. حالا معجونی به نام "حلال مشکلات" اختراع کرده که افراد با نوشیدنش اخلاقایی افراطی دقیقا برعکس شخصیتشون در پیش میگیرن.
حالا گابریل و کراب این معجونو نوشیدن و دارند با مشکلات جدیدشون روبه رو میشن.

* * *


گابریل که محتویات دماغش را به در و دیوار مالیده بود حس عذاب وجدان شدیدی داشت.
البته عذاب وجدان او ناشی از مالیدن آن محتویات دل انگیز به در و دیوار قلعه نبود؛ اتفاقا امیدوار بود که بتواند محتویات بیشتری را به عالم و آدم بمالد.

او باید با فاجعه پاکیزگی قلعه برخوردی قاطع می کرد!

دقایقی بعد

گابریل در قلعه حرکت میکرد و انواع زباله را بر روی زمین می ریخت. در همان هنگام که گابریل مشغول پاکیزگی زدایی خود بود، کراب بی خبر از همه جا پایش را روی پوست موز گذاشت.

شتررررق

کراب با پوست موز زیر پایش تا انتهای راهرو سر خورد و مستقیم با دیوار برخورد کرد. او پس از مدتی گیجی ناشی از ضربه ای که باعث شد قناری های طلایی بالای سرش بچرخند و چهچه بزنند، از جایش برخاست؛ سبیل های چخماقی اش را مرتب کرد و با نگاه های خشمگین اطرافش را جست و جو کرد تا عامل این اتفاق ناجوانمردانه را پیدا کرده و درسی حسابی به او دهد.



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
در این وضعیت هکتور باید میفهمید که معجونش حلال مشکلات نیست و فقط آن را برعکس میکند...اما هکتور نفهمید! هکتور خوشحال شد!
خوشحال از اینکه معجونش کار میکند!
و برای عرضه کردن معجونش باید به مشکلات تمام مرگخواران و حتی لرد سیاه پایان میداد!

پس گابریل را که انگشت هایش را میلیسید تنها گذاشت و به سوی حل کردن مشکل مرگخوار بعدی رفت.

سالن آرایشگاه


کراب که هیچ مشتری نداشت در حال لاک زدن به ناخن هایش بود که با آمدن نا گهانی هکتور لاک ناخن انگشت کوچیکه ی سمت چپش کمی بیرون زد.
-اه هکتوررر چرا اومدی؟ لاکمو خراب کردی!

هکتور لبخند مصنوعی زد.
-خب دیدم خسته شدی انقدر کار کردی گفتم واسه اینکه صورت قشنگت چروک نشه بهت آب چشمه بدم...میگن صورت آدمو دوبرابر خوشگل تر میکنه میخوری؟

کراب که با حرف های هکتور حسابی خر شده بود آب را از‌دستش گرفت و یک نفس بالا داد.
هکتور منتظر به او نگاه کرد.
-حالت خوبه کراب؟

کراب نگاه مختصری به هکتور انداخت.
- ببین داش مشتی یه مرد همیشه حالش خوبه!
عه چرا ناخونای من رنگین؟
تو رنگشون کردی؟ چطور میتونی انگشت های مردونه‌ی منو رنگ کنی؟

بووم

و مشتی که بلافاصله بعد از این حرف در صورت هکتور فرود آمد.

کراب مردونه؟
کراب داش مشتی؟
کراب کتک زن؟

درسته هکتور هیچوقت از کارش پشیمان نمی شد و حالا نوبت نفر بعدی بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- گابریل اون وایتکسو بذار کنار، خفه کردی ما رو!
- چشم ارباب، الاناست که تموم بشه!
- کی تو دست از این شستشو برمی‌داری ما نفس راحت بکشیم آخه!

این مکالمه، هر روز در خانه ریدل تکرار می‌شد و هر روز هم با " می‌ری یا بکشیمت گب؟ " به پایان می‌رسید. گابریل هم با تی و وایتکسش از خانه به بیرون پرتاب می‌شد و غصه‌دار و تنها جلوی در را تمیز می‌کرد.

همان لحظه که گابریل جلوی در نشسته و موزائیک های اضافی را از جا در می‌آورد، هکتور "یافتم یافتم" گویان از راه رسید و او را دید.

- باز ارباب رو اذیت کردی و انداختنت بیرون؟

گابریل غصه دار "هوم" گفت و موزائیک را بیرون آورد. هکتور هم خواست بی‌توجه از کنارش برود که معجون توی دستش را بالا آورد و لبخند شیطانی‌ای زد. پس سریعا بطری آبی از جیبش در آورد و چند قطره از معجون "حلال مشکل" را تویش ریخت.
- گابریل تشنه‌ت نیست؟ این آب تصفیه شده رو برای تو آوردم!
- مطمئنی تمیزه؟
- شک نکن، پاکِ پاکه!

گابریل خسته‌تر و ناراحت‌تر از آن بود که بتواند فکر کند ویبرهء هکتور هرگز بی‌طمع نیست؛ پس بطری را از هکتور گرفت و بعد از بیست و یه بار وایتکس ریختن روی دهانه‌اش، آب را نوشید.

هکتور با انتظار به گابریل نگاه کرد... او به دانسته‌های نداشته‌اش اطمینان داشت.
- خب گبی، چه تغییری توی خودت حس می‌کنی؟

گابریل گیج و متعجب به هکتور نگاه کرد.
- تغییر؟
- آره!
- وایسا الان بهت می‌گم...

گابریل این را گفت و با لبخند دستش را توی دماغش فرو برد و بعد هم کاملا خونسرد دستش را به ردای هکتور مالید.
- خب... می‌گفتی؟ چی شده؟


گب دراکولا!


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_کریس بدو دیگه، سه روزه داری آماده میشی، ارباب می خوان زودتر شهیدت کنند!

لیسا در حالی که لیوان آبی در دست داشت منتظر کریسی بود که سعی داشت بند کفشش را ببندد.

_ما خود اربابیم. آن دغل بی دماغان که میبینی کچلانند گرد اربابی.
_به من گفتن این لیوان آب رو بهت بدم که تشنه دار فانی رو وداع نکنی.
_
_باشه اصلا به جهنم، همون بهتر تشنه از دنیا بری...چشماشو قرمز میکنه عین ارباب با اون قیافه کریسیش! به امید مرلین دیگه نمیبینمت و تا ابد باهات قهر می مونم.

لیسا فاتحه ای نثار کریس کرد و از او دور شد.

کارزار دوئل

_ما آماده ایم. امروز ارباب واقعی مشخص خواهد شد.
_مار در آستین پرورده بودیم ریس! آوادا...

بوووووم

کریس به درجه رفیع شهادت در سوژه نائل شد. البته نه بر اثر طلسم لردسیاه...
شهادت او آسمانی بود، بسیار آسمانی!

_آخه شهاب سنگم باید الان افتادن بشه؟!
_چه جوون خوبی بود. چه سعادتی رو برای مرگ توسط ارباب از دست داد. بخاطر یه شهاب سنگ له شد!

مرگخواران بسیار ناراحت بودند اما نه از مرگ کریس.
ناراحتی آنها فراتر از درد و رنج های عادی بود!

_این همه تخمه خرید کردن شدم که صحنه های زجر کریس رو زیر طلسم های ارباب دیدن کنم. خشک کردن بشی شانس.

و مرگخواران که انتظار داشتنید جان کندن کریس را زیر طلسم های لرد سیاه تماشا کنند حالا تخمه آفتابگردان و پاپ کرن در دست ناامیدانه سر کارشان بر می گشتند.

_من زنده ام...وزیرتون زنده هست!

کریس با برخورد شهاب سنگ روی سرش عاقل شده بود. او دیگر متوهم نبود که لرد سیاه است. اما لرد سیاه به هرحال قصد کشتن او را داشت.
_چه خوب شد زنده ای ریس... مرگت به هیچکداممان نچسبید. آوادا...

بوووم

زمین ترک برداشت و کریس توسط زمین بلعیده شد!

_اگر امروز گذاشتن ما یه ریس بکشیم!

صدای کریس از درون زمین می آمد.
_ارباب کرم های خاکی بهتون سلام رسوندن و عرض خسته نباشید کردن.
_دیگه این بالا نبینیمت ریس!

دفتر هکتور

_یافتم...یافتم.

هکتو یافته بود! دنیای جادوگری از این حجم از اختراعات هکتور در تاسف و تاثر بود.

_اختراع جدید هکولی معجونی نیست جز..."حلال مشکلات"! فقط باید امتحانش کنم.

گویا هکتور تا قیامتی بر پا نمی کرد دست بردار نبود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۱۵:۱۳:۳۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۱۵:۱۴:۴۰


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
-کریس دلت کروشیو میخواهد؟

-کریس کدوم تسترالیه؟ما ارباب ولدمورت هستیم.

-کریس من رو مسخره میکنی؟نکنه دلت میخواهد اوداکداورا نصیبت کنیم؟

-اول اینکه ما کریس نیستیم.دوم اینکه از جای ما بلند شو.

سو آرام در گوش هکتور گفت:چی کارش کردی؟

هکتور هم آرام گفت:یه معجون فک کنم توهم زا به خوردش دادم.

در همان حال کریسی که ولدمورت شده بود داد زد:سر ما داد میزنی نکند دلت میخواهد همین الان باهات یه دوئل حسابی کنیم؟

ولدمورت داد زد:بعله دلم میخواهد با تو یه دوئل حسابی کنم که ببینم چیکار میخواهی کنی

کریس گفت:بیا تا اوراکداورایی نصیبت کنم.

و سر آنجام آنها داشتند برای دوئل آماده میشدند.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۱ ۰:۰۸:۰۳


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

هلن مونرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
هکتور که از گندی که زده بود
ناراحت نبود در واقع میشه گفت
که خیلی هم خوشحال بود ،
خنده ی شیطانی کرد.

کریس که حالا تفکری درست مانند لرد سیاه داشت،اخمی کرد.
-هک ما از این لبخند های تو خوشمون نمیاد اون رو از صورتت پاک کن.

هکتور لبخندش را جمع کرد .
''امشب برنامه ها داریم ''

شب خانه ی ریدل ها

هکتور با اون لبخندش که از صبح روی صورتش وارد خانه ی ریدل ها شد و پشت سر آن کریس وارد شد و ناگهان داد زد.
-ما نمیفهمیم که چرا شما جای ما نشستید.

همه که از داد کریس گوش هایشان را گرفته بودن به هم نگاه کردن که ببینن کی جای کریس نشسته که بعد یادشان افتاد که کریس جای مشخصی برای نشستن نداره!
لرد سیاه کمی متعجب شد.
کریس چرا مانند او صحبت میکرد نکند میخواست اورا مسخره کند؟


ویرایش شده توسط هلن مونرو در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۰ ۱۳:۳۱:۱۸

من ن فیکم ن آس ن خاص
من اینم
یه هافلی با کلاسم


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۰:۵۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:
هکتور که با پارتی بازی استاد هاگوارتز شده فرصت پیدا کرده که معجوناش رو روی دانش آموزا امتحان کنه. حالا معجونش باعث شده همه تبدیل به جوجه کباب بشن و خودش بی هوش بشه و هوریس یه دیوونه!

* * *

بسیار ناگهانی و از روی قضا و قدر یک عدد گرگینه وارد صحنه شد!
جوجه دانش آموزان به سیخ کشیده شده با دیدن گرگینه مذکور از ترس شروع به جیک جیک کردند و بال بال زنان از اینور به آن ور در حال فرار بودند که در اثر یک اقدام قسی القلبانه توسط فنریر بلعیده شدند!
_یه دلی از عزا در آوردم.

اما از آنجایی که تقدیر این بود فنریر گرگینه ای ناموفق باشد، مهلت تاثیر معجون هکتور بر روی دانش آموزان تمام شد و در معده فنریر غوغایی بر پا شد؛ در هر طرف معده فنریر جوجه کباب های به سیخ کشیده ای دیده میشد که به دانش آموزان هاگوارتز تبدیل می شدند.
فنریر که گنجایش صدها دانش آموز هاگوارتز را نداشت منفجر شد و مخچه اش روی هکتور بی هوش پرتاب شد و او را به هوش آورد! از طرف دیگر پانکراس فنریر که در لیوان نوشیدنی کره ای افتاده بود توسط هوریس نوشیده شد و هوریس را دوباره به آن نصفه سلامت عقلی اولیه اش باز گرداند!
و بدین گونه با انفجار یک فنریر ناقابل اهالی یک قلعه نجات پیدا کردند و صحیح و سالم به سر کار و زندگیشان برگشتند.

_من میرم تو دفتر کارم تا معجون جدیدمو آزمایش کنم.
_نه...دوباره نه!

هوریس که تکه های فنریر را به هم چسب نواری میزد با بغض به هکتوری که بدون اهمیت به حرفش گوش کریس را گرفته بود و به اتاقش میبرد نگاه کرد.

دفتر کار هکتور


_بابا من وزیر مملکتم از شانس بدم اومده بودم سرکشی توی هاگوارتز که تو گیرم آوردی... ولم کن برم کار دارم!

اما هکتور ول کنش به چشم های کریس اتصالی کرده بود.
_این معجونو بخور تا بذارم بری.
_نه... هنوز زوده که ترور بشم!
_نترس کریس...خطرناک نیست. اتفاقا باعث میشه اقتدار وزارتت بیشتر بشه و همه ازت حساب ببرند.

کریس که همیشه آرزو داشت وزیر مقتدری باشد با جمله هکتور خام شد و معجون را لاجرعه سر کشید.

_خب کریس...خوبی؟
_کریس کیه؟ ما لرد سیاهیم...احترام بگذارید!

معجون هکتور در واقع نوعی توهم زا از آب در آمده بود.



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
هکتور با تشر گفت:
_عن دماغ من حکم پادزهر رو داره
لودو با عصبانیت بالای سر هوریس ایستاده بود
_خفه شو!هاگرید تو برو کمک بیار!هی تو مگه استاد معجون سازی نیستی؟یه چیزی پیدا کن بدیم به این داره میمیره
هکتور به قفسه خود نگاهی میاندازد.دست دراز میکند و چیزی مثل یک گلوله تاپاله بیرون میاورد.
لودو نگاهی خیره به او میکند و میگوید:
_نه
هکتور لودو را کنار میزند و میگوید:
_تاپاله تسترال نیمه هوشیار!خیلی موثر.مرده رو زنده میکنه.میدونی باید تو همون ده ثانیه ای که تسترال بین خواب و بیداریه...
_نهههههه
دیگر دیر شده است.هکتور گلوله را درون دهان هوریس انداخته است.لودو ناامید به بدن هوریس نگاه میکند و سپس چوبدستی اش را به طرف هکتور نشانه میگیرد
_ای دیوانه ی روانی!ویبره ای بی عقل!میکشمت بخدا میکشمت
هکتور که میکوشد از ورد های گوناگون لودو رهایی یابد زیرلب میگوید:
_احمق نجاتش دادم!بعدشم وضعیتش از این که بدتر نمیشد!
لودو به شکل محسوسی عصبانی میشود سپس بلند فریاد میزند:فیلیپندو!!
هکتور نمیتواند جاخالی دهد .محکم به قفسه معجون ها میخورد.قفسه روی هکتور میفتد و همه شیشه های معجون های مختلف آن خرد میشود.
لودو آرام آرام به سمت هکتور میرود
_هک..هکتور؟هکتور جونم؟؟
هکتور بی حرکت زیر قفسه نقش بر زمین شده است
لودو قفسه را بلند میکند و هکتور را کشان کشان به طرف دیگر اتاق میبرد.
_خدایا..چیکار کردم؟
_لای لالای لای لالای لای...
لودو به سرعت برمیگردد و میگوید:
_یا خدا تو دیگه کدوم...هوریس؟؟
_سلام چطوری رفیق؟؟لای لالای لالای لای...
_چه بلایی سرت اومده؟
_لای لالای لالای لای
_هکتور خدا لعنتت کنه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.