_کریس بدو دیگه، سه روزه داری آماده میشی، ارباب می خوان زودتر شهیدت کنند!
لیسا در حالی که لیوان آبی در دست داشت منتظر کریسی بود که سعی داشت بند کفشش را ببندد.
_ما خود اربابیم. آن دغل بی دماغان که میبینی کچلانند گرد اربابی.
_به من گفتن این لیوان آب رو بهت بدم که تشنه دار فانی رو وداع نکنی.
_
_باشه اصلا به جهنم، همون بهتر تشنه از دنیا بری...چشماشو قرمز میکنه عین ارباب با اون قیافه کریسیش! به امید مرلین دیگه نمیبینمت و تا ابد باهات قهر می مونم.
لیسا فاتحه ای نثار کریس کرد و از او دور شد.
کارزار دوئل_ما آماده ایم. امروز ارباب واقعی مشخص خواهد شد.
_مار در آستین پرورده بودیم ریس! آوادا...
بوووووم
کریس به درجه رفیع شهادت در سوژه نائل شد. البته نه بر اثر طلسم لردسیاه...
شهادت او آسمانی بود، بسیار آسمانی!
_آخه شهاب سنگم باید الان افتادن بشه؟!
_چه جوون خوبی بود. چه سعادتی رو برای مرگ توسط ارباب از دست داد. بخاطر یه شهاب سنگ له شد!
مرگخواران بسیار ناراحت بودند اما نه از مرگ کریس.
ناراحتی آنها فراتر از درد و رنج های عادی بود!
_این همه تخمه خرید کردن شدم که صحنه های زجر کریس رو زیر طلسم های ارباب دیدن کنم. خشک کردن بشی شانس.
و مرگخواران که انتظار داشتنید جان کندن کریس را زیر طلسم های لرد سیاه تماشا کنند حالا تخمه آفتابگردان و پاپ کرن در دست ناامیدانه سر کارشان بر می گشتند.
_من زنده ام...وزیرتون زنده هست!
کریس با برخورد شهاب سنگ روی سرش عاقل شده بود. او دیگر متوهم نبود که لرد سیاه است. اما لرد سیاه به هرحال قصد کشتن او را داشت.
_چه خوب شد زنده ای ریس... مرگت به هیچکداممان نچسبید. آوادا...
بوووم
زمین ترک برداشت و کریس توسط زمین بلعیده شد!
_اگر امروز گذاشتن ما یه ریس بکشیم!
صدای کریس از درون زمین می آمد.
_ارباب کرم های خاکی بهتون سلام رسوندن و عرض خسته نباشید کردن.
_دیگه این بالا نبینیمت ریس!
دفتر هکتور_یافتم...یافتم.
هکتو یافته بود! دنیای جادوگری از این حجم از اختراعات هکتور در تاسف و تاثر بود.
_اختراع جدید هکولی معجونی نیست جز..."حلال مشکلات"! فقط باید امتحانش کنم.
گویا هکتور تا قیامتی بر پا نمی کرد دست بردار نبود.