هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۰۲:۰۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
از توی دیوار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 71
آفلاین
- تهدید نکردم به مرلین. ترغیب کردم!
- میخوای منو بخری؟ پیشنهاد رشوه میدی به مامور آموزش شنا تو روز روشن؟

مروپ مکثی کرد و آب دهانش را قورت داد. رویارویی با این قورباغه نباید سخت تر از میوه دادن به پسرش می بود. چند لحظه ای فکر کرد و بعد با لبخند گفت:
- ببین قوری جونم، من که نمی خواستم بهت رشوه بدم. بالاخره یه سنی از من گذشته، خودت بهتر میدونی. دیگه نمی تونم مثل شما جوونا و ورزشکارا ورجه وورجه کنم. گفتم حالا که شما این همه خوش تیپ و خوش هیکل هستی، من واست سوپ درست کنم که قدرتمند تر بشی، تو هم یه لطفی به من بکنی و وقتی گزارش رد میکنی واسه پسرم، بگی من از همه بهتر بودم و باید به من جایزه بده.

قوری از توصیفاتی که مروپ در مورد او کرده بود، خوشش آمده بود. با هر باری که مروپ از او تعریف میکرد، قوری عمدا یکی از عضلاتش را منقبض می کرد تا بیشتر به چشم بیاید. با خودش فکر کرد که مروپ بد هم نمی گوید، ضرری برایش نداشت که هیچ، غذایش هم آماده میشد و دیگر لازم نبود تا طول روز دنبال مگس ها بگردد. سعی کرد اشتیاقش را پنهاد کند و گفت:
- اونوقت چه جایزه ای؟
- که قند عسل مامان میوه بخورن و دل مامانشونو شاد کنن!
- مطمئنی جایزه ای که می خوای اینه؟
- معلومه. بدنِ شکلات تخته ایِ تلخِ مامان به میوه نیاز داره!
- باشه!

قوری از حرف های مروپ چندان سر در نیاورد، ولی تا وقتی که غذایش تامین میشد، اهمیتی نداشت. نگاهی به بقیه مرگخواران انداخت و گفت:
- خیلی خب! زود باشین. با صدای سوت من... یک... دو...

در حالی که قوری داشت مرگخوار ها را برای شنا می فرستاد، هوریس نگاهی به رودولف انداخت و گفت:
- فهمیدی چی شد؟
- ساحره اومده واسه شنا؟
- نه بابا! مامان ارباب مثل اینکه قوری رو خریده. ببین! نشسته یه گوشه و دیگه نمیخواد بیاد شنا!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
تصویر کوچک شده


به مروپ بر خورده بود؛ اما خونسردی خودش را حفظ کرد.
- من مروپم! مادر عزیز دلِ مامان!
- عزیز دلِ مامان کیه؟

مروپ ابروهایش را در هم کشید.
- یعنی تو عزیز دل مامانو نمی شناسی؟ پسر من لرد سیاهه!

قوری با خیالی نگاهی به مروپ انداخت.
- هر کی که می خوای باش! تو کلاس من از تنبلی و زیر کار رفتن خبری نیست! اگه به حرفم گوش نکنی با تیپا بیرونت می کنم!
سپس نفس عمیقی کشید و لبخند پیروزمندانه ای زد.
مروپ هم لبخند عمیقی زد؛ چون قوری هنوز او را نشناخته بود.
- شنیدم قوری مامان سوپ مگس لهیده با دل و روده قورباغه دوست داره!


قوری از جا جهید و رو به روی مروپ قرار گرفت.
- داری منو تهدید می کنی؟


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
قوری طی دو سه دقیقه، هزاران ایراد بیخود و بی جهت از مرگخواران گرفته بود.
ولی چاره ای جز تحمل نبود. لرد سیاه دستور داده بود شنا را بیاموزند!

قوری با نارضایتی بین مرگخواران می جهید.
-تو که اصلا فکر نمی کنم بتونی روی آب بمونی. ولی یه امتحانی می کنیم. با سوت من، به این شکل می جهی توی آب! باشه؟

مخاطب قوری شخصی جز مروپ نبود.
مروپ کمی به حالت جهش توجه کرد. کمی هم حساب و کتاب کرد.
-مادرجان، من اگه بخوام اینجوری بجهم که استخون سالم تو بدنم نمی مونه...سنی ازم گذشته. پرش ساده تری نداریم که مناسب من باشه؟ تازه گیریم پریدم...بعدش چی؟ فکر بعدشو کردی که چه باید بکنم؟

قوری بقچه حاوی اغذیه مروپ را گرفت.
-اولا اینو بذار کنار. باید سبک باشی...دوما قراره شنای حرفه ای یاد بگیرین. برای همین به همون شکلی که گفتم می پرین. اعتراض هم وارد نیست. شما کی باشین که اعتراض کنین!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- اونجوری نمیشه، شکل آدما میشینی.
- آدمم دیگه، باید اینجوری بشینم.
- نه، ببین، پاهاتو اینجوری کن بشین...

قوری، مثل قورباغه ها نشست. سو با تعجب بهش خیره شد، ولی از ترس این که اخراج تر بشه، سعی کرد به دستورات قوری عمل کنه.

- آفرین دختر. حالا برم یه سری به بقیه بزنم...

قوری دستاشو پشتش گره کرد و از صف مرگخوارای لب آب گذشت.

- نه، اونجوری نه، کمرتو قوز بده! ... تو چرا پوستت لزج نیست؟ چجوری میخوای شنا کنی؟... تو چرا سبز نیستی؟‌... تو چرا لای انگشتات پرده ندارن؟

مرگخوارا نگاه های نا امیدی به هم انداختن؛ کارشون اصلا راحت نبود. کنار اومدن با قوری، لازم ولی سخت بود.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین یه قورباغه به اسم قوری رو به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.
مرگخوارا مایوهاشونو آماده می کنن. دریای نامناسبی هم پیدا می کنن که زیادی سرده و همشون یخ می زنن.
بعد از اینکه یه خرس قطبی کلاه سو رو می‌جوه، سو از شدت عصبانیت می‌خواد دوئلی بین اون و خرس برگزار بشه.

...

مرگخواران با شنیدن این حرف، نگاهی به هم انداختند.

درخواست سو خیلی هم بیجا نبود، اما آن‌ها با یک خرس زبان‌نفهم روبرو بودند که حتی امان نمی‌داد چوبدستی‌هایشان را بالا بیاورد... نتیجتا همه بیخیال سو و ناراحتی‌هایش شدند.

- دیوونه شده... ولش کنین بذارین یکم تنها باشه مغزش بیاد سر جاش... نیومد هم اشکالی نداره ارباب می‌فهمه اخراج‌ترش می‌کنه. ما می‌ریم ببینیم قوری چی می‌گه.

اما سو که انتظار رفتار دیگری داشت، جا خورد و از ترس اخراج‌تر شدن، به‌سرعت از حالت افسرده و رو به موت فعلی خارج شد.
- بی‌تربیتا، حالا می‌مردین یکم نازمو می‌کشیدین؟ دیوونه‌م خودتی بانز!

قوری که به کمک تهدیدهای "به لرد می‌گم" و "الان جغد می‌فرستم چغلی‌تونو می‌کنم" بالاخره توانسته‌بود همهء مرگخواران را مرتب و منظم کنار هم جمع کند، روی صخره‌ای ایستاد و بلندگو به‌دست گرفت تا متد جدیدی برای شنا به آن‌ها آموزش دهد... هر چند واضح بود قوری روش‌هایی را یاد می‌داد که طرف قابل، حتما باید قورباغه می‌شد تا بتواند چیزی از آن‌ها بفهمد!


گب دراکولا!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- سو! با تو هستیم ،سو!
اما سو تکان نمی خورد. مرگخواران که قبلا سو را در چنین حالتی ندیده بودند، کم کم نگران و مضطرب شدند. بنابر این چاره ای اندیشیده و تصمیم گرفتند کسی را انتخاب کنند که سو را آرام سازد.
- سلام سو! کجایی؟
- کلاهم.
- آهان نگران نباش. خب. .. خب یکی دیگه.. می خری. غیر از اینه؟
- کلاهم!
-آره یکی دیگه می خری، فعلا بیا بریم. تمرین شنا داریم.
- کلاهم!
- ای بابا، بیخیال شو دیگه!
- کلاهم. کلاه نازنینم! خرس اونو ... انو جویید! خرس کلاه قشنگم رو جویید!
لحن سو لحن غم انگیزی نبود، بلکه لحنی بود ، با انزجار و عصبانیت فراوان. لینی که آن لحظه کنار سو بود و قصد آرام کردنش را داشت، دست چپش را روی شانه سو گذاشت، تا بگویید همه چیز درست می شود، ولی حرفی نزد و از ته دل فریاد کشید: آییی! سوختم! سوختم! تو چرا این همه داغی؟
مرگخواران که صدای لینی را شنیده بودند، خود را به آن دو رساندند تا شاهد ماجرا باشند.
- چی شده لینی؟
- سوختم! دستم سوخت!
- چی؟ چه طوری؟
- اینجا قطبه! چیزی وجود نداره که تو با دست زدن به او بسوزی!
لینی که دستش را داخل برف ها فرو برده بود، نفس عمیقی کشید و به سو، که به نقطه نامعلومی خیره شده بود، اشاره کرد .
- یعنی سو اینقدر عصبانیه که، آتش گرفته؟
- آره! می خواستم دستم رو بگذارم روی شونش که سوختم .
- من می خوام امتحان کنم. تا ثابت کنم اشتباه کردی!
مرگخوار هنوز به سو نزدیک نشده بود که داخل برف ها فرو رفت.
- ای بابا! اینها کی آب شدند؟ مگه الان یخ سفت نبودن؟
راست می گفت! یخ ها به طور غیر منتظره ای داشتند آب می شدند!
- دیدین!؟ تقصیر سو لیه!
انقدر حرارت داره که ، الان یخ ها رو آب می کنه!
مرگخواران که هنوز شنا بلد نبودند،غرق شدن خودشان در آب حاصل از ذوب شدن یخ تصور کردند، بعداز این تصور همه شان با داد و فریاد شروع کردند به آرام کردن سو.
- سولی، ناراحت نباش خرسه خامی کرد، ببخشش!
- راست می گه، بیخیال کلاهت شو.
- اصلا تو بخند، من واسه تو کلاه می خرم.
- چرا ناراحتی! بیا من از قوری واست کلاه درست می کنم.
- چرا از جون من مایه می گذارید؟
- سو لی ، اگه بیشتر از این عصبانی باشی یخ ها آب می شن و ما میریم زیر آب!
- آره، غرق می شیم!
- ما میمیریم!
- خود تو هم میمیری! دیگه نمی تونی مرگخوار باشی و...
- سو لییی! آروم باش.
- چی کار کنیم عصبانی نباشی؟
انگار این سوال بهترین سوال پرسیده شده بود، زیرا سو به آرامی جواب داد
- یک دوئل بین من و خرس برگزار کنید!


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سولی دیگر طاقت دوری از کلاهش را نداشت...کلاه او در چنگال یک خرس قطبی بود...مرگخواران به قطب شمال آمده بودند تا توسط استادشان "قوری" که در اصل یک قورباغه بود، شنا یاد بگیرند...آنها هیچکدام شنا بلد نبودند و این استاد را لرد ولدمورت استخدام کرده بود تا به آنها شنا یاد بدهد!
او حالا نقشه ای کشیده بود تا به صورت مخفیانه به خرس نزدیک شده و کلاهش را از چنگ آن خرس بقاپد!

سولی در حالی که سعی میکرد استتار کرده باشد، از پشت پاورچین پاورچین به خرس در حال نزدیک شدن بود...ولی وقتی که حسابی به خرس نزدیک شده بود، ناگهان خرس برگشت و روی پایش ایستاد!
سولی ترسید...ولی به علت سردی هوا، صرفا چند غالب یخ از خودش خارج کرد... خرس که حالا مشخص شده بود هیکلش چند برابر هیکل سولی است، دستش را که کلاه سولی را با آن گرفته بود بالا اورد و نعره ای کشید...
سولی ولی همینکه چشمش به کلاه افتاد، نیرو گرفت و با شجاعت هرچه تمام تر فریاد کشید:
_آی خرس گنده بک!
_با منی؟
_آره با خود خودت هستم....خجالت نمیکشی کلاه من رو گرفتی و پسش نمیدی؟
_چی؟
_کلاه من دست توئه...زود پسش بده!
_این کلاه توئه؟
_آره!
_میخواییش؟
_معلومه...پسش بده!
_باشه!

خرس کلاه را برداشت و در دهانش گذاشت...کمی جویید و بعد آن را تُف کرد!
_بیا...اینم کلاهت!

خرس این را گفت و سولی را با کلاه تنها گذاشت...
سولی اما بر اثر شوک وارده تکان نخورد..نمیتوانست تکان بخورد...او بدون اینکه حرکتی کند یا چیزی بگوید، به کلاه نگاه میکرد!

در همین حین یکی از مرگخواران که دورتر از سولی ایستاده بودند بودند، فریاد کشید:
_سولی...زود باش بیا اینور...استاد قوری میخواد متد و روشی جدید رو برای آموزش دادن شنا امتحان کنه...زود باش بیا!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
دامن سو تو دستش مچاله شده بود! صورت خودشم از ناراحتی مچاله شده بود! اینقدر فکر کرد که ذهنشم مچاله شد!
-هعی!
-هعی و چیع!؟ تصویر کوچک شده

-کریس تو دیگه هیچی نگو خاهشا!
-میخوایع تو غمع کلاهع بمیریع؟ تصویر کوچک شده


نیش کریس داشت کم کم باز میشد! سولی کریس رو میخواست بفرسته پیکارش ولی بازم صورتش از ناراحتی چروک بودو هیچ جوره جدی نمیشد!
-نه! تو برو تا دیر نرسی! منو با کلاه مچاله شدم تو دست اون خرس گنده تنها بذار!

کریس که تو تمام مکالمه شون با "ع" آشنا شده بود، تلاش کرد "ع" های بیشتری رو برای مد کردنش بگه!
-خوع... باشع! دستع خودتع! منع میرمع... توروع با کلاهتع تنهاع میذارمع!
-خو باشه! تو برو و اینجوریم حرف نزن بلا گیر میده!

کریس هم با سرعت تسترال وار مدل پیر دوهزار میدویید! اگه به بقیه که با سرعت... اَه! من که گوینده باشم، تام نیستم! هشتگ مثل تام نباشید! الان دارم داستانو میگم! کریس هم از نظر سولی دور شد!
-کلاه... آها! من یه کلاهی داشتم! خوب نگهش نداشتم! خرسی اومدو بردش! با یه دستم چلوندش! شعرای زیبا تری از رودولف میگما! آهای، کلاهی داشتم! خوب نگه نداشتم! خرسه اومدو بردش! با یه دستـ...

یهو انگار صورتش اتو کشیده شده باشه، یه فکری به ذهنش رسید! ولی بازم داشت برای کلاهش گریه میکرد!
-


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- مرگخواران!

اما مرگخواری نبود که به حرف‌های قوری گوش بده یا تاییدشون کنه. همه در حال غرق شدن بودن.

قوری باید کاری می‌کرد... اگه بدون مرگخوارانی با توانایی شنا به شکل حرفه‌ای برمی‌گشت، لرد سیاه به علت کیگوری بودن دهنش رو صاف می‌کرد.
- باید چیکار کنم، از کی کمک بگیرم؟ ... اصلا از کی تا حالا شما به همدیگه کمک می‌رسونین؟

قوری سعی کرد در همون حین بهشون یاد بده چطوری نجات پیدا کنن.
- منو ببینین، این‌کارو انجام بدین تا نجات پیدا کنین... دستا رو به جلو... پاهاتونم تکون بدین! دِ چرا گوش نمی‌دین؟
- قلپ قلپ قلپ!
- آب رو نخورین، تکون بخورین!

اما ناگهان، فکری به ذهن قوری رسید.
- بخورین بخورین، انقدر اون آب رو بخورین که چیزی ازش نمونه! هم برای پوستتون خوبه، هم جونتون! هر کی هم بیشتر از همه آب خورده باشه اوله!

مرگخواران نگاهی به هم انداختن و سپس، با آخرین سرعت مشغول نوشیدن آب شدن... کریس که عملا همه آبهای اطراف رو با دست به طرف دهانش میاورد تا مقام اولی رو به سو نده... همونطور که مستحضرید، اونا خیلی سریع گول خورده بودن!

بعد از مدتی که به علت تلاش ِ مرگخواران از چند ثانیه بیشتر نشد، همه صحیح و سالم از جاشون بلند شدن و با شکم‌هایی که دومتر جلوتر از خودشون حرکت می‌کرد، به طرف قوری دویدن تا ببینن کی برنده شده و بابتش ذوق بزنن... اما سو همونجا ایستاد و با بغض کلاهی رو نگاه کرد که توی دستای خرس زیر و رو می‌شد... قوری نتونست بهش کمک کنه، پس خودش باید یه کاری می‌کرد!




گب دراکولا!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
حالا وقتش رسیده بود تا فنریر بعد چندین سال شکاری گیر بیاورد و غذایی گیر بیاورد، آن هم چه بهتر از خرس قطبی که افتخاری بس بزرگ برای او به ارمغان می آورد و گوشت و چربی هایش برای سال ها او را سیر نگه میداشت.
فنریر با همین افکار قدم قدم به سمت خرس ۳ متری غول پیکر روانه میشد.
فنریر جلوی دماغ خرس ایستاد؛ فنریر بر مقایسه با آن خرس سوسکی بیش نبود.

_سلام دادچ چطوری؟هوا قطب خوبه؟شکار چی ها؟

و بعد خنده ای کرد و و محکم به شانه خرس خوابیده زد.

_الکی نیست این چربیا که،ماشالا ، ماشالا بزنم به تخته.

خرس از قرار معلوم زیاد از این حرکات فنریر خوشش نمی آمد که باعث بیدار شدن آن از خوابی ناز نیز شده بود.
خرس با خشم سرش را بالا گرفت و با ضربه ای محکم او را درون آب پرتاب کرد.
سو که از چند متر دورتر نظاره گر بود و امید داشت نقشه به خوبی پیش برود با نیشی که تا بنا گوش باز بود تبدیل به صورتی پوکر و نا امید شده شد.
فنریر هم از آن جایی که علاقه چندانی به آب و شنا نبود در حال دست و پا زدن و غرق شدن در استخر بود.
ملت مرگخوار دچار پدیده جو گرفتگی شدند و برای کمک به درون استخر رفتن ،ولی خود آنها هم شنا بلد نبودند و درحال غرق شدن بودن!




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.