ناگهان چیزی شبیه به ستاره در آسمان چشمک زنان به سوی آن گردهمایی قصد پیشروی کرد و در انتها سوروس به تمثال قاشقی نشسته وسط آن حلقه از جادوگران افتاد و حضار با صورت های بر افروخته معترض پچ پچ کنان جمله های اشنای رو بین هم رد و بدل میکردند و چه آه های جانسوزی که نهادشان بر نمیخیزید :
-ای وای باز هم این اومد
-مرلینو شکر آخه این بشر تقاص کدوم گناهمونه؟
و...
سوروس از آسمان افتاده هم که سمیع بر خوشامد گویی های جانانه مجمع بود،ناگهان فکری در ذهنش شروع به ترسیم شدن کرد.
-اینا اینجا چیکار میکنن؟
راوی اندکی مکث کرد و نیشش را تا بناگوش میگشاد و اصلا به روی مبارک خود نمی اورد که در تمام مدت حضورش در ایفای نقش به دنبال فرصتی برای استفاده از آن ایموجی بوده!
راوی لب میگشاید که سخن بگوید که ناگهان:
-بس کن دیگه اه ، اینجا که برا ایفای نقش نیمدیم. اومدیم دوکلمه حرف بزنیم بریم. حوصله داریااااا!
راوی با این حرف سوروس لبخند مضحکی میزند و میگوید که ظاهرن قیمه ای که برای ناهار بار گذاشته دارد میسوزد و مکان را ترک میکند.
[سوروس]
خب خب خب ظاهران باز هم این دیر به سایت اومدن ها کار دستم داده و از سوژه جاموندم و نمیدونم چخبره
طبق این چیزای که الان توی تاپیک خوندم متوجه شدم جودی عزیزم قصد ترک سایت رو داره! درسته؟
جودیه عزیز یا بهتره بگم دوست خوبم!
من بسیار ممنونم بابت اینکه منو به عنوان دوست یاد کردی!
در وحله دوم وظیفه که نه ولی خب ... در موقعیتم میبینم که لازمه چیزیو ذکر کنم!
لرد عزیزمدتی بس اندک اما طولانی به ظاهر، میشه که من شما رو مخاطب قرار ندادم!
در اینجا این کارو کردم و امید وارم حرف هایی که میزنم با وجود خامی و نسنجیدگی بسیاری که قطعا توش مشهوده وقت شما رو به بی دلیل نگیره
خب مسئله اینه! من به شما حق میدم که بخوایید بابت حرف هایی که زده شد شفاف سازی کنید!
این واقعا لازمه.
توی سایت یه مشکل بسیار بزرگ هست ،البته بنظر من.
تام هم بهش اشاره کوتاهی با مضمون اینکه خیلی ها میگن اینجا دشمن برای خودشون میتراشن کرد.
از اینجا مخاطب من همه ی سایت جادوگرانه !
اینجا ما فقط مینویسیم و نوشته های دیگران رو میخونیم و مشکل دقیقا همینه. قبلا گفتم و باز هم میگم، اشخاصی هستند مثل من که البته شاید فقط من اینطوریم و به هیچ کس جسارت نمیکنم، داشتم میگفتم... ما وقتی با کسی صحبت میکنیم با حالات صورتمون و لحن صحبتمون احساسات مربوط به حرف هامونو منتقل میکنم اما توی سایت خبری از فیس کال نیست پس این احساسات باید جور دیگری منتقل بشن تا مفهوم جملات صحیح ادا بشن و این فن بسیار ظریفیه و بس سخت و طاقت فرسا برای من که احساساتم رو توی یک جمله متشکل از چند حروف جا بدم.و قطعا من انقدر بی استعداد هستم که حتی متن های قوی که سرشار از احساسات مختلف هستند رو در حین خوندنم نتونم رمز گشایی و به خودم تفهیم صحیح کنم ، پس به قضاوت رو میارم و اونجاست که سوء تفاهم ها پر رنگ میشن.
خب این چیزیه که همیشه باقی میمونه توی سایت و از بین نمیره!
حالا فلش بک میکنیم!
ما اینجا یه اتفاق رو داریم و یه رنجش! و قطعا من اینجا همون قاشق نشسته ام اما ...
اصولا تو سنی که من نوعی هستم زود رنج و مغرورم و اولا که وقتی ایرادی ازم گرفته بشه برام با شکسته شدن کل اعتماد به نفسم فرقی نداره و دوما بی پروا و فراریم.
خب طبیعیه که انتقادت آموزنده هم برام سخته.
و این که بخوام به خودم بقبولونم که این ها سازنده و به نفع من هستن خیلی سخت تر این اینه که با خودم بگم وای بازم گیر داد اه اصلا جای من اینجا نیستو...
احتمالا منظورم رو فهمیده باشید!
امید وارم دخالت نا بجای منو بزرگان و اساتید ببخشن.
با اجازه رفع زحمت میکنیم و در جمع بندی کل سخنان بی ارزشم اضافه میکنم منظور من کلا روی خودم بود و لطفا کسی به خودش نگیره.
فقط یه شرح احوالات بود.
نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli