نارسیسا تابی به موهاش میده و دستشو تو جیبش می کنه و تراول های صد گالیونی از تو جیبش در میاره و نگاهی به محفلی ها که بعد از بازرسی تمام جیب ها، جوراب ها، شلوار ها و جیب مخفی هایشان، ده سیکل و سه نات درست کرده بودند، میندازه و میگه:
- آقای هگرید! مبلغ رو بفرمایید.
و نوک دو انگشت اشاره و شصتش را خیس کرد تا تراول بشمارد و باز نگاهی به محفلی های بخت برگشته کرد.
- همشو موخوام! هر چه بیشتر بهتر. اصلا هر قدر پول بدین همونقدر تخم مار میخورین... چیزه ینی... میگیرین!
- چی چی رو مبلغ بفرمایید؟ نخیر آقا! نخیر خانوم! نارسیسا پولاتو بذار تو جیبت. اول تخم مار، بعد پول!
لایتینیا این رو میگه و نگاهی عصبانی به هگرید می کنه. لایتینیا، هگرید را بیشتر از همه مقصر تخم ماری شدنش می دانست و به همین دلیل، تمام سعیش را می کرد تا این اتفاق را تلافی کند! محفلی ها هم از آن طرف خود را به هگرید نزدیک کرده بودند و به آهستگی می گفتند:
- بابا... تو دوست مایی، تو خودت محفلی هستی. یعنی چی ما هم پول بدیم؟
- هگرید... لامصب ما سر یه سفره بزرگ شدیم. هر چی کیک تو سفره مون بوده رو خوردی. این رسمشه؟
- حالا این یه بار رو پول نگیر، دفعه بعدی خواستنی دوبرابر بگیر!
- نه! نمیشه! اول پول میدین بعد براتون تخم میذارم... چیز یعنی... تخم میدم بهتون.
بلاتریکس چشمکی به لایتینیا میزنه و روشو به سمت نارسیسا میکنه و میگه:
- به نظر میاد آقای هگرید حرف منطقی ای میزنه. ما برای اینکه اعتماد متقابل بینمون ایجاد بشه، یه تراول صد گالیونی اول بهت میدیم، بعد از اینکه تخم مار رو دیدیم و کارشناس ما تاییدش کرد، بقیه پولت رو تحویل میگیری. خوبه؟
- بله... بله... معلومه که خوبه!
هگرید با گفتن این حرف، دوستان محفلیش رو پشت سرش میذاره و دستشو میندازه دور گردن لایتینیا و با مرگخوارا به سمت محفل فروش تخم مار حرکت می کنن و محفلی ها، هاج و واج از این اتفاق، فقط به چند نفری که از آن ها دور می شدند، نگاه می کنند.