روز مسابقهرئیس غول ها، بچه محل های ریونکلاو را هم، با ترفند های خودش داخل تله انداخت و ان هارا به ورزشگاه اورد.
-شماهارو میخورم. خیلی خستم کردین.
اعضای تیم که توی دستان گنده ی غول گیر کرده بودند هر چه قدر تقلا میکردند نمیتوانستند خود را نجات دهند.
-فرمانده پرایس کجایی که پسرتو کشتن.
-یوری کجایی؟
- دروئلا یه کاری بکن.
-چیکار کنم جرالد؟
-دست نگه دار غول بی شاخ و دم.
غول از حرکت ایستاد و رو به ارنست کرد.
-مگه دوست نداری تفریح کنی اقا غوله؟ به اونا هم احتیاج داریم.
غول تا اسم تفریح را شنید چشمانش برقی زد و دستانش را باز کرد و همه را روی زمین پرت کرد، بعد هم محکم بالا و پایین پرید.
-اخ جون. تفریح
گومــب بازی
گومــب شادی.
-هییی صبر کن. بیا این یه لیست از چیزاییه که احتیاج داریم. برو همه شو تهیه کن. ما هم یه بازی قشنگ و درست حسابی اجرا میکنیم با اعضای این تیم. البته اگه هنوز زنده باشن.
غول دوست نداشت آنهارا ترک کند اما به خاطر بازی هم که شده بود سعی کرد سریع تر راه برود و وسایل را تهیه کند. رئیس غول ها خیلی بازی دوست داشت و این شاید به خاطر این بود که در کودکی مادرش هرگز اجازه بازی کردن به او نمیداد.
آنطرف، ارنست به سمت جاگسن رفت و اورا بلند کرد.
-خوبی جاگسن؟
-اره فک کنم خوبم. همه سالمین بچه ها؟
اعضای تیم بچه محل های ریونکلاو خود را بلند کردند. ارنست نگاهی به ان ها انداخت و شروع به صحبت کرد.
-ما فکری برای فرار از اینجا داریم.
-چه فکری؟
-حالا بهت میگم. فعلا بذار رئیس غول ها بره دنبال نخود سیاه. شماهم بیاید بریم پیش بقیه. تو راه براتون توضیح میدم.
انها موافقت کردند و پشت سر ارنست راه افتادند.
چند ساعت بعدغول که خیلی شدید عرق کرده بود و معلوم بود حسابی خسته شده است خودش را کشان کشان پیش ارنست و بقیه رساند و گفت:
-همه چیزهایی که خواسته بودی رو انجام دادم. حالا چی؟ مسابقه میدین؟ من عاشق کوییدیچم.
ارنست نگاهی به تیمش انداخت. جاگسن و بقیه ی اعضای تیمش هم به نظر آماده میامدند.
-وقتشه.
اعضای دو تیم از اتاق های خرابه ورزشگاه بیرون آمدند که جلویشان یک بوفه ی بزرگ با چند صندلی و میز دیدند که پشت صندوق غولی نشسته بود و داشت هات داگی که دو برابر کاتانای تاتسو بود را به تماشاچیان تبلیغ میکرد. تام با دیدن هات داگ سر روپ را کج کرد و به سمت غذا خوری رفت. آریانا دست انداخت و انهارا گرفت و چشم غره ای کرد. بقیه اعضا هم به سمت زمین رفتند.
بالاخره راهروی طولانی تمام شد و ان ها وارد زمین مسابقه شدند. زمین کاملا تمیز شده بود و هیچ خرابه و سنگی در میان نبود. البته برج و بارو ها همچنان ریخته بودند اما آثاری از خرابی روی زمین یا دروازه ها دیده نمیشد.
بچه ها که کمی به وجد آمده بودند. به سمت جاروهایشان رفتند. غول عظیم الجثه ای که تقریبا نصف صندلی تماشاگران را گرفته بود پرچم سریع و خشن کوچکی را در دستش گرفته بود و انهارا تشویق میکرد. ان طرف تر یک غول لاغر نشسته بود. در جایگاه رو به رو هم یه جفت غول دوقلو ریونی هارا تشویق میکردند این ها تمام تماشاچیان ورزشگاه غول هارا تشکیل میدادند.
-یـــــــ. با سلام خدمت تمام تماشاگران و غول های دوست داشتنی خودم.
همه بازیکن ها جا خوردند و به سمت صدا برگشتند. صدای گزارش گر از داخل اتاقی که سقف ان فرو ریخته بود در طبقه ی دوم ورزشگاه می امد.
-بازی بین دو تیم محبوب سریع و خشن و بچه محل های ریونکلاو آغاز میشه. من غولابرکرومبی گزارش این بازی رو به عهده دارم.
ارنست و آریانا پرواز کردند و سر جای خود رفتند. تام جاگسن هم نگاهی به اعضای تیمش انداخت، نگاهی به رئیس غول ها که توی اتاق وی ای پی بود و نگاهی هم به ارنست. یاد حرف های او افتاد!
فلش بک به چند ساعت قبل-منظورت چیه که میخوایم کوییدیچ بازی کنیم؟ به نظرتون الان وقت کوییدیچه؟ با این همه غول که به خونمون تشنه ان؟
-گوش کنید. ما یه نقشه ای داریم که بتونیم از اینجا فرار کنیم. اما برای عملی کردنش نیاز داریم که کوییدیچ بازی کنیم.
اعضا تیم ی ب.م.ر همگی صورت هایشان را جلو اوردند و به ارنست خیره شدند.
-گفتی یه نقشه؟ چه نقشه ای؟
فلش فوروارد جاگسن با یک ضربه ایستگاهی توپ را از بالای سر اریانا برای جرالد انداخت که کاملا آماده بود توپ را داخل دروازه ی سریع و خشن بکند. اما مافلدا جرالد را دور زد و دور زد و دور زد تا سر جرالد گیج رفت و کمی از سرعت و ارتفاعش را از دست داد و توپ را به مافلدا لو داد. مافلدا توپ را برای کاتانا پرتاب کرد. براک لزنر با سرعت به سمت کاتانا شیرجه زد و موفق شد لبه ی ان رو بگیرد اما کاتانا از توی قلاف بیرون زد و بدون قلاف توپ را روی لبه ی تیزش تا دروازه ی ریونی ها برد و داخل انداخت و هیچ کس حتی جرئت گرفتن او را هم نداشت.
-مامان بهت افتخار میکنه کاتا.
غول ها پیاپی تشویق میکردند و در میان فریاد و نعره زدن هایشان اشغال و آب دهانشان که مثل خودشان عظیم الجثه بود از وسط زمین رد میشد و به بیرون ورزشگاه پرت میشد.
آریانا و رکسان به هم نگاهی کردند. وقتش بود که نقشه را عملی کنند. دروئلا که دنبال اسنیچ طلایی بود توپ سرخگون که از جلوی او رد میشد را با نوک جارو به سمت کاپیتان پرایس پاس داد.
-بازی به اوج خودش رسیده. بچه محل های ریونکلاو دست به ضد حمله زدند. کاپتان پرایس یه فلش بنگ ول میده از خودش و تام روپ رو برای چند لحظه کور میکنه. اون نزدیک دروازه است! شوت میکنه و توپ ... گل نمیشه. واو. عجب بازی شده. توپ با اختلاف کم و با شدت زیاد از کنار دروازه رد میشه. یکی از بازیکنان داره با داوغول که وظیفه ی داوری این بازی رو بعهده داره صحبت میکنه.
داور بلافاصله به سمت بلند گو میره.
-رئیس جان. این ها میگن توپ ذخیره کمه باید یکی بره دنبال توپ هایی که از ورزشگاه شوت میشن بیرون.
رئیس که دو چشمانش از خوشحالی به شکل ستاره در امده بود و اصلا در حال خودش نبود با صدای بلند گو از حس بیرون پرید و تازه متوجه شد که بازی متوقف شده است.
-خب بگو یکی بره دنبال توپ لعنتی. فقط مسابقه رو شروع کنید هر چه زود تر.
داور به گزارشگر اشاره کرد تا ظرفی اماده کند و اسم همه ی تماشاچیان را داخل ان بریزد.
-خوب بچرخون. اسم یکی رو دربیار.
-نوشته جاینت.
داور دوباره سراغ بلند گو رفت و به سمت غول بزرگی که که ستون های ورزشگاه دیگر بیشتر از این تحمل وزنش را نداشتند و میلرزیدند گفت:
-نوبت توعه. تو برو توپ رو بیار.
غول بزرگ اخمی کرد اما با دیدن چهره خشمگین رئیس اش ترسید و به سمت در ورزشگاه رفت که برایش خیلی کوچک بود. با خوابیدن گرد و خاک هایی که از نابود شدن دروازه ی ورزشگاه و رفتن جاینت به وجود امده بود. بار دیگر بازی از سر گرفته شد.
ارنست و اریانا چشمکی به هم زدند. اریانا با بازدارنده چند رو چوبی با توپ زد و جرالد را هدف گرفت. جرالد هم کل قدرت خودش را ذخیره کرده بود و منتظر امدن توپ شد، با پرتاب اریانا، سریع جایش را عوض کرد و ضربه ی پرقدرتی به توپ زد که توپ را درافق محو کرد.
سووووت.
-جناب رئیس یه توپ دیگه هم رفت بیرون.
-یکی رو بفرستین بره بیاره.
بعد از قرعه کشی و انتخاب شدن نفر بعدی و خوابیدن گرد و خاک هایی که از رفتن فرد ایجاد شده بود بازی از سر گرفته شد.
اعضای دو تیم به هم نگاه کردند و چشمکی زدند. اما نقشه شان برای شکست غول ها باعث نمیشد مسابقه را جدی نگیرند. دروئلا روزیه پشت مافلدا که در تعقیب اسنیچ طلایی بود از هیچ فرصتی برای پیشی گرفتن از مافلدا نمیگذشت. اسنیچ یک دفعه مسیرش را عوض کرد. به محض اینکه مافلدا از جلوی روزیه کنار رفت او تازه توپ بازدارنده که با سرعت به سمتش میامد را دید. برای جاخالی خیلی دیر شده بود. دودستی نوک جارو را به سمت بالا کشید.
-شدت توپ خیلی زیاده. دروئلا نتونست دفنش کنه و تعادلش به هم ریخت.
غول ها همه با هم نعره میزدند و تشویق میکردند.
یک ساعت بعد گزارشگر آرام پای رئیس غول هارا تکان داد و اورا از خواب بیدار کرد.
-جناب رئیس . جناب رئیس.
-چیه چی میخوای؟
-بازی... بازی... .
-بازی چی؟ چند چند هستن؟ ما خوابمون برد.
- راستش قربان تا اون موقع که توپ توی زمین بود که 20-30 به نفع سریع خشن بود. اما الان دیگه توپی نمونده که باهاش بازی کنن.
-چی گفتی؟
-دیگه تماشاگری نمونده تو ورزشگاه! داورهم که چهل دقیقه پیش رفت. چیکار کنیم حالا؟
رئیس با شنیدن این حرف از جا پرید و به سمت اعضای دو تیم که الکی توی هوا ویراژ و با هم مسابقه میدادند رفت و از پایین فریاد کشید.
-هی شماها. یالا بازی رو شروع کنید وگرنه میخورمتون ها.
ارنست قیافه اش را دلسوز کرد و رو به رئیس گفت:
-اما جناب رئیس توپی نداریم دیگه. بهتره شما هم به همراه گزارشگر برید و چند تا از این توپ ها رو برگردونید.
-اما ما رئیسیم.
- اگه دوست نداری کوییدیچ ببینی... باشه مشکلی نیست... .
-نه. نه. میخوام. همین الان میرم.
رئیس جلوتر رفت و یقه ی گزارشگر را هم گرفت و به دنبال خودش کشید. چند دقیقه بعد ورزشگاه عاری از هر غولی بود و اعضای دوتیم با هم تنها شدند و از جاروهایشان فرود امدند.
-وای باورم نمیشه. ما موفق شدیم. ما اون احمقا رو فرستادیم دنبال نخود سیاه.
ان ها با خوشحالی همدیگر را بغل کردند و دست هایشان را به هم کوبیدند که دروئلا روزیه چراغ خطری بالای سرش بلند شد.
-بچه ها؟ اما برای همیشه که نرفتن باز برمیگردن اون موقع چیکار کنیم؟
-نگران اونش نباشید.
ارنست با لبخندی به لب، عینک دودی اش را زد و ابروهایش را تکان داد.
-فکر اونشم کردم.
و به بالا اشاره کرد.
از داخل ابر ها جسم متحرک و چرخداری شروع به چرخیدن و پایین آمدن کرد.
-عه اونکه اتوبوس شوالیه است. اما چطوری ؟ کسی که سوارش نیست!
-گذاشتم روی خلبان خودکار شوالیه رو. این بهترین موقعیته. بهتره هر چه زود تر از اینجا بریم.
لزنر اولین نفری بود که سوار اتوبوس شد.
-اخ جون. غول ها رو که ضایع کردیم. کوییدیچ مونم که بازی کردیم. دیگه بهتر از این نمیشه.
همه به نوبت داخل اتوبوس شدند. ارنست چند دکمه را روی فرمون زد و اتوبوس اوج گرفت و از ورزشگاه بیرون امد. در راه بازگشت همه از پنجره ها غول هارا می دیدند، که در حال بازگشت به ورزشگاه بودند و دیگر هیچوقت دستشان به آنها نمیرسید.