هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
_بععع...نههه...نمیتونم استاد...
_چرا نمیتونی؟ بیا بریم یه گپی بزنیم.
_نه استاااد...من الان دچار افسردگی قبل از کنکور و افسردگی بعد از کنکور و افسردگی قبل اومدن جوابها، افسردگی بعد از اومدن جوابها، افسردگی قبل از اومدن جواب دانشگاه و افسردگی بعد از اومدن جواب دانشگاه شدم...

فنریر پوکر شد...چند روزی را پوکر ماند.
_مگه شما دانشگاه دارید؟
_من نمیدونم استاد...من که نمیام...برم برای ثبت نام.
_ثبت نام کجا؟
_دانشگاه دیگه...
_

گری بک روبه گوسفندان دیگر برگشت:
_خب...شما ها چی؟...اااا...چی شده؟ چرا سیگار می کشید؟
_ما افسرده شدیم استاد...
_فشار زندگی خیلی تاثیر داره استاد...
_
_استاااااااااد...

صدای گوسفند مونثی همهمه ی اطراف را شکست.
_بله؟
_به من نمره نمیدید استاااااد؟...
_من؟...کی؟...این که کنکور بود...چی نه منظورم اینه که...بیا بریم پشت درختا در مورد نمرت بحث کنیم.


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۵ ۱۷:۳۳:۱۱

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- نه استاد!

فنریر با تعجب متوقف شد و برگشت تا ببیند کدام گوسفندی مخالفت کرده.

- تعداد که زیاد باشه کیفیت آموزش میاد پایین. یه آزمون ورودی برگزار کنید.

فنریر که حوصله بحث کردن با مشتی گوسفند را نداشت، تصمیم گرفت به خواسته‌های آنان تن بدهد. فنریر آزمون جامعی به نام کنکور تدارک دید تا رتبه‌های برتر آن را با خود به پشت درخت ببرد. فنریر کتاب‌های «چرا کردن»، «نشخوار1»، «نشخوار2»، «اصول بع بع»، «حساب دیفرانسیل و انتگرال»، «زبان بزی»، «چوپان و زندگی»، «گلّه شناسی» و «پشم تجربی» را به گوسفندان فروخت. پاسخ سوال «مشتق و انتگرال کجا به دردمون می‌خوره؟» و «چرا باید زبان بزی رو بلد باشیم؟» را با «بزرگ‌تر که شدید می‌فهمید!» داد. از آن‌ها به صورت مرتب کوییز گرفت. هیچ گوسفندی نتوانست پاسخ سوال «نشخوار را تعریف کنید» و «برهان چوپان را بیان کنید» را بدهد؛ اگرچه آن‌ها روزانه 18 ساعت نشخوار می‌کردند و به چوپان‌هایشان اعتماد داشتند. عده‌ای از آن‌ها که برهان چوپان را غیر منطقی و مزخرف می‌دانستند، دچار شبهه شده و اندکی بعد وجود چوپان را انکار کرده و به او پشت کردند و خوراک گرگ شدند. عده‌ای گوسفند تنبل نیز ترک تحصیل کرده و رفتند پشت درخت و چرایشان را کردند. کنکور که نزدیک شد، گوسفندهایی که درسشان ضعیف تر بود کتاب‌های کمک آموزشی و سی‌دی‌های آموزش نکات تستی را نیز از فنریر خریدند. زمان گذشت، کنکور در یک قدمی گوسفندان بود. بسیاری از آن‌ها مدت‌های مدیدی بود که با هیچکس بع بع نکرده و از نشخوار نیز افتاده بودند. شبانه روز تست می‌زدند تا درصد نشخوار2 که ضریب 4 داشت را بالا ببرند. عاقبت روز کنکور فرا رسید و گوسفندی با عینک ته استکانی، پشم‌های طاس که به سختی می‌توانست صدایی بین بَع بَع و مِع مِع تولید کند و فاقد هر گونه دمبه بود، رتبه یک را به دست آورد. فنریر یک کارنامه به او داد که برای مراجع بین المللی ثابت می‌کرد آن گوسفند، بهتر از هر گوسفند دیگری، نشخوار و چرا و بع بع بلد است. کارنامه‌ای که امضای معتبر یک گرگ پایش خورده بود.

- خوب گوسفند! بیا بریم پشت درخت.

گوسفند شدیدا به مغزش فشار آورد ... هیچ درسی در مورد راه رفتن به خاطرش نیامد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
از سویی دیگر مرگخوارانی گرسنه که روده ی کوچکشان روده بزرگه را با ماشین زیر گرفته و به بیمارستان نبرده بود که هیچ؛ یک لگدم به او زده بود در پشت درخت با حالتی گدا گونه وا رفته بودند و مثل این که کسی نبود تا زیرشان را خاموش کند.
صبر کن ...بود!
فنریر به همراه گله گوسفندان تپل مپل پشت سرش به آن ها نزدیک میشد و مرگخواران با وجود این صحنه گویی که از کما به هوش آمده باشند، بلنده شده و در عرض سه سوت میز آن سو ناپیدایی چیدند.

فنریر اما در میان راه، دل درد عجیبی بر جانش افتاد و بیرون رویه بدی گرفت!
گویی علف به دهن فنریر شیرین نیامده بود که هیچ معده اش را هم ترش کرده بود!
فنریر که دیگر توان نگهداری از محتویات شکم و کمی پایین ترش را نداشت نزدیک ترین درخت را برای خالی کردن خود پیدا کرده و مسیرش را از سمت مرگخواران گرسنه به آنجا تغیر داد.
گوسفندان هم مانند گله ای با وفا به دنبال فنریر حرکت کردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
همه گوسفندان دست از علف خوردن کشیده و به فنریر چشم دوخته بودند.
- یالا دیگه !منتظر چی هستی؟
فنریر کمی با خود فکر کرد و چند راه حل به ذهنش رسید .او با کمی فکر می توانست بر اساس موقعیتی که دارد بهترین آن را شناسی کند.
راه حل اول : او می توانداز جمع گوسفندان فرار کند و در جایی دیگر دنبال غذا بگردد.
راه حل دوم :باید به حرف گوسفندان گوش کرده و نشخوار کند.
راه حل سوم: باید کمی نقش بازی کند و گوسفندان را طوری گول بزند که تغییر عقیده دهند.
فنریر به فکر ویژگی های خودش افتاد.آیا او اهل فرار بود؟خیر!.او برای مقابله با تمام سختی ها آماده بود.آیا بلد بود نشخوار کند؟باز هم نخیر!آیا بلد بود دیگران را فریب دهد؟بله! بله دقیقا ،این در خونش بود! این همان چیزی بود که می خواست.مقداری نمایش وبعد به دست آوردن غذا!..
- آهای تویی که در دنیای تخیل غرق شدی! با تو هستم!
-من؟!
-آره تو.مثل اینکه بلد نیستی نشخوار کنی؟!
- چرا بلدم بلدم،ولی یک لحظه صبر کن.
ناگهان همه جا تاریک شد و نور سفید رنگی روی فنریر افتاد.و فنریر با صدای غمگینی گفت :گوسی، تکرار غریبانه روز هایت چه گونه گذشت؟ وقتی مزه ی گوشت هایت در زیر پشم های سفیدت پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های چندش نشخوار کردنت! از علف های تازه ی زیر پایت...
آیا می دانی نشخوار کردن هایت. و در گیر و دار لذت بخش زندگی ات، حقیقت خوشمزگی دمبه هایت نهفته بود. گوسی اکنون آمده ام تا دمبه هایت را..(ای وای اشتباه شد!) . نه !تا خودت را به دست های گری گوسفندینه ی مهربان بسپاری و تا پشت درختان با من بیایی . گوسی شکفتن و...
- بابا دو ساعت شعر خوندی هیچی نگفتیم و گوش دادیم. حالا یا زود بگو مشکلت چیه یا بیا نشخوار کن!
فنریر که یکه خورده بود( زیرا این شعر فقط شروعی برای سخنان ارزشمندش بود) به گوسفندان نگاهی انداخت و با صدای ملتمسانه ای (به طور خلاصه )جواب داد من معده درد دارم .
- خب که چی؟
- یعنی نفهمیدین؟
همه گوسفدان جواب دادن نچ!
- الحق که گوسفندید! بابا من معده درد دارم یکبار که چمن بخورم دیگه برای هفت پشتم بسه! این دفعه فهمیدید؟
دوباره همه با هم گفتند نچ! باز هم نفمیدیم!.
اینبار فنریر یک تخته وایت برد و یک ماژیک از جیبش در آورده ،سپس عینکی به چشم زده و به گوسفندان گفت: خوب گوش کنید هرکی حرف بزنه میره بیرون! آخر سر هم یک امتحان می گیرم.
فنریر تصویر مبهمی از معده و دل و روده کشید و شروع کردن به توضیح دادن اینکه نشخوار کردن باعث می شود که گوسفندان مریض شوند و از این قبیل حرف ها. در آخر هم فنریر امتحانی از گوسفدان گرفت و خودش ناظر آن شد.
- تقلب ممنوع!
- باشه.
- مگه نمی گم تقلب نکنید؟!
- باشه ببخشید.
- باز که دارید حرف می زنید! تقلبم که می کنید! اصلا می دونید تقلب یعنی چی؟
- نه خیر!
- بی خیال تقلب. - چرا داری سر امتحان آدامس می جویی؟
- آدامس نیست!
- پس چیه؟
- علفه.دارم نشخوار می کنم!
- مگه من نگفتم نشخوار بده؟
- نه!
فنریر به این نتیجه رسید با گوسفندان بحث نکند و به همه ی آن ها نمره دهد. بعد از اتمام کلاس فنریر رو به همه گفت: خب دانشجو های عزیز، کار شما تو اینجا تموم شد به این دلیل...
به علت هجوم گوسفد ها به سمت فنریر او نتوانست ادامه جمله اش را کامل کند .
- هی کجا می رید گوسفند ها!
- داریم می ریم فارغ التحصیل شدنمون رو جشن بگیریم استاد.
- مگه شما چی کار...
فکری به سر فنریر زد. یعنی او توانسته بود گوسفندان را فریب دهد؟ امتحانش راحت بود.
- ببینید من اون طرف درختا چندتا دوست دارم که منتظر دانشجو های زرنگم هستند تا براشون یه جشن مفصل بگیرن . کی میاد با من بریم اونجا ،به عنوان گوسفند نمونه؟
- من!
- نه خیرم!من
- نه، من بهترم استاد!
فنریر لبخندی شیطانی زد و گفت : اصلا همه ی شما رو با هم می برم .




مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۳۱ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_کجا؟! وایسا هنوز باید ثابت کنی که یه گوسفندی تا ما بتونیم بهت اعتماد کنیم و بذاریم با یه گوسفند بری پشت درختا!

فنریر باید نشان می داد که یک گوسفند واقعی است!

یک کیسه زباله به همراه مقادیر عظیمی از زباله های پلاستیکی از جیب لباس گوسفندی اش در آورد و همه را کف چراگاه ریخت.

_داش تو چقدر گوسفندی!
_بابا تو دیگه چه گوسفندی هستی!؟ دست گوسفندای دیگه رو بستی!
_لطفا گوسفند نباشید!

فنریر با ریختن زباله در طبیعت، گوسفند بودن خودش را به اثبات رسانده بود.
_پس دیگه میتونم بهتون نزدیک بشم؟
_خیر...هنوز باید گوسفند بودن ذاتی خودتو ثابت کنی.
_ثابت کردم دیگه! یه کیسه زباله دیگم هست...بریزم؟
_نه اون گوسفند بودن ظاهری بود الان گوسفند بودن باطنی خودتو باید اثبات کنی.

فنریر که فقط میخواست زودتر یک گوسفند شکار کند و حفظ آبرو کند، تصمیم گرفت گرگ عمل شود!
_چطوری گوسفند بودن باطنی خودمو اثبات کنم؟
_نشخوار!
_گفتی چیکار کنم؟!
_نشخوار کن. شرط لازم برای گوسفند بودن نشخوار کردنه. اگر نتونی نشخوار کنی یعنی گوسفند نیستی!

فنریر که حتی فکر به اینکه چمن های چراگاه را بخورد برایش عذابی الهی محسوب می شد حالا باید یکبار دیگر چمن های خورده شده را دوباره میل می نمود.

او در این فکر بود که در زندگی اش کدام گوسفند مفلوکی را خورده که آه آن گوسفند نگون بخت اینگونه دامانش را گرفته!

_بععع بدو دیگه.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
همه ی گوسفندان به او زل زده بودند و انگار انتظار داشتند که او مانند گوسفندان معمولی بچرد.فنریر نگاهی به چمن های خیس و آغشته به گل انداخت و عق کوچکی زد اما بلافاصله طعم گوشت تازه را در ذهنش مجسم کرد ،چشمانش را بست و شروع به چریدن کرد.

-اون از خودمونه .

به نظر می رسید کسی به گوسفند بودن او شک نکرده است.اما گوسفندی سفید با پشم های کاملا اتو کشیده،از زمانی که او وارد چمنزار شده بود،به او خیره مانده بود.فنریر عرق های پیشانی اش را پاک کرد و سعی داشت معمولی به نظر برسد.

-می تونم برای چند لحظه وقت گران بهای گوسفندیتون رو بگیرم؟

فنریر که ترس لو رفتن باعث شده بود تا کنترل زبانش را از دست بدهد،گفت:
-بعععععع.
-وای چقدر قشنگ بع بع می کنید.حتما از خانواده ی درست و حسابی ای اومدید.
-بعععع له.
-لازم نیست انقد رسمی با من صحبت کنید.با من راحت باش .می تونی من و گوسی صدا کنی.
-دقیقا در چه حد می تونم راحت باشم؟
-خیلی راحت.من خیلی وقته دنبال گوسفند پوزه بلندی مثل شما می گشتم.

به نظر می آمد که دیگر لازم نبود تا فنریر به خودش زحمت دهد و به دنبال شکار برود.شکار دقیقا در پنجه های او بود.بنابراین گفت:

-بهتره بریم پشت درخت ها صحبت کنیم.اینجا خیلی شلوغه!


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه :

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به یه گله گوسفند می رسن. فنریر مسئول تهیه(شکار) یک گوسفند می شه.

.................

فنریر موهایش را فر و سفید کرد و کاملا به شکل پشم در آورد. سعی کرد حالت معصومانه ای به نگاهش بدهد. دمش را هم گرد کرد و به طرف گله گوسفندان رفت و تحقیر آمیزترین صدای زندگی اش را تولید کرد.
-بععععع!

گوسفند ها برای یک ثانیه دست از خوردن علف برداشتند و برگشتند که ببینند این چه گوسفندیست که "بععع" ای به این نامتوازنی تولید کرده.

و با گوسفندی بسیار زشت و پوزه دراز مواجه شدند.

-الان وقت بع کردنه؟
-همین بود مادربزرگ شنل قرمزی رو خورد و ما رو مضحکه همه کرد.
-همینا رو باید گرفت و کله پاچه کرد...چه نگاه ابلهانه ای داره!
-چته؟...چرا می نگری؟ بچر خب!

فنریر باید می چرید. باید به گوسفندان نزدیک می شد و در فرصت مناسبی یکی از آن ها را از گله دور می کرد.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۵۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-پس این فنر کجا مونده؟
-ضعف کردم.

مرگخواران برای اولین بار بود که گرسنگی می کشیدند و نقشه های زیادی که کشیده بودند آستانه تحملشان را پایین تر هم آورده بود.
-رز، تو یه گیاهی مگه نه؟
-
-میوه نداری؟

-کراب، این بوی توت فرنگی از چی میاد؟
-اون ماتیکه، دس نزن.

درحالی که گرسنگی مرگخواران را همانند انسانهای عصر حجر به جان هم انداخته بود، فنریر خودش را به یک دیوار گچی می سابید و پشم های سفید شده اش را فر می داد.
-هدف وسیله رو توجیه میکنه. برو که رفتیم.


بپیچم؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
بیرون مسواک نبود!
پس فنریر به سوی خانه رفت تا دندان هایش را مسواک کند ...
اما آیا خانه ای هم وجود داشت؟
مگر لرد سیاه آن ها را بیرون نکرده بود؟
اما از آن گذشته مگه فنریر مسواک میزد؟
فنریر حتی مسواک هم نداشت!
کمی با خود که فکر کرد متوجه شد که همه جا مورد ظلم واقع‌شده!
اربابش تمام دستور های سخت را به او می داد.
صبح ها گابریل با وایتکس تمیزش میکرد که باعث میشد پشم هایش رنگ و رو رفته شوند!
مرگخواران دیگر ، او را مورد تمسخر قرار میدادند و در تمام ماموریت ها اورا پیشگام می کردند.
حتی بچه ی رابستن هم او را اذیت میکرد.
هزار بلا سرش می آمد و در آخر توسط لرد سیاه تنبیه میشد ؛فنریر حتی خواب راحتی نداشت چون شب ها دیانا از او بجای تخت استفاده میکرد و چنگش میزد!
اما فنریر که شکایتی نداشت ، داشت؟
پس این فکر هارا دور ریخته و شروع به کشیدن نقشه ی جدید برای گرفتن بره کرد تا به مرگخواران نشان دهد با عرضه است.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
-آیی کمرم!

گوسفند به فنریر گفت:
-بع! کمرت! چی شدع؟!

فنریر کمرش را چسبید و گفت:
-کمرم داره خورد میشه ببعی! بیا خودت برو تو دهنم!

گوسفند بع بع کنان گفت:
-بع بع... نه... بع بع... نه!تصویر کوچک شده

-آهنگ میزنی واسم؟ خب همین جوری بیا برو تو دهنم!

فنریر دهنش رو باز کرد و گوسفند به دهان فنریر نگاه کرد و گفت:
-نچ نچ نچ! برو دندونای خودتو مسواک بزنع؛ بعدا بیا منو بخور.

فنریر هنوز کمرش خم بود؛ اما شروع کرد به راه رفتن. به گوسفند گفت:
-باشه! میرم مسواک بزنم بیام. تو همین منتظرم بمون!
-خا باشع! تو برو منم میرم موهامو شونه کنم! بع بع!

فنریر هم برای گوسفند دست تکان داد و گفت:
-بع بع!

و بیرون رفت تا دندان هایش را مسواک بزند.


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.