هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_آهای...مردی که با ماشینت ور میروی...بیا بریم زندان!
_بنزین داری؟
_چی چی دارم؟!
_بنزین...بنزین داری؟ پولم ندارم بدم ها ولی اگر بنزین داری بده!
_نه...اصلا بنزین چی هست؟
_همونی که توی این وانت آبی سالار ریختی دیگه.

گابریل نگاه متعجبی به وانت و سپس به مردی که با ماشینش ور میرود، انداخت.
_من که درباره بنزین هیچی نمیدونم.
_بعد میشه بپرسم این خودرو شما با چه سوختی حرکت میکنه؟
_خود روئه دیگه! خودش حرکت میکنه!

گابریل سریع سوار وانت شد و پا گذاشت به فرار و از خیر زندانی کردن این یکی گذشت و به سراغ زندانی بعدی رفت.
هرچه باشد بنزین حکم خون پدر آدم را دارد! ارزان که نیست همینطوری به مردی که با ماشینش ور میرود بدهیم! در اینجور مواقع خود را به نادانی زدن عین دانایی می باشد اصلا!

همینطور که گابریل در حال نگاه به تک تک عابران برای پیدا کردن گزینه مناسب جهت زندانی کردن بود، ناگهان چشمش به بچه چهار یا پنج ساله ای افتاد که زباله بطری شیرکاکائو و تی تابش را روی زمین ریخت!



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- چرا وایسادی پس؟

گابریل راست می‌گفت، کریس ماشین رو متوقف کرده بود، اما سر جاش وایساده بود.
- کریس! چرا تکون نمی‌خوری کریس؟!

گابریل کریس رو برگردوند... شکافی عمیق پشت کمر کریس بود!
- وااااااای! بی وزیر شدیم رفت!

و با همان حالت ناراحت کلاه وزارت کریس رو برداشت و روی سرش گذاشت.
- خودم وزیر میشم!

گابریل، از ماشین پایین اومد و به سمت مرد رفت.
- آقا! آقا!

و در کمال تعجب بعد از لمس کردن پیرمرد، پیرمرد درهم شکست!

- اوا این چرا همچین شد؟! فک کنم زدم نیکولاس فلاملو کشتم!

و به راهش برای یافتن زندانی، به سمت مردی که داشت با ماشینی ور می‌رفت، حرکت کرد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۵ ۱۹:۵۸:۲۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
کریس داشت مستقیم به سمت پیرمرد می‌رفت!

-قربان...دارین مستقیم می‌رین توش! می‌خواین یکم راهتونو کج کنین تا بهش نزنین؟
-گب! تا کی بهت این چیزا رو یاد بدیم؟ تا کی من زنده‌ام؟ نگاه کن! الان اگه صاف نریم توش، بعدا صاف میاد تومون! اینجا قانون، قانون جنگله...نخوری، می‌خورنت!
-خب قربان! اگه الان برین توش که دیگه زندانی نیست...یه جسده!

کریس باز هم ضایع شد ولی خب نباید می‌ذاشت که گابریل هم اینو بفهمه!
-گب! تو واقعا فکر کردی ما می‌ریم توش؟ خجالت نکشیدی همچین فکری در مورد ما کردی؟
-خب خودتون گفتین که اینجا قانون، قانون جنگله!
-تو رو چطوری راه دادن ریون؟
عقاب!
-عقاب چی؟
-اینم باید من بگم؟ بابا عقاب توی جنگله دیگه...وقتی می‌خواد شکارشو بگیره اول اونو توی چنگش زندانی می‌کنه! منم قصدم همین بود.

کریس از اونوقتی که وزیر شده بود، بهترین چیزی که یاد گرفته بود، ماسمالی کردن بود...خیلی هم خوب یاد گرفته بود.

کریس بعد از اینکه گابریل رو قانع کرده بود که بازم حق با اونه، کنار پیرمرد ایستاد.
-بریم اولین زندانی رو بگیریم!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
یک ماه بعد

_گب؟ چی شد اون زندانی ها؟

دو ماه بعد

_گب؟ هنوز زندانی نداریم؟

سه ماه بعد

_گب؟ مطمئنی هنوزم زندانی نداریم؟
_دِ آخه نداریم دیگه قربان!
_یعنی اداره کاراگاهان توی این سه ماه هیچ زندانی پیدا نکرده؟!
_کدوم اداره کاراگاهان قربان؟!

در تک تک اعضا و جوارح صورت کریس، تعجب پیدا بود.
_همون که تو پست قبل زنگ زدم گفتم بریزید کف خیابون و هر چی زندانی مندانی پیدا کردید بیارید دیگه!
_قربان...متاستفم... شما دچار مقادیری توهم شدید! چون ما اصلا اداره کاراگاهانی توی کابینه تشکیل ندادیم.
_به خشکی! چرا توی این چند ماهه به فکر خودم نرسید؟! اهم اهم...یعنی رسید ولی خواستم امتحان کنم ببینم معاونم چقدر حواسش به وظایفش هست!

گابریل دوست داشت تی اش را در بینی کریس فرو کند تا از آن طرف مخچه اش بزند بیرون...
اما کریس به هر حال وزیر مملکت بود!
_خب... خودم این مسئولیت سنگین رو به عهده می گیرم و میرم توی خیابون و دنبال زندانی می گردم.

خیابان _ 9 صبح جمعه!

نیسان آبی با لوگوی "وزارت سحر و جادو" در حال حرکت بود.

_زندانی و مجرم... خلافکار و کیف قاپ... معتاد و جانی...خریداریم!

کریس یک متر از پنجره وانت به بیرون خم شده بود و با بلندگویی در دست هوار می کشید.
_عه گب...اون مردِ چقدر قیافش به زندانی ها میخوره! ماشین رو کج کن بریم دستگیرش کنیم.
_مطمئنید قیافش به زندانی ها میخوره؟! آخه...
_گب...بگو چشم! وزیر مملکت که اشتباه نمی کنه.

ماشین به سمت پیرمردی که یک پایش لب گور بود و با عصایش حلزون وار در حال گذر از پیاده رو بود، به راه افتاد!



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۶:۰۸
از بالای درخت!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 296
آنلاین
کریس بلأخره حرفش رو به کرسی نشوند و اطلاعیه رو نوشتن، چاپ کردن و زدن.
اطلاعیه اما اطلاعیه‌ی مقاومی بود، به این که زده بودنش اهمیتی نمی‌داد.
ملت هم به این که زده بودنش رو دیوار اهمیتی نمی‌دادن.

روزها و ماه‌ها از پِی هم اومدن و گذشتن و اطلاعیه همونجور بیخ دیوار چسبیده بود، کسی بهش توجه نمی‌کرد، کسی دوسش نداشت، کسی نمی‌خواست زندانی بشه. این بود که اطلاعیه غصه‌دار شد. کریس هم عصبانی شد. کریس زندانی می‌خواست. کریس سازندگی می‌خواست. کریس چسبندگی می‌خواست. کریس میز وزارتو می‌خواست. کریس رونق اقتصادی و اجتماعی می‌خواست.

کریس خودش دست به کار شد تا زندانی‌هاش رو گیر بیاره.
- الو!؟ اداره‎ی مدیرت کاراگاهان!؟ زود، تند، سریع، بریزید تو سطح شهر و ملت رو به هر بهانه‌ای دستگیر کنین. آزکابان باید هر چه زودتر پُر بشه، برای این کار هم پاداش خوبی رو براتون در نظر گرفتم.


بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
در همین حین که کریس و گابریل و کنت حرف می زدند، آریانا هم بدو بدو در زندون رو باز کرد و اومد تو.

کریس به خودش مغرور شد.
- همین که اراده کردم زندانی پیدا شد.
_ زندانی کدومه؟ من همکارتم. رییس زندان.

کریس یه نگاه به گابریل می کنه.
گابریل سریع خودش رو به اندازه گیری فاصله صحیح بین میله های هر سلول مشغول می کنه.
کریس یه نگاه به کنت می کنه.
کنت وانمود می کنه داره آتش زنه رو نوازش می کنه .
کریس منفجر میشه.
- این چه وضعشه؟ رییس می خوایم چی کار وقتی زندانی نداریم؟

آریانا اولش از این خوش آمدگویی شوکه میشه اما بعد سعی می کنه دل وزیر رو بدست بیاره.
- اتفاقا یه زندونی هم آوردم.

نگاه ها متمرکز میشه رو آریانا. دختر یه چیز نارنجی رو نشون میده.
کمی که دقت می کنن...
- این یوآن ابروکرومبیه. بای دیفالت تو زندونه. از اون سلول اولی پیداش کردم.

کریس میاد جلو و روباه رو بررسی می کنه.
- خوبه. بد نیست. ولی کافی نیست. بازم زندانی می خوام. اطلاعیه بزنید.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
همگی به سمت در خروج حرکت کردن تا اینکه کریس چیزی یادش اومد.
-ما خیر سرمون وزیریم! ما که نباید بریم دنبال زندانی...باید فکری در این مورد بکنیم!

کریس نمی خواست که ابهتش خدشه دار بشه.

دو نفر شروع به فکر کردن، کردن و یک نفر شروع کرد به بازی کردن با آتش زنه!

-من فکری به ذهنم رسید!

گابریل معاون شایسته ای بود.
-می تونیم یه گروه برای این کار جمع آوری کنیم...خوبه قربان؟

گابریل معاون خود شیرینی هم بود.

-آفرین گابریل! ...خب ایده ای برای این کار داری؟
-می تونیم آگهی بدیم.
-بازم آفرین گابریل! ...خب ایده ای برای این کار داری؟
-باید اعلامیه بنویسیم و مردم رو مطلع کنیم!
-بیشتر آفرین گابریل! ...خب ایده ا...
-میو!
-الاف این آتش زنه رو آروم کن داریم حرف می زنیم! خب ایده ای داری؟
-نه!
-صد "اوف" بر تو باد گابریل...پس تو چه جور معاونی هستی؟ حقوق الکی می گیری فقط؟ خودمان ایده داریم...باید اعلامیه بنویسیم و مردم رو مطلع کنیم...آفرین به خودمان!

گابریل چیزی نگفت و فقط به افق خیره شد.





تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
سوژه جدید!

کریس کلیدی از جیبش در آورد و در اصلی آزکابان را باز کرد.
-به همین راحتی باز میشه؟اینجا رو میگن نمیشه ازش فرار کرد؟

کریس و معاونش گابریل،به همراه رییس موزه الاف آمده بودند تا از زندان بازدید کنند.
-برای اینجا خیلی برنامه دارم!میدونی که زندانیا به سه دسته تقسیم میشن...
-آره،میدونیم،همه میدونن!

کریس که کمی توی ذوقش خورده بود وارد آزکابان شد و روی بالاترین نقطه ی ممکن ایستاد.
-خب زندانیا رو بیارید که سخنرانیو شروع کنیم!

صدای کریس در زندان و سلول هایش پیچید و در آخر به سمت خودش برگشت.
-چرا...اینجا خلوته؟
-یا به عبارتی چرا اینجا خالیه؟تازه خیلیم کثیفه و نامتقارن!باید تمیزش کنیم این دیوارا رو...
-تمیزش نکنید،بذارید خاطره ی یه پادشاهی همیشه باقی بمونه...

صدای نامعلومی این حرف را زد و رفت.
کریس غمگین روی زمین نشست و بغض کرد.
-اون همه برنامه...اون همه ذوق برای شکنجه دادن خلافکارا...حالا رو کی پیادشون کنم؟

گابریل سعی داشت کریس را بلند کند تا کف زمین کثیف زندان ننشیند.
-پاشید لطفا...مشکلی نیست،درستش میکنیم!

کنت الاف که داشت با آتش زنه بازی میکرد گفت:
-دقیقا چجوری درستش میکنیم؟

گابریل با تنفر به فضای کثیف زندان نگاه کرد.
-خب ما زندانی نداریم،پس زندانی پیدا میکنیم!

اما متوجه شد کسی متوجه حرفش نشده است.
-سادس دیگه!هرکی رو به هر بهونه ای که تونستیم میندازیم زندان و اونوقت اینجا شلوغ میشه!
-یعنی دولتی بشیم پر جرم و زندانی؟

گابریل سرش را به نشانه تایید تکان داد.

-پس بریم که مردمو الکی زندانی کنیم و بیاریم اینجا!
-بعدم همشونو آتیش بزنیم!
-

گویا الاف هم میخواست در این بین پیشنهادی داده باشد!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۳۳ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس و نقاب که حسابی درب و داغان شده بودند، شیرها را از سر و کله خود پاک کردند و لنگان لنگان به راهشان ادامه دادند.
رفتند و رفتند، تا اینکه رسیدند به دم در آزکابان.
آرسینوس به هوای تازه نیاز داشت.
آرسینوس نمیتوانست شکست بخورد.
آرسینوس میخواست استرایک بک بکند.
پس بنابراین، در آزکابان را باز کرد، همراه با پرنس نقاب قدمی به بیرون گذاشت تا از هوای تازه تنفس کند.

تنفس کردن آرسینوس دیری نپایید، یادش آمد که ریه اش را در آورده و پرت کرده جلوی سگ ها تا نوش جان کنند.
پس نتیجتا با چهره ریلکس خود لعنتی فرستاد، اندکی دیگر خون و دل و روده اش را به بیرون تف کرد، بعد هم همانجا به دیوار تکیه داد تا اندکی بیشتر خستگی اش در برود.

و اما در سوی دیگر، ملت محفلی، خوش و خرم داشتند از آزکابان خارج میشدند.

آرسینوس به صدای پاهایی که هر لحظه نزدیک تر میشدند، گوش کرد. سپس به نقاب گفت:
- خودت رو جمع و جور کن. اینطوری ببینن ما رو زشته. ابهتمون هرگز نباید خراب بشه.

پادشاه مقدار دیگری خون از دهان خود تف کرد، سپس از دیوار تکیه گاهش فاصله گرفت و به محفلیونی که در حال خارج شدن از آزکابان بودند، نگاه کرد.
محفلی ها نیز به او نگاه کردند.
و سپس چوبدستی ها از غلاف خارج شدند.

- قصد جنگ نداریم... با بزرگواری اجازه میدیم از اینجا برید.

دامبلدور که خود نیز چوبدستی اش را در دست نگه داشته بود، بدون لبخند، اما با لحنی که میکوشید ملایم، اما قاطع و محکم باشد، گفت:
- ما قصد رفتن از اینجارو نداریم... من و اعضای محفل قصد داریم تو رو به عدالت بسپاریم. پس باید باهامون بیای.

آرسینوس قصد رفتن با دامبلدور و محفل، یا حتی سپرده شدن به دست عدالت را نداشت. بنابراین چوبدستی خود را در یک دست، و عصای پادشاهی را در دست دیگر نگه داشت.
از دیوار فاصله گرفت و خودش را به نزدیک دریا رساند.
پادشاه آماده جنگ بود.
نقاب هم همینطور.
سپس آرسینوس با عصای پادشاهی، نه به سمت محفل، بلکه به سمت آسمان اشاره کرد.
برقی عظیم از سر عصا به بیرون شلیک شد، و در حالی که محفلیان توجهشان به آن برق جلب شده بود، پادشاه و ولیعهد به درون دریا پریدند.

محفلیان به سرعت برای دستگیر کردن آرسینوس و نقاب جلو دویدند.
اما آب به رنگ سرخ در آمده بود، و کوسه های عظیمی در حال دور شدن از آن نقطه بودند...

لندن، ساعت دو بامداد:


در خوابگاه مدیران، زوپس نشینان ناگهان متوجه شدند اشکالی وجود دارد...
گزارش هایی از رنج، مرگ و ویرانی کامل وزارت سحر و جادو...
به نظر میرسید پادشاه حتی وقتی استرایک بک نکرده است هم استرایک بک کرده، آن هم با نابود کردن کامل وزارت سحر و جادو!



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
محفلیا دامبلو برمیدارن و توی جیبشون میذارن که برن. رون با خوشحالی بالا و پایین میپره و میخواد شعری که در وصف آزادی دامبلشون سروده رو بخونه که خوشبختانه محفلیا زودتر متوجه میشن و از پنجره سلول، میندازنش توی دریا. این وسط تنها کسی که از این حرکت خوشحال نیست، هرمیونه.
-نهعهلاوواااوووووو... شوهرمو انداختین تو دریا؟ حالا کی جواب اون همه ویزلی-بچه ای که توی خونه گریمولد منتظر بابای ویزلیشونن رو میده؟ بچه هامو یتیم کردین! بچه هامو بی پدر کردین! بچه هامو معتاد کردین! من و بچه هامم با پدرشون بکشین دیگه!

محفلیا دور هرمیون جمع میشن و بهش اطمینان میدن که رون هنوز زنده ست. چون توی ایفای نقش کسی نمیتونه برای همیشه بمیره و حتی اگه بمیره، توی جسم دیگه ای تناسخ میکنه و مثلا همین سوجی که اینجا نشسته تو زندگی قبلیش جودی بوده و قبلش مودی بوده و گودی بوده و سودی بوده و خودی بوده و قودی بوده و قوری بوده و حوری بوده و کوری بوده و توری بوده و زوری بوده و شوری بوده و هزاران قافیه دیگه!
اون طرف ماجرا، لادیسلاو هنوز با ادوارد درگیره.
-جوجه بدون استخوان!
-چی میگی تو اصلا مرتیکه؟ جوجه چیه؟ من جوجه ام؟ رز جوجه ست؟ عمه ت جوجه ست؟ بابات جوجه ست؟

لادیسلاو با ناراحتی و تاسف از ادوارد دور میشه. بعد از چند دقیقه، محفلیا موفق به متقاعد کردن هرمیون میشن و با کپه ریشی که توی جیبشون گذاشتن، راهشونو میگیرن و میرن.

دور

صدای شکستن و پاره شدن و فشار توی جایی از آزکابان به گوش میرسه. پیکر غرق در خون یه پادشاه شکست خورده و آخرین خط امیدش، پرنس نقاب، از غیب ظاهر میشه و روی زمین می افته.
-...حداقلش خوبه ها... به ذهنمون رسید اون اطلاعیه رو وقتی توی فضا-زمان سفر میکردیم، بنویسیم. هیچکس حالا شک نمیکنه...

نقاب ترک خورده جواب نمیده. فقط یه کم تکون میخوره و پستونکشو با ناراحتی لیس میزنه.

-پاشو بریم دیگه... یه مرکز درمانی باید باشه اینجا. اول درمان میشیم و بعدش هم که امپایر استرایکس بک! اهه اهه...

آرسینوس به سختی سرفه میکنه و توی صورت نقاب خون و دندون های شکسته و تیکه هایی از نقاب شکسته شو می ریزه. بعد دستشو میبره توی دهنش و از اون ته تها، یه جسم اسفنجی با لوله های کوچیک منشعب و مویرگ هایی که دور کیسه های حبابیش پیچیده، بیرون میاره.
-چه شش خوشگلی داشتیم ها... حیف دیگه به کارمون نمیاد.

آرسینوس ریه شو میندازه یه گوشه. نقابو برمیداره و لنگ لنگان قدم برمیداره. آرسینوس و نقاب مشخصا دیگه نمیتونن. به آرسینوس و نقاب حقیقتا شیر پر لاکتوزی خورده و تمام سر و صورتشونو شیری کرده. جوری شیری شدن که از خود شیر هم بیشتر شیر شدن و اصلا میتونن به عنوان شیر برن توی به باغ وحش و شیری بازی در بیارن و حسابی شیر باشن و شیر بشن.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.