*ریگولوس دقیقا به این شکل
گوشهای نشسته بود و به نقطهای زل زده بود. کریچر که مشغول تمیزکاری اتاق بود، با دیدن این حال اربابش غمگین میشه.
- ارباب ریگولوس؟ کریچر چی کار تونست کرد تا شما خوشحال شد؟
ریگولوس همونطور که تو فکر و خیال خودش فرو رفته بود زمزمه میکنه:
- رشد نمیکنه خب. شبیه زمین بایره. یعنی چی کار میشه کرد.
کریچر که به خیال خودش تا ته قصه رو خونده بود، سریع از اونجا میره و چند دقیقه بعد با یک گلدون و دونه برمیگرده.
- راه حل مشکلات ارباب ریگولوس دست کریچر بود! کریچر میدونه چطور میشه از خاک به درد نخور گل رویوند! حتی آبم نمیخواد.
ریگولوس با بیمیلی سرشو خم میکنه و به کریچر چشم میدوزه. کریچر بعد از پوشوندن روی دونه با کمی خاک، چند قطره از مادهای که داخل قطرهچکونش بودو روی خاک خشک میریزه. بعدش با لبخندی که کل پهنای صورتشو گرفته بود به سمت ریگولوس برمیگرده.
- تموم شد ارباب!
- چیزی رشد نکرد که. اینم خاکه تو آوردی آخه.
- ارباب ریگولوس باید کمی صبر داشته باشن. سه روز دیگه همین موقع میبینین که یه گل از این گلدون سر بیرون آورده!
- آها.
ریگولوس اینو میگه و آهکشان برای پیدا کردن راه حل درست حسابی راهیِ کتابخونه میشه.
سه روز بعد همین موقع- کــــــــریـــــــــــچـــــــــــر!
برای کسی که مدت زمان طولانیای رو با ریگولوس سپری نکرده باشه، این فریاد احتمالا ترسناک به نظر میرسید طوری که شنونده به جای اومدن، بهتره دمشو بذاره رو کولش و فرار کنه.
اما کریچر اربابش رو به خوبی میشناخت و میدونست این فریاد از سر شگفتی و رضایت بیش از حده! پس تعجبی نداره اگه به سرعت به درخواست اربابش لبیک بگه.
ریگولوس به محض دیدن کریچر به سمتش خیز برمیداره.
- گل داد! دقیقا همون سه روزی که گفتی! زودباش اون قطرهچکونو بده من!
کریچر که سه روز بود انتظار چنین لحظهای رو میکشید، قطرهچکونو شبانهروز با خودش حمل میکرد تا به محض درخواست ریگولوس اونو بده بهش.
- حالا برات یه ماموریت دارم. ببین من این معجون کوچیککننده رو میخورم و یکمشم میریزم رو این قطرهچکون. کاری که تو باید بکنی اینه که منو بدون اینکه لرد بفهمه بذاری رو سرش!
ساعاتی بعدکریچر که یه جنخونگی بود و آپارات کردن براش مث آب خوردن بود، در یک چشم به هم زدن تو اتاق لرد ظاهر میشه، با یک نشونهگیری دقیق ارباب ریگولوسش که از مورچه هم کوچیکتر شده بود رو از فاصلهی چند متری لرد، به سمت سرش پرتاب میکنه و دوباره ناپدید میشه.
- آخ! حس میکنیم یکی نخودی چیزی پرت کرد تو سرمون!
لرد برای اطمینان دستی به سرش میکشه و بعد از اینکه نه مرگخواریو اطراف خودش میبینه و نه چیزیو روی سرش، دوباره مشغول کار قبلیش میشه.
روی سر لردریگولوس که با تجهیزات کامل این سفر کلهای رو ترتیب داده بود، تابلویی روی یک نقطه از سر لرد نصب میکنه تا مبادا محل رویشو گم کنه. بعدش با قطرهچکونی که به گفتهی کریچر مادهی "رویش" داخلش بود، قطرهای روی مکان مورد نظر میچکونه.
- حالا فقط باید سه روز صبر کنم.
ریگولوس اینو میگه و ازونجایی که سرگرمی دیگهای برای اقامت سه روزهش نداشت، کیسه خوابش رو پهن میکنه و به خواب عمیقی فرو میره.
طی این سه روزی که روی سر لرد جاخوش کرده بود و تمام حرکات و برخوردهای لردو زیر نظر داشت (به جز اوقاتی که خواب بود)، میفهمه که چقد لرد میتونه ترسناک و سیاه و مخوف و با نقشههای شیطانی باشه. هوش و ذکاوت زیاد لرد که در راستای اهداف پلیدش به خوبی وظیفهشونو انجام میدادن، باعث میشه جرقهی دوری از لرد و نابودی یکی از هورکراکسهاش به سرش خطور کنه. ریگولوس اونقد به مغز لرد نزدیک بود که حتی گاهی تفکرات ذهنی لردو هم میشنید و همین باعث میشه اطلاعات خوبی راجع به یکی از هورکراکسها پیدا کنه. بعد از اتمام سفرش باید نقشهی دیگهای اینبار برای نابودی هورکراکس میکشید.
بالاخره سه روز به پایان میرسه و از نقطهای که تابلویی روش نصب کرده بود، یک دونه تار مو میزنه بیرون. ریگولوس انگار که با ارزشترین چیز روی کرهی زمین رو پیدا کرده باشه، با ذوق و شوق تار مو رو میکنه و منتظر میشه تا کریچر آخرین نقشه رو پیش ببره.
- تو اینجا چی کار میکنی ای ملعون؟
- برای خدمتگزاری حاضرم! به نظرم سر مبارکتون نیاز به تمیزکاری داره اربابِ ارباب ریگولوس!
کریچر اینو میگه و بیمعطلی با پارچهای جلو میاد و اونو به سر لرد میکشه.
- دور شو از ما! خیلیم سرمون تمیزه.
کریچر همچون کسایی که قلبشون شکسته پارچه رو که ریگولوس روش بود برمیداره و بدو بدو از اتاق خارج میشه. به محض خروج از اتاق ریگولوس به سایز عادیش برمیگرده و با صدای گرومپی پخش زمین میشه. اما تار مویی که به سختی بدست آورده بودو با موفقیت بالا میگیره.
- ما تونستیم کریچر!
- کریچر به شما افتخار کرد ارباب.