جلسه دومسر و صدای دانش آموزا تا هفت کلاس اونورترم میرفت. وین و هافل، سر موازی بودن یا نبودن خطای پشت هافل یه بحث جدی داشتن. رکسان با دیدن کتاب تو دست بچه ها، دور خودش می چرخید و سعی می کرد جایی دور از اون همه کتاب پیدا کنه. رابستن، بچه رو که رو سرش جا خوش کرده بود، دو دستی گرفته بود و از دست گابریل فرار می کرد. جیغای ربکا رو هم هر چند ثانیه یه بار می شد شنید. همه پشت در کلاس وایساده بودن و منتظر باز شدن در بودن.
لا به لای سر و صدای بچه ها، در با صدای "جیر" ترسناکی باز شد. کلاس تاریکِ تاریک بود. بچه ها که حالا ساکت شده بودن، آروم، آروم جلو رفتن. همین که اولین نفر پاشو تو کلاس گذاشت، اولین مشعل رو دیوار سمت راست، با صدای ترسناکی روشن شد. دونه دونه همه ی مشعلا به ترتیب روشن شدن.
جیـــغ و بعد
تق!
صدای "جیغ" و "تق"، بقیه رو کنجکاو کرد که وارد کلاس شن و با رکسان بیهوشی که رو زمین افتاده بود مواجه شن. طولی نکشید که همه صحنه ای که موجب بیهوش شدن رکسان شده بود رو دیدن و نفسشونو حبس کردن.
و بازم
تق! در پشت سرشون بسته شد و رو به روشون دریایی از جوهر بود و کتابایی که انگار تو خون خودشون داشتن غرق می شدن. و بعد... صدای قدمایی که نزدیکتر می شد...
- خیله خب بچه ها... کات! کارتون عالی بود.
دروئلا دستاشو بهم زد و بلافاصله کلاس روشن شد. دیگه جوهری کف کلاس نمونده بود. کتابا بعد از شنیدن فرمان "کات" از طرف دروئلا، از جاشون بلند شدن و سر و وضعشون رو مرتب کردن و دستی به جلدشون کشیدن، از وسط باز شدن و پرواز کنان به طرف دفتر دروئلا رفتن.
- بشینید بچه ها. خیلی خوش اومدین به جلسه دوم کلاس جذاب و دوست داشتنی دفاع در برابر جادوی سیاه.
اما کسی از جاش تکون نخورد. همه مات و مبهوت به دروئلا نگاه می کردن.
- اهم... خب... آره... کلاس رسما شروع میشه!
صندلیا به طرف دانش آموزا حرکت کردن، هرکدوم یکی از دانش آموزا رو برداشتن و پشت میزشون برگشتن. دروئلا با رضایت به چشمایی که شوک ازشون میچکید نگاه کرد.
- حتما با طلسم های نابخشودنی آشنایی دارین... سه تا طلسم آواداکداورا، کروشیو و ایمپریو. مطمئنم می دونین مجازاتشونم آزکابانه.
برای تاثیر بیشتر کلامش، چند ثانیه ای مکث کرد.
- امروز سه تا طلسم نابخشودنی دیگه رو می خونیم. آواداکتابرا!
چوبدستیشو به سمت یکی از دانش آموزای بخت برگشته گرفت. چشم بقیه ی بچه ها، دو دستی رگاشونو چسبیده بودن که از حدقه بیرون نپرن. دانش آموز بخت برگشته، چند لحظه به جای نامعلومی خیره شد و بعد از چند ثانیه، کتابی با عنوان "قصه های بادل بقال"، با چشمای ضربدری و زبونی که از گوشه دهنش آویزون بود، کنار پای بخت برگشته ظاهر شد.
- پوف... همون بهتر که مرد...
با این حرف، چشمِ چشمای بچه هام میخواست از حدقه بیرون بزنه.
- نگران نباشین، چیزیش نشده. آواداکتابرا، اطلاعاتی رو که با خوندن کتاب به دست آوردین از بین می بره و کتاباییم که خوندین می کشه. طلسم بعدی، ایمبوکریوئه. کسی ایده ای نداره چیکار می کنه؟
- خـ... خانوم؟! ما بگیم؟ کـ... کنترل می کنه؟
- 10 امتیاز از گروهت کم میشه تا دیگه بی اجازه حرف نزنی! کجا بودیم؟ اها... ایمبوکریو طلسم کنترله. این طلسمو رو هرکی اجرا کنین، هرکتابی که بگین رو بدون استراحت، کامل تا آخر می خونه. خیلی طلسم باحالیه... یعنی... جالبه!
دروئلا نفس عمیقی کشید. کاملا تو فکر رفته بود و چیزایی رو زمزمه می کرد و دونه دونه رو دانش آموزا زوم می کرد.
-
نه شر می شه ارزششو نداره... و طلسم آخر... کتابشیو! این طلسم آروم، آروم فرد رو ورقه ورقه می کنه. اگه مدت کوتاهی اعمال شه، فرد به حالت عادیش بر می گرده. اگه مدت طولانی اعمال شه، فرد کاملا ورقه ورقه می شه و به یه کتاب تبدیل می شه. خب... اینم از این. نه، به ساعت نگا نکنین. هنوز یه ربع وقت داریم. دو نفری یه تیم تشکیل بدین و این طلسما رو تمرین کنین.
صدای اعتراض بچه ها بالا گرفت. اما دروئلا زیر بار این حرفا نمی رفت. فقط کافی بود یه لبخند بزنه و با چشماش به چوبدستیش اشاره کنه. همه فورا از جاشون بلند شدن و شروع کردن به تمرین کردن طلسما. هر لحظه کتابای مرده بیشتری ظاهر می شد و ورقه های کاغذی بیشتری تو هوا پخش می شدن.
- بهتون تبریک می گم. همه ی شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه بازداشتید.
با زدن مهر پای کاغذ پوستی که از جیب رداش درآورده بود، همه ی دانش آموزا غیب شدن.
تکالیف:
1. شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه تو آزکابان زندانی شدین. تو یه رول کوتاه، ده دقیقه وقت دارین تا فقط با استفاده از همین سه تا طلسم از آزکابان فرار کنین. (سال اولیا: 15 نمره - ارشدا: 10 نمره)
2. سه تا طلسم نابخشودنی اختراع کنین و طرز کارشونم توضیح بدین. (15 نمره)