دستگاه "سوژه ی کنجکاوی یاب" مغز الکسیا مدام بوق میزد و کاهش فاصله میان بوق های مغزش نشان میداد که به هدف نزدیکتر میشود.
- بوق...بوق..بوق...بوق بوق بوووووووووق!
الکسیا ایستاد و سمت راستش را نگاه کرد.او جلوی جایی ایستاده بود که...شاید...زمانی لوازم آرایش فروشی بود!
از در نیمه شکسته ی آن که نشان حمله ی مرگخواران را میداد و با دیدن اینهمه سوژه فوضولی جا خورد:
جسد زن فروشنده ای که زمانی از او لوازم آرایش میخرید،کراب که دیوانه وار به این سمت و آن سمت میرفت و لوازم آرایش ها را توی یک سبد خرید بزرگ میچپاند،فنریر که به نظر از وضعیت خسته شده بود و دندان های تیزش را به هم میسابید،آریانایی که سعی میکرد کراب را آرام کند و سو و لینی که درحال صحبت باهم بودند.
اما همه مشغولتر از آنی بودند که بخواهند جواب بدهند که اینجا چه خبر است.پس الکسیا تصمیم گرفت خودش بفهمد.او درحالی که جای سوئیچی قرمز در دستش با طرح میکی موس را میچرخاند به سمت لینی و سو لی رفت.
***
- لینی من منتظرما!زودباش.
- اصلا بیا یه جور دیگه حلش کنیم.مثلا خشکه حساب کنیم؟
در این میان الکسیا که در حقیقت این حق مسلم او بود که نخود هر آشی باشد گفت:
- اینجا چه خبره؟
- اوه سلام الکسیا...میشه لطفا لینی رو توجیهکنی که نیشش رو بهم بده؟
الکسیا با تعجب نگاهی به لینی،نیشش و چشمان غم بارش کرد و گفت:
اما نمیشه خب درد داره!
- این دیگه مشکل خودشه!...
الکسیا کمی فکر کرد.وضعیت وخیمی بود.لینی واقعا حقش این نبود مردم سالها بود که او را با این نیش زیبای دردناکش میشناختند.الکسیا ناخوداگاه به فوبی جاسوئیچی توی دستش زل زد....و چشمانش درخشید!
- لینی.میشه یه کم تنها صحبت کنیم؟
سو لی پوزخندی زد.
- نمیتونی فرار کنی لینی!
لینی جواب نداد و با الکسیا چند متر از سو لی دور شدند.
.....
- بیا یه معامله کنیم لینی.
- چه معامله ای؟
- فوبی میتونه به هرچیزی که دلش بخواد تبدیل بشه
- خب...؟
- خب اون میتونه به یه نیش دقیقا عین نیش تو تبدیل بشه و تو اونو به جای نیش خودت به سو لی قالب کنی.
- هممم...نمیدونم...و تو در عوض چی میخوای؟
- چیزی نمیخوام.اینطوری یه سوژه فضولی جدید دارم کهفوبی میتونهازش برام اطلاعات کشف کنه!
- خیلی خب!قبوله