(پایان سوژه)
هرچند یک کیسه فریزر ابزار مناسبی جهت شکار یک مهر سرکش به نظر نمی رسید اما جماعت ساحره به قدری بخاطر رفتن به تعطیلات ذوق و شوق داشتند که اهمیتی به این مسئله نمی دادند.
-خب نقشه اینه...رکسان تو جلوتر از بقیه ساحره ها میری و این کیسه رو میکشی روی مهره به طوری که نتونه فرار کنه.
-ولی آخه...من...من نمیتونم. می دونید چون...
-آهان...لابد چون مهر هم چندشه!
-آخه به اون قیافه چندش آورش نگاه کنید با اون جوهری که از خودش پس میده.
بلاتریکس آهی کشید. میل شدیدی به کوبیدن سر رکسان به در و دیوار را در وجودش حس میکرد اما حالا پای تعطیلاتی باشکوه وسط بود و نباید اعصابش را بیهوده درگیر می کرد.
-ببین رکسان. تو باید به ترس هات...
و بار دیگر جمله مشهور رکسان تکرار شد!
-کی گفته من میترسم؟! من فقط چندشم میشه.
-باشه بابا...به چندش هات غلبه کنی!
-ولی آخه...
-
بلاتریکس چوبدستی اش را بالا آورد.
-ب...ب...باشه بلا. چرا حالا خشونت به خرج میدی. من همین الان متوجه شدم از مهر چندشم نمیشه. اصلا مهر به این قشنگی برای چی چندشم بشه؟!
بلاتریکس با نوک چوبدستی اش انبوه موهایش را کنار زد و با آرامش سرش را خاراند و نگاه تحسین آمیزی به رکسان تحویل داد.
دقایقی بعد رکسان شجاعت بی سابقه ای را در تک تک رگ هایش حس می کرد.
-آره یه مهر که چندش نیست. مهر ها زیباترین اشیاء جهان هستند.
-آفرین رکسان...همینه.
-چه شجاعتی!
-رکسان...رکسان...تو افتخار مایی.
-دیدین گفتم اگر آش رشته رو روی پرتقال بریزیم و بدیم رکسان مامان بخوره باعث شجاعتش میشه فرزندان مامان؟
-بانو شما فوق العاده اید.
-شما اسطوره ای تکرار نشدنی هستید.
ناگهان مروپ جو گیر شد و حس کرد در حال گرفتن جایزه اسکار است. فورا ملاقه اش را مانند میکروفون در دستش گرفت.
-ممنونم...ممنونم. من و میوه هام متعلق به همتونیم. میخوام از همین تریبون از تمام کسایی که به من گفتن "نه" از جمله تام گور به گور شده تشکر کنم. چون باعث شدن من بیشتر تلاش کنم و معجون عشق بسازم و...
گابریل نگاهی نا امیدانه به مروپ انداخت و سرفه خشکی کرد.
-خب دیگه رکسان، شروع کن.
رکسان جلوتر از بقیه گروه ساحره های سلاح به دست به سمت میز شروع به حرکت کرد. در دست لرزانش کیسه پلاستیکی نگه داشته بود و در حالی که با تمام وجود سعی می کرد کمترین تماس فیزیکی را با کیسه داشته باشد کشوی میز را بیرون کشید.
-واااای مهرررررر.
-زهر مارو مهر! پَ میخواستی چی اونجا باشه؟
-جیـــــــغ!
با فریاد رکسان، ربکا هم جیغش گرفته بود. رکسان که بیشتر ترسید بود کیسه فریزر را روی سر بلاتریکس کشید. بلاتریکس که خشمگین بود شروع به پرتاب کروشیو هایی به هر سوی اتاق کرد.
-ببین اگر فقط یدونه از شما کروشیو ها به من برخورد کنید با تک تکتون قهر می کنما! حالا خود دانید!
لیسا چنان چشم غره ای به طلسم کروشیویی که به سمتش آمده بود رفت که طلسم از خودش خجالت کشید و عرق شرم ریزان و عذر خواهی کنان به سمت تاتسویا روانه شد.
تاتسویا با انعطاف یک سامورایی سرگرم جا خالی دادن از طلسم بود که ناگهان کاتانا از دستش رها شد و کتابی که دروئلا در دست داشت را به هزاران تکه مساوی تقسیم کرد. ئلا که بسیار خشمگین شده بود هر تکه از کتاب را به این سو و آن سو پرتاب کرد.
مروپ، نجینی و بچه رابستن را در آغوش گرفت تا طلسم های بلاتریکس و تکه کتاب های مادرش به آنها برخورد نکند اما رکسان که از دقایقی پیش بخاطر خوردن پرتقال و آش رشته حالت تهوع شدیدی احساس می کرد ناگهان بر روی هر چه در آن اتاق بود و نبود مقادیر عظیمی رشته و ویتامین ث بالا آورد.
گابریل به نقطه جوش رسید. بشکه اسیدش را از جیبش در آورد و این برای ساحره ها فقط یک معنی داشت.
-اسید پاشــــــــــــــی...فرار کنید!
و دقایقی بعد گابریل مانده بود و اتاقی که گویی در آن بمب منفجر شده بود. شاید اقدامات وزارت سحر و جادو در زمینه حمایت از ساحره ها باید کمی...فقط کمی منظم تر و سازماندهی شده تر می شد!