-قربان دابی برای همه قهوه ریخت. دابی می تونه بره؟
-بله
دابی که از خستگی نفس نفس می زد با دو قوری بزرگ از کلاس خارج شد.
-خیله خوب هم رزمان قهوه هاتون رو میل کنید.
همه قهوه هاشون رو به سرعت نوشیدند و ته آن را نگاه کردند مبادا کرونا داشته باشند و پس از چند لحظه نفس راحتی می کشیدند. ولی سپتیموس انگار نه انگار بعد از نوشیدن قهوه اش آن را رو میز گذاشت و مثل همیشه پا روی پا انداخت و به پشت صندلی تکیه داد و توی افکار خودش غرق بود که صدای جیغ جیغوی ربکا از پشت سرش اون رو از افکارش بیرون کشید.
-ببینم تو کرونا داری یا نه؟
-مممم....نمی دونم
-یعنی چی نمی دونی؟
-مهم نیست بابا حالا کرونا داشته باشم یا نداشته باشم چه فرقی به حال تو داره
-اگه تو داشته باشی همه می گیرن....حتی من، فکر کن یه خفاش مریض کرونایی

....تصورش هم وحشتناکه بده ببینم لیوانتو
-حسش نیست خودت بیا برش دار
ربکا خم شد و به هر زحمتی که بود بلاخره برداشتش.
-هووووف....بزار ببینم

...جییییییییییغ

....کروناااااااااااا
همه به سمت ربکا برگشتن
-کروناااا

....کرونا داره....وای منم دست زدم به لیوانش

...منم کرونااااا دارم
-چی چی میگی من کجا....
ناگهان آب دهنش پرید به گلوش و به سرفه افتاد. اینبار جیغ همه کلاس به هوا رفت.
-کروناااا
-ماهمه میمیریم...
-همه محکوم به فنایییییم..
اصلا به سپتیموس بدبخت فرصت اینکه بگه« آب دهنم پرید به گلوم» رو ندادن.
کلاس پیشگویی اونها تبدیل شده بود به کلاس نبرد با کرونا. پروفسورهم که هول شده بود سریع از طریق تابلوها به درمانگاه رفت تا چند نفری بیان سپتیموس کرونایی رو جمع کنن ببرنش.
چند صدم ثانیه بعد...بوووومبببببببناگهان به طرز غیر قابل باوری در منفجر شد و در بین توده ای از گرد و غبار(عین این فیلم اکشنااا

) دو مرد هیکلی و قد بلند با لباس های سراسر مشکی و ماسک های

دار N95 با عینک های دودی وارد کلاس شدند و نه گذاشتند و نه برداشتند سپتیموس رو که با چشمانی وزغ مانند

به آنها زل زده بود را از زمین کندند و به زور درون کیسه ای کاملا ضد کرونایی جا دادند و بردند به قرنطینه.
بقیه بچه ها هم با همان حال هاج و واج و همینطور به همراه شوک بعد از انفجار به دستشویی مراجعه کرده و هر دست خود را به مدت سه ساعت و نیم با معجون های جدید ضد کرونا می شستند.
پروفسور هم که خیالش راحت شده بود که با شیوع کرونا مبارزه کرده و جلوی پیشگویی رو گرفته به کلاس برگشت تا وسایلش را از کلاس برداره که نگاهش به لیوان سپتیموس افتاد و بعد به دابی که در حال تمیز کردن کلاس بود.
-همرزم آن لیوان را به نزد دوشیزه گابریل ببر تا آن را استریلیزه کند
-چشم قربان
دابی جلو رفت و لیوان را با دستکش های مخصوص ضد کرونا برداشت و خواست آنرا از کلاس خارج کند که پروفسور ناگهان چشمش به داخل لیوان افتاد.
-همرزم آنرا نزد ما بیار تا به ته آن نگاهی بیندازیم
-بله
دابی لیوان را جلو تر برد و پروفسور دقیق آنرا برسی کرد که ناگهان اشک در چشمانش حلقه زد

و بی توجه به دابی که دلیل دگرگونی ناگهانیش رو می پرسید به سرعت به سمت قرنطینه شتافت تا سپتیموس رو بیرون بیاره.
-ای هم رزم برای آزادی تو خواهم شتافت و عدالت را بر پا خواهم کرد
ته لیوان نوشته بود« ای دیوانه های احمق

آن خفاش خودش منبع کرونا بوده

برید اول اون رو استریلیزه کنید. اون بدبخت از تو هم پاک تر بوده و اما یاد بگیرید با جیغ یه خفاش کرونایی کسی را قضاوت نکنید

این هم تدریس نکات آموزنده امروز فعلا

»
حالا چجوری اینها جا شده بود کف فنجون، نویسنده هم به ریش مرلین نمی داند.

ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ ۱۴:۳۶:۰۱