هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
آن‌چیز که یک خوانندۀ تیز در این چند سوای اخیر از این سرگذشت باید می‌فهمید، تفاوت شکل گذشت زمان برای نزدیکان اژدها نسبت به باقی بود.

گابریل در زمانی که نزدیک به اژدها بود تاج و تخت را از دست داد. انتخابات جدید شروع شد. تبلیغات، دعواها، مناظرات و رای‌گیری‌ها؛ یک به یک آمده، گذشته و رفته بودند. تراورز این موضوع را نمی‌دانست. تراورز زیاد خود را درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی روز نمی‌کرد.
حق هم داشت، مامور آسلام جامعه را چه به این فعالیت‌ها. اما همین موضوع باعث شده بود تا توجهی به این نکته نداشته باشد که ممکن است بسیار زودتر از آنچه فکر می‌کند، دیر شود.
- این خواهر برادران ما هم که نیومدن... بشینیم این گوشه یه مناجاتی بکنیم در خلوت تا می‌رسن. برادرِ مجار، شما قصد نداری دین‌دار بشی؟

اژدها مثل اینکه نمی‌خواست. یا شاید سوختن همزمان موهای سر تراورز صرفاً اتفاقی بودند. چندان مهم نبود، مامور آسلام را چه به این درگیری‌های فکری.

تراورز نشست و گوشه‌ای حاج‌نامه خود را باز کرده و مشغول مرلین‌پرستی‌هایش شد و زمان، می‌گذشت.

تابحال دوست ماگلی داشته‌اید که شما را مجبور به دیدن فیلم‌های ماگلی کند، سرسری قبول کنید، نبینید، و پس از دو هفته با گریه شما را مجبور به این کار کند؟ من هم نداشته‌ام. اما شخصی را می‌شناسم که داشته است. اتفاقی دردناک است. سعی کنید هیچ‌گاه نداشته باشید. اما به هر روی، در آن فیلم‌های ماگلی، چندتایی هستند که درونشان زمان طول متفاوتی دارد. مثلاً هشت ثانیۀ جایی، سالی در جایی دیگر است. برایش اصطلاحات علمی هم ساخته‌اند: نسبیت.

هر آن‌چه که اسمش را می‌خواهید بذارید، اکنون برای تراورز در حال اتفاق افتادن بود. شاید هیچکس خبر نداشت، اما تراورز و گابریل، اولین وزیرهای از بین رفته در کنار شاخ‌دم نبودند. به واقع، نحوۀ خلع قدرت شدن وزیران همیشه رازی برملا نشدنی برای جادودوستان و جادوگران بوده، اما تنها چیزی که برای درکش نیاز است، توجه به نکات ریز است.
شاخ‌دم، وسیله‌ای برای خلع شدن تمامی وزیران بود. همچون نفرینی در قلب وزارتخانه. البته چندان جدی نگیریدش، این نفرین با اسم ترسناکش، گیاه‌خوار است. آخرین باری که تلاش کرد انسان بخورد وزیر وقت چمبرز بود، که از شدت تلخ‌گوشتی‌اش تصمیم گرفت کلاً وجترین شود.

تراورز هم به نفرین گرفتار شد. هنگامی که او آنجا بود، انتخابات بعدی به پایان رسید و ایوانوا وزارت را به دست گرفت. شاخ‌دم منتظر بود تا وزیر بعدی نیز به او برسد و دوباره کارش را انجام بدهد... اما زیادی خوش‌خیال بود.

*بیرون بند موجودات خطرناک*

- مطمئنی از این تصمیم ایوا؟
- حتماً! من با هیچکس غیر از هم‌وطنام کار نمی‌کنم. اصلاً یا جای من اینجاست یا این خارجیا.

جاگسن که راهی پیش روی خود نمی‌دید، دستورِ اخراج تمامی موجودات جادویی غیر بلغارستانی از انبار وزارت را ابلاغ عمومی کرد.
شاخ‌دم از وزارت خارج می‌شد... نفرین به طور اتفاقی شکسته شده بود!

پایان سوژه


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۴ ۲۰:۴۳:۱۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۴ ۲۱:۰۱:۳۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
خلاصه:ماموریت تمیز کردن یه اژدها شاخ دم مجارستانی به وزیر وقت، گابریل دلاکور میرسه اما اون علاقه زیادی به این کار نداره. پس هر نفری که از اینجا رد میشه رو میخواد ترغیب کنه به تمیز کردن اژدها اما هر بار شکست میخوره.

به مدت یک سال بود که گابریل در بند موجودات جادویی گیر افتاده بود.در این مدت صد ها مراسم تمیز گشایی پروژه ها، مناسب های مختلف از جمله روز مرگخواران،اختتامیه دولت،انتخابات دولت بعدی و در کل همه چیز را از دست داده بود.چه روز هایی که میتوانست به جای تمیز کردن اژدهایی کثیف،اربابش از گل بهترش را ضد عفونی کند،در مسابقات «کی از همه بیشتر میتونه وایتکس قورت بده؟» شرکت کند،به کار های وزارت خود برسد تا مجبور نباشد از راه دور و با جغد فرستادن استعفا دهد و یک زندگی تمیز برای خود
درست کند. اما حالا دست سرنوشت او را به بند موجودات خطرناکی کشانده بود که در آن شاخ دم مجارستانی کثیف و وحشی زندگی می کرد. بالاخره باید کاری میکرد. شاید همه ی این ها از نفرین اژدهایی بود که منتظر تمیز شدن بود اما او را درک نمیکردند. شاید گابریل باید او را جور دیگری میشست.
آخرین تی را برداشت و در وایتکس کرد.چرخاند و آبش را چکاند و به سوی اژدها حرکت کرد. هر لحظه ممکن بود اژدها او را آتش بزند. یا میمرد یا ازدها تمیز می شد. تی را به سوی دماغش پرت کرد...

-خواهر دلاکور.پس این کلید کمد رو کجا گذاشتید؟همه پرونده ها اون توئه.

بالاخره بعد از دو ماه فردی یاد او افتاده بود. نزدیک بود از شادی تی درآورد!تی را برداشت و پاورچین پاورچین به سمت دیوار رفت. به آن چسبید و پشت در قایم شد. مردی ریشو با سبیل چنگیزی در را باز کرد و گفت:
-خواهر دلاکور. ما میدونیم که شما خودتونو تو این مکان حبس کردین تا کلیدو دست همه ندید.اما من تراورزم وزیر جدید. مطمئن باشید من هر کسی نیستم. حتی نشان هم برای اطمینان اوردم. پس آروم از مخفیگاهتون بیرون بیاید و کلیدو تحویل بدید.با پوشش آسلامی لطفا.

بالاخره میتوانست از این زندان ابدی فرار کند. فقط اگر هیچ چیز اشتباه نمیشد، بالاخره رنگ آفتاب را میدید. رنگ روشنایی...تروارز جلو تر رفت و گفت:
-خواهر دلاکور اگه کلیدو تحویل ندید مجبور میشیم بخش خواهران قسمت کارآگاهانو خبر کنیم تا به زور وارد عمل بشن.

هنوز تراورز اژدها را ندیده بود و مقداری هم از در دور شده بود. الان بهترین فرصت بود تا از آزکابان خلاص شود.
-یک،دو،سه

به سرعت به سمت در بند دوید و محکم بست. تراورز که جا خورده بود به در نگاه کرد و پشت آن گابریل دلاکور را دید که قهقه میخندید.با عصبانیت گفت:
-به وزیر مملکت آسلامی توهین میکنی؟چنان میدم روحتو بمکن که از درون متلاشی بشی.
-کلید کمدو میخوای؟ پس اژدها رو تمیز کن و بگیرش.

گابریل دلاکور به سرعت فرار کرد. تراورز انچه را میدید نمیتوانست باور کند:
-برادر ادواردددد!برادر اگلانتایننننن!پس کجایین؟ خیر سرتون رئیس آزکابانین. بیاین منو از این هلفدونی نجات بدین. الله اکبر! اعصاب برای آدم نمیزارن اینا.

تراورز سرش را برگرداند و اژدها را دید که به او نگاه میکرد.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۹:۳۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
گابریل فلس‌های ریخته شده‌اش را جمع کرد و به سمت اژدها برد.
-تو واقعا می‌خوای باهاش بری؟
-
-مطمئنی؟ من بهش اطمینان ندارم.
-

گابریل اشک‌هایش را پاک کرد و به اژدها نگاه کرد.
-اگه بری من چی رو تمیز کنم؟ نرو!
-
-برای سوژه‌ای که توش هستیم!
-

ماندانگاس با دیدن گابریلِ اشک ریزان، عصبی شد و به سمتشان دوید.
-چرا اژدهاهای مردم رو اغفال میکنی؟
-من فقط می‌خواستم نره که نمیره!
-نمیری؟

ماندانگاس این جمله را خطاب به اژدهایی که دراز به دراز -و همچنان کثیف- خوابیده بود گفت.
اژدها هم با آرامش تمام سرش را تکان داد که یعنی نمی‌رود.
-ناااامرررردااااا!

ماندانگاس جیغ‌زنان و عربده کشان از اتاق بیرون رفت.
دوباره گابریل ماند و اژدهای کثیفی که باید تمیزش می‌کرد.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
گابریل دیگه بریده بود! نشست رو زمین و شروع کرد های های گریه کردن! الان گریه نکن کِی گریه کن. بعد همینطوری چون کسی نبود چیزی بهش بگه و آرومش کنی و دلداری بهش بده به پیروی از ضرب المثل «ناز کش داری ناز کن، نداری پاتو دراز کن.» و با توجه به این که ناز کش که هیچی، دسته بیل هم نداشت که با نگاه کردن بهش قوت قلبی بگیری پاشد یه فکری بکنه و خودش یه خاکی تو سر خودش بکنه.

در همین حین یهو یه صدای گرومپ از توی دفترش اومد!

گبی که از ترس کمربندش زیر گلوش پاپیون شده بود، پا شد بره ببینه توی این هیپوگریف تو هیپوگریف چه بلای دیگه ای سرش نازل شده!
آروم آروم به سمت دفتر رفت و چوبدستی ش رو از بغل گردنش کشید بیرون! البته ممکنه برای خواننده سوال پیش بیاد که چرا چوبدستی ش رو گذاشته بوده بغل گردنش. اینجاست که باید گفت خاک بر سرت خواننده. ندیدی 2 خط بالاتر کمربندش زیر گلوش پاپیون شد؟ خیلی ببخشید شاید من نباید این حرف رو وسط بند موجودات خطرناک بزنم، ولی هر کی نمیخواد دقیق این پست رو بخونه جمع کنه از این تاپیک بره!

همونطوری که آروم آروم به سمت دفتر می رفت، یه صداهایی از اونجا به گوشش می رسید. کمربندش رو صاف و مرتب کرد تا بتونه گردنشو دراز کنه و از لای در ببینه اون تو چه خبره! صحنه ی بس عجیبی بود! یک پیرمرد فرتوت وسط اتاق افتاده بود و اشک می ریخت. گابریل تا چشمش به اون پیرمرد پر حاشیه افتاد نه ترسید، نه هول کرد و نه خیالش راحت شد! بلکه تا مرز سکته رفت!

پیرمرد آن چنان خاک و خُلی بود که هر قطره اشکش تا میومد پایین تبدیل به گل و لای می شد و همه ی دفتر را غرق در گند کرده بود! حالا تمیز کردن دفتر هم به گردن گابریل بدبخت افتاده بود!

- میشه بگی تو کی هستی و اینجا چه غلطی داری می کنی؟!

پیرمرد یه نگاه پُر از حس به کفشم به گابریل کرد و گفت:
- می میری زر نزنی؟! تو اصلاً منو میشناسی؟!

گابریل که داشت رنگش از عصبانیت قرمز میشد سعی کرد به احترام بزرگتر خودش رو آروم کنه و گفت:
- نه پدر جان! ولی عله کبیر هم که باشی حق نداری بیای اینجا رو اینجوری به گند بکشی! ما الان به قدر کافی مشکل عدم پاکیزگی داریم. وایتکسمون هم اونقدری نیست که تو رو هم بندازم توش! اصلاً تو کی هستی؟ از کجا اومدی؟ چرا اینقدر خاک و خلی ای؟

پیرمرد آهی کشید و گفت:
- من همونم که یه روز، میخواستم مدیر بشم! می خواستم بزرگترین وزیر اینجا بشم. آرزو داشتم برم تا به مدیریت هاگوارتز هم برسم، مرگخوار ها رو آتیش بزنم. تا به محفل برسم!

- هان؟!

- یعنی میگم من یکی از مدیران قدیمی بودم. از بس توی تالار یادبود ها بودم اینجوری خاک گرفتم! اسم من هست ماندانگاس فلچر کبیر! دزد دزد ها! شاه دزد ها! معروف به دانگ 8 دست یا دانگ اختاپوس! ولی حالا اومدم یه زیرشلواری از اینجا بدزدم که خوردم زمین و تابلو بازی در آوردم!

گابریل یک فکری کرد و گفت:
- والا پدر جان، تا اونجا که من می دونم شما توی تالار یادبود ها نبودی. اگه قبلاً مدیر بودی اصلاً به پشم آراگوگ هم حسابت نکردن! حالا هم قاعدتاً من باید دستگیرت کنم. ولی خب اینقدر داغونی که به لعنت مرلین هم نمی ارزی! نهایت کاری که می تونم بکنم اینه که قاطی این بچه مدرسه ای ها تو رو هم بفرستمت این اژدها رو تمیز کنی! کار سختیه برای سن شما. حاضری انجامش بدی؟

پیرمرد اشک توی چشم هاش حلقه زد و گفت:
- یعنی یه کار واقعی؟ یعنی من این فرصت رو دارم که دوباره بتونم مفید باشم! دوباره برگردم به دوران اوجم؟ دوباره کنار جادوگر ها و ساحره ها باشم؟ بیشتر کنار ساحره ها باشم؟ از جادوگر ها دور و به ساحره ها نزدیک تر باشم؟

- والا من که نفهمیدم چی میگی پدر جان! ولی اگه میخوای تا من دارم این کثافت کاریاتو اینجا درست می کنم برو تو بند و این مجارستانیه رو تمیز کن. فقط مواظبش باش خیلی وحشیه!

- نگران نباش بابا جان! من از همین وحشی درآمد زایی می کنم!

ماندانگاس رفت و رفت و رفت تا به اژدها رسید! تا اژدها شروع کرد به غرش و آتیش بازی و دیوونه بازی، دانگ دستش رو بالا برد و با عصبانیت گفت:
- یه لحظه صدا نکن ببینم! دلت میخواد پولدار بشی؟ دوست داری سال دیگه این موقع یه لونه توی بالا شهر داشته باشی و با یه پوزه کوتاه نروژی رل زده باشی؟ این لرد ولدمورت رو میبینی همه تو کفِشن؟ این 4 سال پیش مثل تو بود. اومد درست وایساد کار کرد، زیر مجموعه گرفت، پولاشو الکی خرج نکرد. الان برای خودش یه گروه داره. دلت میخواد اژدها حسابی بشی؟

اژدها اصلاً کلاً فلساش ریخت. طبق هیچ کدوم از معادلاتی که براش تعریف شده بود این حرفای دانگ منطقی نبود. ولی خب تسترال شدن توی اژدهایان هم پدیده ی نادری نیست و اتفاق می افته! پس سرش رو به نشونه ی تأیید تکون داد و یه غرش حاکی از رضایت کرد!

- آفرین پسر خوب! پس بیا روی این برگه لیست اهدافت رو بنویس. این جزوه ی شرکتمونه که اسم شرکت هم «پچ مخک» هست. حالا تو که معنی ش رو نمیفهمی ولی این مخفف «پول چاپان ملت خر کن» هست که می تونه تو رو به همه جا برسونه. پس پاشو یه دوش بگیر و فلس هاتو مرتب کن و ناخن هاتو بگیر تا بریم اونجا حضوری پرزنتت کنن!

و همینطور که اژدها شروع به آماده شدن کرد، این بار گابریل که تمام مدت به دانگ خیره شده بود فلس هاش ریخت!



پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
- کسی منو صدا زد؟

گابریل که زانوی غم بغل کرده بود و تی عزیزش را در بغل می فشرد، نگاهی به پالی که از ناکجا آباد ظاهر شده بود، انداخت.
- کسی تو رو صدا نزد.
- را خودم شنیدم یکی گفت" پالـــــــــــــــــــــــــــی"!

گابریل چشم غره ای به پالی رفت؛ ولی انگار زیاد برای او مهم نبود.

- ناراحت نباش گب! تا منو داری غم نداری!

گابریل نگاهی سرشار از بی اعتمادی، به پالی انداخت.
- مثلا چی کار؟
- مثلا اینکه از کاربرد تیی که به دستت گرفتی به درستی استفاده کنم. از شکل تیت معلومه که مخصوص شستن فلس اژدهاست!

گابریل خوشحال از اینکه بالاخره یک نفر او را درک کرده و قدر کارهایش را دانسته؛ تی را در دستان پالی چپاند.
- بفرما این از این! فقط خوب و تمیز بشورش، وایتکسم فراموشت نشه لطفا!

پالی سری تکان داد.
- باشه! خیالت راحت.

گابریل پالی را تنها گذاشت تا خودش به ارهای دفتری اش برسد.
پس از چند دقیقه وارد اتاق شد تا روی کار پالی نظارت کند. اما وقتی وارد اتاق شد، نزدیک بود با دیدن صحنه روبه رویش سکته کند. اژدها کثیف تر از قبل شده بود و خبری از پالی نبود.
گابریل نزدیک اژدها شد تا فاجعه را از نزدیک ببیند؛ که کاغذی توجه را جلب کرد.
نقل قول:
گب عزیزم!
از پیشامد که اتفاق افتاده متاسف و شرمنده م! من می خواستم اژدها رو با جادوی تمیزی، تمیز کنم ولی مثل اینکه طلسم رو اشتباه گفتم!
واقعا متاسفم امیدوار من رو ببخشی!
دوست خوب تو پالی!




shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱:۵۸ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- یولا؟ کجایی یول؟...
گابریل سطل به دست همانطور که با حفظ فاصله‌ای مناسب با اژدها دور تا دور اتاق می‌گشت، یولا را صدا می‌زد.

سرانجام پس از مدتی صدازدن‌های پی در پی و نگرفتن پاسخی، به حقیقت ماجرا پی برد.
- گربه‌ی بی‌خاصیت فرار کرده! فکر کرده می‌تونه تی منو بدزده؟ نخیر... اشتباه کرده؛ محاله بذارم کسی تی عزیزمو بدزده. وقتی گوشه آزکابان با دسته همون تی زدم تو سرش، اون وقت می‌فهمه با کی طرفه!

گابریل همانطور که با عصبانیت دور اتاق راه می‌رفت، سطل را در هوا تکان می‌داد و باعث می‌شد وایتکس به اطراف بپاشد و در عین حال با خودش حرف‌ می‌زد. بنابراین متوجه سدریک که سرش را از لای در به داخل آورد، نشد.
- مشکلی پیش اومده گب؟
- اون تی، یه تی معمولی نبود؛ استثنایی ترین تی... چی؟
- سلام. می‌گم مشکلی پیش اومده که انقد ناراحتی؟
- سلام سد. آره، یه مشکل خیلی بزرگ پیش اومده که باید سریع بهش رسیدگی کنم. یه نفر یکی از تی‌هامو که اتفاقا عزیزترینشون بود، دزدید. ولی اشکال نداره؛ من اینجا برای تو به اندازه کافی تی زاپاس دارم!

سپس فرصت را برای تمیز کردن اژدها غنیمت شمرد و به سرعت مچ دست سدریک را گرفت. او را به داخل کشید و طی یک حرکت سطل را به دستش داد.
- ببین سد، من الان خیلی ناراحتم و در توانم نیست که یه اژدهای عصبانی رو تمیز کنم. درضمن باید برم و تی‌امو از اون سارق پس بگیرم. پس تو باید همین الان بری و این اژدها رو با این سطل و تی جدیدی که بهت می‌دم، تمیز کنی!
- ولی... ولی من که بلد نیستم گب، نمی‌دونم چجوری باید یه اژدها رو رام ک... هی نگاه کن؛ مثل این که از وقتی پاشیدن وایتکس به اطرافو متوقف کردی، اژدها خوابش برده!

گابریل در حالی که تا کمر در صندوق وسایل شستشو خم شده بود، آهی از سر آسودگی کشید. تی دسته بلندی را از درون صندوق بیرون آورد و به سدریک داد.
- بیا... بگیرش. فقط تا قبل از این که بیدار بشه تمیزش کن.

سدریک تی را گرفت و به آرامی به سمت اژدها رفت. در فاصله یک قدمی‌اش ایستاد و به هیبت عظیمش زل زد. در این فکر بود که کدام قسمت اژدها را تمیز کند تا اتمام سریعتر و همچنین امنیتِ جانی بیشتری داشته باشد.

پس از گذشت چند دقیقه، به این نتیجه رسید که تمیز کردن ناخن‌ها می‌تواند گزینه خوبی باشد‌. بنابراین از همان فاصله تی را دراز کرد و با حرکت دادنش به سمت چپ و راست بر روی سطح ناخن‌ها، گل و لای موجود بر رویشان را اندکی پاک کرد‌.

درست در همان لحظه، گابریل که می‌خواست برای پیدا کردن یولا به بیرون برود، ناگهان سدریک را دید و فریادش به هوا رفت:
- چکار داری می‌کنی سدریک؟... اون تی که مخصوص ناخن‌ها نیست؛ مال فلس‌های اژدهاست! تی مخصوص ناخن‌ها یکی دیگه‌ست، تو باید فلس‌هاشو تمیز می‌کردی!

سپس با عصبانیت جلو آمد و تی را از دست سدریک بیرون کشید و آن را در آغوش فشرد.
- تی عزیزم... نگاه کن چکارش کردی! تی مخصوص فلس‌هامو ناخنی کردی! همین الان برو بیرون... بیرون!

سدریک با عجله به سمت در دوید و گابریل را با اژدهایی همچنان کثیف و غمِ دو تی که یکیشان از دست رفته و دیگری ناخنی شده بود، تنها گذاشت.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۸

یولا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
از تو جیب مردم..
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
گابریل همانطور که تی عزیزش را به خود میفشرد ، به اژدها که با هر پرش و تکان وزارتخانه را میلرزاند ، نگاه می کرد که متوجه ی گربه ی سیاهی لب پنجره شد.
گابریل گربه را میشناخت!
گربه ی خانه ی ریدل بود!
نیشخندی زد و به سوی گربه قدم برداشت.
-پیشت..پیشت..یولا..یول..

ناگهان گربه ی مقابلش به شکل انسانی خود تبدیل شد و دهان گابریل را گرفت.
-هیس..الان اژدهای مجارستانی با ارزشم میفهمه اینجاییم میاد ما رو میخوره هاا!

گابریل تعجب کرد.یولا به اژدها میم مالکیت اضافه کرده بود؟
اما حالا که فرصت جدیدی پیدا کرده بود ، نباید چیزی می گفت!
-میگم..تو خیلی اون اژدهارو خیلی دوست داری مگه نه؟

یولا اژدها را دوست نداشت ، اما اژدهای شاخدم مجارستانی با ارزش بود و یولا چیز های با ارزش را دوست داشت ، پس به دروغ سر تکان داد.
-اوهوم..معلومه که دوست دارم!

گابریل که منتظر این حرف بود تی عزیزش را در بغل یولا پرت کرد.
-پس تمیزش کن ، اون خیلی کثیفه و ارزشش اومده پایین!

سپس دم یولا را روی کولش گذاشت و برای آوردن سطل وایتکس بیرون رفت.

اما یولا احمق نبود! با دیدن اژدها که وزارتخانه را به آتش میکشید ، از دزدیدنش پشیمان شده و درحالی که تی محبوب گابریل را زیر هودی اش پنهان میکرد ، از پنجره به بیرون پرید.

گابریل با سطل جدید وارد اتاق شد ، اما بجز اژدهایی که حالا درحال گاز گرفتن دم خودش بود چیزی ندید.
حتی تی دوست داشتنیش!


عاشق جیباتم!
دیوونه ی رداتم!

« یه ارباب دارم شاه نداره...

»شناسه قبلی:دیانا کارتر


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- رفت؟

گابریل با تعجب، دنبال صاحب صدا گشت.
- کجایی...
- اینجا.

گابریل، به داخل سطل وایتکسی که توی دستش بود، نگاهی انداخت، و بعد پوکر وار، اون رو وارونه کرد تا رکسانی که توش قایم شده بود، از سطل بیرون بیفته؛ اما رکسان بلافاصله بعد از بیرون افتادن، دوباره به داخل سطل پرید. بعد از چند بار تکرار این اتفاق، گابریل خسته، با سطل توی دستش، از دست آتشی که از دهن اژدها بیرون میومد، به زیر میز پناه برد. اژدها، دیگه از کنترل خارج شده بود.

- تو از کجا پیدات شد؟
- من اول از همه اومدم برای نظافت... منتهی تی نظافتتون خیلی ترسناک... چیز... چندش آور بود. اگه یه چیز دیگه بهم بدین میرم تمیزش کنما. اژدها ها تا عصبانی میشن، خیلی دوست داشتنی میشن.


اما گابریل دیگه چیزی نمیشنید؛ تی نظافتش؟ ترسناک؟ گابریل به هیچ وجه نمیتونست این توهین به تی عزیزش رو تحمل کنه.

- چیز... گابریل؟ گیر کردم. میشه منو در بیاری؟

اما گابریل قرار نبود درش بیاره! با عصبانیت، سطل رو چرخوند و چرخوند، و با تمام قدرت از پنجره به بیرون پرتاب کرد، و بلافاصله تی عزیزشو بغل کرد.
- ششش... نگران نباش عزیزم، دیگه نمیذارم کسی بهت توهین کنه.

اما هنوز یه مشکلی وجود داشت... یه اژدهای خیلی عصبانی و مهم تر از اون، خیلی کثیف!


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۶:۴۱ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
گابریل آهی از ته دل کشید و دوباره به اژدهای کثیف چشم دوخت. اژدها به خواب فرو رفته بود ولی با این حال هنوز خطرناک بود.

- وای!... یه اژدهای مجارستانی!
- ساکت! مگه نمی بینی... تو دیگه کی هستی؟

دختر چشم از اژدها برداشت و به گابریل چشم دوخت.
- سلام. اما هستم... چه اژدهای خوشگلی دارید!

گابریل اول نگاهی به اژدهای کثیف و بعد نگاهی به اما انداخت.

- منظورت از اژدهای خوشگل، همین شاخ پای مجارستانی بود؟
- دقیقا!... میشه ازش یه نقاشی بکشم؟

گابریل سکوت کرد. انگار دختر در عمرش اژدها ندیده بود.
- اشکالی نداره بکش.
- ممنون!

در مقابل چشمان متعجب گابریل، دختر سریع بوم نقاشی اش را روی چهار پایه قرار داد و پالت رنگی را از نا کجا آباد ظاهر کرد.

- اولین باره که اژدها می بینی؟
- می تونم بگم بله، اولین باری که شاخ پای مجارستانی می بینم. البته دراگون ژاپنی کم ندیدم!... خب از کجاش شروع کنم!؟

گابریل که فکری به سرش زده بود لبخندی زد و گفت:
- یعنی تو می خوای این رو بکشی!؟
- بله. مگه این چه اژدها چه مشکلی داره؟
- نمی بینی چقدر کثیفه! چقدر لک زشت روی بدنش هست! ببین اما، نامتقارن بودن تصویر، به کار هنرمند لطمه وارد می کنه. اصلا کیفیت کار رو میاره پایین!
- جدی!؟ الان من دقیقا چی کار می تونم بکنم که اینطور نشه؟
- تو می تونی تمیزش کنی!... ببین، تازه وسایل هم اونجا فراهمه.

گابریل با گفتن این جمله اما را به سمت سطل پر از آب هدایت کرد.

- آفرین! تمیزش کن تا بتونی یه نقاشی قشنگ از این اژدهای نادر بکشی.

اما حرف گابریل را گوش کرده و با سطل آب به سمت پای اژدها رفت. همین که آب را روی پای اژدها ریخت، اژدها از خواب خوش برخاست. اما که شوکه شده بود چند قدم عقب رفت.
- ای وای، بیدار شد! حالا من چی کار کنم؟
- فقط به کارت ادامه بده!

اما به اطراف نگاه کرد ولی گابریل را ندید.
- کجا رفتی گابریل؟... فرار کردی؟

صدای گابریل از دور دست ها آمد.
- این چه حرفیه که می زنی! وزیر مملکت مگه فرار می کنه؟... می خوام بازم وایتکس بیارم; تو که اون یکی رو کلا رو پای شاخ پا خالی کردی.

اما تازه فهمیده بود چه خرابکاری ای کرده است. مخصوصا که سطل، سطل وایتکس بود!


کتاب اژدها شناسی:

نکاتی راجع شاخ پای مجارستانی: حساس ترین قسمت بدن یک شاخ پای مجارستانی، کف پایش است; به گونه ای که اگر طلسم یا چیز تحریک کننده ای با آن برخورد کند، اژدها از خود بیخود شده و شروع می کند به انجام دادن کار های غیر قابل پیش بینی...
****
- چرا این نکته زودتر یادم نیفتاد؟

اما با سرعت وسایلش را جمع کرد.
- گابریل من یه قرار مهم دارم، باید برم. خداحافظ!
- کجا رفتی؟ تو که هنوز...

گابریل با تعجب به اژدها که وحشی تر از قبل شده بود زل زد. اژدها داشت همه جا را به آتش می کشید.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۲۵ ۲۱:۵۹:۴۸

مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۵۷
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 317
آفلاین
برای لحظاتی سکوت و نگاه خیره ای بین شاخدم و گابریل شکل گرفته بود!
گَه گاهی هم بخار و دودی داغ و بد بو از پوزه ی بلند و آویزون شاخدم بلند میشد و موهای گابریل و آشفته میکرد!

انگار گابریل با نگاه خشمگینش از شاخدم میخواست که مثل یه اژدهای خوب خودش و بشوره، ولی شاخدم هم که معنی نگاه گابریل و میدونست مثل شتری بی ادب، لبهای سیاهش رو شتری طور تکون داد و گابریل بخت برگشته رو زیر آب دهن لزج و سبز رنگش دفن کرد!

گابریل که به شدت از این وضعیت چندشش شده بود جیغ کِشون و گیس زنان:/ به سمت نزدیک ترین شیر آب اطرافش حمله برد تا صورتش رو تمیز کنه!

در غیاب گابریل شاخدم که انگار سرمای کوچکی هم خورده بود با عطسه هایی پر از تُف، به هر کسی هشدار میداد که از کنارش رد نشه، مگه نه بلایی که سر گابریل اومد رو تجربه میکنه!

در این هنگام گوشی گابریل که از جیبش افتاده بود زنگی خورد و رفت روی پیغام گیر!
-اهممم اهممم... ریموند هستم از شرکت گوزن های تمیز، میشه در و باز کنید؟ لفْطا زودتر چون این وسایل خیلی سنگینه!

گابریل که صدای تلفن و شنیده بود سراسیمه خودش و رو به ریموند رسوند و اون و به سمت شاخدم راهنمایی کرد.
بعد هم گابریل با استشمام بوی بدی که جدیدا شاخدم از خودش تولید میکرد از حال رفت و کشون کشون خودش و از صحنه خارج کرد!

ریموند اما با دقت اطراف اژدها میچرخید و ریز به ریز اندام سنگین و نتراشیده اش رو نگاه میکرد.
انگار مشکلی وجود داشت، ریموند بارها اندام اژدها رو از زیر نگاه تیز نَبینش گذرونده بود اما انگار واقعععا مشکلی وجود داشت!

به نا گَه ریموند لوازم تمیز کاری اش رو زیر بغل زد و از همون راهی که اومده بود برگشت!

همزمان با مواجه شدن دوباره ی گابریل با ریموند، گابریل که احساس میکرد هر تمیز کاریه حرفه ای هم اینقدر کم طول نمیکشه به خوبی متوجه شد که ریموند کاری از پیش نبرده، اما با لبخند کار درستونه ی ریموند کمی خیالش راحت شد!
-تموم شد؟
-بله خانوم وزیر! اصن شروع نشد که تموم شه! این گوگل مَگول شما خودش مِث یه دسته ی گل بود! تمیز و خوش بو و ناناز!

ریموند که کار خاصی هم نکرده بود رو چهار دست پاش خم شد و چهار نعل از محل دور شد!

البتْ گابریل هم به خوبی متوجه شده بود معیار های زیبایی از دید یه گوزن ممکنه با دیدگاه خودش فرق داشته باشه!
پس تونست خودش و راضی کنه که از عصبانیت منفجر نشه و بشینه یه گوشه و دنبال راهکاری برای تمیز کردن این گولاخ تیغ تیغی شه!


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۳ ۲۲:۱۴:۰۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.