هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
نقل قول:
ریچارد با جت پک سقف را سوراخ کرد و محکم به زمین برخورد کرد.
شپلق!
_زندم هنوز.
خوب بود این! خود درخواست رو هم نقد می کنیم ما.


بررسی پست شماره 398 مرگخواران دریایی ریچارد اسکای:


نقل قول:
بلاتریکس کرال سینه زنان به سمت جمعیت مرگخوار که منتظر رسیدن بلاتریکس و رودلف بودند خیره در آب جلو ساحل وایساده بودند.
کرال سینه بلاتریکس خنده دار بود، چون با شخصیت جدی و سنگینش در تضاده...ولی کل جمله اشکال داره. کل جمله رو دوباره بخونین...ناقصه! وقتی جمله ها رو طولانی می کنیم گاهی این اتفاق میفته که فعل و فاعلشونو گم می کنیم:
بلاتریکس کرال سینه زنان به سمت جمعیت مرگخواری که خیره در آب، جلوی ساحل منتظر رسیدن او و رودولف ایستاده بودند، حرکت کرد.

این اشکال یک لحظه خواننده رو متوقف می کنه. کمی نسبت به نویسنده مرددش می کنه...ولی همون قسمت کرال سینه به کمک نویسنده میاد و احتمالا می تونه نجاتش بده.


نقل قول:
بلاتریکس به محض اینکه به ساحل رسید چهره غمگین به خود گرفت و دستانش را جلو چشمانش گذاشت.
_متاسفانه رودولفو کوسه کشید پایین ،نتونستم کاری براش بکنم.
این قسمتش خوبه. درست هم هست. می شد کمی شاخ و برگ بهش داد. یعنی اگه ایده خاصی برای ادامه دادن سوژه نداشتیم، می شد از همین صحنه برای کل پست استفاده کرد. برای این کار اول باید روی ظاهر و چهره بلاتریکس تمرکز می کردیم. که مثلا لبخندی موذیانه روی لباشه و با نزدیک شدن به ساحل کم کم پاکش می کنه...و بعد روی دیالوگ ها که بلاتریکس با اغراق توضیح می ده که کوسه رودولف رو گرفت...بلا کلی با کوسه جنگید(که اینم می شد توضیح داد)، ولی موفق به نجات رودولف نشد. آخرین حرف های رودولف رو هم می شد بهش اضافه کرد.


نقل قول:
قوری در فکر خود به عاقبت بدی که در انتظارش بود فکر میکرد
در فکر خود فکر می کرد.
این جمله قشنگ نیست. فکر اول، می تونه تبدیل به ذهن بشه. در ذهن خود فکر می کرد.


نقل قول:
میدانست اگر پایش به خانه ریدل ها برسد و خبر مفقود شدگی رودلف را دهد لرد را آن را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند

نقل قول:
ناگهان نگاهش به آره ماهی افتاد
اشتباهای تایپی. مواظبشون باشین. داستانتون رو تحت تاثیر قرار ندن.


نقل قول:
مروپ کمی مشکوک شده بود و چهره ای متفکرانه به خودش گرفت.
_اونوقت تو چطور نجات پیدا کردی؟

در اعماق دریا

رودولف دست پا زنان سعی داشت بالا برود اما زورش به تخته سنگین نمیرسید؛ ناگهان نگاهش به آره ماهی افتاد و سعی داشت تا طناب رو ببرد که با دیدن کوسه که جلو اش وایساده بود و با لبخندی تا بناگوش او را نگاه میکرد از حرکت ایستاد.
پایان پست شما خیلی خوب بود.
دو تا سوژه داریم. غرق شدن رودولف و بلاتریکسی که باید مرگخوارا رو قانع کنه.
شما به هر دو پرداختین و آخر پست خیلی واضح نوشتین که هر سوژه به کجا رسیده. کار نفر بعدی راحت شده. کافیه یکی از اینا یا هر دوشون رو انتخاب کنه و ادامه بده.


دیالوگ ها و شکلک هاتون خوبن. ساده، معمولا کوتاه و واضح. طنزشون هم کافیه.


سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. کمی جلو رفته و گره یا مشکل جدیدی توش ایجاد نشده.
شخصیت هاتون خوب و قوی هستن.


پست های قبلیتون گاهی نکته های ابهام آمیز داشتن که این جا دیده نمی شه. خیلی واضح نوشتین و این خیلی خوبه.
توصیف اضافی نکردین...دیالوگ اضافی ننوشتین. منظورم از همون دسته ایه که اسمشونو می ذاریم "ساده" و "عادی"...چیزایی که انرژی پست رو می گیرن. این جا هر چی لازم بوده رو نوشتین. همین باعث می شه پست خسته کننده نشه.

توی پست قبلی که نقد کرده بودم سوژه رو کمی سریع پیش برده بودین...که این جا این اتفاق نیفتاده و خوب پیش رفته.


یه نکته دیگه حضور شخصیت خودتون یا بقیه محفلی هاست. جایی که ممکن باشه، هیچ اشکالی نداره که ریچارد یا محفلیای دیگه هم وارد داستان بشن. به شرطی که اصل داستان خراب نشه. مثلا این جا مرگخوارا کنار دریا هستن. اشکالی نداره که وسط دریا یهو برسن که اعضای محفل که تصمیم گرفتن جلسه محرمانه شونو اونجا برگزار کنن. فقط باید به سوژه اصلی توجه کنیم. اگه سوژه اصلی کارش تمومه و دیگه جای ادامه دادن نداره، همین موضوع می تونه سوژه اصلی جدیدمون باشه. اگه سوژه اصلی هنوز جای کار داره، این مورد می تونه سوژه فرعی باشه. محفلیا ایجاد مزاحمت کنن. یا اعتراض کنن که ما اینجا جلسه داریم. برین اون طرف با کوسه بجنگین. یا حتی اون وسط سرگرم ماهیگیری باشن و رودولفی رو که داره غرق می شه با قلاب بگیرن و اصرار کنن که تو رو شکار کردیم و تو غذای ما هستی.
اینا توضیحات اضافی بود. پست شما از نظر سوژه چیزی کم نداشت. اینا رو فقط گفتم که بدونین خیلی لازم نیست در مورد شخصیت ها محدود باشین.

.................................

سلام خالی، ما خوبیم که!


نقل قول:
موقع ارسالش یه کم نگران بودم ادامه دهنده بره سراغ فریدون و جنگ ضحاک... ولی چون ایده ش بنظرم جالب بود نوشتمش. در کل خواستم ببينم سوژه رو خراب کرده یا نه.
نگرانی و هراس از چهره ات می بارد خالی.


بررسی پست شماره 170 گلخانه تاریک، رکسان خالی:


نقل قول:
- چیکار داری میکنی؟
- الان تمومه... یه لحظه دیگه صبر کن.
- هیچ ميدوني ما کی هستیم بچه؟!
- نه... ببینم، سیم ظرفشویی یا پشم گوسفند که نیستی... هستی؟!
پست قبلی با یه جمله کلی تموم شده. یه توضیحه. نه صحنه یا دیالوگ. برای همین، شروعت به نظر من کمی سریع و ناگهانی بود. قبلش احتیاج به توضیح داشت. توضیح صحنه یا شخصیت یا حالت. صحنه هم جالب بود. می شد توضیحش داد.


نقل قول:
مرد که روی صندلی طلسم شده بود و دختر از سرش آويزون بود، با کف دست به سر خودش کوبید.
این توضیح خیلی کم و ناقصه. اگه صحنه ها رو کمی مفصل تر و دقیق تر توصیف کنی، خواننده بهتر می تونه تصورشون کنه. خوب نیست که اینقدر سریع و سرسری ازشون رد بشه.


نقل قول:
- خیر، خیره سر! ما ضحاک ماردوش، شاه...
کلا بهتره اسمای خارج از دنیای جادویی رو نبریم. مگه این که واقعا هیچ تاثیری روی داستان نذاره. چون واقعا هم ممکنه یکی ببینه و ذوق کنه و بیاد با توجه به اسمایی که شاید حتی بعضیا نشناسن و ندونن بنویسه.


نقل قول:
- خیر... ما خیلی بیشتر از ایناییم.
- خیلی بیشتر؟ مثل... مثل... موشک کاغذی؟!
- خیر، خیره سر! ما ضحاک ماردوش، شاه...
- این الان بيشتره؟ ديگه هم نکوب توی سرت، مغزت جابجا ميشه. اینقدم تکون نخور.
داستان هنوزم خیلی مبهمه. و این مقدار از ابهام کمی زیاده. ممکنه خواننده همینجا خسته بشه و بی خیال ادامه پست بشه. خواننده رو باید حفظ کرد. باید نگهش داشت. حتی اگه بخواییم مبهم بنویسیم هم باید یه سرنخایی بهش بدیم که نگهش داره.


نقل قول:
رکسان از اینکه مغز مفتی و بدون هیچ تلاشی بدست آورده بود، به سمت سینی ها شیرجه زد و در چشم به هم زدنی، به خونه ریال ها آپارات کرد، بدون اینکه بدونه این مغز ها، با مغز گوسفند ترکیب شدن!
این جا داستان خوب شد.
توضیحا رو باید اول پست می دادی. این توضیح رو نه...توضیح درباره مکان و شخصیت ها رو. چون خوب بود.


نقل قول:
- ميخواست از گوشمون، مغزمونو در بياره. ميدونيم فرستاده فریدون بود. حساب فریدون رو میرسیم.
دیالوگ آخر اضافه بود. خود دیالوگ خوبه، ولی ارزش ریسک رو نداشت، چون همین دیالوگ دقیقا چیزیه که ازش ترسیدی. احتمالش کمه، ولی باز ممکنه یکی همینجوری ادامه بده. شاید مثلا یه تازه وارد. چون کسی که تجربه داره احتمالا می دونه سوژه اصلی کدومه و اینو نباید ادامه داد.
و توضیح قبل از این دیالوگ، چیزیه که خواننده و کسی که می خواد ادامه بده باید روش تمرکز کنه. برای این که تاثیرش باقی می موند، بهتر بود پست همون جا تموم می شد.


سوژه رو خوب پیش بردی. ایده خوبی بود. اینجور ایده ها رو می شه وارد داستان کرد به شرطی که خودمون جمع و جورش کنیم. به نظر من صرفنظر از دیالوگ آخر، خودت جمع و جورش کردی.
توضیحات کم و ناقص، یه ذره سوژه رو خورده! حیفش کرده. می تونست خیلی جالب تر باشه. ولی همینجوریش هم مشخصه چی شده و چطوری پیش رفته. مغزای عیب و ایراد دار هم به نفر بعدی سوژه می دن.
توضیحاتم رو خلاصه کنم...سوژه اصلا خراب نشده، ولی بدون دیالوگ آخر بهتر می شد.


دور شو خالی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
سلام ارباب. خوبین که، ارباب.

اینو آوردم خدمتتون.

موقع ارسالش یه کم نگران بودم ادامه دهنده بره سراغ فریدون و جنگ ضحاک... ولی چون ایده ش بنظرم جالب بود نوشتمش. در کل خواستم ببينم سوژه رو خراب کرده یا نه.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
ریچارد با جت پک سقف را سوراخ کرد و محکم به زمین برخورد کرد.
شپلق!
_زندم هنوز.

نوشته را بر روی میز پرت کرد و بعد با سوراخ کردن جایی دیگر از سقف، خارج شد.




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
سلام پافت. ما خوبیم. دقت کردیم و دیدیم که ناراحت هم نیستیم.


بررسی پست شماره 535 خاطرات مرگخواران، اگلانتاین پافت:


نقل قول:
- تالاپ!
جمعی از آگلانتاین ها پس از برخورد با دیواری نامرئی، مانند پارچه ی کهنه بر روی زمین پهن شدند.
_نههه...دروازه ها بسته شده...گیر افتادیم!!
شروع پست عالی بود. کوتاه و خلاصه...متفاوت و جالب.
کمی مبهم، در حدی که خواننده رو کنجکاو کنه که جریان چیه.
اعتراف می کنم که به محض خوندن با خودم فکر کردم شاید اتفاقی اینقدر خوب شروع کرده. شاید نتونه به همین خوبی ادامه بده...


شخصیت اگلانتاینت عالی بود. در حد تعجب آوری خوب بود. اون بی خیالی عجیب و غریبش...


نقل قول:
اگلانتاین بر روی صندلی گرم و نرم سالن عمومی هافلپاف نشسته بود، به شومینه ی خاموش زل زده و پیپی بر گوشه ی لبش گرفته بود.
خیلی خوب و متعادل، معرفی شخصیت اگلانتاین رو توی پستت شروع کردی. اینجا ممکن بود زیاده روی کنی...همین کار کمی شخصیت رو خراب می کرد. مثلا ممکن بود بنویسی دستاشو جلوی شومینه خاموش گرم می کرد و پیپی خاموش گوشه لبش بود.
این خوب نمی شد. سوژه شخصیت رو باید در بهترین و مناسب ترین جای ممکن و به تنهایی استفاده کنیم که تاثیرش رو بذاره. حتی اگه شخصیت دو تا سوژه داشت، حداقل در مرحله معرفی، زیاد از دو تا سوژه کنار هم و در یک جمله استفاده نکنیم.


نقل قول:
سدریک بر کنارش روی صندلی دیگری نشسته بود و دستش را جلوی چشمان پافت تکان می داد.
_ااا...اینجایی؟
_خیلی وقته...پیپِ خاموش میکشی؟

اگلانتاین به پیپ نگاه کرد؛ روشنش نکرده بود.
_هوومم...راست میگی...ولی مگه مشکلی داره؟
قبل از دیالوگ اول یه فاصله لازم داشتیم. وقتی فاصله نذاری دیالوگ بر می گرده به فاعل جمله قبل که سدریکه.
ولی این خیلی مهم نیست...
پیپ خاموش خیلی خوب بود. شاید اگه اگلانتاین طوری حرف می زد که انگار اینو از قبل می دونسته، بهتر می شد. یعنی نمی گفت" راست می گی"...فقط می پرسید مگه مشکلی داره؟


نقل قول:
فقط پای سی میلیون گالیون وسط بود، بیشترین پولی که در تمام زندگی اش دیده بود، مگر چقدر می‌توانست مهم باشد؟
البته که مهم نبود.

ترجیح می داد همچنان روی صندلی بنشیند و به نقطه های نامعلومی زل بزند؛
این قسمت ایده خیلی خوبی داشت. کمی باید واضح تر به هم وصل می شد. این مفهوم رو می رسوند که سی میلیون گالیون با این که بیشترین پولیه که اگلانتاین تو زندگیش دیده...ولی بازم ترجیح می داد به جای رفتن دنبال پول، بشینه و به نقطه نامعلومش زل بزنه. خوب نوشته شده...ولی این دو تا قضیه کمی از هم جدا شدن. سر هم نوشته می شد، مفهومش دقیق تر می رسید.


نقل قول:
لازم نبود همیشه مرتب باشد. مگر چقدر می توانست مهم باشد؟ باید دل ساحره های جوان را به دست میاورد؟ نه؛ البته که نه.
این توضیحات گاه و بی گاه نویسنده، اصلا آزار دهنده نیست. چون طوری نوشته شدن که به هیچ عنوان توجه خواننده رو به نویسنده جلب نمی کنه. توضیحا با لحن و احساسات اگلانتاین نوشته شدن و کاملا قابل درک هستن.


نقل قول:
اما اگلانتاین بر خلاف اوقات دیگر، حوصله ی بازی کردن نداشت؛ نوبتش را دیر بازی می کرد و نگران تسترال های روان پریش می شد.
_آقای پافت...نوبت شماست.
_آره...ولی تسترال ها چی میشن؟
_اقای پافت...لطفا عجله کنید.
_باشه...ولی ما حتی بیمارستانی نداریم که تسترال ها رو بستری کنه.
_نوبت آقای پافت میسوزه...نفر بعد.
_خانواده ی اونا چی میشن؟ چجوری با یه تسترال دیوونه تو خونه زندگی می کنن؟ تازه چجوری...
این قضیه تسترال های روان پریش خیلی خوب بود. غافلگیر کننده و مسخره! همین باعث می شد واقعا خنده دار باشه.
توی پست شما چند جا پیش اومد که با خودم گفتم اینو برای چی نوشته...بی فایده اس؟
و کمی بعد، همون "بی فایده" به یه نتیجه بامزه ختم شده. حساب شده نوشتی...این خیلی خوبه.


نقل قول:
_من دارم میگم اگلا عجیب شده، تو میگی به ساحره نیاز داره؟
_آره...آره. منم وقتی دلم میگیره، فقط یه ساحره ی باکمالات میتونه کمکم کنه.
از سدریک و رودولف خیلی خوب استفاده کردی.


نقل قول:
_جشن تولد با شمع.
_جشن؟ نه ترسناکههه. شمع؟ اونم ترسناکه.
این یکی از قسمت هاییه که بهتر بود یکی از سوژه ها رو انتخاب می کردی. شمع جالب تر بود. رکسان می تونست با جشن تولد مخالفت کنه و وقتی ازش بپرسن دلیلش چیه، بگه که از بچگی از شمع می ترسیده.


نقل قول:
_نه، چیز ترسناکی نیست رکسان. ولی...کم کم آدمو تجزیه میکنه. یعنی... ببینید، ما هممون آدم هایی تو مغزمون داریم، آدم هایی شکل خودمون، فقط با ورژن کوچک تر که هرکدوم مخصوص یه کاری هستن...مثلا برای آگلا، یه آگلا مخصوص پیپ کشیدن، تو مغزش وجود داره...یکی دیگه مخصوص قمار بازی و...ولی مشکل اینجاست که هر ماه، این آدم های کوچولو، جاشونو با هم عوض میکنن.

دورا سکوت کرده بود؛ گویی دیگر علاقه ای به ادامه ی حرفش نداشت. ولی به هر حال گفت:
_وقتی آدمی افسرده میشه، آدم کوچولوها با چسب نا امیدی توی مغزش میچسبن و دیگه نمیتونن بیرون بیان و جاشونو با هم دیگه عوض کنن پس کاراشونو اشتباه انجام میدن.
این قسمت تعجب آورترین بخش پست شما بود. خیلی خلاقانه و قشنگ بود. متعجب شدیم!


نقل قول:
اگلانتاین پرده هارا کنار کشید و به پرتو صبحگاهی، اجازه ی ورود به خوابگاه را داد.
_اهه...صبح شد که، بخوابیم پس...
این جاش هم عالی بود. اگلانتاین شما خیلی خوب داره پیش می ره. شما هم همینطور! چون اونقدر حواست پرت سوژه اگلانتاین نشده که خود پست رو فراموش کنی. سوژه هاش رو کاملا بصورت غافلگیرکننده بکار می بری. همیشه لازم نیست شکلک بذاری. گاهی بهتره دیالوگ های اگلانتاین با جدیت و بدون شکلک نوشته بشن.


نقل قول:
هافلی ها از پشت صندلی ها و میز ها بیرون پریده و فریاد شادی سر داده بودند.
_ناراحت شدین؟...چی ناراحتتون کرده؟
این جاش هم عالی بود...فقط همون اشکال کوچولوی فاصله نذاشتن رو داره.
یه بار دیگه توضیح بدم.
وقتی در مورد شخصیتی توضیح می دیم و بدون فاصله دیالوگی می نویسیم، دیالوگ مال اون شخصیت آخر می شه. مثلا:

سدریک اگلانتاین را کنار زد و با عصبانیت به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد.
-خودمو پرت می کنم پایین ها!


آخرین فاعلی که داریم سدریکه...اگه بدون فاصله دیالوگ رو بنویسم، مال سدریک می شه. اگه دیالوگ مال اگلانتاین باشه باید فاصله بذارم:
سدریک اگلانتاین را کنار زد و با عصبانیت به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد.

-هی...داری چیکار می کنی؟


این دیالوگ مال شخص دیگه ایه. می تونه اگلانتاین باشه یا یکی دیگه که توی اتاقه.

اینا رو توضیح دادم چون اصل و مفهوم صحنه خیلی خوب بود. حیفه به خاطر به فاصله، درست خونده نشه.

نقل قول:
هم گروهی هایش با قیافه ی متعجب نگاهش می کردند:
_اگلا...ما ناراخت نشدیم...با خقط برای تو کیک خرفتیم.

وین به رکسان که با نگرانی به گیلاس های روی کیک خیره شده بود، اشاره کرد.
_و خدریک چند تا بادکنک خوت کرد.

سدریک با گونه های گل انداخته، نفس نفس می زد.
_و خودولف...چند تا ساحره دعوت کرد، با اینکه هیچ خدوم نیومدن. ما می خواستیم خوشحالت خنیم.
_اه...مرسی بچه ها...ولی من یک کم کار دارم...

اگلانتاین با بی توجهی و حواس پرتی چرخید و به سمت سالن عمومی هافلپاف به راه افتاد.
_خمکش نکرد؟
_نه...فکر نمی کنم. باید فکر دیگه ای کنیم.
خیلی فکر کردم که این قسمت رو چطوری به شما بگم که درمورد سوژه شخص دیگه ای که به من مربوط نمی شه دخالت نکرده باشم. ولی راهی به ذهنم نرسید. برای همین به بسته ترین شکلی که می تونم می گم.
هیچوقت از سوژه های دیگران، صرفا به این دلیل که دوست یا هم گروهیتون هستن استفاده نکنین. سوژه باید خوب و قوی باشه، درست باشه...وگرنه کیفیت پست شما رو هم پایین میاره. ضعیف ترین قسمت پست شما به نظر من همین جاشه. دلیلش استفاده از یه سوژه نامناسبه. یه جورایی انگار به زور وارد پست شده. تاثیر خوبی نذاشته. دلیلش اینه که تا این جای پست، ایده ها و عملکرد خوبی از نویسنده دیدیم. وقتی درباره همچین سوژه ای می نویسه، خواننده کمی شک می کنه...که نویسنده ای که داشتم بهش اعتماد می کردم، نکنه نمی تونه قوی و ضعیف و خوب و بد رو از هم تشخیص بده؟ این اعتماد نباید از بین بره.

نقل قول:
_اممم...کیه؟ کیه؟ منم تهی ...بیام تو؟

صدای تق تق در اتاق اگلانتاین بلند شده بود؛ اما کسی داخل نشد. یا شاید هم به زبان پافت کنونی عادت نداشت.
اگلانتاین دوباره فریاد زد:
_کیه؟ منم منم...غذا آوردم براتون.

اما باز هم نه در باز شد و نه صدایی شنیده شد.
پافت به زور خود را از تخت جدا کرد و به طرف در رفت.
_عه!! یه بسته که اسم من روشه...مال من که نیست.
این جاشو اول نفهمیدم. چند بار خوندم تا متوجه شدم.
این صحنه، عادی نیست. خنده داره...ولی یه ذره غیر عادیه. برای همین، نباید فهمش رو برای خواننده سخت تر کنیم. اشکال کار ما این بود که اتفاقا رو به ترتیب ننوشتی. الان من مرتبش می کنم. اینجوری فهمیدنش خیلی راحت تر می شه:

صدای تق تق در اتاق اگلانتاین بلند شد.

_اممم...کیه؟ کیه؟ منم تهی ...بیام تو؟ (منم تهی هم بهتره حذف بشه).

کسی داخل نشد. یا شاید هم به زبان پافت کنونی عادت نداشت.
اگلانتاین دوباره فریاد زد:
_کیه؟ منم منم...غذا آوردم براتون. (این جا هم بهتره غذا آوردم براتون حذف بشه).

اما باز هم نه در باز شد و نه صدایی شنیده شد.

پافت به زور خود را از تخت جدا کرد و به طرف در رفت.
_عه!! یه بسته که اسم من روشه...مال من که نیست.


چیزی که باعث می شه ابهام این قسمت برای منِ خواننده مهم نباشه، دیالوگ آخرشه که خیلی خوب و قوی بود.


نقل قول:
اگلانتاین در را کوبید و به سمت تختش رفت؛ اما کنجکاوی اش غلبه کرد و دوباره رفت تا جعبه را وارسی کند.
_هووم...اسم من روشه...هووم...ماله منه...هووم...پس برش نمی دارم. نه...نه، باید برش دارم. آخه این طوری پست جلو نمی ره. آخه ممکنه کس دیگه ای برش داره.
با اعتماد به نفس می نویسی...همونطوری جلو برو. قسمت خط خورده، این اعتماد به نفس رو کمتر نشون می ده و به نظر من بهتره نباشه.

این که جعبه رو برنداشته در رو کوبید و برگشت توی اتاق خیلی خوب بود.


نقل قول:
پافت کشان کشان و با سختی بسته را داخل اتاق هل داد؛ آخر بسته خیلی سبک بود.
"آخر" اضافیه...ما چیزی رو برای کسی توجیه نمی کنیم. صحنه رو توضیح می دیم.


قسمت هدیه ها شاید خیلی متفاوت و خنده دار یا حتی غم انگیز نبود، ولی همونطوری بود که باید می شد. باید اگلانتاین رو به خودش میاورد. روش تاثیر می ذاشت...که گذاشت.


نقل قول:
اگلانتاین هایی کوچک، از دیواره ی مغز صاحبشان آرام می لغزیدند و کنده می شدند.
یکی از آنها بیرون می رفت و دیگری وارد می شد.

همه شان عجله می کردند؛ به هرحال یکی برای باختن در دست های قماربازیش می رفت و دیگری تصمیم گرفته بود به کلاس شمشیر بازی برود تا بتواند با دختر سامورایی دوئل کند.
و اگلای دیگری بود که هراسان به دنبال تکه های کوچک خاطراتش می دوید...خاطراتی که نباید باز می گشتند...خاطراتی که بهتر بود پاک فراموششان کند.
آخر پست هم مثل اولش عالی بود. یه حالت غم انگیز و جدی و دلگیر داشت که دوست داشتنی ترش کرده بود.

قوی ترین و بهترین نکته پست شما اگلانتاینش بود. شخصیتش خیلی بامزه اس. جدیه و با جدیت آدمو می خندونه. کاملا مشخصه که اگه نظر خودشو بپرسی معتقده که هیچ چیزی توی شخصیت و رفتارش برای خندیدن وجود نداره.
ایده هایی که پیدا می کنی عالی هستن. خوب و قابل فهم توضیحشون می دی. همینجوری هم بالاتر از سطح متوسط هستن. یه ذره جای کار دارن. خیلی کم...ولی وقتی این خیلی کم هم برطرف بشه واقعا عالی می شن.
سوژه پست خیلی خیلی خوب بود. شاید خیلی "خاطرات مرگخواران" نبود...ولی خوب بود.
پست خیلی بالاتر از سطح انتظار من از شما بود. نمی دونم چقدر براش زحمت کشیدی و فکر کردی و وقت گذاشتی. ولی ارزشش رو داشته. خیلی خوب بود.


ناراحت نشدیم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
سلام ارباب...خوبید ارباب؟
بالاخره اومدم نقد بگیرم ارباب.
همواره خوشحال باشید ارباب.
ناراحتم نباشید ارباب.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
لرد والدمورت در دفتر خود نشسته بود و قلم در دست در جوهر قرمز بغل دستش میزد و بر ورق خط میکشید.
_غلط،غلط،غلط.

ناگهان ریچارد از پنجره به داخل پرتاب شد.
_جناب لرد شمایید؟
_چیکار داری؟

برگه ای را از پایش درآورد.
_می خواستم این نوشته رو نقد کنید ممنون.

بعد از گفتن حرفش پر پر زنان و برخورد به زمین از اتاق نقد بیرون رفت.


ما چند روزی نبودیم...ولی حالا هستیم! نقد کردیم. خودت تشریف بیار که نقد رو به پات بسته و ارسال کنیم.

ارسال شد!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۱۴ ۲۲:۱۰:۵۳



شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
سلام.
خوبین؟
الان چی بگم آخه؟ نقد میکنین اق... اق... اقباب؟

بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو


سلام!
تمرین کن "ر" ها رو درست تلفظ کن خب!
نقد شما ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۴ ۲۲:۳۵:۳۹

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
دو تا پست بعدی به یک شکل و حالت نوشته شدن. برای همین یه توضیحی براشون بدم.

برای پست های خاص(پست هایی که برای شخص خاص یا روز خاصی زده می شه، مثلا تولد کسی) بهتره درخواست نقد نکنین. اولا که این پست ها ارزش خاصی دارن. دوما منطق ایفای نقش می تونه توشون نباشه. مثلا این پست من. یه تام ریدل توش هست و یه لرد ولدمورت. دو نفرن اینا. جدا از هم. در این حد از منطق کتاب دوره. برای این که مربوط به سایته نه کتاب.

اینجور پست ها خوبن...باارزشن...ولی برای نقد مناسب نیستن. مثلا توش می گین لرد دستشو به شونه طرف زد و از روی زمین بلندش کرد.
من اگه بخوام ایفای نقشی اینو نقد کنم، باید بگم اشتباهه...لرد اینجوری رفتار نمی کنه؛ ولی برای این پست های خاص، اشتباه نیست. چون این جا دیگه لرد کتاب رو در نظر نگرفتیم. منظورمون شخص دیگه ایه.
یا مثل پست هایی که من برای مرگخوارا می نویسم و لرد توشون خیلی مهربون تر و خوش قلب تر و احساساتی تر از لردیه که از کتاب می شناسیم. اینا پست های خاصن. برای تشکر. برای ابراز علاقه. برای اعلام قدر شناسی. بهتره بذاریم به همون حالت خاص باقی بمونن. نقد کردن، این حالت با ارزش معنویشونو از بین می بره.
من این پست ها رو با احساساتم خوندم و دوستشون داشتم. راستش اصلا نمی خوام الان با منطقم بخونمشون...ولی برای نقد، این کارو می کنم.


بررسی پست شماره 529 خاطرات مرگخواران، تام جاگسن:


نقل قول:
می‌دانید؛ گاهی وقت ها، گاهی آدم ها، دقیقا همان چیزی هستند که باید باشند.
موقع نقد کردن، سلیقه شخصی مونو تا یه حدی می تونیم دخالت بدیم. مثلا اگه من از پست طنز خوشم نیاد، نمی تونم بیام کلا بگم پست طنز بده.
این جا هم یه مورد شخصی وجود داره که می گم...ولی فقط سلیقه شخصی منه.
به نظر من این جمله هایی که با "می دانید" شروع می شن، تاثیر خوبی روی خواننده نمی ذارن. اگه ساده نوشته بشه بهتره. تاکید آمیز تر و غیر تحمیل کننده تره.
مورد دوم انتخاب کلماته. توی پست جدی، خیلی بیشتر باید دقت کنیم. کلمات باید زیبا، رسا و تاثیر گذار باشن.
"گاهی وقت ها" درسته...ولی "گاهی آدم ها" درست به نظر نمی رسه. اگه منظور شما "بعضی وقت ها آدم ها" باشه که جمله اشتباه می شه. اگه منظورتون " بعضی از آدم ها" باشه هم انتخاب کلمه "گاهی" برای آدم ها اشتباهه. موقع خوندن این جمله، خواننده گیر می کنه! چون دنبال معنی جمله می گرده.
این جمله تیتره...تیتر نوشتن برای پست جدی، روش خیلی خوبیه، ولی جمله، کمی برای تیتر بودن ضعیفه. اگه اصلاح می شد، قوی تر بود. مثلا:
بعضی از آدم ها دقیقا همان چیزی هستند که باید باشند!
گاهی وقت ها، آدم ها همان چیزی هستند که باید باشند!


علامت تعجب، تاکید و تاثیر تیتر رو بیشتر می کنه.


نقل قول:
دلسوز در عین جدیت، همیشه با ابهت، بهتر بخواهیم بگوییم... یک پدر!
"بهتر بخواهیم بگوییم" وسط این جمله هیچ کار خاصی انجام نمی ده، بجز این که تاثیر نتیجه رو کم می کنه. به نظر من اگه حذف می شد، نتیجه "یک پدر" تاثیر گذارتر می شد.


نقل قول:
کسی که در هر شرایطی و هر جایی، هستش که حالتو خوب کنه.
هستش نه...هست!


نقل قول:
هستش که بهت بگه عشق همیشه نباید سرخ و سفید باشه؛ عشق میتونه خودشو به سیاه ترین شکل ممکن نشون بده و هنوز عشق باشه!
جمله زیبایی بود.


نقل قول:
برای تام اما، عشق واژه ی نامانوسی بود. نامانوس تر از برف در تابستان! و تجربه کردنش، مثل تجربه کردن شیرینیِ یک فلفل!
اینم خوب بود. علامتا هم خوب بودن.


نقل قول:
از وقتی که خودش رو شناخته بود با پلیدی و کینه بزرگ شده بود. از همون موقعی که هر روز پدرِ مستش مجازاتِ نبود مادرش رو روی اون پیاده می‌کرد. انگار... انگار مقصر تمام اشتباه های دنیا اون بود.
نبودن، بهتر از نبود هست.
یه تردید و مکثی توی لحنت هست که بالا هم بود. جایی که گفته بودی "بهتر بخواهیم بگوییم"...این جا هم تکرار "انگار" این حالت رو ایجاد کرده و توجه خواننده رو بیشتر از متن و مفهومش به نویسنده و راوی جلب کرده. این قسمت کمی باید خشک تر و خشن تر نوشته می شد. بدون احساس:
از وقتی که خودش رو شناخته بود با پلیدی و کینه بزرگ شده بود. از همون موقعی که هر روز پدرِ مستش مجازاتِ نبودن مادرش رو روی اون پیاده می‌کرد...انگار مقصر تمام اشتباه های دنیا اون بود!


نقل قول:
از همون روزها کینه ی دلش بزرگ‌تر و بزرگ‌تر میشد. تا یک شب سرد زمستونی، شبی که داخلش شمعی روشن نمی‌موند؛ نور سبزی خونه ای کوچیک و دلگیر رو روشن تر از همیشه کرد. روشنی ای منحوس! نحس تر از تاریک ترین روزهای تاریخ برای تام...
متن خوبه. مفهوم خوبه. صحنه خوبه. ولی بعضی کلمات می تونن جایگزین های بهتری داشته باشن. بعضی جاها خوندن جمله سخت می شه. مثلا جمله "نور سبزی..." رو من دو سه بار خوندم. اینجوری واضح تر می شد:
از همون روزها کینه ی دلش بزرگ‌تر و بزرگ‌تر میشد. تا یک شب سرد زمستونی، شبی که داخلش هیچ شمعی روشن نمی‌موند، نور سبزرنگی خونه ای کوچیک و دلگیر رو روشن تر از همیشه کرد. روشنایی ای (یا نوری)منحوس! نحس تر از تاریک ترین روزهای تاریخ برای تام...


نقل قول:
"فلش فوروارد"
کلمه فلش فوروارد برای یه پست جدی، خیلی قشنگ نیست. ولی گذشته از این، برای جلو رفتن، اول باید عقب می رفتیم. زمانی که پست شروع می شه برای ما زمان حاله. مگه این که نویسنده تعیین کرده باشه که مثلا ده سال قبل!
الان طوری شده که انگار داریم از حال به آینده می ریم. اینم جالب نمی شه.
شما هم می تونستی بین توضیحات بگی که اون حرفا مال ده سال قبلن. بعدش بنویسی زمان حال! یا ده سال بعد.


نقل قول:
امروز روز عجیبی بود. برای اولین بار، اربابش اون رو به یک دیدار دعوت کرده بود. آن هم تنها!
ارباب یه واژه عمومیه...هر کسی می تونه ارباب باشه. ولی لرد سیاه یک نفره. هر کسی نمی تونه لرد سیاه باشه. این کلمه تاکید بیشتری داره. برای همین بهتر بود به جای ارباب، از لرد سیاه استفاده می شد که تاثیر جمله بیشتر می شد. هیجان تام، بیشتر منتقل می شد.


نقل قول:
- نکنه بابت صحبت کردن زیادیم ارباب ناراحت شدن؟! نکنه بخاطر اون روزیه که رداشون رو زیر پا خاکی کردم؟! نکنه...
پست جدیه...این دو تا مثال(فکرای تام) هر دو تقریبا طنزن. بهتر بود فکرای جدی تری می کرد. مثلا خراب کردن یه ماموریت...سرپیچی از یه فرمان...یه اشتباه کوچیک...


نقل قول:
ناگهان دستی بر روی شانه اش نشست.
- درکت می‌کنیم تام! ماهم روزهای سختی داشتیم. ماهم کسی رو نداشتیم. اما تو اینطور نیستی! تو مارو داری. تو دوستانت رو داری، تو خانواده ی بزرگی به اسم مرگخوارها داری...

هضم این کلمات برایش به سختیِ هضم عشق بود؛ اما هضمش کرد!
منظورِ اربابش رو فهمید. اربابش بهش دلداری داده بود. غیر ممکن بود، لرد سیاه به کسی دلداری بدهد... اما شده بود.
این قسمت مهم ترین بخش داستانه. کمی سریع پیش رفته. چرا لرد اینجوری رفتار کرده؟ برای چی تام رو دلداری داده؟


نقل قول:
پس به خودش قول داد... قولی همیشگی. قول داد تا می‌تواند برای شاد کردنِ اربابش تلاش کند.
به هر حال، او حالا تنها خانواده اش بود...
آخرش خوب بود.

چیزایی که گفتم برای یه پست جدی ایفای نقشی بو
د. وگرنه برای این پست اگه مشخص نکنیم که چرا لرد دلداری داده هم اصلا مهم نیست. چون هدف این نیست. یا جایی که گفتم تام می تونست فکرای جدی تری بکنه؛ مثل اشتباه در یک ماموریت.
برای همین، این پست نباید نقد بشه. فقط باید خونده و درک بشه. همین.
ولی برای یه پست جدی بی هدف، کمی باید بیشتر توضیح بدی. دلیل کارا رو...احساسات رو...حالت ها رو.
همین واقعی بودن پست، کمی محدودت می کنه. اگه آزادانه تر بنویسی، راحت تر می تونه داستان رو پیش ببری.


ممنونیم تام!


............................


بررسی پست شماره 532 خاطرات مرگخواران، سدریک دیگوری:


سدریک ما...چیزایی که بالا گفتم برای شما هم هست. این پست شما همینجوری برای من خیلی باارزش و بی نقصه. فقط چون نقد خواستی سعی می کنم به عنوان پست معمولی در نظر بگیرم و نقدش کنم.

خیلی خوبه که سعی می کنی جدی نویسی رو هم یاد بگیری. بلد بودن هر دو سبک خیلی خوبه. هر کدوم یه جایی به درد می خورن.


نقل قول:
واژه ای برای بیان احساساتش نمی یافت. کلمه ای نبود تا به کمکش، احساساتِ پر شده در ذهنش را خالی کند. در گوشه و کنار ذهنش کندوکاو می کرد؛اما هیچ، دریغ از حتی یک کلمه که بتواند بر زبان بیاورد. ذهنش سراسر لبریز از احساسات مختلف شده و دیگر جایی برای واژه ها نمانده بود.
کمی ناگهانی شروع شده. ناگهانی شروع شدن یعنی انگار از وسط داستان شروع کرده باشی. یه کمی باید عقب تر می رفتی. کمی هم کند تر پیش می رفتی. وقتی اریم جدی می نویسیم باید کمی سرعت قدم هامونو کند کنیم. به اطراف توجه کنیم. روی شخصیت ها دقیق بشیم. خواننده رو قدم به قدم همراه خودمون نگه داریم و جلو ببریم.
توضیحاتت خوب بودن. فقط یه مقدمه کوتاه می خواست. یه جمله. یا حتی یک کلمه. مثلا:

ترس؟...نگرانی؟
واژه ای برای بیان احساساتش نمی یافت.



نقل قول:
ترسِ از دست دادن اربابش که از مدت ها قبل در گوشه ی کوچکی از ذهنش به وجود آمده و تا الان نیز همراهش بود؛ از همان وقتی که لرد او را به مرگخواری پذیرفت و اربابش شد، می ترسید. از دوری و رفتنش می ترسید. می دانست به او بسیار وابسته می شود و دیگر تحمل دوری از او را ندارد. از همان موقع، از دست دادنش برایش یک کابوس بود تا همین حالا.
وابستگی به او، وابستگی شیرینی بود؛ اما حیف که نگرانی را نیز به همراه خود داشت. دائم نگران بود و حالا بیشتر از همیشه؛ نگرانِ از دست دادن اربابش...
زیادی پشت سر هم می نویسی. این کار به خواننده فرصت هضم جمله ها رو نمی ده. وقتی می گم تو پست جدی مجبوریم سرعتمونو کم کنیم منظورم همینه:
ترسِ از دست دادن اربابش که از مدت ها قبل در گوشه ی کوچکی از ذهنش به وجود آمده و تا الان نیز همراهش بود؛ از همان وقتی که لرد او را به مرگخواری پذیرفت و اربابش شد می ترسید...
از دوری و رفتنش می ترسید!
می دانست به او بسیار وابسته می شود و دیگر تحمل دوری از او را ندارد. از همان موقع، از دست دادنش برایش یک کابوس بود تا همین حالا.
وابستگی به او، وابستگی شیرینی بود؛ اما حیف که نگرانی را نیز به همراه خود داشت.
دائم نگران بود و حالا بیشتر از همیشه.
نگرانِ از دست دادن اربابش...



نقل قول:
ارباب او اربابی معمولی نبود؛ فوق العاده بود. اربابی که تحت هر شرایطی همچنان محکم و استوار پابرجا ماند و مرگخوارانش را رها نکرد. اربابی که در هر زمانی به حرف های بی حد و اندازه و گاه غر زدن های مرگخوارانش گوش داد، بی آنکه خسته شود. اربابی که بر خلاف این که به بی احساسی و سردی معروف بود، وجودش پر از احساس بود و به مرگخوارانش اهمیت می داد.
کلمه "ارباب" بار منفی داره. کسی با شنیدنش احساس خوبی پیدا نمی کنه.
اینا رو باید حساب کنیم. و وقتی قصد داریم از کسی که اربابه، تعریف کنیم، بهتره تا جایی که ممکنه از کلمات دیگه ای استفاده کنیم که این پیش زمینه منفی رو از بین ببریم. مثلا:

نقل قول:
لرد سیاه، جادوگری معمولی نبود... فوق العاده بود. رهبری(یا فرمانده ای) که تحت هر شرایطی همچنان محکم و استوار پابرجا ماند و مرگخوارانش را رها نکرد. شخصی که در هر زمانی به حرف های بی حد و اندازه و گاه غر زدن های مرگخوارانش گوش داد، بی آنکه خسته شود. با وجود این که به بی احساسی و سردی معروف بود، وجودش پر از احساس بود و به مرگخوارانش اهمیت می داد.
این جا هم باید تکرار کنم که این پاراگراف از نظر ایفای نقشی درست نیست. لرد سیاه کتاب اینجور احساساتی نداره....ولی برای این پست می تونه درست باشه. چون پست رو برای شخص خاصی زدی(ما فوق العاده ایم!) و ایفای نقش خالص نیست.


نقل قول:
اهمیتی چنان که شاید در ظاهر دیده نشود، اما از تمام کارها و حرف هایش می توان به این حقیقت که آنها برایش مهم اند، پی برد.
این یکی خوب بود. اینو می شه از نظر ایفای نقشی هم درست تصور کرد. کسی نمی دونست توی دل لرد سیاه چی می گذشت. شاید ته دلش واقعا اهمیت می داد.


نقل قول:
حرف های به ظاهر بی تفاوتی که از زبان اربابش می شنید، برایش به شیرینیِ قند بودند
چیزی که می خواستی بنویسی خیلی قشنگ بود. ولی چیزی که این جمله رو قوی می کنه، دو تا صفت متضاده. یکی برای ظاهر لرد و یکی برای احساس سدریک.
مثلا حرف های به ظاهر سرد...برای سدریک به گرمای آتش بود...
مهم اینه که این دو تا صفت متضاد از یه جنس باشن. مثلا اگه بگیم "حرف های به ظاهر سرد لرد برای سدریک شیرین بودند"، همون تاثیر رو نمی ذاره. باید از یه جنس باشن. تلخ و شیرین...سرد و گرم...بی تفاوت و پر از عشق...


نقل قول:
چرا که می دانست پشت آن کلمات سخت و لحن بی تفاوت، عشقی بی همتا نهفته است. عشقی فراتر از آن عشق های پوچ و توخالی که چیزی جز شعار نیستند. عشقی به معنای واقعی که فقط در بطن چیزی وجود دارد و نه در ظاهر آن. عشقی که فقط مرگخوارانش متوجهش می شوند و نه کس دیگری. از آن نوعی که فقط می توان آن را فهمید و با تمام وجود درک و حس کرد؛ نه از آن که فقط شنیداری است و بس.
این قسمت خوب بود. بجز یکی دو تا "آن" اضافی که بهتره حذف بشن. برات پررنگشون می کنم:
چرا که می دانست پشت آن کلمات سخت و لحن بی تفاوت، عشقی بی همتا نهفته است. عشقی فراتر از آن عشق های پوچ و توخالی که چیزی جز شعار نیستند. عشقی به معنای واقعی که فقط در بطن چیزی وجود دارد و نه در ظاهر آن(این جا هم بهتر بود می نوشتی ظاهرش. که آن خیلی تکرار نشه). عشقی که فقط مرگخوارانش متوجهش می شوند و نه کس دیگری. از آن نوعی که فقط می توان آن را فهمید و با تمام وجود درک و حس کرد؛ نه از آن که فقط شنیداری است و بس.


در میان هیاهوی این احساسات، بار دیگر در ذهنش شروع به جستجو کرد؛ برای یافتن عبارتی که بتواند با آن احساساتش را بر زبان بیاورد، بلکه آرام شود. ناگهان به خاطره ای رسید؛ خاطره ای که موجب آرامشش می شد. دو دستی آن را چسبید و مرور کرد. صدای اربابش در ذهنش طنین انداخت:
- ما جایی نمی رویم! فعلا که همینجا هستیم. نکنه می خواهی برویم و تو جایمان را بگیری؟
نه، او این را نمی خواست. او فقط حضور اربابش را در کنارش می خواست. ادامه ی حرف هایش را شنید:
- ما هیچ مشکلی نداریم. اربابی هستیم مقتدر و بی مشکل! بنابراین قرار نیست جایی برویم.
سپس با حالتی زمزمه وار و آهسته ادامه داد:
- نگران ما نباشین؛ ما همیشه اینجا خواهیم بود.
این جاش خوب بود. به اندازه کافی توضیح دادی. به موقع نتیجه گرفتی. احساسات سدریک درست و به موقع به خواننده منتقل می شن.

نقل قول:
با به خاطر آوردن این خاطره آرام شد. نگرانی و دلشوره اش از بین رفت و جایش را به لبخندی ظریف در گوشه ی لبش داد. چرا از اولش اینقدر نگران شده بود؟ چرا این همه درمورد رفتن اربابش خیال پردازی کرده بود؟ دلیلی برای رفتن وجود نداشت. اربابش قوی بود و مقاوم. هیچ وقت جایی نمی رفت؛ همیشه همانطور با اقتدار و با ابهت می ماند. خودش گفته بود جایی نمی رود و او به قدرت و حرف اربابش اعتماد داشت. هیچ دلیلی برای رفتن وجود نداشت...
آخرش هم خیلی خوب بود.


نیمه دوم پستت پخته تر و جا افتاده تر بود. درست مثل احساسات سدریک. انگار وقتی سدریک آروم می شه، پست هم آرامش پیدا می کنه.
می تونی جدی بنویسی. گهگاهی برو سراغش. خوب می نویسی. کافیه کمی کلمات جابجا و جمله ها اصلاح بشن. احساسات رو خوب توصیف می کنی. مخصوصا برای همچین پست های خاصی خیلی به درد می خوره.

دوباره از پست هایی که برای من زده شد خیلی تشکر می کنم. مخصوصا چون همینجوری و بدون هیچ دلیل یا مناسبت خاصی نوشته شدن. همشون قشنگ بودن. اونقدر که دلم نمیومد نقد کنم. به خودم اجازه نمی دادم ایرادی بگیرم. ممنون برای این همه احساس.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
سلام ربکا


نقل قول:
پست قبلیم خوب نبود...
خیلی بد بود! اصلا ازش راضی نیستم!
قبلی که نقد کردم؟ خوب بود که! اجازه نمی دیم راضی نباشی. ما باید راضی باشیم که هستیم!


برررسی پست شماره 656 خانه ریدل ها، ربکا لاک وود:


وقتی قراره پستی بزنیم، یکی از چیزایی که باید بهش دقت کنیم اینه که این سوژه الان کجای کاره؟
مثلا وقتی پست شروع زده شده باشه، توی پست دوم خیلی نمی تونیم بدون توجه به سوژه بنویسم. می شه...ولی برای سوژه کمی مضره. پست دوم اصولا و معمولا باید با محوریت سوژه باشه.
گاهی سوژه گره خورده...که اگه می تونیم باید بازش کنیم. گاهی سوژه گره نخورده، ولی داره دور خودش می چرخه. معمولا دلیلش اینه که یکی باید شجاعت به خرج بده و سوژه رو کمی ببره جلو. مسیر تعیین کنه. گاهی هم اوضاع خوبه و می تونیم هم درباره سوژه بنویسیم و هم بدون توجه به سوژه، درباره شخصیت ها یا موقعیت بنویسیم.

این سوژه یه مسیر مشخصی داره. نمی شه عوضش کرد. بهتره عوضش نکنیم. معنیش این نیست که همه چی کاملا مشخصه. ولی همه چی روی محور شخصیت اصلی(فنریر) می چرخه و مشخصه که هی باید بلاهای جدیدی سرش بیاد.
حالا اگه ما به جایی رسیدیم که این مسیر، کل سوژه هاشو خرج کرده بود، می تونیم تمومش کنیم...ولی در اون صورت کار مفید دیگه ای می تونیم انجام بدیم و مسیر جدیدی براش پیدا کنیم.
آخر این پست، فنریر یه جورایی ترکیده!
به نظر من یه قدم باید جلوتر می رفتی. یا توضیح می دادی که این ترکیدن موضوع مهمی نیست و فنریر میتونه ادامه بده و یا یه سوژه جدید به داستان می دادی. مثلا مجبور می شدن فنریرو به هم وصل کنن، ولی یه تیکش از پنجره پریده بود توی اتاق لرد...یا یه همچین چیزی.


نقل قول:
معجون های قلیایی، کار گابریل را خراب میکردند. وایتکس خوب کار نمیکرد و بیشتر روده را کثیف میکرد.
این جا مفهوم چیزی که نوشتی خیلی خوبه. برای شروع هم انتخاب خیلی خوبی بود. ظاهرش هم بد نیست...ولی می تونه بهتر باشه. اینجوری که چند تا فعل تقریبا یکسان رو به فاصله کم تکرار نکنی.
می کردند...نمی کرد...می کرد.
اگه جایگزینی پیدا بشه، بهتره برای حداقل یکی از فعل ها(ترجیحا وسطی) جایگزین پیدا کنیم. مثلا خوب کار نمی کرد: وظیفه شو درست انجام نمی داد...خراب شده بود...به درد نمی خورد...یا هر چیزی که همون مفهوم رو برسونه.
اگه جایگزین پیدا نشه، می تونیم جمله ها رو کمی طولانی تر کنیم که فاصله بیشتر بشه.
اگه اینم ممکن نباشه می شه رفت سر خط. اینم خودش یه جور فاصله ایجاد می کنه:
معجون های قلیایی، کار گابریل را خراب میکردند!
وایتکس خوب کار نمیکرد و بیشتر روده را کثیف میکرد.



نقل قول:
-نکن فنر! نکـــــــــــــن!
-یـــــام!
شکل نوشتنت و شکلک ها خیلی خوب بودن. ساده و قشنگ.


نقل قول:
کار گابریل خراب میشد ولی قبل از اینکه معجون ها به او برسند، اول به هکتور و بچه رابستن میرسیدند.
این جا هم شکل نوشتنت، توضیح رو بامزه کرده.


پستت پر از اتفاقه. توضیح دادن اتفاق، کار سختیه. این که تصمیم بگیریم کی صحنه رو توضیح بدیم و کی از دیالوگ کمک بگیریم. بیشتر از دیالوگ استفاده کردی، ولی توضیح هم دادی. جریان روشن و واضحه.


جمله بندیات خیلی بهتر شده. این ایرادای ادبی کمی سخت اصلاح می شن. آدمو گیج می کنن. ولی خوب نوشتی.


ساده و راحت می نویسی. این خیلی خوبه. روی چیزی تاکید نداری. نه شخصیت خودت، نه سوژه و نه چیز دیگه ای. خودتو به جریان سوژه می سپری و باهاش جلو می ری؛ همینم باعث می شه که نوشته هات به دل خواننده بشینه.
از شخصیت ها خوب استفاده می کنی.


یه موردی هست که هم در مورد خودت وجود داره و هم در مورد قضاوتت در مورد پست هات و به نظر من هر چیز دیگه ای.
همه چیو سیاه یا سفید می بینی. هر چیزی برات یا عالیه...یا خیلی بد!
اینجوری نیست. مثلا پست. می تونه نسبتا خوب باشه. می تونه متوسط باشه. می تونه کمی بهتر از متوسط باشه. چیزی که من برداشت کردم اینه که مثلا اگه پستت بهتر از متوسط باشه هم اونو بد حساب می کنی. این کارو نکن. خسته می شی. چه تو ایفای نقش و چه جاهای دیگه. "بد" خیلی با این چیزی که گفتم فرق می کنه. اگه یه روزی متوسط بودی و الان بهتر از متوسط هستی، خوشحال باش. روی این تمرکز نکن که چرا هنوز عالی نیستم. روی این تمرکز کن که الان بهتر از قبلم و دارم به عالی نزدیک می شم. به زودی عالی می شم. پشتکار و تواناییش رو هم داری. همینجوری که داری جدی و سفت و سخت، برای مرگخوار شدن تلاش می کنی. کی می تونه جلوی مرگخوار شدنت رو بگیره؟
در مورد بقیه چیزا هم اگه همینجوری پشتکار به خرج بدی و به اندازه کافی صبر کنی و ناامید نشی، کسی نمی تونه جلوتو بگیره.

پست هات به وضوح پیشرفت کردن. خیلی بهتر از قبل شدن. خیلی حساب شده تر و مرتب تر و جالب تر. طنزت خیلی بهتر شده. جمله هات خیلی درست تر و واضح تر شدن. با شخصیت ها خیلی بهتر از قبل کار می کنی. اینا عالین.


بقیه نقدا...به زودی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۸:۴۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 693
آفلاین
سلام ارباب.
می شه لطفا این پستمو نقد کنین. اولین پست جدی تو کل ایفای نقشمه.
فکر نمی کنم خیلی خوب شده باشه؛ به نظرم یه اشکالاتی داره که چون تاحالا پست جدی نداشتم اینجوری شد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.