هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی




در باز بود و او با وحشت تماشایش می‌کرد.

- استدعا می‌کنم، تمنا می‌کنم، این کارو با من نکنید!
- ها؟!
- عاجزانه التماس می‌کنم! بفرمایید.

رون کمی سرش را خارانده و به شخصی که با چشمان اشک‌آلود به در اشاره می‌کرد نگاهی انداخت، بعد به در نگاه کرد.
بعد رفت تو.

- پووف.

گروومپ گرااامپ!

- سووووولااااام!

هاگرید خوش‌حال و خرسند، جهش کنان به سمت خانه شماره دوازده گریمولد می‌آمد.

- خوبی؟ خوشی؟ سولامت هسّی؟
- سلام، زیر سایه شما خوب هستم. شما خوب هستین؟

هاگرید ناگهان براق شد و با دقّت مشغول وارسی اطراف شد.

- ببخشید می‌پرسم ولی چی شده؟
-دونبال مرگخوری می‌گردم که گوفتی.
- ... پوزش، ولی من کی راجع به مرگخوارا حرف زدم؟
- همین تازه، گوفتی سایه مایه و اینا. این لامصبا همش تو سایه مایه می‌پلکن.
- نه، من سایه شما رو می‌گفتم، نه اسمشونبر رو، سایه شما.

هاگرید به انگشتانی که به شکمش اشاره کرده بودند نگاه کرد.
- مرگخورا تو شیکممن؟
- ... فراموشش کنید، لطفا بفرمایین داخل، این بیرون هوا سرده.
- نه باو، خوبه تو برو تو. من اینجا با هور- یکی قرار دارم.
- شرمنده می‌کنید، اوّل شما بفرمایید.
- می‌گم قرار دارم، خوبیت نداره دم در باشی.
- شرمنده می‌فرمایید من ابداآآآآآآآآآ!

هاگرید اما را بلند کرده و به درون خانه گریمولد شوت کرد.
او طاقت تعارفات پایان ناپذیر دخترک را نداشت.


ورود دوشیزه اما دابز رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین


تق تق تق!


- سلام! می شه در و باز کنین من بیام تو؟

با سلامی دوباره خدمت پرفسور عزیز! پرفسور می شه بی زحمت در رو باز کنین منم بیام داخل؟ اینجا هوا یکم زیادی سرده؛ تازه کسی نیست که ازش سوال بپرسم و دانشی به دانش خودم بیفزایم.

من اینجا منتظرم بی زحمت در رو باز کنین.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالي




- دست نزن! مگه خودت دم نداری؟

بچه با کنجکاوی برگشته و نگاهی به ماتحتش انداخته، دستی به آن کشید. دمی روی آن نبود.

- نه ندارم.
- بزرگ بشی در می‌آری. اونوقت هر چه قدر خواستی باش ور برو.

مرد ابتدا بچه را خر کرده و سپس دمش را از دسترس او خارج کرده و با دست‌هایی که روی سینه‌اش گره زده بود، عبوسانه به تابلوی رو به رویش خیره شد؛ ساحره‌ای که دائما به این و آن هیس می‌کرد. با افتادن نگاه ساحره به پسربچه لبخندی بسیار بزرگ روی لب‌هایش نشسته و زیرلب گفت «مامانی قربونت بره، قند و عسلم!» و جوابش هم لبخندی پت و پهن بود که دو ردیف دندان با جاهای خالی متعدد را نمایان کرد.

- نکن پسره بد!

پسرک همزمان با لبخند زدن به تابلو دم مرد را کشیده و از جا پرانده بودش.

- هوی! با بچه درست صوبت کن! تو روحیه‌ش اثر می‌ذاره!

مرد دمدار از ترس تابلو در جایش فرو رفت.
- خب به این بگو به دم من دست نزنه!

زن درون تابلو چینی به بینی انداخته و با نگاهش مرد را تحقیر کرد.
- خجالت بکش! بچّه‌س! یه دو دیقه بذار با اون دمه بازی کنه، چی ازت کم می‌شه؟!

نگاه پرتره برای چند لحظه روی مرد ثابت مانده و در سکوت شماتتش کرده و دست آخر با چشمانی پر از عشق مرتب به سمت کودک برگشت:
- عزیز دلم این لیاقت نداره با دمش بازی کنی، یک صندلی...
- خیـــــلی خــــــب.

مرد رویش را آن طرف گرفته و دمش را به سمت پسربچه گرفت.
- آخ! یواش بچه‌جوون!

طفل مشغول نوازش و بررسی دم شد، چشمان پسرک از شوق و ذوق برق می‌زد. انگشتان کوچکش در میان موهای دم دویده و...
- مو نکن!
- فقط یه دونه واسه یادگاری برداشتم.

گرمای چشم‌های معصوم پسرک اخم مرد را ذوب کرد. پوزخندی زد و نمایشی آه کشید.
- جهنم، مال خود...
- آقای اسنافل، بفرمایید. شما بودید که به خاطر مشکل در تغییر شکل ناموفق دم درآورده بودین.
- بله بله خودم بودم.

مرد بلند شده و با عجله به طرف در مطب دکتر رفت، در آستانه در برگشت و از روی شانه نگاهی به پسرک که همچنان چشمانش به دم خیره شده بود، انداخت.

- عزیزم داری می‌ری؟

پرستار در لحظه آخر به سمت زنی که به تازگی از یکی دیگر از اتاق‌ها بیرون آمده بود، برگشت. زنی که شباهت بی‌نظیری با پرتره داشت.

- دلم برای همتون تنگ می‌شه!

دو زن یکدیگر را با حرارات به آغوش کشیدند و پس از آن که چند ضربه اطمینان بخش به پشت یکدیگر زدند از هم جدا شدند.

- راستي مي‌شه اين تابلوئه رو ببرم؟
- نمی‌دونم، ولی فکر نکنم مشکلی داشته باشه...

آن دیگری دستش را به سمت پسرک گرفت.
- پسرم می‌آی بریم؟

پسرک بدون جواب دادن به سمت مادرش دویده و دستش را گرفت.

- خدافظ والبورگا، خدافظ سیریوس کوچولو!



ورود سیریوس بلک عزیز رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۳۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸

گریفیندور، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۲۲
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 167
آفلاین
قـــــیـــژژژژژژژ قـــــیــــــژژژژژژ! ( افکت پارک کردن موتور سیکلت )

سلام پروفسور!
برای اینکه به اینجا برسم، مسیر طاقت فرسایی رو سپری کردم. چه کوه ها و دشتهایی که از آنها عبور نکردم. چه گذرگاه های مرگباری که یک میلیمتری ردشان کردم. برای حرکت از عالم روحانی و مرگ به سمت عالم مادی، نیاز بود همچون کریتوس، غول های هفتگانه‌ای رو نفله کنم که خب مشاهده میفرمایید که صحیح و سالم اینجا هستم. آپشن های جدیدی هم پیدا کردم البته. موتورم همچون موتور گوست رایدر، آتشین میشه. چوبدستیم، از جنس چوب درخت های اون دنیاست. 2 سانتی متر بلندتر شدم. البته فکر کنم اون به خاطر کفش‌های جدید خفنمه.

و کلی آپشن دیگه. البته تمام این خطرات رو برای بدست اوردن این آپشن ها به جان نداشته ام نخریدم! بلکه فقط و فقط برای زنده نگه داشتن "عشق" ، قیام حق علیه ظلم و ستم و بازگرداندن دنیای جادویی به مستضعفین بوده. البته با اجازه شوما. خلاصه اینکه در خدمتیم. تقاضا دارم من رو در جمع نورانی خودتون بپذیرید.


باباجان از همین الان امیدت رو از این پیرمرد برگرفتی؟! خب عزیز من می‌اومدی کینگزکراس... یه بلیط VIP می‌دادم دستت... می‌رفتی حالشو می‌بردی! فعلا یه جغد می‌فرستم برات، یه نگاهی هم بهش بنداز جا داشت چندتا آپشن بزن روش.





ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۹ ۲۰:۳۲:۵۰

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۷ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹
از این حرفا گوشم پره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
سلام دمبل...
بنده به عنوان سلطان سیکس پک ها و چماق دار بیکار هاگ درخواست عضویت در محفل ققنوس رِ داشتم، و از آنجا که قدیما نیز بودیم امیدوارم دوباره از اون آغوشا بمالی بهمون...
بوس بوس سوتووووون...


علیک سلام باباجان،
اوّل این که خوش اومدی و خونه خودته اصن بفرما بغل. یک جغدی هم می‌آیه به سویت که یه آب و دونی بهش بده و بعد روونه‌اش کن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۰ ۲۱:۰۱:۱۵


بدانيد و آگاه باشيد... حماسه ويزلى را پايانى نيست..!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۵۵ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی


- به نظرم کلاغ می‌آد.
- کلاغ؟! آخه مگه کلاغ قرمزم داریم عقل کل؟
- تو این دوره زمونه همه چی پیدا می‌شه، همین دیروز یه ماست خریدم که توش...

دو رهگذر بی‌توجه به موضوع صحبتشان راه خود را کشیدند و رفتند. برایشان آنچنان مهم نبود که ته‌توی ماجرا را در بیاورند و یا در تب دانستن جوابش به قدری بسوزند که خواب و خوراک برشان حرام شود و الی آخر، همینطور بی‌هوا یک چیزی دیده و سوژه‌اش کرده بودند. اما کسانی هم بودند که با هوا، سوژه را سوژه کرده بودند.

- بت می‌گم بیا پایین!
- نم‌خوام!

مرد طاس بی‌قرار چند قدم این طرف و آن طرف رفت و سپس ایستاد.

- بیست و هفت... بیست هشت... لعنتی کجا افتاد باز؟!
- آیِ ویزلی این قَ گیر مال دنیا نباش کلّهم یه...
- تو هیس!
- موعه.

آرتور سرانجام رشته سرخ رنگ نحیفی را از میان چمن‌ها برداشته و در جایی از سرش فرو کرده و سپس با عطوفت در حالی که لبخند به لب داشت تار مو را نوازش کرد.
بعد دوباره از کوره در رفت.
- نیای پایین مالی رو می‌فرستم سراغت!

رنگ از چهره دخترک پرید، اما خودش را نباخت و یا دست کم سعی کرد نبازد، لبخندی پت و پهن بر لب نشاند و چشم خمار کرد:
- عمو ویزلی شما جای پدر مایی درس ولی ما که بچه نیسیّم دیه که اَ مامان‌بیل بترسیم.
- آها... که ازش نمی‌ترسی... مااااااللللییییی!
- باشه باو! باشه... اومدم پایین. بد آتو گرفته ازمون‌آ!
- داری می‌آی اون جعبه زردرم بکن بیار.
- دزگیر همسادس.
- مااااااا...
- چش! امر دیگه نیس؟
- نه!

آقای ویزلی با لبخندی سرشار از رضایت جوزفین را نگریست که دستی به برجستگی ناشی از اصابت با وردنه‌اش کرده و حالا آرام آرام با یک جعبه مشنگی زردرنگ از پای پنجره طبقه دوّم خانه گریمولد پایین می‌آمد.

تبریک می‌گم به دوشیزه جوزفین مونتگمری، عضو جدید محفل ققنوس.



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۵۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی


- آرتووووووور!
- بله؟
- بیا ببین این چشه!
- این چیه؟
- این، اینه دیگه! پاشو یه دیقه بیا!

آقای ویزلی به سختی خودش را قانع کرد تا دل از لامپ صد وات کنده، از کاناپه بلند شده و کشان کشان خودش را به آشپزخانه برساند. جایی که خانم ویزلی در میان آشپزخانه پر از کف ایستاده و با آشفتگی دمپایی پلاستیکی را به دست گرفته و به سمت ماشین لباسشویی چشم قره می‌رفت.

- گفتم که! دوبار بزنی تو سرش جواب می‌ده. بزن.

مالی لب‌هایش را جمع و گره ابروهایش را کورتر کرد.

- می‌ترسم یهو گازم بگیره.

لب و لوچه آقای ویزلی آویزان شد.

- مگه داکسی که گاز بگیره. اصن اون دمپایی رو بده به من بزنمش..

تق!
یک نفر زد توی سر آرتور.

- این بی‌زبون رو چرا می‌زنی؟! - تق - شرف گریفیندوریت کو؟! - تق - شرفت کو؟! -تق!

آرتور در اثر ضربات پی‌درپی هول شده و این طرف و آن طرفش را می‌گشت.
او یادش نمی‌آمد شرف گریفندوریش کجایش بود.

- اینااهاش!

مالی با خوشحالی و ذوق و شوق پوست پرتقالی را به سمت پیرمرد گرفت تا همسرش را نجات دهد و خوشبختانه پیرمرد نیز در همان لحظه دست از زدن مرد مو قرمز کشیده و نگاهی بازجویانه به زن و پوست انداخته و سپس آن را روی هوا قاپ زد!

لیییییس

سپس پوست را لیس زده و مزه مزه کرد.
- خودشه! دیگه هیچوقت از خودت جداش نکنی‌ها! اصلا بذار... [پینچ] ... [پرچ]... الان خووب شد!
آرتور:

آقای ویزلی که از گوش‌هایش خون‌آلودش پوست پرتقال آویزان بود، از درد جیغ می‌زد و پیرمرد موطلایی بی‌توجه به او جست‌وخیزکنان از اتاق آشپزخانه خارج شد.

- الان همچین این لباسشویی رو بزنم که...!

آرتور دستش را عقب برده و آماده زدن ضربه‌ای سهمگین به وسیله مشنگی شد.

پووپ!

با انفجار یک حباب در صورت آقای ویزلی، مرد بیهوش شده و روی زمین افتاد، درست مانند همسرش. در همان هنگام سری با موهای دم اسبی مشکی از درون لباسشویی بیرون آمده و نگاهی اخم‌آلود به دو شخصی که روی زمین بودند انداخت:
-هیشکی خونه من رو نمی‌زنه!

سپس دوباره به جایی که بوده بازگشت و در را پشت سر خودش کیپ کرد و در این میان روح کسی هم از پرتقال بیچاره‌ای که خجولانه در میان کف‌ها به دنبال پوستش بود، خبردار نشد!

ورود دوشیزه الا ویلکینس و جناب گودریک گریفندور رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
سلام بر آلبوس دشمن سیاهی ها

تقاضای عاجزانه ما را مبنی بر بازگشت به ارتش مبارزه با سیاهی ها و بدی ها را پذیرا باشید


سلام بر شما پایه و ریشه روشنایی، گودریک خان گودریک درّه‌ای!
بی‌زحمت جغدی که به سمتتون پرواز داده شده رو دریابید.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱ ۱:۳۰:۱۴

تصویر کوچک شده


بدون نام
سلام پروفسور.
شما منو رد کردید، ولی من هنوز برای پیوستن به روشنایی مصمم هستم.

الا ویلکینس



سلام الا عزیزم،
البته من تو رو رد نکردم! فقط گفتم بیشتر وقت بذاری و بیشتر بنویسی تا آماده‌تر بشی... درسته که خیلی فعالیت نکردی، اما به نظرم این مصمم بودنت معادلاتم رو تغییر می‌ده.

مراقب جغدی که برات فرستادم باش... و نذار اون آقا کچله نامه‌ت رو ببینه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۷ ۱۶:۰۰:۵۴


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۸:۳۷
از بالای درخت!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 290
آفلاین
تق تق تق!

حاج‌ آقا خونه‌اس؟
می‌شه ما هم بیایم زیر بیرق‌تون؟


مگه سرآوردی باباجان؟! آرومتر اومدم...

عجالتا یه مقداری آب و دوون به اون جغدی که به زودی به دستت می‌رسه بده و یه نگاهی هم به نامه‌ای که باهاشه بنداز.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۷ ۱۵:۴۶:۴۵

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.